بخش ۵ - حکایت دزد نادان
هر طایفهای را دیدم که در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی میگفتند و گِرد تقبیح ملتِ خصم و نفی مخالفان میگشتند. به هیچ تأویل درد خویش را درمان نیافتم و روشن شد که پای سخن ایشان بر هوا بود، و هیچ چیز نگشاد که ضمیر اهل خرد آن را قبول کردی. اندیشیدم که اگر پس از این چندین اختلاف، رای بر متابعت این طایفه قرار دهم و قول اجنبی صاحبغرض را باور دارم همچون آن غافل و نادان باشم که:
شبی با یاران خود به دزدی رفت، خداوند خانه به حس حرکت ایشان بیدار شد و بشناخت که بر بام دزدانند، قوم را آهسته بیدار کرد و حال معلوم گردانید. آنگه فرمود که: من خود را در خواب سازم و تو چنان که ایشان آواز تو میشنوند با من در سخن گفتن آی و پس از من بپرس به الحاح هرچه تمامتر که «این چندین مال از کجا بدست آوردی؟» زن فرمانبُرداری نمود و بر آن ترتیب پرسیدن گرفت. مرد گفت: از این سؤال درگذر که اگر راستی حال با تو بگویم کسی بشنود و مردمان را پدید آید. زن مراجعت کرد و الحاح در میان آورد. مرد گفت: این مال من از دزدی جمع شده است که در آن کار استاد بودم، و افسونی دانستم که شبهای مقمر پیش دیوارهای توانگران بایستادمی و هفت بار بگفتمی که «شولم، شولم» و دست در روشنایی مهتاب زدمی و به یک حرکت به بام رسیدمی، و بر سر روزنی بایستادمی و هفت بار دیگر بگفتمی «شولم» و از ماهتاب به خانه در شدمی و هفت بار دیگر بگفتمی «شولم» همه نقود خانه پیش چشم من ظاهر گشتی. به قدر طاقت برداشتمی و هفت بار دیگر بگفتمی «شولم» و بر مهتاب از روزن خانه برآمدمی. به برکت این افسون نه کسی مرا بتوانستی دید و نه در من بدگمانی صورت بستی. به تدریج این نعمت که میبینی به دست آمد. اما زینهار تا این لفظ کسی را نیاموزی که از آن خللها زاید. دزدان بشنودند و از آموختن آن افسون شادیها نمودند، و ساعتی توقف کردند، چون ظن افتاد که اهل خانه در خواب شدند مقدم دزدان هفت بار بگفت «شولم» و پای در روزن کرد. همان بود و سرنگون فرو افتاد. خداوند خانه چوبدستی برداشت و شانهاش بکوفت و گفت: همه عمر بر و بازو زدم و مال بدست آوردم تا تو کافر دل پشتواره بندی و ببری؟ باری بگو تو کیستی؟ دزد گفت: من آن غافل نادانم که دَم ِ گرم تو مرا به باد نشاند تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیشِ خاطر آوردم و چون سوخته نم داشت آتش در من افتاد و قفای آن بخوردم. اکنون مشتی خاک پسِ من انداز تا گرانی ببرم.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
باسلام وعرض خسته نباشید و تشکر از ایجاد این سایت خوب چند غلط املایی وجود داشت زاید به اشتباه زاطد وشادیها به اشتباه شایدها نوشته شده بود
15 / 6 / 1395
بر و بازو زدن : تلاش کردن . رنج جسمانی و بدنی تحمّل کردن .زحمت کشیدن.
صورت بستن : تصوّر کردن.گمان بردن . خیال کردن.
سوختۀ نم داشت: پنبۀ نیم سوخته و بدون رطوبت که برای شعله ور شدن در مقابل جرقه آن را آماده می کردند و هنگام نیاز به آتش آن را مانندِ و به جای کبریت به کار می بردند.
درود پر مهر
چرا این همه نادرستی در واژگان؟ بیش از اندازه که بتوان بدان اشاره کرد!
و با اینکه ارجمندانی یادآوری کردند، درست نشد!
چرا؟
کلماتی که شوهر زن در عبارات بالا به همسرش میگه بسیار جالبه (شو لم)
شاید درنگاه اول بی معنی به نظر برسه ولی این دو کلمه از کلمات کهن زبان فارسی میباشد و از دو کلمه شو و لم درست شده است که در حقیقت شو همان کوتاه شده کلمه بشو یا بشود است و آن دیگر کلمه لم در گویش کهن فارسی معنای پایین میدهد که نقطه مقابل کلمه رُح به معنای بالا میباشد که هنوز در میان مردمان جنوب ایران مخصوصا اقوام بختیاری کاربرد دارد و منسوخ نشده است و استاد نصرلله منشی آن را بدرستی و زیرکی به کار برده است
در واقع میتوان چنین نتیجه گرفت که مرد از ماهتاب کمک میخواهد تا برای او از بالا ریسمانی پنهان از جنس نور برای او بفرستد تا بر آن چنگ زند و بر بالا شود
حکایت به زبان ساده:
شبی مردی از صدای پای دزدان بر بام خانهاش بیدار شد. زنش را بیدار کرد و بهآرامی و طوری که دزدان نشنوند نقشهای را که کشیده بود با زنش در میان گذاشت. سپس طوریکه دزدان از روزن سقف خانه بشنوند، زن از او پرسید: «این همه مال و ثروت را چطور بدست آوردی؟» مرد گفت: «این را مپرس که مردم از راز آن آگاه میشوند!» زن بر دانستن اصرار کرد. مرد گفت: «من سابقا دزد ماهری بودم و راز کار من جادویی بود که میدانستم و آن این بود که پشت دیوار خانه ثروتمندان میایستادم و هفت بار تکرار میکردم «شولم» و دست در نور ماه میزدم و خود را بر بام خانه میدیدم و بر سر روزن بام، هفت بار میگفتم «شولم» و به همان روش از روزن به داخل خانه پرواز کرده و فرود میآمدم. هفت بار دیگر میگفتم «شولم» و تمام نقدیات و جواهراتِ خانه در پیشم جمع میشد و به همان روش به بام خانه برمیگشتم. به وسیله این افسون و جادو ثروتمند شدم و تا به امروز مرا کسی در دزدی ندیده و نگرفته است. این افسون را به کسی نگویی که بسیار فسادها از آن زاید» دزدان گفتهها را شنیدند و شادیها کردند؛ رییس دزدان بر سر روزن آمد و هفت بار تکرار کرد «شولم» و در روزن گام نهاد. قدم نهادن همان و افتادن همان. مرد صاحبخانه با چوبدستیاش به جان او افتاد و گفت: «یک عمر زحمت کشیدم و مال جمع کردم تا توی دزد به یکبار بر پشت ببندی و ببری؟ بگو که هستی؟» مرد دزد پاسخ داد: « من همان نادانی هستم که افسون و جادوی تو مرا بر باد نشاند و به اینجا آورد. هوس کرامات کرده بودم و سزای آن را چشیدم حالا مشتی خاک در پشت سرم بریز که زحمت کم کنم و بروم!» (پشت سر کسی خاک ریختن برعکسِ معنی «آب ریختن» است یعنی «بروی و برنگردی!»، روزن یعنی هواکش و نورگیر سقف خانه)