گنجور

بخش ۴ - حکایت مرغان که می‌خواستند بوم را امیر خود کنند

«جماعتی مرغان فراهم آمدند و اتفاق کردند برآنکه بوم را بر خویشتن امیر گردانند. در این محاورت خوضی داشتند، زاغی از دور پیدا شد. یکی از مرغان گفت: توقف کنیم تا زاغ برسد، در این کار ازو مشاورتی خواهیم، که او هم از ماست، و تا اعیان هر صنف یک‌کلمه نشوند آن را اجماعِ کلی نتوان شناخت. چون زاغ بدیشان پیوست مرغان صورت حال بازگفتند، و دران اشارتی طلبیدند. زاغ جواب داد که: اگر تمامی مرغان نامدار هلاک شده‌اندی و طاووس و باز و عقاب و دیگر مقدمان مفقود گشته، واجب بودی که مرغان بی‌مَلِک روزگار گذاشتندی و اضطرار متابعتِ بوم و احتیاج به سیاست رای او به کرم و مروت خویش راه ندادندی؛ منظر کریه و مخبر ناستوده و عقلِ اندک و سفه بسیار و خشم غالب و رحمت قاصر، و با این همه از جمال روز عالم‌افروز محجوب و از نور خرشید جهان آرای محروم، و دشوارتر آنکه حدت و تنگ‌خویی بر احوال او مستولی است و تهتک و ناسازواری در افعال وی ظاهر. از این اندیشه ناصواب درگذرید و کارها به رای و خرد خویش در ضبط آرید. و تدارک هریک بر قضیت مصلحت واجب دارید چنانکه خرگوشی خود را رسول ماه ساخت، و به رای خویش مهمی بزرگ کفایت کرد.» مرغان پرسیدند: «چگونه؟»

گفت:

بخش ۳: گفت «در این کار تامل باید کرد، و در فراز و نشیب و چپ و راست آن نیکو بنگریست، که پادشاهان را به رای ناصحان آن اغراض حاصل آید که به عدت بسیار و لشکر انبوه ممکن نباشد. و رای ملوک به مشاورت وزیران ناصح زیادت نور گیرد، چنانکه آب دریا را به ممد جوی‌ها مادت حاصل آید. بخش ۵ - خرگوشی که ادعای رسولی ماه کرد و پیلان: در ولایتی از ولایات پیلان امساک بارانها اتفاق افتاد چنانکه چشمها تمام خشک ایستاد، و پیلان از رنج تشنگی پیش ملک خویش بنالیدند. ملک مثال داد تا بطلب آب بهرجانب برفتند و تعرف آن هرچه بلیغ تر بجای آوردند. آخر چشمه ای یافتند که آن را قمر خواندندی و زه قوی و آب بی پایان داشت. ملک پیلان با جملگی حشم و اتباع بآب خوردن بسوی آن چشمه رفت. و آن زمین خرگوشان بود، و لابد خرگوش را از آسیب پیل زحمتی باشد، و اگر پای بر سر ایشان نهد گوش مال تمام یابند. در جمله سخت بسیار از ایشان مالیده و کوفته گشتند، و دیگر روز جمله پیش ملک خویش رفتند و گفتند: ملک می‌داند حال رنج ما از پیلان، زودتر تدارک فرماید، که ساعت تا ساعت بازآیند و باقی را زیر پای بسپرند. ملک گفت: هرکه در میان شما کیاستی و دهایی دارد باید که حاضر شود تا مشاوری فرماییم که امضای عزیمت پیش از مشورت از اخلاق مقبلان خردمند دور افتد. یکی از دهات ایشان پیروز نام پیش رفت،و ملک او را بغزارت عقل و متانت رای شناختی، و گفت: اگر بیند ملک مرا برسالت فرستد و امینی را بمشارفت با من نامزد کند تا آنچه گویم و کنم بعلم او باشد. ملک گفت: در سداد و امانت و راستی ودیانت تو شبهتی نتواند بود، و ما گفتار ترا مصدق می‌داریم و کردار ترا بامضا می‌رسانیم. بمبارکی بباید رفت و آنچه فراخور حال و مصلحت وقت باشد بجای آورد، وبدانست که رسول زبان ملک و عنوان ضمیر و ترجمان دل اوست، وا گر از وی خردی ظاهر گردد و اثر مرضی مشاهدت افتد بدان برحسن اختبار و کمال مردشناسی ولی دلیل گیرند، و اگر سهوی و غفلتی بینند زبان طاعنان گشاده گردد و دشمنان مجال وقیعت یابند. و حکما در این باب وصایت از این جهت کرده‌اند.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.