بخش ۴ - شکار رفتن ارژنگ شاه با شهریار گوید
جهان دیده دهقان چنین کرد یاد
که ارژنگ روزی گه بامداد
چنین گفت با نامور شهریار
مرا هست امروز رای شکار
سپهدار گفتا که فرمان کنم
سر شیر در خم چوگان کنم
که دیریست دارم هوای شکار
که جان گشت فرسوده از کارزار
به هامون کشیدند پس یوز و باز
هژیران شیرافکن سرفراز
به نخچیر کردن دلیر آمدند
بدنبال گوران چو شیر آمدند
چو شد گرم بازار نخچیرگاه
برآمد غو طبل زرین به ماه
یکی گور آمد بر شهریار
ز سر تا به دم پیکرش بُد نگار
سرافراز برداشت پیمان کمند
بدان تا سر گور آرد به بند
به پیش اندرون گور میرفت تند
سپهبد ز رفتن نمیگشت کند
همی راند اسب و به دستش کمند
برانگیخت از جای سرکش سمند
ز لشکر جدا ماند نخچیرگاه
چنین تا بشد روی گیتی سیاه
چو شد دامن افشان شب تیره یاز
شد آن گور گم از یل سرفراز
شب تیره و دشت بیراه بود
سپهبد ز دشمن نه آگاه بود
در آن دشت می گشت آن نامدار
سرش برگذشته ز چرخ چهار
یکی دز بر افراز آن کوه دید
که بر مه سر کنگرش میرسید
رسیده در آن قلعه بی بدل
سر پاسبان تا به پای زحل
چو برداشت ترک ختن سر ز جای
شب تیره بنهاد سر زیر پای
یکی خانه تاریک آمد پدید
جهانجوی چون دخمه ریگ دید
تکاور بدان خانه ریگ راند
خدای جهان را به یاری بخواند
یکی کوه دید آن یل نامدار
سرش برگذشته ز چرخ چهار
بر افراز آن گر پریدی عقاب
شدی از تف خور همان دم کباب
اگر مرغ اندیشه صد سال پر
زند ناورد سوی بامش گذر
به دامان کُه بد یکی مرغزار
بدید آن سرافراز با گیر و دار
علف دید جای خور و خواب دید
عنان تکاور بدان سو کشید
فرودآمد از اسب برداشت زین
بیامد سر چشمه گرد گزین
شکم گرسنه بود و لب ناچران
جهانجوی را برد خواب گران
زمانی بدان چشمه سر بغنوید
چو بیدار شد گرد فرخنده دید
یکی مرد پیر ایستاده برش
بکف بر یکی خوان سراسر خورش
بیاورد پیش سپهبد نهاد
بدو گفت کای گرد فرخ نژاد
بدین قلعه مأوای جای منست
چنین رسم و آئین و رای منست
که هرکس که آید بدین کوهسار
به مهمانی آرمش سوی حصار
سه روزش به این جای مهمان کنم
وزان پس روانش سوی خان کنم
بود نام من گرد پیران پیر
جهان دیده گرد روشن ضمیر
بسی گلّه دارم بدین کوهسار
ز هر چارپا کاید اندر شمار
کنون ماحضر این خورش نوش کن
همه رنج و انده فراموش کن
سپهبد بدو گفت فرمان تو راست
خورش پیش آور که جانم بکاست
نهاد آن خورش پیش، آن پیر گرد
سپهدار چندان که بایست، خورد
ز خوردن چو پرداخت آن پیل مست
به بالای دژ رفت از راه پست
بخش ۳ - نامه فرستادن هیتال شاه به نزد جمهور شاه در مغرب زمین گوید: یکی نامه فرمود اندر زمانبخش ۵ - افتادن شهریار در طلسم عنبر دز گوید: به پیش اندرون پیر و یل در قفا
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جهان دیده دهقان چنین کرد یاد
که ارژنگ روزی گه بامداد
هوش مصنوعی: دهقان در خاطرهاش به یاد میآورد که روزی ارژنگ، در وقت صبح، به ظاهر میرسید.
چنین گفت با نامور شهریار
مرا هست امروز رای شکار
هوش مصنوعی: او گفت که امروز برای شکار به همراه پادشاه مشهور آمدهام.
سپهدار گفتا که فرمان کنم
سر شیر در خم چوگان کنم
هوش مصنوعی: سردار گفت که باید سر شیر را در خم چوبی جای دهم.
که دیریست دارم هوای شکار
که جان گشت فرسوده از کارزار
هوش مصنوعی: مدتی است که به دنبال شکار هستم، زیرا روح و جانم از تلاش و جنگ خسته شده است.
به هامون کشیدند پس یوز و باز
هژیران شیرافکن سرفراز
هوش مصنوعی: به سمت هامون یوز و بازهای دلیر و شجاع را راندند و به حرکت درآوردند.
به نخچیر کردن دلیر آمدند
بدنبال گوران چو شیر آمدند
هوش مصنوعی: برای شکار کردن شجاعانه بهدنبال شکار بودند، مانند شیرانی که به گورخرها حمله میکنند.
چو شد گرم بازار نخچیرگاه
برآمد غو طبل زرین به ماه
هوش مصنوعی: وقتی که بازار شکار رونق گرفت، صدا و سُرنا و طبل زرین به اوج خود رسید و جلب توجه کرد.
یکی گور آمد بر شهریار
ز سر تا به دم پیکرش بُد نگار
هوش مصنوعی: یک گور به سوی پادشاه آمد؛ از سر تا دم بدنش، شکل و شمایل زیبایی داشت.
سرافراز برداشت پیمان کمند
بدان تا سر گور آرد به بند
هوش مصنوعی: با سر بلندی و اعتماد به نفس، به سمت هدفی حرکت کن و آن را به چنگ بیاور، حتی اگر در انتهای راه به مقصدی سخت و دشوار برسیم.
به پیش اندرون گور میرفت تند
سپهبد ز رفتن نمیگشت کند
هوش مصنوعی: سپهبد به سرعت به سوی درون قبر میرفت و به خاطر رفتنش، از سرعتش کاسته نمیشد.
همی راند اسب و به دستش کمند
برانگیخت از جای سرکش سمند
هوش مصنوعی: او با شتاب میراند و کمندش را در دست دارد تا سمند سرکش را گرفتار کند.
ز لشکر جدا ماند نخچیرگاه
چنین تا بشد روی گیتی سیاه
هوش مصنوعی: جنگل به این شکل از لشکر جدا شد که بر اثر آن، دنیا تاریک و به هم ریخته گردید.
چو شد دامن افشان شب تیره یاز
شد آن گور گم از یل سرفراز
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریک با دامنش همه جا را میپوشاند، آن گور از قهرمان بزرگ ناپیدا میشود.
شب تیره و دشت بیراه بود
سپهبد ز دشمن نه آگاه بود
هوش مصنوعی: شبی تاریک و دشت بیراه بود و فرمانده از وجود دشمن بیخبر بود.
در آن دشت می گشت آن نامدار
سرش برگذشته ز چرخ چهار
هوش مصنوعی: در آن دشت، آن فرد مشهور در حال حرکت بود و سرش از چرخ فلک بلندتر بود.
یکی دز بر افراز آن کوه دید
که بر مه سر کنگرش میرسید
هوش مصنوعی: یک دزد بر قلهی کوهی ایستاده بود و دید که سر قلهاش به آسمان و ابرها میرسد.
رسیده در آن قلعه بی بدل
سر پاسبان تا به پای زحل
هوش مصنوعی: در آن قلعه که نگهبانش بینظیر است، به حفرهای عمیق و دوردست میرسد تا به قله زحل.
چو برداشت ترک ختن سر ز جای
شب تیره بنهاد سر زیر پای
هوش مصنوعی: وقتی که ترک ختن سرش را از جایش برداشت، سرش را زیر پای شب تاریک گذاشت.
یکی خانه تاریک آمد پدید
جهانجوی چون دخمه ریگ دید
هوش مصنوعی: یک خانه تاریک نمایان شد، وقتی جهانجو به دخمهای پر از شن نگریست.
تکاور بدان خانه ریگ راند
خدای جهان را به یاری بخواند
هوش مصنوعی: تکاور (ایک شخص قوی و شجاع) به سوی آن خانه که با ریگ پوشیده شده، میرهید و از خداوندی که در جهان برتری دارد، یاری میطلبد.
یکی کوه دید آن یل نامدار
سرش برگذشته ز چرخ چهار
هوش مصنوعی: شخصی کوهی را دید که قهرمان معروفی بر روی آن ایستاده و سرش بالاتر از مدار آسمان قرار دارد.
بر افراز آن گر پریدی عقاب
شدی از تف خور همان دم کباب
هوش مصنوعی: اگر بر فراز اوج گناه و خطر پرواز کنی، مانند عقابی آزاد و با قدرت خواهی شد، اما اگر در همان لحظه به تف و آلودگی دچار شوی، گرفتار آتش و عذاب خواهی شد.
اگر مرغ اندیشه صد سال پر
زند ناورد سوی بامش گذر
هوش مصنوعی: اگر ذهن و فکر انسان به مدت صد سال تلاش کند و پرواز کند، باز هم نمیتواند به اوج و بلندیهای واقعی خود برسد.
به دامان کُه بد یکی مرغزار
بدید آن سرافراز با گیر و دار
هوش مصنوعی: در دل کوه، پرندهای را دید که در میان مرتع زیبای سبز پرواز میکند و احساس افتخار و خوشبختی در او موج میزند.
علف دید جای خور و خواب دید
عنان تکاور بدان سو کشید
هوش مصنوعی: علفی را دید و به یاد غذا و خواب، جهت خود را به سمت آن تغییر داد.
فرودآمد از اسب برداشت زین
بیامد سر چشمه گرد گزین
هوش مصنوعی: کسی از اسب پایین آمد و زین آن را برداشت و به سوی چشمهای رفت تا آب بنوشد.
شکم گرسنه بود و لب ناچران
جهانجوی را برد خواب گران
هوش مصنوعی: شکم گرسنه و لبهای بیچیز، باعث شد که جویندهی دانش به خواب عمیقی فرو رود.
زمانی بدان چشمه سر بغنوید
چو بیدار شد گرد فرخنده دید
هوش مصنوعی: روزی به چشمه سر بزن و سرود شادی بخوان، چرا که وقتی بیدار میشوی، خوشیهایی را در اطراف خود میبینی.
یکی مرد پیر ایستاده برش
بکف بر یکی خوان سراسر خورش
هوش مصنوعی: یک مرد پیر در گوشهای ایستاده و برای شخصی که در برابر او نشسته، سفرهای پر از خوراک را آماده کرده است.
بیاورد پیش سپهبد نهاد
بدو گفت کای گرد فرخ نژاد
هوش مصنوعی: مردی به پیش سرپرست و فرمانده آمد و به او گفت: ای نیک زاده و خوشبخت.
بدین قلعه مأوای جای منست
چنین رسم و آئین و رای منست
هوش مصنوعی: این مکان، منزلگاه من است و این سنت و روش من همین است.
که هرکس که آید بدین کوهسار
به مهمانی آرمش سوی حصار
هوش مصنوعی: هر کسی که به این کوهها بیاید، من او را به مهمانی دعوت میکنم و آرامشش را در نزدیکی حصار فراهم میآورم.
سه روزش به این جای مهمان کنم
وزان پس روانش سوی خان کنم
هوش مصنوعی: سه روز او را مهمان میکنم و بعد از آن او را به خانهاش میفرستم.
بود نام من گرد پیران پیر
جهان دیده گرد روشن ضمیر
هوش مصنوعی: نام من در میان مردان با تجربه و دانا شناخته شده است و به عنوان فردی با فکر روشن و آگاه مطرح هستم.
بسی گلّه دارم بدین کوهسار
ز هر چارپا کاید اندر شمار
هوش مصنوعی: من در این کوهسار گلههای زیادی دارم و از هر حیوانی که در شمار آنهاست، بهره میبرم.
کنون ماحضر این خورش نوش کن
همه رنج و انده فراموش کن
هوش مصنوعی: حال که در این محفل هستی، از خورشید لذت ببر و تمام رنجها و اندوهها را فراموش کن.
سپهبد بدو گفت فرمان تو راست
خورش پیش آور که جانم بکاست
هوش مصنوعی: فرمانده به او گفت: خواسته تو درست است، خورشید را به جلو بیاور، چون جانم در خطر است.
نهاد آن خورش پیش، آن پیر گرد
سپهدار چندان که بایست، خورد
هوش مصنوعی: خورشید در سمت پیش، آن پادشاه سالخورده به اندازهای که لازم بود، نگریست و خورد.
ز خوردن چو پرداخت آن پیل مست
به بالای دژ رفت از راه پست
هوش مصنوعی: زمانی که آن فیل مست از خوردن سیر شد، از راهی پایین به دژ بالا رفت.
حاشیه ها
1400/08/17 12:11
افسانه چراغی
با توجه به معنی به نظر میرسد "چون" درست نباشد و به جای آن "تن" یا "جان" درست است.
معنی: مدتی است که هوای شکار دارم برای این که تنم یا جانم از جنگ خسته و کوفته و بیحال شده.
شاهان برای سر حال آمدن و تقویت تن به شکار میپرداختند.
1400/08/17 13:11
افسانه چراغی
چو شد گرم بازار نخچیرگاه
برآمد غو طبل زرین به ماه
وقتی همه چیز در شکارگاه آماده شد و رونق گرفت، چنان بر طبل زرین کوفتند که بانگ آن به آسمان رسید.
غو به معنی بانگ و فریاد
1400/08/17 13:11
افسانه چراغی
چو شد
1400/08/17 13:11
افسانه چراغی
چو برداشت
1400/08/17 13:11
افسانه چراغی
بر افراز آن: بر بالای آن
1400/08/17 13:11
افسانه چراغی
به دامانِ کُه بُد یکی مرغزار
1400/08/17 13:11
افسانه چراغی
بسی گلّه دارم بدین کوهسار
ز هر چارپا کآید اندر شمار
1400/08/17 13:11
افسانه چراغی
همه رنج و اندُه فراموش کن
1400/08/18 12:11
افسانه چراغی
بدان تا سر گور آرد به بند
بدان تا: برای آن که، به آن امید که