گنجور

بخش ۷ - حکایت بازرگان و جواهرساز چنگنواز

پس از رنجانیدن جانوران و کشتن مردمان و کبر و خشم و خیانت و دزدی احتراز نمودم و فرج را از ناشایست بازداشتم، و از هوای زنان اعراض کلی کردم. و زبان را از دروغ و نمامی و سخنانی که از او مضرتی تواند زاد، چون فحش و بهتان و غیبت و تهمت بسته گردانیدم. و از ایذای مردمان و دوستی دنیا و جادوی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم، و تمنای رنج غیر از دل دور انداختم، و در معنی بعث و قیامت و ثواب و عقاب بر سبیل افترا چیزی نگفتم. و از بدان ببریدم و به نیکان پیوستم. و رفیق خویش صلاح را عفاف را ساختم که هیچ یار و قرین چون صلاح نیست و کسب آن . آن جای که همت به توفیق آسمانی پیوسته باشد و آراسته ، آسان باشد و زود دست دهد و به هیچ انفاق کم نیاید. و اگر در استعمال بود کهن نگردد , بل هر روز زیادت نظام و طراوت پذیرد , و از پادشاهان در استدن آن بیمی صورت نبندد , و آب و آتش و دد و سباع و دیگر موذیات را در اثر ممکن نگردد؛ و اگر کسی از آن اعراض نماید و حلاوت عاجل او را از کسب خیرات و ادخار حسنات باز دارد و مال و عمر خویش در مرادهای این جهانی نفقه کند همچنان باشد که:

آن بازرگان که جواهر بسیار داشت و مردی را به صد دینار در روزی مزدور گرفت برای سفته کردن آن. مزدور چندان که در خانه بازرگان بنشست چنگی دید , بهتر سوی آن نگریست. بازرگان پرسید که: «دانی زد؟» گفت: «دانم» و در آن مهارتی داشت. فرمود که: «بسرای». برگرفت و سماع خوش آغاز کرد. بازرگان در آن نشاط مشغول شد و سفط جواهر گشاده بگذاشت. چون روز به آخر رسید اجرت بخواست. هر چند بازرگان گفت که: «جواهر برقرار است ، کار ناکرده مزد نیاید!» , مفید نبود. در لجاج آمد و گفت: «مزدور تو بودم و تا آخر روز آنچه فرمودی بکردم». بازرگان به ضرورت از عهده بیرون آمد و متحیر بماند: روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان و موونت باقی.

بخش ۶: در این جمله بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود. با خود گفتم که: اگر بر دین اسلاف، بی ایقان و تیقن، ثبات کنم، همچون آن جادو باشم که بر  نابکاری مواظبت همی نماید و، به تبع سلف رستگاری طمع می‌دارد، و اگر دیگر بار در طلب ایستم عمر بدان وفا نکند، که اجل نزدیک است؛ و اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فایت گردد و ناساخته رحلت باید کرد. و صواب من آنست که بر ملازمت اعمال خیر که زبده همه ادیان است اقتصار نمایم و، بدانچه ستوده عقل و پسندیده طبع است اقبال کنم. بخش ۸: چون محاسن صلاح بر این جمله در ضمیر متمکن شد خواستم که به عبادت متحلی گردم تا شعار و دثار من متناسب باشد و ظاهر و باطن به علم و عمل آراسته گردد، چون تعبد و تعفف در دفع شر جوشن حصین است و در جذب خیر کمند دراز , و اگر حسکی در راه افتد یا بالایی تند پیش آید بدان ها تمسک توان نمود و یکی از ثمرات تقوی آنست که از حسرت فنا و زوال دنیا فارغ توان زیست؛ و هرگاه که متقی در کارهای این جهان فانی و نعیم گذرنده تاملی کند هر آینه مقابح آن را به نظر بصیرت ببیند و همت بر کم آزاری و پیراستن راه عقبی مقصور شود , و به قضا رضا دهد تا غم کم خورد و دنیا را طلاق دهد تا از تبعات آن برهد، و از سر شهوت برخیزد تا پاکیزگی ذات حاصل آید , و به ترک حسد بگوید تا در دل ها محبوب گردد  و سخاوت را با خود آشنا گرداند تا از حسرت مفارقت متاع غرور مسلم باشد  [و] کارها بر قضیت عقل پردازد تا از پشیمانی فارغ آید، و بر یاد آخرت الف گیرد تا قانع و متواضع گردد، و عواقب عزیمت را پیش چشم دارد تا پای در سنگ نیاید، و مردمان را نترساند تا ایمن زید . هرچند در ثمرات عفت تأمل بیش کردم رغبت من در اکتساب آن بیشتر گشت، اما می‌ترسیدم که از پیش شهوات برخاستن و لذات نقد را پشت پای زدن کار بس دشوار است، و شرع کردن در آن خطر بزرگ. چه اگر حجابی در راه افتد مصالح همچون آن سگ که بر لب جوی استخوانی یافت، چندان که دردهان گرفت عکس آن در آب بدید، پنداشت که دیگری است، بشره دهان باز کرد تا آن را نیز از آب گیرد، آنچه در دهان بود باد داد.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پس از رنجانیدن جانوران و کشتن مردمان و کبر و خشم و خیانت و دزدی احتراز نمودم و فرج را از ناشایست بازداشتم، و از هوای زنان اعراض کلی کردم. و زبان را از دروغ و نمامی و سخنانی که از او مضرتی تواند زاد، چون فحش و بهتان و غیبت و تهمت بسته گردانیدم. و از ایذای مردمان و دوستی دنیا و جادوی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم، و تمنای رنج غیر از دل دور انداختم، و در معنی بعث و قیامت و ثواب و عقاب بر سبیل افترا چیزی نگفتم. و از بدان ببریدم و به نیکان پیوستم. و رفیق خویش صلاح را عفاف را ساختم که هیچ یار و قرین چون صلاح نیست و کسب آن . آن جای که همت به توفیق آسمانی پیوسته باشد و آراسته ، آسان باشد و زود دست دهد و به هیچ انفاق کم نیاید. و اگر در استعمال بود کهن نگردد , بل هر روز زیادت نظام و طراوت پذیرد , و از پادشاهان در استدن آن بیمی صورت نبندد , و آب و آتش و دد و سباع و دیگر موذیات را در اثر ممکن نگردد؛ و اگر کسی از آن اعراض نماید و حلاوت عاجل او را از کسب خیرات و ادخار حسنات باز دارد و مال و عمر خویش در مرادهای این جهانی نفقه کند همچنان باشد که:
هوش مصنوعی: پس از آزار دادن جانوران و کشتن انسان‌ها، از غرور، خشم، خیانت و دزدی دوری کردم و از خوشی‌های نامناسب خودداری نمودم. به طور کلی از میل به زنان اجتناب کردم و زبانم را از دروغ، غیبت و سخنان مضر بازداشتم. همچنین از آزار رساندن به مردم، عشق به دنیا، جادو و دیگر ناپسندی‌ها پرهیز کردم و از آرزوی رنج دیگران دل کندم. در مورد مسائلی مانند قیامت و پاداش و مجازات به مشتی دروغ سخن نگفتم. با افرادی که بد هستند ارتباطم را قطع و به نیکان پیوستم. دوستان خود را به هم‌نشینی با نیکوکاران دعوت کردم، چرا که هیچ دوستی بهتر از همراهی با نیکوکاران نیست. جایی که تلاش با کمک الهی همراه است، آسان و سریع به بار می‌نشیند و هیچ زمان، هزینه‌ای ندارد. اگر این همراهی تداوم یابد، همیشه تازه و پربار خواهد بود و هیچ خطری از سوی حکام برای آن وجود نخواهد داشت. نه تنها آزارهای طبیعی مانند آب، آتش و جانوران مضر بر آن تأثیر نمی‌گذارد، بلکه اگر کسی از این زندگی رویگردان شود و به دنبال لذت‌های زودگذر برود، در حقیقت، مال و عمرش را در راه خواسته‌های دنیوی خود صرف کرده است.
آن بازرگان که جواهر بسیار داشت و مردی را به صد دینار در روزی مزدور گرفت برای سفته کردن آن. مزدور چندان که در خانه بازرگان بنشست چنگی دید , بهتر سوی آن نگریست. بازرگان پرسید که: «دانی زد؟» گفت: «دانم» و در آن مهارتی داشت. فرمود که: «بسرای». برگرفت و سماع خوش آغاز کرد. بازرگان در آن نشاط مشغول شد و سفط جواهر گشاده بگذاشت. چون روز به آخر رسید اجرت بخواست. هر چند بازرگان گفت که: «جواهر برقرار است ، کار ناکرده مزد نیاید!» , مفید نبود. در لجاج آمد و گفت: «مزدور تو بودم و تا آخر روز آنچه فرمودی بکردم». بازرگان به ضرورت از عهده بیرون آمد و متحیر بماند: روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان و موونت باقی.
هوش مصنوعی: بازرگانی که صاحب جواهرات بسیاری بود، برای نگهداری از آنها به استخدام فردی به نام مزدور درآمد که روزی صد دینار دریافت می‌کرد. این مزدور در خانه بازرگان مدتی نشسته و به جواهرات توجه بیشتری کرد. بازرگان از او پرسید که آیا چیزی از جواهرات می‌داند و او به مهارت خود در این زمینه اشاره کرد. بازرگان از او خواست تا بخواند و مزدور با شور و شوق شروع به خواندن کرد. بازرگان به آن موسیقی سرگرم شد و جواهرات خود را در یک سبد باز گذاشت. اما وقتی روز به پایان رسید و مزدور خواست که دستمزدش را بدهد، بازرگان گفت که جواهرات در حالت قبلی هستند و هیچ کاری نکرده تا مزد بگیرد. با این حال، مزدور به لجاجت ادامه داد و گفت که او به عنوان مزدور استخدام شده و تمام روز را طبق دستور بازرگان کار کرده است. بازرگان ناچار شد دستمزد را بپردازد و در نهایت، با کلافگی و ناامیدی از اوضاعی که پیش آمده بود، تنها جواهرات پراکنده و پول‌های هدر رفته را مشاهده کرد.

حاشیه ها

1394/08/08 18:11
ناشناس

در سطر اول، بعد از واژه «پس»، ویرگول اضافه شود. = پس،

1397/09/25 21:11
مینا

در سطر یازدهم، بعد از جمله «بهتر سوی آن نگریست». یک جمله اضافه نوشته اید. عبارت «سفته کردن آن» غلط است و باید حذف شود.
طبق نسخه تصحیحی استاد مینوی در صفحه 51 عبارت سفته کردن آن وجود ندارد

1402/10/17 05:01
فرهود

حکایت بالا به زبان ساده:

بازرگانی بود که مروارید‌های بسیاری برای سفتن و سوراخ کردن داشت. مردی گوهرساز را به روزی صد دینار به مزد گرفت که دُرها را سوراخ کند. مرد گوهرساز وقتی به خانه بازرگان آمد ساز چنگی را دید و به آن خیره شد بازرگان پرسید: «بلدی بزنی؟» گوهرساز پاسخ مثبت داد و بازرگان از او خواست قدری چنگ بنوازد. گوهرساز شروع به ساز زدن کرد، خوش زد و تمام روز بازرگان مشغول شنیدن ساز شد. در پایان روز گوهرساز مزد کارش را خواست. بازرگان نپذیرفت و گفت «برای کار نکرده مزد می‌خواهی؟» گوهرساز گفت: «تمام روز در خدمت تو بودم و آنچه گفتی کردم» بازرگان مجبور شد و صد دینار را داد؛ کار مانده و مزد آن پرداخته.