بخش ۶۹ - رسیدن شهریار به بیشه هشتم و جنگ او با بوزینگان گوید
بدین منزل هشتم از روزگار
چه بینم ایا نامدار سوار
بگفتا چه سر بر زند آفتاب
ببینی یکی ژرف دریای آب
که فیل از دمش کی گدا آورد
کجا پیل را در چهار آورد
چه زان ژرف نیل ای یل نامدار
به نیروی دادار آری گذار
یکی بیشه بینی چه خرم بهشت
همه ساله آن بیشه اردی بهشت
در آن بیشه بوزینگانند بس
که هریک چه شیر ژیانند بس
همه تیز دندان چه شیر نراند
به نیرو ز شیران تواناترند
در این بیشه از بیم بوزینگان
نیارد گذار اژدهای دمان
فتد گر به چنگالشان شیر نر
درین بیشه ای شیر پرخاشخور
بدرند از هم چه شیران زوش
چنان چونکه بد روز کین گربه موش
شگفتی سه چیز اندرین بیشه است
که گم اندرین بیشه اندیشه هست
نخستین بود کان آهن ربا
دگر سنگ یاقوت ای با بها
دگر کان پا زهر ای نامدار
دراین بیشه باشد بهر سو هزار
کس از بیم بوزینگان دلیر
در این بیشه ناید بود گردلیر
که با آهن از بیشه پر خطر
نیارد کند باد صرصر گذر
کنون بفکن از تن سلیح گران
کزین بیشه نتوان شدن برگران
سپهدار گفتا که ای با خرد
چنین گفته کای از شهان در خورد
همانا که دل با منت صاف نیست
که گفتار سرد تو جز لاف نیست
به من بر نه گفتارت آمد درست
که پیمان شکن بوده ای از نخست
بهربیشه کایم به ترسانیم
نه بینی همی فر یزدانیم
چه آهن بیندازم از چنگ دور
چسان رزم سازم گه کین و شور
نباشد چه گرز گرانم بدست
سردیو چون آرم از بر به پست
همان به که بر بندمت استوار
چنین بسته باز آرم از کارزار
بدو گفت جمهور کای شهریار
بدان پاک یزدان پروردگار
که مهر و مه و آسمان آفرید
گل و لاله و بوستان آفرید
که روشن روانم هوادار تست
دل و جان شیرین خریدار تست
مرا همچو فرزندی از روزگار
بترسم که گردد ترا کار زار
بکوشم که برهانمت تن ز رنج
که شیرین روان است نایاب گنج
پی دختری ره سپردن خطاست
زنان را سر موی مردی بهاست
که گم باد نام زن اندر جهان
چه گر پاریایست و روشن روان
چه زنگی شنید این چنین گفتگوی
بدانست تا چیست از هر دو روی
روان جست در بیشه مانند باد
بیامد دگر باره آن دیوزاد
کلیمی پر از سیر آورد پیش
فرو ریخت در پیش آن پاک کیش
بر افراز سنگ آن زمان کوفت نرم
بمالید بر ترک جوشنش گرم
به تیغ و به تیر و به برگستوان
بمالید سیر آن سیه در زمان
وزین پس چنین گفت برکش براه
چه دید آن چنان پهلوان سپاه
به زنگی بگفت این چه تدبیر بود
که بر جوشنش بازوی شیر بود
بدو گفت کآهن آیا نیک خواه
از آهن ربا سیر دارد نگاه
برفتند شادان از آن جایگاه
روان پیش اسپ سپهبد سیاه
چه شب از تن افکند کحلی پرند
درفش شه خاوری شد بلند
رسیدند نزدیک آن رود آب
بگاهی که سوزد به کوه آفتاب
سپهبد ندانست راه گذار
فرو ماند بر جا یل نامدار
بزد دست زنجان و برداشتش
ابا اسپ از آب بگذاشتش
همان کرد جمهور را با سه گرد
بدان روی برد آن زمان هم چه گرد
بشد شاد از آن زنگی آن شیر مست
بسر برش مالید آن گاه دست
ببوسید پایش هماندم سیاه
نهادند زنجان سر سوی راه
چه آمد بدان بیشه آن پهلوان
خبر شد بر شاه بوزینگان
بیامد ره بیشه را کرد تنگ
بیاراست ره را به آئین جنگ
بدیدند بوزینه را صد هزار
همه تیز دندان چه گرگ شکار
سپهبد چه آمد به نزدیکشان
برو بر دویدند بوزینگان
سپهبد بزد دست برداشت گرز
درآمد بکین و برافراشت برز
از ایشان همی کشت آن نامدار
بگرز گران اندران کارزار
چه زنگی چنان دید مانند دود
درآمد بکینه به ایشان فرود
دو تا و سه تا را گرفتی به چنگ
گرفتی و خوردی ز کین روز جنگ
ازایشان چنان می دریدند بزور؟
که شیر ژیان درگه کینه گور
گروهی ز بوزینگان نژند
برفتند در دم بدار بلند
گروه دگر زو گریزان شدند
چه موران به سوراخ خیزان شدند
چه گردید بیشه تهی از ددان
برفتند مانند شیر ژیان
ز یاقوت و از سنگ آهن ربا
زپازهر دیگر هم از کهربا
بسی برگرفتند و رفتند تیز
از آن بیشه بیرون سری پرستیز
فرود آمد آن گاه آن کامیاب
غنودند تا سرکشید آفتاب
به جمهور گفت ای شه پاک دین
نهم منزلت چیست برگوی هین
بدو گفت ای کرد بارای نیو
نهم منزلت هست مأوای دیو
ز دیوان چه زآن روی داری گذار
بود ای سپهدار مغرب دیار
بکوه نخستین که در راه ماست
بدو اندر آن جای بدخواه ماست
بود جای مأوای مضراب دیو
کزو شهر مغرب بود در غریو
سراسر پر از دیو آن بیشه است
که در چنگشان سنگ چون شیشه است
سراسر مطیع اند مضراب را
ببردند در کین ز مه تاب را
یکی دیو وارونه سردارشان
همه رهزنی هست کردارشان
مر آن دیو را نام سگسار شد
که شیر از نهیبش در آزار شد
سرش بر طریق سر سگ بود
ستمکاره و زشت و بد رگ بود
از ایشان دو بهره ز ملکم خراب
شده نامور گرد با جاه آب
ازایشان چه بر گردی ای نامدار
به بینی بناگه یکی کوهسار
یکی کوه بینی به غایت بلند
که خور با سر او رود با کمند
چه سایه برش چرخ گردیده است
بلندیش برتر ز اندیشه است
بکینش حریف نهنگ سپهر
زره تیغ او تیغ بر ترک مهر
بخش ۶۸ - رسیدن شهریار به بیشه هفتم و جنگ او با زنگیان گوید: چه خورشید تابان فروشد به چاهبخش ۷۰ - رسیدن شهریار به بیشه نهم و رزم او با سگسار گوید: بر آن که یکی قلعه بینی شگرف
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدین منزل هشتم از روزگار
چه بینم ایا نامدار سوار
هوش مصنوعی: در این مرحله از زندگی و زمان، چه چیزی را مشاهده کنم ای سوار معروف و شناخته شده؟
بگفتا چه سر بر زند آفتاب
ببینی یکی ژرف دریای آب
هوش مصنوعی: سخن از این است که اگر خورشید را ببینی، در برابر آن، عمق یک دریای بزرگ از آب را خواهی دید.
که فیل از دمش کی گدا آورد
کجا پیل را در چهار آورد
هوش مصنوعی: این بیان به این معناست که هیچ کس نمیتواند از چیزهایی که نداشت به دست آورد یا چیزی بزرگ و قوی را با چیزهای کوچکی محدود کند. به عبارت دیگر، فیل (که نماد قدرت و بزرگی است) نمیتواند از دم خود چیزی بیاورد، و نمیتوان انتظار داشت یک موجود بزرگ را به شیوهای غیرمتعارف و کوچک محدود کرد.
چه زان ژرف نیل ای یل نامدار
به نیروی دادار آری گذار
هوش مصنوعی: ای جوان شجاع و مشهور، همچون نیل که عمیق و وسیع است، با نیروی خداوند میتوانی بر هر مشکل فائق آویی.
یکی بیشه بینی چه خرم بهشت
همه ساله آن بیشه اردی بهشت
هوش مصنوعی: درختان و درختزارهای سرسبز و باطراوت را ببین که هر سال بهشتی همچون بهار را به نمایش میگذارند.
در آن بیشه بوزینگانند بس
که هریک چه شیر ژیانند بس
هوش مصنوعی: در آن جنگل، بوزینگان زیادی هستند که هر یک به اندازه شیر، قوی و شجاعند.
همه تیز دندان چه شیر نراند
به نیرو ز شیران تواناترند
هوش مصنوعی: همهی شیرهای نر تند دندان هستند، اما به قدرت، شیرانی که از آنها قویترند وجود دارند.
در این بیشه از بیم بوزینگان
نیارد گذار اژدهای دمان
هوش مصنوعی: در این جنگل، اژدها به خاطر ترس از میمونها نمیتواند عبور کند.
فتد گر به چنگالشان شیر نر
درین بیشه ای شیر پرخاشخور
هوش مصنوعی: اگر شیر نر در این جنگل به چنگال این شکارچیان بیفتد، وضعیت وخیمی خواهد داشت.
بدرند از هم چه شیران زوش
چنان چونکه بد روز کین گربه موش
هوش مصنوعی: شیران از هم جدا نمیشوند، بلکه مثل روزی که نبردی در پیش است، به هم نزدیک میشوند. مثل گربهای که در زمان جنگ به دنبال موش است.
شگفتی سه چیز اندرین بیشه است
که گم اندرین بیشه اندیشه هست
هوش مصنوعی: در این جنگل، سه چیز شگفتانگیز وجود دارد که در دل این جنگل، فکر و اندیشه گم شدهاند.
نخستین بود کان آهن ربا
دگر سنگ یاقوت ای با بها
هوش مصنوعی: اوّلین چیزی که وجود داشت، آهنربا بود و بعد از آن، سنگ یاقوت، که ارزشمند و گرانبهاست.
دگر کان پا زهر ای نامدار
دراین بیشه باشد بهر سو هزار
هوش مصنوعی: اگر تو ای نامدار، در این جنگل پای زهرآلودی بگذاری، هزار خطر و دلهره دیگر در انتظار توست.
کس از بیم بوزینگان دلیر
در این بیشه ناید بود گردلیر
هوش مصنوعی: هیچ کس به خاطر ترس از میمونها دلیر، به این جنگل نمیآید.
که با آهن از بیشه پر خطر
نیارد کند باد صرصر گذر
هوش مصنوعی: بادی که بسیار قوی و خطرناک است، نمیتواند از میان درختان جنگل که از آهن ساخته شدهاند، عبور کند.
کنون بفکن از تن سلیح گران
کزین بیشه نتوان شدن برگران
هوش مصنوعی: اکنون از خود لباس سنگین و سنگینیها رها شو، زیرا نمیتوانی از این جنگل عبور کنی.
سپهدار گفتا که ای با خرد
چنین گفته کای از شهان در خورد
هوش مصنوعی: سردار گفت: ای کسی که خرد و فهم داری، این سخن را بفرما که تو از میان پادشاهان شایسته هستی.
همانا که دل با منت صاف نیست
که گفتار سرد تو جز لاف نیست
هوش مصنوعی: دل کسی که با منت و خواهش صاف نشده، به بیاحترامیها و سخنان سرد تو بیاعتنایی میکند و این حرفزدنها جز ادعا نیست.
به من بر نه گفتارت آمد درست
که پیمان شکن بوده ای از نخست
هوش مصنوعی: به من گفتی که حرفهایت درست است، اما من میدانم که از ابتدا پیمانشکن بودهای.
بهربیشه کایم به ترسانیم
نه بینی همی فر یزدانیم
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره میشود که به خاطر ترس و تهدیدها، انسانها ممکن است از دیدن حقیقت یا درک واقعیتها دور شوند و به نوعی به خود فریبی دچار شوند. در واقع، این احساسات منفی و ترسها میتوانند مانع از درک درست و کامل از موقعیتها و شرایط شوند.
چه آهن بیندازم از چنگ دور
چسان رزم سازم گه کین و شور
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم در میانهی جنگ و درگیری، آهنی محکم و به دور از هر غم و اندوه بیندازم؟
نباشد چه گرز گرانم بدست
سردیو چون آرم از بر به پست
هوش مصنوعی: اگرچه در دستانم گرزی سنگین دارم، اما وقتی به زمین میزنم، دیگر نمیتوانم آن را بلند کنم.
همان به که بر بندمت استوار
چنین بسته باز آرم از کارزار
هوش مصنوعی: بهتر است که من تو را به گونهای محکم ببندم و از مبارزه بیرونت آورم.
بدو گفت جمهور کای شهریار
بدان پاک یزدان پروردگار
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای شهریار! به خدای پاک و یزدان پروردگار توجه کن.
که مهر و مه و آسمان آفرید
گل و لاله و بوستان آفرید
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، خورشید و ماه و آسمان را خلق کرد و همچنین گلها و لالهها و باغها را به وجود آورد.
که روشن روانم هوادار تست
دل و جان شیرین خریدار تست
هوش مصنوعی: روح من به شدت به تو علاقهمند است و دل و جانم به خاطر تو ارزشمند است.
مرا همچو فرزندی از روزگار
بترسم که گردد ترا کار زار
هوش مصنوعی: من از روزگار به حدی میترسم که همچون فرزندی که نگران سرنوشتش باشد، نگرانم که نکند برای تو مشکلات و سختیهای زیادی پیش بیاید.
بکوشم که برهانمت تن ز رنج
که شیرین روان است نایاب گنج
هوش مصنوعی: تلاشم این است که تو را از رنجها آزاد کنم، زیرا زندگی شیرینی دارد که مانند گنجی نایاب است.
پی دختری ره سپردن خطاست
زنان را سر موی مردی بهاست
هوش مصنوعی: دنبال دختران رفتن اشتباه است، زیرا ارزش زنان در نگاه مردان به موهایشان بستگی دارد.
که گم باد نام زن اندر جهان
چه گر پاریایست و روشن روان
هوش مصنوعی: در این دنیا وجود نام زن بیمعناست، حتی اگر او بسیار زیبا و با روحی روشن باشد.
چه زنگی شنید این چنین گفتگوی
بدانست تا چیست از هر دو روی
هوش مصنوعی: چه صدایی را شنیده که از این گفتوگو متوجه شده است که هر دو طرف چه چیزی را در نظر دارند.
روان جست در بیشه مانند باد
بیامد دگر باره آن دیوزاد
هوش مصنوعی: روح به سرعت به سمت جنگل رفت، مانند بادی که میآید و دوباره آن موجود شیطانی باز میگردد.
کلیمی پر از سیر آورد پیش
فرو ریخت در پیش آن پاک کیش
هوش مصنوعی: یک یهودی با دست پر به سمت فردی که عقاید پاک و درست دارد، آمد و آنچه را که به همراه داشت، در برابر او نثار کرد.
بر افراز سنگ آن زمان کوفت نرم
بمالید بر ترک جوشنش گرم
هوش مصنوعی: در آن زمان که سنگ را بر افرازند، به آرامی بر روی زخمهای تن او که زیر زره است، میمالند.
به تیغ و به تیر و به برگستوان
بمالید سیر آن سیه در زمان
هوش مصنوعی: با شمشیر و تیر و درختان سرسبز، سیر و حرکت آن مرد سیاه را در زمان بپوشانید.
وزین پس چنین گفت برکش براه
چه دید آن چنان پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: سپس چنین گفت: «از این پس به راه برو و ببین آن جنگجو چه دید.»
به زنگی بگفت این چه تدبیر بود
که بر جوشنش بازوی شیر بود
هوش مصنوعی: زنگی به شخصی گفت که این چه نقشه و تدبیری بود که بر روی زرهاش بازوی شیر نقش بسته است.
بدو گفت کآهن آیا نیک خواه
از آهن ربا سیر دارد نگاه
هوش مصنوعی: او به او گفت که آیا آهن خوب و نیک سرشت، از آهنربا دوری میکند و از آن چشم میپوشد؟
برفتند شادان از آن جایگاه
روان پیش اسپ سپهبد سیاه
هوش مصنوعی: آنها با خوشحالی از آن مکان دور شدند و به سمت اسب فرمانده سیاه رفتند.
چه شب از تن افکند کحلی پرند
درفش شه خاوری شد بلند
هوش مصنوعی: در این شب، پرندهای سیاه رنگ از تن خود جدا شدند و پرچم شاهی نورانی و بلند به اهتزاز درآمد.
رسیدند نزدیک آن رود آب
بگاهی که سوزد به کوه آفتاب
هوش مصنوعی: آنها به نزدیک رود آبی رسیدند که در زمان گرما، آفتاب به شدت بر کوه میتابد و آن را داغ میکند.
سپهبد ندانست راه گذار
فرو ماند بر جا یل نامدار
هوش مصنوعی: فرمانده متوجه نشد که باید چگونه عبور کند و در نتیجه، بر روی زمین باقی ماند در حالی که قهرمان مشهور در حال پیشرفت بود.
بزد دست زنجان و برداشتش
ابا اسپ از آب بگذاشتش
هوش مصنوعی: دستش را از زنجیر آزاد کرد و آن را از آب برداشت و به اسبش داد تا بخورد.
همان کرد جمهور را با سه گرد
بدان روی برد آن زمان هم چه گرد
هوش مصنوعی: در آن زمان، همانطور که جمعیت را به سه دسته تقسیم کرد و به سمت چیزی برد، حالا نیز همان دستهها وجود دارند.
بشد شاد از آن زنگی آن شیر مست
بسر برش مالید آن گاه دست
هوش مصنوعی: شیر خوشحال از دیدن آن زنگی، مست و سرمست بود و با او دست داد و به شادی او را نوازش کرد.
ببوسید پایش هماندم سیاه
نهادند زنجان سر سوی راه
هوش مصنوعی: به محض اینکه پای او را بوسید، زنجیری به رنگ سیاه بر او گذاشتند و سرش را به سوی راه هدایت کردند.
چه آمد بدان بیشه آن پهلوان
خبر شد بر شاه بوزینگان
هوش مصنوعی: در اخبار آمده که آن قهرمان، از اوضاع جنگل با خبر شد و این خبر به شاه بوزینگان رسید.
بیامد ره بیشه را کرد تنگ
بیاراست ره را به آئین جنگ
هوش مصنوعی: یک جنگجو وارد جنگل شد و آن را تنگ و بسته کرد و مسیر را به قواعد جنگ آراست.
بدیدند بوزینه را صد هزار
همه تیز دندان چه گرگ شکار
هوش مصنوعی: بوزینهای را دیدند که با صد هزار دندان تیز مانند گرگی شکارچی به نظر میرسد.
سپهبد چه آمد به نزدیکشان
برو بر دویدند بوزینگان
هوش مصنوعی: سپهبد به آنها نزدیک شد و بوزینگان به سرعت به سمت او دویدند.
سپهبد بزد دست برداشت گرز
درآمد بکین و برافراشت برز
هوش مصنوعی: فرمانده، به تندی سلاحش را برداشت و در حالی که کینهاش شعلهور شده بود، چکش سنگینی را بالا برد.
از ایشان همی کشت آن نامدار
بگرز گران اندران کارزار
هوش مصنوعی: در میان آن درگیری، آن شخص مشهور توانست گروهی را از میان دشمنان به زمین بزند.
چه زنگی چنان دید مانند دود
درآمد بکینه به ایشان فرود
هوش مصنوعی: صدای زنگی را مشاهده کرد که مانند دود به زمین پایین آمد و به آنها حمله کرد.
دو تا و سه تا را گرفتی به چنگ
گرفتی و خوردی ز کین روز جنگ
هوش مصنوعی: تو دو تا و سه تا را به چنگ آوردی و به خاطر کینهای که داشتی در روز جنگ، نوش جان کردی.
ازایشان چنان می دریدند بزور؟
که شیر ژیان درگه کینه گور
هوش مصنوعی: این اشخاص به قدری با زور و قدرت به دیگران آسیب میزنند که مانند شیران قدرتمند و خشمگین، کینه و دشمنی خود را ابراز میکنند.
گروهی ز بوزینگان نژند
برفتند در دم بدار بلند
هوش مصنوعی: گروهی از میمونها با ناراحتی از مکان خود خارج شدند و به سوی درخت بلندی رفتند.
گروه دگر زو گریزان شدند
چه موران به سوراخ خیزان شدند
هوش مصنوعی: گروهی دیگر از او دور شدند، مانند مورهایی که به سرعت به سمت سوراخهای خود فرار کردهاند.
چه گردید بیشه تهی از ددان
برفتند مانند شیر ژیان
هوش مصنوعی: بیشه از وجود جانوران درنده خالی شد و مانند شیران قوی، از آنجا رفتهاند.
ز یاقوت و از سنگ آهن ربا
زپازهر دیگر هم از کهربا
هوش مصنوعی: از سنگ یاقوت و آهن، و همچنین از زهر و کهربا، جواهرات و اشیای مختلفی ساخته میشود.
بسی برگرفتند و رفتند تیز
از آن بیشه بیرون سری پرستیز
هوش مصنوعی: بسیاری از برگها را برداشتند و با سرعت از آن جنگل خارج شدند، در حالی که سرشان پر از تحسین و شگفتی بود.
فرود آمد آن گاه آن کامیاب
غنودند تا سرکشید آفتاب
هوش مصنوعی: در آن زمان، وقتی که خورشید سر برآورد، آن پیروز آنان که خواب بودند، از خواب بیدار شدند.
به جمهور گفت ای شه پاک دین
نهم منزلت چیست برگوی هین
هوش مصنوعی: به جمع مردم گفت: ای پادشاه پاک و دیندار، مرتبه و جایگاه تو چیست؟ بگو ببینیم!
بدو گفت ای کرد بارای نیو
نهم منزلت هست مأوای دیو
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد با جلال، نگو که من در اینجا منزل ندارم، بلکه جایگاه من پناهگاه دیوان است.
ز دیوان چه زآن روی داری گذار
بود ای سپهدار مغرب دیار
هوش مصنوعی: ای فرمانده، چرا از روی دیوان گسستگی دارم؟ چطور میتوانی از اگر کسی به مشکلات و دردسرهای زندگی پشت کند، در حالیکه تو در دیار غربی قرار داری؟
بکوه نخستین که در راه ماست
بدو اندر آن جای بدخواه ماست
هوش مصنوعی: به کوه اولیهای که در مسیر ما قرار دارد، نگاه کن؛ در آنجا دشمنان ما هستند.
بود جای مأوای مضراب دیو
کزو شهر مغرب بود در غریو
هوش مصنوعی: مأوای مضراب دیو، جایی است که در آن، دیو زندگی میکند و این مکان در شهر مغرب، در دنیایی شلوغ و پر سر و صدا قرار دارد.
سراسر پر از دیو آن بیشه است
که در چنگشان سنگ چون شیشه است
هوش مصنوعی: همهٔ آن جنگل پر از دیو و شیاطین است که در دستانشان سنگها مانند شیشه به نظر میرسد.
سراسر مطیع اند مضراب را
ببردند در کین ز مه تاب را
هوش مصنوعی: تمامی وجودشان را در برابر مضراب تسلیم کردهاند و در کینه، تاب و آرامش ماه را از آن گرفتهاند.
یکی دیو وارونه سردارشان
همه رهزنی هست کردارشان
هوش مصنوعی: یکی از فرماندهان آنها مانند یک دیو است و تمامی اعمالش نشاندهنده دزدی و فریبکاری است.
مر آن دیو را نام سگسار شد
که شیر از نهیبش در آزار شد
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که موجودی همچون دیو، که خود را برتر از دیگر موجودات میداند، به خاطر صدای رعبآور خود، در حالی که شیر هم از ترس او آسیب میبیند، به او لقب "سگسار" داده شده است. به عبارت دیگر، ترس و قدرت ظاهری او باعث شده تا دیگران او را قوی و برتر ببینند، حتی اگر در باطن چیز دیگری باشد.
سرش بر طریق سر سگ بود
ستمکاره و زشت و بد رگ بود
هوش مصنوعی: سر او همچون سر سگ بود و به خاطر بدیهای او، زشت و خشن بود.
از ایشان دو بهره ز ملکم خراب
شده نامور گرد با جاه آب
هوش مصنوعی: از آنها دو بهره موجب ویرانی من شده و نام و شهرت من را با قدرت و مقام به خطر انداخته است.
ازایشان چه بر گردی ای نامدار
به بینی بناگه یکی کوهسار
هوش مصنوعی: چرا باید به کسانی که نام آورند، بیاحترامی کنی؟ ناگهان یکی به تو خواهد گفت که این کار مانند کوه بزرگی است که بر گردنت میافتد.
یکی کوه بینی به غایت بلند
که خور با سر او رود با کمند
هوش مصنوعی: فردی را میبینی که به شدت بلند قامت است، به طوری که خورشید از بالای سر او عبور میکند و در دستانش مانند کمند به دام میافتد.
چه سایه برش چرخ گردیده است
بلندیش برتر ز اندیشه است
هوش مصنوعی: چه راز و رمز بزرگی در زندگی وجود دارد که برخی از آنها فراتر از تصور و اندیشه ما هستند.
بکینش حریف نهنگ سپهر
زره تیغ او تیغ بر ترک مهر
هوش مصنوعی: در اینجا به دو عنصر قوی و تاثیرگذار اشاره شده است. یکی نهنگ، که نماد عظمت و قدرت است، و دیگری سپهر (آسمان) که همواره در حال تغییر و پویایی است. زره و تیغ نیز به معنای دفاع و تهاجم هستند. در کل بیانگر داستانی از قدرت و زیبایی، و همچنین چالشهای متقابل در دنیای بزرگ است.

عثمان مختاری