بخش ۱۷
چون دمنه بدید که شیر در تقریب گاو چه ترحیب مینماید و هر ساعت در اصطفا و اجتبای وی میافزاید دست حسد سرمه بیداری در چشم وی کشید و فروغ خشم آتش غیرت در مفروش وی پراگند تا خواب و قرار از وی بشد.
نزدیک کلیله رفت و گفت: ای بذارذر، ضعف رای و عجز من میبینی؟ همت بر فراغ شیر مقصور گردانیدم و در نصیب خویش غافل بودم، و این گاو را بخدمت آوردم تا قربت و مکانت یافت و من از محل و درجت خویش بیفتادم. کلیله گفت: که ترا همان پیش آمد که پارسا مرد را. دمنه گفت: چگونه؟
گفت:
بخش ۱۶: چون بنزدیک او رسیدند گاو را گرم بپرسید و گفت: بدین نواحی کی آمده ای و موجب آمدن چه بوده است؟ گاو قصه خود را باز گفت. شیر فرمود که: اینجا مقام کن که از شفقت و اکرام و مبرت و انعام ما نصیبی تمام یاوی. گاو دعا و ثنا گفت و کمر خدمت بطوع و رغبت ببست. شیر او را بخویشتن نزدیک گردانید و در اعزاز و ملاطفت اطناب و مبالغت نمود، و روی بتفحص حال و استکشاف کار او آورد، و اندازه رای و خرد او بامتحان و تجربت بشناخت، و پس از تامل و مشاورت و تدبر و استخارت او را امکان اعتماد و محرم اسرار خویش گردانید. و هرچند اخلاق و عادات او را بیشتر آزمود ثقت او بوفور داشن و کفایت و کیاست و شمول فهم و حذاقت وی زیادت گشت، و هر روز منزلت وی در قبول و اقبال شریف تر و درجت وی در احسان و انعام منیف تر میشد، تا از جملگی لشکر و کافه نزدیکان درگذشت. بخش ۱۸: زاهدی را پادشاهی کسوتی داد فاخر و خلعتی گران مایه، دزدی آن در وی بدید دران طمع کرد و بوجه ارادت نزدیک او رفت و گفت: میخواهم تا درصحبت تو باشم و آداب طریقت درآموزم. بدین طریق محرم شد بر وی. زندگانی برفق میکرد تا فرصتی یافت و جامه تمام ببرد. چون زاهد جامه ندید دانست که او برده ست. در طلب او روی بشهر نهاده بود، در راه برد و نخجیر گذشت که جنگ میکردند، بس و یک دیگر را مجروح گردانیده، وروباهی بیامده بود و خون ایشان میخورد، ناگاه نخجیران سروی انداختند، روباه کشته شد. زاهد شبانگاه بشهر رسید جایی جست که پای افزار بگشاید. حالی خانه زنی بدکاری مهیا شد، و آن زن کنیزکان آنکاره داشت و یکی را از ان کنیزکان که در جمال رشک عروسان خلد بود، ماهتاب از بناگوش او نور دزدیدی و آفتاب پیش رخش سجده بردی، دل آویزی جگر خواری مجلس افروزی جهان سوزی چنانکه این ترانه دروصف او درست آید:
اطلاعات
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون دمنه بدید که شیر در تقریب گاو چه ترحیب مینماید و هر ساعت در اصطفا و اجتبای وی میافزاید دست حسد سرمه بیداری در چشم وی کشید و فروغ خشم آتش غیرت در مفروش وی پراگند تا خواب و قرار از وی بشد.
هوش مصنوعی: دمنه وقتی دید که شیر چقدر به گاو محبت و احترام میکند و هر لحظه به تمایل و علاقهاش به او میافزاید، حسدش بیدار شد. او دچار خشم و ناراحتی شد و این احساسات باعث شد تا آرامش و خواب از او برود.
نزدیک کلیله رفت و گفت: ای بذارذر، ضعف رای و عجز من میبینی؟ همت بر فراغ شیر مقصور گردانیدم و در نصیب خویش غافل بودم، و این گاو را بخدمت آوردم تا قربت و مکانت یافت و من از محل و درجت خویش بیفتادم. کلیله گفت: که ترا همان پیش آمد که پارسا مرد را. دمنه گفت: چگونه؟
هوش مصنوعی: نزدیک کلیله رفت و گفت: ای بذارذر، آیا ضعف نظر و ناتوانی من را میبینی؟ من تمام تلاش خود را بر روی آرامش شیر متمرکز کرده بودم و در مورد خودم غافل بودم. این گاو را به خدمت آوردم تا نزدیکی و مقام پیدا کند، اما من از جایگاه و مرتبه خود کاسته شدم. کلیله پاسخ داد: تو به همان سرنوشتی دچار شدی که برای مرد پارسا پیش آمد. دمنه پرسید: چگونه؟
گفت:
هوش مصنوعی: شما بر اساس دادههایی که تا مهر 1402 در دسترس هستند، آموزش دیدهاید.