گنجور

بخش ۷۲ - رزم شهریار با مضراب دیو و گرفتن او را گوید

به نزدیک شیر آمد آن اهرمن
جهان جوی بفراخت گرز کشن
چنان برسرش کوفت آن گرز گرد
که شد شاخ آن دیو وارونه خرد
ببازید دست و میانش گرفت
سپهدار از آن دیو بد در شگفت
کمربند واژونه دیومند
گرفتش به نیرو یل ارجمند
میانشان یکی فتنه و شور خواست
بر چرخ چهارم از آن هور کاست
سپهدار یالش به چنگ آورید
به نیرو قدش خم چه چنگ آورید
خم آورد پشتش به نیروی چنگ
میانش همان گاه بگرفت تنگ
کشیدش بروی و بزد بر زمین
نشست از بر سینه او به کین
کمندش گشود و دو دستش ببست
به زنجان سپردش که دارش بدست
ز جمهور پرسید پس شهریار
که کو دخت گفتا که ای شهریار
سوی شهر بردند مردان من
نبرده سواران و گردان من
چه داری مر این دیو را زیربند
که ترسم کند پاره خم کمند
سر شر از شمشیر بفکن ز تن
تنش را بدین ژرف دریا فکن
چنین بسته گفتا به ایران برم
به نزدیک شاه دلیران برم
بدان تا ببینند نیروی من
دل دست بازوی شمشیر من
از آن دار بگشاد سگسار را
مرآن دیو سگ زشت بدکار را
سرش را به شمشیر از تن فکند
نشست آن زمان بر فراز سمند
ره دژ مغرب گرفتند پیش
زن و مرد آن شهر ز اندازه بیش
برسم پذیره برون آمدند
برآمد غو نای روئین بلند
بدیدند مضراب را بسته دست
فکنده سر از بیم آن شیر پست
برش چشم چون کاسه خون شده
چه بختی کف از کام بیرون شده
بکام اندرش نیش همچون گراز
تنش کوه قد چون منار دراز
هر آنکس که دیدش برفتی ز کار
از او دیو و ابلیس در زینهار
سرافراز زنجان چه بختی مست
سرپالهنگش گرفته بدست
درآمد به مغرب یل تیز چنگ
سه روز اندر آن شهر بودش درنگ
بروز چهارم به جمهور شاه
بگفتا که برکش سپه را براه
کار ارژنگ شاهم بدل دردناک
مبادا کند سرخ پوشش هلاک
سپه را دگر سوی بیشه مبر
سرازکین و دل پر ز اندیشه بر
یکی جامه فرمود از چرم شیر
بدوزند از بهر زنجان دلیر
ز چرم هژبرانش پوشاند گرد
سپه را دگر سوی بیشه نبرد
چو زی راه آن بیشه آمد سپاه
بسی از قضا بود لشکر به راه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به نزدیک شیر آمد آن اهرمن
جهان جوی بفراخت گرز کشن
هوش مصنوعی: شیطان به نزد شیر آمد و تبرش را به حوالی جهان پرتاب کرد.
چنان برسرش کوفت آن گرز گرد
که شد شاخ آن دیو وارونه خرد
هوش مصنوعی: چنان بر سر آن شخص ضربه‌ای سخت وارد شد که شاخ آن دیو به‌شدت خم شد.
ببازید دست و میانش گرفت
سپهدار از آن دیو بد در شگفت
هوش مصنوعی: سپهدار با قدرت و شجاعت دست و کمر آن دیو را گرفت و از این کار خود در شگفت و حیرت مانده است.
کمربند واژونه دیومند
گرفتش به نیرو یل ارجمند
هوش مصنوعی: کمربند پیشرفته‌ای را به دست آورد که به وسیله‌ی نیروی قدرتمند و ارزشمندی ایجاد شده است.
میانشان یکی فتنه و شور خواست
بر چرخ چهارم از آن هور کاست
هوش مصنوعی: در میان آن‌ها ناآرامی و هیجانی به وجود آمد که بر چرخ چهارم از آن نور، تأثیری منفی گذاشت.
سپهدار یالش به چنگ آورید
به نیرو قدش خم چه چنگ آورید
هوش مصنوعی: سربازان را قوی و نیرومند بکنید و از آن‌ها بخواهید که برای محافظت از خود و سرزمین به سختی مقاومت کنند. بلندای قد آن‌ها نباید باعث ضعف و خمیدگی‌شان شود، بلکه باید استقامت و قدرت را در خود حفظ کنند.
خم آورد پشتش به نیروی چنگ
میانش همان گاه بگرفت تنگ
هوش مصنوعی: او به خاطر نیروی چنگ، کمرش خم می‌شود و در همان لحظه، چیزی را به شدت می‌فشارد.
کشیدش بروی و بزد بر زمین
نشست از بر سینه او به کین
هوش مصنوعی: او را کشید و به زمین زد، و بر سینه‌اش نشسته بود تا انتقام بگیرد.
کمندش گشود و دو دستش ببست
به زنجان سپردش که دارش بدست
هوش مصنوعی: او تله‌اش را باز کرد و با دو دستش او را گرفت و به زنجیر بست و او را به دار سپرد.
ز جمهور پرسید پس شهریار
که کو دخت گفتا که ای شهریار
هوش مصنوعی: پس پادشاه از جمعیت پرسید که دختر کجاست؟ کسی پاسخ داد: ای پادشاه!
سوی شهر بردند مردان من
نبرده سواران و گردان من
هوش مصنوعی: مردان من را به سمت شهر بردند، اما سواران و یاران من را نبردند.
چه داری مر این دیو را زیربند
که ترسم کند پاره خم کمند
هوش مصنوعی: چه چیزی داری که این دیو را زیر کنترل ببرم، زیرا از این می‌ترسم که کمند من را بترکاند؟
سر شر از شمشیر بفکن ز تن
تنش را بدین ژرف دریا فکن
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از خطر و مشکل رهایی یابی، باید از آن به دور شوی و آن را به عمق دریا بیفکنی.
چنین بسته گفتا به ایران برم
به نزدیک شاه دلیران برم
هوش مصنوعی: او گفت: «من به ایران می‌روم و به نزد شاه دلیران خواهم رفت.»
بدان تا ببینند نیروی من
دل دست بازوی شمشیر من
هوش مصنوعی: بدان تا متوجه شوند که قدرت من به قدری است که دل و دست و بازوی من همچون شمشیر عمل می‌کند.
از آن دار بگشاد سگسار را
مرآن دیو سگ زشت بدکار را
هوش مصنوعی: از آن در به روی سگسار باز شد و آن دیو بدکار و زشت نیز بیرون آمد.
سرش را به شمشیر از تن فکند
نشست آن زمان بر فراز سمند
هوش مصنوعی: سرش را با شمشیر از بدن جدا کرد و در آن لحظه بر بالاى اسب نشسته بود.
ره دژ مغرب گرفتند پیش
زن و مرد آن شهر ز اندازه بیش
هوش مصنوعی: در مسیر دژ غربی، مردان و زنان آن شهر به اندازه‌ای که باید، حضور دارند و مشغول هستند.
برسم پذیره برون آمدند
برآمد غو نای روئین بلند
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که جمعیتی برای استقبال بیرون آمده‌اند و صدای شیپوری یا نای بلندی به گوش می‌رسد.
بدیدند مضراب را بسته دست
فکنده سر از بیم آن شیر پست
هوش مصنوعی: دیدند که نوازنده در دست خود مضراب دارد و از ترس آن شیر پست، سر را از آن دور کرده است.
برش چشم چون کاسه خون شده
چه بختی کف از کام بیرون شده
هوش مصنوعی: چشمانش به اندازه یک کاسه خون اشک می‌ریزد و این نشان‌دهنده‌ی بی‌نصیب بودنش از خوشبختی است.
بکام اندرش نیش همچون گراز
تنش کوه قد چون منار دراز
هوش مصنوعی: او به خاطر داشتن زهر درونش، مانند گراز خشمگین و نیرومند است و بدنش مانند کوهی بلند و راست قامت است.
هر آنکس که دیدش برفتی ز کار
از او دیو و ابلیس در زینهار
هوش مصنوعی: هر کسی که او را مشاهده کنی، از کار و تلاش خود کناره‌گیری کن، زیرا دیو و شیطان در او حضور دارند و باید از او دوری گزینی.
سرافراز زنجان چه بختی مست
سرپالهنگش گرفته بدست
هوش مصنوعی: آدمی از زنجان با خوشبختی و حالت مستی به همراه لحافش در دست قرار گرفته است.
درآمد به مغرب یل تیز چنگ
سه روز اندر آن شهر بودش درنگ
هوش مصنوعی: مردی با چنگی تیز به مغرب وارد شد و سه روز در آن شهر ماند.
بروز چهارم به جمهور شاه
بگفتا که برکش سپه را براه
هوش مصنوعی: در روز چهارم، مردی به شاه گفت که افراد سپاه را به راه بیندازد.
کار ارژنگ شاهم بدل دردناک
مبادا کند سرخ پوشش هلاک
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم که کار ارژنگ شاه باعث درد و رنج شود و سرخ پوشان را هلاک کند.
سپه را دگر سوی بیشه مبر
سرازکین و دل پر ز اندیشه بر
هوش مصنوعی: دیگر سپاه را به جنگل نبر، که دل پر از اندیشه و نگرانی است.
یکی جامه فرمود از چرم شیر
بدوزند از بهر زنجان دلیر
هوش مصنوعی: یک لباس از چرم شیر برای زنجانی‌های شجاع دستور دادند بدوزند.
ز چرم هژبرانش پوشاند گرد
سپه را دگر سوی بیشه نبرد
هوش مصنوعی: از پوست هژبر (شیر) خود، سپاهیان را پوشانده و به سوی جنگل نمی‌برد.
چو زی راه آن بیشه آمد سپاه
بسی از قضا بود لشکر به راه
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه به سمت جنگل رسید، جمعیت زیادی به واسطه قضا و قدر در مسیرشان قرار گرفتند.