پس از رنجانیدن جانوران و کشتن مردمان و کبر و خشم و خیانت و دزدی احتراز نمودم و فرج را از ناشایست بازداشتم، و از هوای زنان اعراض کلی کردم. و زبان را از دروغ و نمامی و سخنانی که از او مضرتی تواند زاد، چون فحش و بهتان و غیبت و تهمت بسته گردانیدم. و از ایذای مردمان و دوستی دنیا و جادوی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم، و تمنای رنج غیر از دل دور انداختم، و در معنی بعث و قیامت و ثواب و عقاب بر سبیل افترا چیزی نگفتم. و از بدان ببریدم و به نیکان پیوستم. و رفیق خویش صلاح را عفاف را ساختم که هیچ یار و قرین چون صلاح نیست و کسب آن . آن جای که همت به توفیق آسمانی پیوسته باشد و آراسته ، آسان باشد و زود دست دهد و به هیچ انفاق کم نیاید. و اگر در استعمال بود کهن نگردد , بل هر روز زیادت نظام و طراوت پذیرد , و از پادشاهان در استدن آن بیمی صورت نبندد , و آب و آتش و دد و سباع و دیگر موذیات را در اثر ممکن نگردد؛ و اگر کسی از آن اعراض نماید و حلاوت عاجل او را از کسب خیرات و ادخار حسنات باز دارد و مال و عمر خویش در مرادهای این جهانی نفقه کند همچنان باشد که:
آن بازرگان که جواهر بسیار داشت و مردی را به صد دینار در روزی مزدور گرفت برای سفته کردن آن. مزدور چندان که در خانه بازرگان بنشست چنگی دید , بهتر سوی آن نگریست. بازرگان پرسید که: «دانی زد؟» گفت: «دانم» و در آن مهارتی داشت. فرمود که: «بسرای». برگرفت و سماع خوش آغاز کرد. بازرگان در آن نشاط مشغول شد و سفط جواهر گشاده بگذاشت. چون روز به آخر رسید اجرت بخواست. هر چند بازرگان گفت که: «جواهر برقرار است ، کار ناکرده مزد نیاید!» , مفید نبود. در لجاج آمد و گفت: «مزدور تو بودم و تا آخر روز آنچه فرمودی بکردم». بازرگان به ضرورت از عهده بیرون آمد و متحیر بماند: روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان و موونت باقی.
اطلاعات
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پس از رنجانیدن جانوران و کشتن مردمان و کبر و خشم و خیانت و دزدی احتراز نمودم و فرج را از ناشایست بازداشتم، و از هوای زنان اعراض کلی کردم. و زبان را از دروغ و نمامی و سخنانی که از او مضرتی تواند زاد، چون فحش و بهتان و غیبت و تهمت بسته گردانیدم. و از ایذای مردمان و دوستی دنیا و جادوی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم، و تمنای رنج غیر از دل دور انداختم، و در معنی بعث و قیامت و ثواب و عقاب بر سبیل افترا چیزی نگفتم. و از بدان ببریدم و به نیکان پیوستم. و رفیق خویش صلاح را عفاف را ساختم که هیچ یار و قرین چون صلاح نیست و کسب آن . آن جای که همت به توفیق آسمانی پیوسته باشد و آراسته ، آسان باشد و زود دست دهد و به هیچ انفاق کم نیاید. و اگر در استعمال بود کهن نگردد , بل هر روز زیادت نظام و طراوت پذیرد , و از پادشاهان در استدن آن بیمی صورت نبندد , و آب و آتش و دد و سباع و دیگر موذیات را در اثر ممکن نگردد؛ و اگر کسی از آن اعراض نماید و حلاوت عاجل او را از کسب خیرات و ادخار حسنات باز دارد و مال و عمر خویش در مرادهای این جهانی نفقه کند همچنان باشد که:
هوش مصنوعی: پس از آزار دادن جانوران و کشتن انسانها، از غرور، خشم، خیانت و دزدی دوری کردم و از خوشیهای نامناسب خودداری نمودم. به طور کلی از میل به زنان اجتناب کردم و زبانم را از دروغ، غیبت و سخنان مضر بازداشتم. همچنین از آزار رساندن به مردم، عشق به دنیا، جادو و دیگر ناپسندیها پرهیز کردم و از آرزوی رنج دیگران دل کندم. در مورد مسائلی مانند قیامت و پاداش و مجازات به مشتی دروغ سخن نگفتم. با افرادی که بد هستند ارتباطم را قطع و به نیکان پیوستم. دوستان خود را به همنشینی با نیکوکاران دعوت کردم، چرا که هیچ دوستی بهتر از همراهی با نیکوکاران نیست. جایی که تلاش با کمک الهی همراه است، آسان و سریع به بار مینشیند و هیچ زمان، هزینهای ندارد. اگر این همراهی تداوم یابد، همیشه تازه و پربار خواهد بود و هیچ خطری از سوی حکام برای آن وجود نخواهد داشت. نه تنها آزارهای طبیعی مانند آب، آتش و جانوران مضر بر آن تأثیر نمیگذارد، بلکه اگر کسی از این زندگی رویگردان شود و به دنبال لذتهای زودگذر برود، در حقیقت، مال و عمرش را در راه خواستههای دنیوی خود صرف کرده است.
آن بازرگان که جواهر بسیار داشت و مردی را به صد دینار در روزی مزدور گرفت برای سفته کردن آن. مزدور چندان که در خانه بازرگان بنشست چنگی دید , بهتر سوی آن نگریست. بازرگان پرسید که: «دانی زد؟» گفت: «دانم» و در آن مهارتی داشت. فرمود که: «بسرای». برگرفت و سماع خوش آغاز کرد. بازرگان در آن نشاط مشغول شد و سفط جواهر گشاده بگذاشت. چون روز به آخر رسید اجرت بخواست. هر چند بازرگان گفت که: «جواهر برقرار است ، کار ناکرده مزد نیاید!» , مفید نبود. در لجاج آمد و گفت: «مزدور تو بودم و تا آخر روز آنچه فرمودی بکردم». بازرگان به ضرورت از عهده بیرون آمد و متحیر بماند: روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان و موونت باقی.
هوش مصنوعی: بازرگانی که صاحب جواهرات بسیاری بود، برای نگهداری از آنها به استخدام فردی به نام مزدور درآمد که روزی صد دینار دریافت میکرد. این مزدور در خانه بازرگان مدتی نشسته و به جواهرات توجه بیشتری کرد. بازرگان از او پرسید که آیا چیزی از جواهرات میداند و او به مهارت خود در این زمینه اشاره کرد. بازرگان از او خواست تا بخواند و مزدور با شور و شوق شروع به خواندن کرد. بازرگان به آن موسیقی سرگرم شد و جواهرات خود را در یک سبد باز گذاشت. اما وقتی روز به پایان رسید و مزدور خواست که دستمزدش را بدهد، بازرگان گفت که جواهرات در حالت قبلی هستند و هیچ کاری نکرده تا مزد بگیرد. با این حال، مزدور به لجاجت ادامه داد و گفت که او به عنوان مزدور استخدام شده و تمام روز را طبق دستور بازرگان کار کرده است. بازرگان ناچار شد دستمزد را بپردازد و در نهایت، با کلافگی و ناامیدی از اوضاعی که پیش آمده بود، تنها جواهرات پراکنده و پولهای هدر رفته را مشاهده کرد.
حاشیه ها
در سطر اول، بعد از واژه «پس»، ویرگول اضافه شود. = پس،
در سطر یازدهم، بعد از جمله «بهتر سوی آن نگریست». یک جمله اضافه نوشته اید. عبارت «سفته کردن آن» غلط است و باید حذف شود.
طبق نسخه تصحیحی استاد مینوی در صفحه 51 عبارت سفته کردن آن وجود ندارد
حکایت بالا به زبان ساده:
بازرگانی بود که مرواریدهای بسیاری برای سفتن و سوراخ کردن داشت. مردی گوهرساز را به روزی صد دینار به مزد گرفت که دُرها را سوراخ کند. مرد گوهرساز وقتی به خانه بازرگان آمد ساز چنگی را دید و به آن خیره شد بازرگان پرسید: «بلدی بزنی؟» گوهرساز پاسخ مثبت داد و بازرگان از او خواست قدری چنگ بنوازد. گوهرساز شروع به ساز زدن کرد، خوش زد و تمام روز بازرگان مشغول شنیدن ساز شد. در پایان روز گوهرساز مزد کارش را خواست. بازرگان نپذیرفت و گفت «برای کار نکرده مزد میخواهی؟» گوهرساز گفت: «تمام روز در خدمت تو بودم و آنچه گفتی کردم» بازرگان مجبور شد و صد دینار را داد؛ کار مانده و مزد آن پرداخته.