گنجور

بخش ۲۶ - بند پاره کردن شهریار در بارگاه هیتال شاه گوید

سپهبد چو آن دید آمد به خشم
برو بر بگرداند از کینه چشم
بزد دست و غرید چون پیل مست
غل و بند و زنجیر در هم شکست
سر مرد دژخیم از تن بکند
بدان نامور بارگاهش فکند
بزد دست و برداشت کرسی عاج
بشد تازیان تا بر تخت ساج
چو هیتال دید از برِ تخت آن
تن افکند از تخت اندر زمان
بزد نعره کاو را به بند آورید
سرش را به خم کمند آورید
دلیران گرفتند اندر میان
برآمد خروشیدن پردلان
سپهبد بدان کرسی زرنگار
بسی را به خاک اندر افکند خوار
چو کرسی زرین به هم درشکست
یکی تیغش آمد به ناگه بدست
ز گردان شمشیرزن را بدار
چهل نامور کشت آن نامدار
در بارگه را گرفتند سخت
نبد راه کآید برون نیکبخت
به سر برْش آن خیمه انداختند
دگر باره کارش تبه ساختند
سواران فرو ریختند از دو روی
ببستند دست یل جنگجوی
نهادند زنجیر بند گران
به گردن بکردندش آهنگران
بزد نعره هیتال کای شوم روی
روان کردی از خون بدین بام جوی
بفرمود تا برکشندش به دار
دلیران گردان خنجرگزار
ببردند گردان گردنکشان
ز پیش شهش بسته و تن‌کشان
به دژخیم خونریز فرمود شاه
ببر برکش او را به دار سیاه
رساندند یل را به نزدیک دار
نگه کرد بردار یل شهریار
به یزدان بنالید و بُد در شگفت
دل از جان و از زندگانی گرفت
ببارید از دیده خوناب گرم
همی گفت گریان به آوای نرم
که از مرگ چون نیست کس را گذر
پی مرگمان بست باید کمر
چو گیتی نباشد به کس پایدار
همان به که میریم در پای دار
ولی با من ای بخت، بد ساختی
به کام نهنگم درانداختی
همی آرزو بودم از روزگار
کز ایدر به ایران خرامم سوار
یکی حلقه در گوشِ شیران کنم
هنر با دلیران ایران کنم
جهان‌دیده دستان ببیند هنر
ازین بی‌هنر نامور بی‌پدر
همه رسم برزوی (جا) آورم
هنر هدیه پیش نیا آورم
که با رستم زال شد در نبرد
بهدشت سمنگان برآورد گرد
ولیکن نیامد ز بخت این مراد
که بدبخت مردم به گیتی مباد
مرا با تو ای بخت بد، جنگ نیست
که با بخت بد جنگ را چنگ نیست
که بسیار مردم چو من سینه‌چاک
بمرد و ببرد آرزو زیر خاک
وز آن پس چنین گفت زین انجمن
کسی گوید این با گو پیل تن
که از ناسزا گفتن سام زار
به هندوستان گشته‌ام شهریار
وگرنه چکارش به هندوستان
بدین مرز پر مکر جادوستان
بیا و بخواه از بدان خون من
ایا نامور رستم پیل تن
بدین بُد که از ره یکی تیره گرد
برآمد که رخسارِ مه تیره کرد
سواری به کردار غرنده ببر
برون آمد از گرد چون تیره ابر
یکی اسب گلگون چو ابر آن عقاب
بزیر اندر آن بسته بر رخ نقاب
ز سر تابه پا یل سیه‌پوش بود
چو ابرش به کف تیغ در جوش بود
چو آمد برآورد تیغ ستیز
برِ عاس شد در زمان تند و تیز
چنان زدْش تیغی چو آمد ز باد
که سر از تنش زیر پا اوفتاد
سواری سه چار از دلیران بکشت
سرِ باره گرد(ا)ند و بنمود پشت
که لشکر فزون بود و او یک سوار
نبد جای آویزش و کارزار
چنان چونکه آمد بزد رفت شاد
ازان لشکر گشن مانند باد
ندانست کس کآن سوار از کجاست
که از چپ درآمد برون شد ز راست
چو هیتال از این کار آگه نبود
جهان شد دگر پیش چشمش چو دود
همی خواست کآید بر شهریار
ز کین مرد را خود بدارد به دار
برآمد ز جا پاک دستورِ شاه
زمین بوسه زد در زمان پیش شاه
بدو گفت ای نامور شهریار
مکن مرد را گفتم از کین به دار
کنون نامهٔ تو به ایران شده
بر نامور شاه شیران شده
دمادم رسد رستم رزمخواه
براندیش از خود مکن تیره ماه
کنونش بفرمای بند گران
چو باز آئی از رزم با سروران
به بند اندرش کش به ایران فرست
به نزدیک شاه دلیران فرست
سپارش به لهراسب بسته دو دست
بگو این بدان شاه یزدان‌پرست
که مالی که مهراج آورده تاو
به ضحاک شاه از پی باج و ساو
من آن مال اکنون به شه می‌دهم
به جای یکی پانزده می‌دهم
شه او را فرستد به نزدیک زال
وزین کین نباشی تو خود بدسگال
که با رسمت نیست از کینه تاو
که رستم عقابست و تو چون چکاو
بفرمود کاید برش باژگیر
چو بشنید هیتال گفتار پیر
چو آمد برش باژگیر آن زمان
بدو گفت هیتال تیره‌روان
ببر زابلی را به نارین حصار
ستون ز آهن آور به قلعه چهار
بپایش یکی بند آهن به بند
بزن بر زمین آن ستون بلند
ببندش ورا در میان ستون
چو شرزه هیون و چو لختی هیون
شب و روز ازین یل خبردار باش
مخور باده از خواب بیدار باش
ز بیگانه مردم میان حصار
نباید که بگذاری ای نامدار
برفت آن زمان باژگیر و ببرد
یل نیو را از بر شاه گرد
ستون زآهن آورد در دم چهار
ابا طوق و زنجیر و غل استوار
بُنِ آن ستون‌ها بزد بر زمین
ستونش مگو چار دارِ گزین
بگردنش بنهاد طوق گران
ببستش به مسمار آهنگران
در قلعه بربست و هشیار بود
شب و روز زان یل خبردار بود
چنین است آئین چرخ بلند
گهت شاد دارد گهت مستمند
نگارندهٔ نقشبند سخن
رقم این چنین زد ز مشک ختن
که هیتال شاه آن شه بدسگال
یکی نامه بنوشت نزدیک زال
که بر رای دستان روشن‌روان
نماند مر این آشکارا نهان
که فرزند برزوی یل، شهریار
برآورد از این لشکر ما دمار
کمر را به یاری ارژنگ بست
چو در بارهٔ زین، گَهِ کین گذشت
بسی مرد کشت از دلیران من
مرآن ده سواران شیران من
بدین کین سه فرزند من کشته است
مرا بخت یکبارگی گشته است
کنونش به بند گران کرده‌ام
برای تو او را نیارزده‌ام
از آنگه که رستم گو نامدار
که برتر از او نیست در کارزار
به هندوستان گشت شه، یار را
کمر بست از کین چو پیکار را
به هر سال بهر تو میداد باج
چو از یاره و طوق و با تخت عاج
چنان چونکه رای نیاکان من
من آن باج را برنهادم به تن
کزآن نامداران یکی نامدار
به هندش روان کن ابا صد هزار
بدو تا به نیرو فرستم برت
وزین نیز منّت نهم بر سرت
من و شاه ارژنگ و هندوستان
ببینم که تا چیست رای جهان
به ارژنگ اگر هند گیرد قرار
ستان باج از او ای (گو) نامدار
به من گر بگیرد قرار این زمین
دهم باج هرگز نباشم به کین
هم اکنون ابا لشکر و کوس و پیل
سوی شاه ارژنگ چون رود نیل
نهاد از بر نامه چون مُهر، شاه
نوندی سوی سیستان کرد راه
فرستاده چون پیش دستان رسید
زمین بوسه زد آفرین گسترید
به دستان از این داستان کرد یاد
چو بشنید دستان دلش گشت شاد
چو آن نامه را خواند دستان پیر
پر از خنده لب تازه شد جان پیر
به خلوت شد و این به رستم بگفت
تهمتن چو بشنید ماندش شگفت
چنین گفت مر زال را کای دلیر
مزاید به جز شیر از نرّه‌شیر
نیا گرد سهراب و برزو پدر
چرا بی‌هنر ماند آن بدگهر؟
بشد رستم آن دم بر نام اوی
ز پورش خبر داد و از کام اوی
بشد شاد مادر چو آن را شنید
ز شادی همی خواست جامه درید

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سپهبد چو آن دید آمد به خشم
برو بر بگرداند از کینه چشم
هوش مصنوعی: وقتی سپهبد این وضعیت را دید، تصمیم گرفت که به او رحم کند و از کینه و دشمنی چشم‌پوشی کند.
بزد دست و غرید چون پیل مست
غل و بند و زنجیر در هم شکست
هوش مصنوعی: دستش را بلند کرد و چون فیل دیوانه با قدرتی فوق‌العاده، غل و زنجیرها را از هم پاشید.
سر مرد دژخیم از تن بکند
بدان نامور بارگاهش فکند
هوش مصنوعی: سر دژخیم به زمین افتاد و از بدنش جدا شد، و سپس به سوی آن مکان نامی منتقل شد.
بزد دست و برداشت کرسی عاج
بشد تازیان تا بر تخت ساج
هوش مصنوعی: دست خود را به سمت کرسی عاجی دراز کرد و آن را برداشت، تا بر تخت ساج بنشیند.
چو هیتال دید از برِ تخت آن
تن افکند از تخت اندر زمان
هوش مصنوعی: وقتی هیتال آن بدن را از روى تخت دید، در همان لحظه از تختش پایین آمد.
بزد نعره کاو را به بند آورید
سرش را به خم کمند آورید
هوش مصنوعی: با صدای بلند او را صدا بزنید و او را به دام بیندازید، سرش را با گره‌ای محکم بگیرید.
دلیران گرفتند اندر میان
برآمد خروشیدن پردلان
هوش مصنوعی: بزرگ‌مردان در میدان جنگ در هیاهویی که برخاسته، شجاعانه ایستاده‌اند، اما ترسوها در حال هراسانی هستند.
سپهبد بدان کرسی زرنگار
بسی را به خاک اندر افکند خوار
هوش مصنوعی: سرتیپ با جایگاه با ارزشش، بسیاری را که به غلط بزرگ شده بودند، ذلیل و رسوا در خاک انداخت.
چو کرسی زرین به هم درشکست
یکی تیغش آمد به ناگه بدست
هوش مصنوعی: وقتی که تخت طلایی به هم ریخت، ناگهان یک تیغ به دست او رسید.
ز گردان شمشیرزن را بدار
چهل نامور کشت آن نامدار
هوش مصنوعی: تعدادی از جنگجویان ماهر را به میدان بیاور و در نبردی بزرگ با نامورانی که در آنجا حضور دارند، به جان هم بزنند.
در بارگه را گرفتند سخت
نبد راه کآید برون نیکبخت
هوش مصنوعی: در اینجا حکایت از دشواری‌هایی است که بر سر راه یک شخص یا یک موقعیت خوب وجود دارد و به نوعی اشاره به این دارد که ممکن است شرایط سختی پیش روی او باشد که مانع از پیشرفت و موفقیت او شود. با این حال، این فرد هنوز امید به رسیدن به سرنوشت بهتر را در دل دارد.
به سر برْش آن خیمه انداختند
دگر باره کارش تبه ساختند
هوش مصنوعی: آن بچه را به زیر خیمه بردند و دوباره کار او را خراب کردند.
سواران فرو ریختند از دو روی
ببستند دست یل جنگجوی
هوش مصنوعی: سواران از دو سو به دشمن حمله کردند و جنگجوان، با مهارت دست به کار شدند.
نهادند زنجیر بند گران
به گردن بکردندش آهنگران
هوش مصنوعی: زنجیر سنگینی به گردن او انداختند و آهنگران این کار را انجام دادند.
بزد نعره هیتال کای شوم روی
روان کردی از خون بدین بام جوی
هوش مصنوعی: آوای بلندی سر داد، چگونه روی پلیدت را از خونم به این بام رساندی.
بفرمود تا برکشندش به دار
دلیران گردان خنجرگزار
هوش مصنوعی: او دستور داد تا او را به دار ببرند، جایی که دلیران با خنجرهای خود گرد آمده‌اند.
ببردند گردان گردنکشان
ز پیش شهش بسته و تن‌کشان
هوش مصنوعی: آنها گردنکشان را از پیش شاه دور کردند و به زنجیر و سختی به بیابان بردند.
به دژخیم خونریز فرمود شاه
ببر برکش او را به دار سیاه
هوش مصنوعی: شاه بدجنس و خون‌ریز دستور داد تا فردی را که او را آزار داده بود، دستگیر و اعدام کنند.
رساندند یل را به نزدیک دار
نگه کرد بردار یل شهریار
هوش مصنوعی: جوانمردی را به نزد دار آوردند و او را به عنوان حاکم و سرپرست معرفی کردند.
به یزدان بنالید و بُد در شگفت
دل از جان و از زندگانی گرفت
هوش مصنوعی: به خداوند شکوه کنید و از چیزهای ناپسند غمگین شوید، چرا که روح و زندگی از دل شما گرفته شده است.
ببارید از دیده خوناب گرم
همی گفت گریان به آوای نرم
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک‌هایی داغ و غم‌انگیز می‌ریزد و در حالتی از اندوه، با صدای ملایم و نرم چیزی می‌گویم.
که از مرگ چون نیست کس را گذر
پی مرگمان بست باید کمر
هوش مصنوعی: از آنجا که هیچ‌کس از مرگ نمی‌تواند فرار کند، باید برای مرگ آماده شویم و قوی و مصمم باشیم.
چو گیتی نباشد به کس پایدار
همان به که میریم در پای دار
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا هیچ‌کس را برای همیشه نگه نمی‌دارد، بهتر است که ما هم به آرامی از آن فارغ شویم.
ولی با من ای بخت، بد ساختی
به کام نهنگم درانداختی
هوش مصنوعی: اما ای بخت شوم، تو با من چه کردی و سرنوشت من را به چنگال مشکلاتی انداختی که به اندازه‌ی نهنگ بزرگ و عظیم است.
همی آرزو بودم از روزگار
کز ایدر به ایران خرامم سوار
هوش مصنوعی: من همیشه آرزو داشتم که از این دنیا به سوی ایران سوار بر اسب حرکت کنم.
یکی حلقه در گوشِ شیران کنم
هنر با دلیران ایران کنم
هوش مصنوعی: می‌خواهم با هنر و شجاعت خود، در دل سرزمین ایران، اعتبار و ارزش بیشتری به وجود آورم.
جهان‌دیده دستان ببیند هنر
ازین بی‌هنر نامور بی‌پدر
هوش مصنوعی: جهان بینایی دارد که توانایی هنر را از کسی که دانشی ندارد، ولی با استعداد و مشهور است، تشخیص دهد.
همه رسم برزوی (جا) آورم
هنر هدیه پیش نیا آورم
هوش مصنوعی: من همه ویژگی‌های برزوی را به خود می‌گیرم و هنرم را به نیا هدیه می‌دهم.
که با رستم زال شد در نبرد
بهدشت سمنگان برآورد گرد
هوش مصنوعی: در نبردی که در دشت سمنگان رخ داد، زال به مبارزه با رستم رفت و او را به چالش کشید.
ولیکن نیامد ز بخت این مراد
که بدبخت مردم به گیتی مباد
هوش مصنوعی: اما خوشبختی مورد نظر از جانب سرنوشت نیامد، کاش که مردم در دنیا بدبخت نباشند.
مرا با تو ای بخت بد، جنگ نیست
که با بخت بد جنگ را چنگ نیست
هوش مصنوعی: بخت بد من به خاطر تو در جنگ نیست و جنگیدن با بخت بد، هیچ فایده‌ای ندارد.
که بسیار مردم چو من سینه‌چاک
بمرد و ببرد آرزو زیر خاک
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم مانند من با دل‌های شکسته جان باخته و آرزوهایشان زیر زمین دفن شده است.
وز آن پس چنین گفت زین انجمن
کسی گوید این با گو پیل تن
هوش مصنوعی: پس از آن، کسی در این جمع گفت: چرا این موجود بزرگ مانند فیل به نظر می‌رسد؟
که از ناسزا گفتن سام زار
به هندوستان گشته‌ام شهریار
هوش مصنوعی: من به خاطر ناسزاهایی که سام زار به من گفت، حالا شاه هندوستان شده‌ام.
وگرنه چکارش به هندوستان
بدین مرز پر مکر جادوستان
هوش مصنوعی: اگر نه، چه ارتباطی به هندوستان و این مرز پر از ترفند و جادو دارد؟
بیا و بخواه از بدان خون من
ایا نامور رستم پیل تن
هوش مصنوعی: بیا و از کسانی که بد هستند، خون من را بخواه ای رستم، که دارای بدن پرزور و بزرگ هستی.
بدین بُد که از ره یکی تیره گرد
برآمد که رخسارِ مه تیره کرد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که حادثه‌ای ناپسند به وجود آمده که باعث شده شخصی که بر اثر این حادثه به نوعی تیرگی و غم دچار شده، چهره‌اش مانند ماهی که در شب پنهان شده، تیره و غمگین به نظر برسد.
سواری به کردار غرنده ببر
برون آمد از گرد چون تیره ابر
هوش مصنوعی: سواری بر اسب غرنده‌ای سوار شد و در دل شب، همچون ابرهای تیره، از میان غبار برآمد.
یکی اسب گلگون چو ابر آن عقاب
بزیر اندر آن بسته بر رخ نقاب
هوش مصنوعی: یک اسب زیبا و رنگین مانند ابر، همانند عقابی که در زیرش پنهان شده و چهره‌اش را پوشانده است.
ز سر تابه پا یل سیه‌پوش بود
چو ابرش به کف تیغ در جوش بود
هوش مصنوعی: از سر تا پا، یل (قهرمان) یا جنگجو که پوشیده در لباس سیاه است، مانند ابری است که در دستانش شمشیری در حال تلوّز و جوشیدن دارد.
چو آمد برآورد تیغ ستیز
برِ عاس شد در زمان تند و تیز
هوش مصنوعی: زمانی که جنگ آغاز شد و شمشیرها بیرون آمد، او به سرعت و با شدت عمل کرد.
چنان زدْش تیغی چو آمد ز باد
که سر از تنش زیر پا اوفتاد
هوش مصنوعی: چنان ضربه‌ای به او زد که گویی از نیروی باد بود که سرش از بدنش جدا شد و به زیر پا افتاد.
سواری سه چار از دلیران بکشت
سرِ باره گرد(ا)ند و بنمود پشت
هوش مصنوعی: سوار دلیر، چند نفر از جنگجویان را کشت و نشان از قدرت و شجاعت خود را به نمایش گذاشت.
که لشکر فزون بود و او یک سوار
نبد جای آویزش و کارزار
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که در میدان نبرد، تعداد دشمنان بسیار زیاد است و فردی که تنها به تنهایی در برابر آن‌ها قرار دارد، جایی برای پنهان شدن و فرار ندارد.
چنان چونکه آمد بزد رفت شاد
ازان لشکر گشن مانند باد
هوش مصنوعی: همچون برمیشود، بی‌خبر از دیگران، شاد و خوشحال از میدانی که به پیروزی رسیده، همانند باد به سرعت می‌رود.
ندانست کس کآن سوار از کجاست
که از چپ درآمد برون شد ز راست
هوش مصنوعی: هیچ‌کسی نمی‌دانست که آن سوار از کجا آمده است، زیرا او از سمت چپ ظاهر شد و از سمت راست خارج گشت.
چو هیتال از این کار آگه نبود
جهان شد دگر پیش چشمش چو دود
هوش مصنوعی: وقتی هیتال از این کار خبر نداشت، دنیا برایش به شکل دیگری نمایان شد و همچون دودی در برابر چشمانش پدیدار گردید.
همی خواست کآید بر شهریار
ز کین مرد را خود بدارد به دار
هوش مصنوعی: او می‌خواست که بر پادشاه بیاید تا انتقام مرد را که به او ظلم کرده بود، بگیرد.
برآمد ز جا پاک دستورِ شاه
زمین بوسه زد در زمان پیش شاه
هوش مصنوعی: دستور برجسته و نیکوکار از جای خود برخاست و قبل از ورود شاه به او احترام گذاشت و بوسه‌ای بر زمین زد.
بدو گفت ای نامور شهریار
مکن مرد را گفتم از کین به دار
هوش مصنوعی: به او گفتم ای پادشاه معروف، مرد را نرنجان و از کینه و انتقام بپرهیز.
کنون نامهٔ تو به ایران شده
بر نامور شاه شیران شده
هوش مصنوعی: اکنون نامه تو به ایران رسیده و به دست شاه شیران افتاده است.
دمادم رسد رستم رزمخواه
براندیش از خود مکن تیره ماه
هوش مصنوعی: هر لحظه رستم، قهرمان جنگ، به میدان می‌آید؛ پس از خود نترس و نگذار افکار منفی بر تو غلبه کند.
کنونش بفرمای بند گران
چو باز آئی از رزم با سروران
هوش مصنوعی: اکنون به او پیغام بده که وقتی از جنگ به سمت سروران بازگشتی، بار سنگین را بر دوش بگذار.
به بند اندرش کش به ایران فرست
به نزدیک شاه دلیران فرست
هوش مصنوعی: او را به بند بکش و به ایران بفرست، به نزد شاه دلاور بفرست.
سپارش به لهراسب بسته دو دست
بگو این بدان شاه یزدان‌پرست
هوش مصنوعی: سپاسگزاری بلهراسب به دو دستش را بخواهید و به او بگویید که این را به شاهی که یزدان را می‌پرستد منتقل کند.
که مالی که مهراج آورده تاو
به ضحاک شاه از پی باج و ساو
هوش مصنوعی: مالی که مهراج آورده، به نفع بضحاک شاه است تا او به خوبی از مار باج بگیرد.
من آن مال اکنون به شه می‌دهم
به جای یکی پانزده می‌دهم
هوش مصنوعی: اکنون من آن مال را که دارم به شما می‌دهم، اما به جای یک عدد، پانزده عدد تقدیم می‌کنم.
شه او را فرستد به نزدیک زال
وزین کین نباشی تو خود بدسگال
هوش مصنوعی: شاه او را به نزد زال فرستاد، زیرا که تو خود به خاطر این کار ناپسند و بدی که انجام داده‌ای، شایسته این مقام نیستی.
که با رسمت نیست از کینه تاو
که رستم عقابست و تو چون چکاو
هوش مصنوعی: شخصی که دارای خصلت‌های برجسته و قوی است، از کینه و دشمنی متاثر نمی‌شود؛ مانند رستم که به بزرگی و قدرت خود معروف است، در حالی که دیگران همچون چکاوک هستند که به نسبت او ضعیف و کم‌ارج‌اند.
بفرمود کاید برش باژگیر
چو بشنید هیتال گفتار پیر
هوش مصنوعی: حکم کرد که نزد او برود و مالی را بگیرد. وقتی این حرف را شنید، شخصی به سخن آن مرد سالخورده پاسخ داد.
چو آمد برش باژگیر آن زمان
بدو گفت هیتال تیره‌روان
هوش مصنوعی: زمانی که باژگیر به او نزدیک شد، به او گفت: "ای هیتال، با روح تاریکت!"
ببر زابلی را به نارین حصار
ستون ز آهن آور به قلعه چهار
هوش مصنوعی: یک ببر زابلی را از درون این حصار آهنی به قلعه چهار منتقل کن.
بپایش یکی بند آهن به بند
بزن بر زمین آن ستون بلند
هوش مصنوعی: پایش را با زنجیری محکم ببند و آن ستون بلند را به زمین بکوب.
ببندش ورا در میان ستون
چو شرزه هیون و چو لختی هیون
هوش مصنوعی: او همچون شیر در میان ستون‌ها به شدت فریاد می‌کشد و مانند یک حیوان وحشی در حال آزاد شدن است.
شب و روز ازین یل خبردار باش
مخور باده از خواب بیدار باش
هوش مصنوعی: در تمام ساعات شب و روز، هوشیار و آگا باشید و از خواب غفلت بیرون بیایید، مبادا فریب وعده‌ها را بخورید.
ز بیگانه مردم میان حصار
نباید که بگذاری ای نامدار
هوش مصنوعی: نباید اجازه بدهی که افراد غریبه به داخل دیوارهای شهر بیایند، ای شخص مشهور.
برفت آن زمان باژگیر و ببرد
یل نیو را از بر شاه گرد
هوش مصنوعی: در آن زمان، باژگیر رفت و قهرمان نیو را از حضور شاه برد.
ستون زآهن آورد در دم چهار
ابا طوق و زنجیر و غل استوار
هوش مصنوعی: ستون‌های آهنی، درد من را بیشتر می‌کند و به وسیله‌ی طوق، زنجیر و غل محکم شده است.
بُنِ آن ستون‌ها بزد بر زمین
ستونش مگو چار دارِ گزین
هوش مصنوعی: این شعر به ما می‌گوید که وقتی چیزی به زمین می‌افتد و شکسته می‌شود، دیگر شایسته‌ی گفتن نیست که چه تعداد پایه و ستونی داشت. به نوعی اشاره دارد به ناپایداری و بی‌اهمیتی چیزهایی که در نهایت از بین می‌روند یا سقوط می‌کنند.
بگردنش بنهاد طوق گران
ببستش به مسمار آهنگران
هوش مصنوعی: بر گردن او گردن‌بند سنگینی آویختند و او را با میخ‌های آهنی محکم کردند.
در قلعه بربست و هشیار بود
شب و روز زان یل خبردار بود
هوش مصنوعی: در دژ محکم و امن، انسان همیشه هوشیار و آگاه است، چون می‌داند که یک قهرمان در حال مراقبت و خبرگیری از اوضاع است.
چنین است آئین چرخ بلند
گهت شاد دارد گهت مستمند
هوش مصنوعی: این زندگی گاهی انسان را شاد و خوشحال می‌کند و گاهی هم به سختی و تنگدستی می‌کشاند.
نگارندهٔ نقشبند سخن
رقم این چنین زد ز مشک ختن
هوش مصنوعی: نویسنده با هنرمندی و تبحر فراوان، این شکل زیبا و شگفت‌انگیز را خلق کرده است، همچون عطر خوش مشک از ختن.
که هیتال شاه آن شه بدسگال
یکی نامه بنوشت نزدیک زال
هوش مصنوعی: هیتال، شاه بدسگال، نامه‌ای به زال نوشت و نزد او فرستاد.
که بر رای دستان روشن‌روان
نماند مر این آشکارا نهان
هوش مصنوعی: اگر کسی با عقل و درایت باشد، نمی‌تواند از حقیقت و واقعیت پنهان بماند، حتی اگر به نظر برسد که چیزی پنهان است. حقیقت در نهایت آشکار می‌شود و بر افکار و تصمیمات آگاهانه تأثیر می‌گذارد.
که فرزند برزوی یل، شهریار
برآورد از این لشکر ما دمار
هوش مصنوعی: فرزند برزوی، پهلوانی از سرزمین شهریار، از این لشکر برای ما مشکلات زیادی به وجود آورد.
کمر را به یاری ارژنگ بست
چو در بارهٔ زین، گَهِ کین گذشت
هوش مصنوعی: زمانی که کمر را به زین می‌بندند و آماده نبرد می‌شوند، دیگر لحظه‌ای تردید نکنید که خون‌خواهی آغاز شده است.
بسی مرد کشت از دلیران من
مرآن ده سواران شیران من
هوش مصنوعی: بسیاری از دلیران من در جنگ بوده‌اند و سوارانی شجاع و مانند شیران در مقابل دشمنان ایستاده‌اند.
بدین کین سه فرزند من کشته است
مرا بخت یکبارگی گشته است
هوش مصنوعی: مقدار زیادی از غم و اندوه من به خاطر این است که سه فرزندم جان خود را از دست داده‌اند و بخت من به طور ناگهانی به بدترین حالت تغییر کرده است.
کنونش به بند گران کرده‌ام
برای تو او را نیارزده‌ام
هوش مصنوعی: هم اکنون او را به سختی به خاطر تو در بند کشیده‌ام و چیزی از ارزش او کم نکرده‌ام.
از آنگه که رستم گو نامدار
که برتر از او نیست در کارزار
هوش مصنوعی: از زمانی که رستم، قهرمان معروف، به میدان جنگ قدم گذاشت، هیچ‌کس در نبردها به پای او نمی‌رسد.
به هندوستان گشت شه، یار را
کمر بست از کین چو پیکار را
هوش مصنوعی: شاه به قصد انتقام و جنگ، عزم سفر به هندوستان کرده است و برای این پیکار آماده می‌شود.
به هر سال بهر تو میداد باج
چو از یاره و طوق و با تخت عاج
هوش مصنوعی: هر سال به خاطر تو، مزد و هدیه‌ای می‌دادند، مانند یاده و طوق و تختی از عاج.
چنان چونکه رای نیاکان من
من آن باج را برنهادم به تن
هوش مصنوعی: من مانند نیاکانم، این مالیات را بر دوش خود قرار دادم.
کزآن نامداران یکی نامدار
به هندش روان کن ابا صد هزار
هوش مصنوعی: از میان ناموران، یکی را انتخاب کن که از هزاران نفر مشهورتر باشد و او را به هند بفرست.
بدو تا به نیرو فرستم برت
وزین نیز منّت نهم بر سرت
هوش مصنوعی: برو تا با قدرتی که دارم، بر تو بفرستم و از آن سریع و تند، بر سرت بگذارم.
من و شاه ارژنگ و هندوستان
ببینم که تا چیست رای جهان
هوش مصنوعی: من و شاه ارژنگ و سرزمین هند را مشاهده می‌کنیم تا ببینیم تصمیم و اراده‌ی جهان به کجا می‌رسد.
به ارژنگ اگر هند گیرد قرار
ستان باج از او ای (گو) نامدار
هوش مصنوعی: اگر بارژنگ به هندوستان برود و در آنجا مستقر شود، با صدای معروفش از مردم باج می‌گیرد.
به من گر بگیرد قرار این زمین
دهم باج هرگز نباشم به کین
هوش مصنوعی: اگر این دنیا به من بی‌قراری بدهد، حاضر می‌شوم هرچه دارم بپردازم، ولی هرگز به خاطر کینه کسی دلم غمگین نخواهد شد.
هم اکنون ابا لشکر و کوس و پیل
سوی شاه ارژنگ چون رود نیل
هوش مصنوعی: همین الان با لشکری بزرگ و کمان و فیل به سمت شاه ارژنگ همانند رود نیل در حال حرکت هستند.
نهاد از بر نامه چون مُهر، شاه
نوندی سوی سیستان کرد راه
هوش مصنوعی: اگر به سراغ سیستان بروی و دل را به مهر و محبت شاه بسپاری، همچون سفر با شکوهی که پیش روی توست، راه را آغاز کن.
فرستاده چون پیش دستان رسید
زمین بوسه زد آفرین گسترید
هوش مصنوعی: فرستاده وقتی به دستان رسید، به زمین بوسه زد و تحسین کرد.
به دستان از این داستان کرد یاد
چو بشنید دستان دلش گشت شاد
هوش مصنوعی: در این داستان، افرادی که با دستان خود این ماجرا را روایت کردند، وقتی این قصه را شنیدند، دلشان شاد شد.
چو آن نامه را خواند دستان پیر
پر از خنده لب تازه شد جان پیر
هوش مصنوعی: وقتی آن نامه را خواند، دستان پیر پر از خنده شد و لب‌هایش جوان‌تر گردید.
به خلوت شد و این به رستم بگفت
تهمتن چو بشنید ماندش شگفت
هوش مصنوعی: در خلوتی که ایجاد شده بود، تهمتن (رستم) این سخن را شنید و از آن شگفت‌زده ماند.
چنین گفت مر زال را کای دلیر
مزاید به جز شیر از نرّه‌شیر
هوش مصنوعی: زال به دلیر می‌گوید که هیچ کس نمی‌تواند با فرزند شیر نر رقابت کند.
نیا گرد سهراب و برزو پدر
چرا بی‌هنر ماند آن بدگهر؟
هوش مصنوعی: چرا پدر سهراب و برزو که از نسل های بزرگ و توانمند هستند، هنوز بدون هنر و استعداد مانده‌اند؟
بشد رستم آن دم بر نام اوی
ز پورش خبر داد و از کام اوی
هوش مصنوعی: در آن لحظه، رستم به نام او اشاره کرد و خبر از پسرش را داد و از آرزوی او صحبت کرد.
بشد شاد مادر چو آن را شنید
ز شادی همی خواست جامه درید
هوش مصنوعی: مادر وقتی این خبر را شنید بسیار خوشحال شد و از شادی تصمیم گرفت لباسش را پاره کند.