گنجور

بخش ۱ - آغاز

کس از پاسبانان نه آگاه بود
جهان‌جوی خفته به خرگاه بود
نهفته به خرگه درآمد چو مار
نیامد بر نامور شهریار
سرش گفت بردارم از یال‌، من
برم هدیه نزدیک هیتال‌، من
چو آمد به نزدیک تخت آن سیاه
که بیدار شد پهلوان سپاه
سیاهی بد استاده در پیش تخت
سیه‌تر ز روز‌ِ نگون‌گشته بخت
یکی دشنه در دست آن بدسگال
چو در دست زنگی گردون هلال
برآمد ز جا نامدار سپاه
بیازید و بگرفت دست سیاه
برافروخت روی سیاه از شتاب
چو انگشت کز آتش آید به‌تاب
دگر پهلوان گفت کای دیوچهر
که بخت از تو امشب بریده‌ست مهر
چه مردی و اینجا چه کار آمدی‌؟
که در خیمه پنهان چو مار آمدی‌؟
سیه گفت ای از تو روشن روان
بود دور چشم بد از پهلوان
نگهبان این قلعه ازبن منم
همه ساله بارای اهریمنم
بدان آمدم تا سری زین سپاه
ببُرم برم نزد هیتال شاه
ولیکن چو بخت از کسی گشت دور
به‌پای خود آید روان سوی گور
بیفکند خنجر ز چنگ آن زمان
بگفتا ببندم هم اندر زمان
جهانجوی بربست دست سیاه
برون شد ز خرگه چو از ابر ماه
خروشید بر پاسبانان چو نای
سرآسیمه جستند یکسر ز جای
بگفتا ز گفتار بستید لب
چنین خواب کردید در تیره شب
به گله درون گرگ و چوپان به خواب
شب تیره نه تابش آفتاب
خردمند زد بر یکی داستان
نیوش ار تورا هست روشن روان
به جایی که دشمن بود‌، خواب یاد
مکن ور کنی سر دهی خود به‌باد
بدیشان نمود آن سیاه دراز
که بگرفته بد آن یل سرفراز
پس آگاهی ازاین به‌ارژنگ شد
برآشفت و از روی اورنگ شد
سراسیمه آمد به‌کردار مست
بدید آنکه بسته سیه را دو دست
بدان پاسبانان برآورد خشم
بدیشان بگرداند از کینه چشم
همی خواست کردن سیه را تباه
چنین گفت با نامدار سپاه
مرا گر بدارید در زیر بند
برآنم که باشد یکی سودمند
به جایی ازین پس به‌کار آیمت
به کاری‌که باید بیارایمت
بدو گفت شاه ای سیاه حسود
در قلعه بر من بباید گشود
سپاری به‌من گرد دزمال را
همان گنج اسباب هیتال را
به یزدان که چون دست بندم ورا
سپارم همه ملک و بخشم ترا
چنین پاسخ آورد با شاه غاس
همی از تو در دل مرا صد هراس
سپارم به تو گنج دزمال را
بیارم سر شاه هیتال را
به پیمان یکی خاطرم شاد کن
مرا در سراندیب داماد کن
ببخشی به من دخت هیتال را
بگیری چو زو تخت و کوپال را
وزآن پس تو را کمترین چاکرم
کمربسته پیش تو چون کهترم
بدو گفت ارژنگ بخشیدمت
مرآن دخت چون راستی دیدمت
زمین بوسه زد پیش تخت بلند
گشودند دست سیه را ز بند
برفت و در قلعه را کرد باز
بدانگه که خورشید شد سرفراز
سپهدار شه را بدان قلعه برد
همه مال هیتال شه را سپرد
شهش داد از آن گنج بسیار مال
رساندش به گردون گردنده بال
دگر روز بر پیل بستند کوس
شد از گرد پیلان جهان آبنوس
طلایه به پیش سپه برد نیو
ز پیلان جهان پر ز جوش و غریو
پس لشکرش گرد هیتال داشت
که در کینه در چنگ کوپال داشت
به قلب اندرون شاه ارژنگ بود
صدای دف و ناله چنگ بود
برافراشته چتر هندی بسر
همی گوش گردون شد از کوس کر
زبس بانگ پیلان و آوای زنگ
شد از چهره مهر گل‌ رنگ رنگ
سپهدار روشن شد اندر نهیب
شد از پس سرافراز کرد از نشیب
چه شد خور ازاین گنبد لاجورد
ز پیش سپه خواست بانگ نبرد
کنازنگ هیتال با ششهراز
بیامد برآمد غوگیرودار
چو از پیش برخاست بانگ غریو
بجنبید از جا سپهدار نیو
برآمد شب تیره آوای زنگ
به دشت سراندیب برخاست سنگ
شب تار و آوای رویینه خم
به تن زهره شید گردیده گم
کنازنگ غرید مانند دیو
گرفته ره گرد فرخنده نیو
برآویختند آندو سرکش به هم
یکی خشم و کین و یکی خود دژم
دو هندی به کردار دو نره دیو
کنازنگ و دیگر سرافراز نیو

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کس از پاسبانان نه آگاه بود
جهان‌جوی خفته به خرگاه بود
هوش مصنوعی: هیچ یک از نگهبانان اطلاعی نداشتند و جهان‌جوی (مردی که به دنبال دانایی و حقیقت است) در آرامش و خواب در جای خود قرار داشت.
نهفته به خرگه درآمد چو مار
نیامد بر نامور شهریار
هوش مصنوعی: وقتی که مار در لانه خود پنهان شده، بر سرشهر و نامور پادشاه نمی‌رسد.
سرش گفت بردارم از یال‌، من
برم هدیه نزدیک هیتال‌، من
هوش مصنوعی: سرم را از یال او برمی‌دارم و می‌روم تا هدیه‌ای برای هیتال بیاورم.
چو آمد به نزدیک تخت آن سیاه
که بیدار شد پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: وقتی آن فرد سیاه‌چهره به نزدیک تخت رسید، پهلوان سپاه بیدار شد.
سیاهی بد استاده در پیش تخت
سیه‌تر ز روز‌ِ نگون‌گشته بخت
هوش مصنوعی: تاریکی و ظلمت در مقابل تخت نشسته و از روزهایی که بخت خراب بود، سیاه‌تر است.
یکی دشنه در دست آن بدسگال
چو در دست زنگی گردون هلال
هوش مصنوعی: آن شخص بدخواه در دستش یک دشنه دارد، مانند اینکه زنگی (شخصی با کارهای ناپسند) در دستش هلالی (اشیای تیز و خطرناک) دارد.
برآمد ز جا نامدار سپاه
بیازید و بگرفت دست سیاه
هوش مصنوعی: نامدار سپاه از مکان خود بیرون آمد و به جنگ پرداخت و دست سیاه را گرفت.
برافروخت روی سیاه از شتاب
چو انگشت کز آتش آید به‌تاب
انگشت‌: زغال‌.
دگر پهلوان گفت کای دیوچهر
که بخت از تو امشب بریده‌ست مهر
هوش مصنوعی: پهلوان دیگری گفت: ای موجود زشت رو، امشب خوش‌شانسی از تو دور شده است.
چه مردی و اینجا چه کار آمدی‌؟
که در خیمه پنهان چو مار آمدی‌؟
هوش مصنوعی: این شعر به معرفی مردی اشاره دارد که به طور غیرمنتظره و در شرایطی نامناسب وارد مکان شده است. او مانند ماری که در خیمه پنهان شده، در نظر دیگران مشکوک و ناپسند به نظر می‌رسد. سوال از او به نوعی به تحقیر و ناامیدی از حضور او در اینجا تعلق دارد.
سیه گفت ای از تو روشن روان
بود دور چشم بد از پهلوان
هوش مصنوعی: سیه به او گفت: ای کسی که روح تو روشن و دل‌نشین است، دور از چشم‌های بدی من، تو به مانند یک پهلوان هستی.
نگهبان این قلعه ازبن منم
همه ساله بارای اهریمنم
هوش مصنوعی: من نگهبان این قلعه هستم و هر ساله در برابر نیروهای شیطانی مقابله می‌کنم.
بدان آمدم تا سری زین سپاه
ببُرم برم نزد هیتال شاه
هوش مصنوعی: من به اینجا آمده‌ام تا از میان این لشکر عبور کرده و به سوی شاه هیتال بروم.
ولیکن چو بخت از کسی گشت دور
به‌پای خود آید روان سوی گور
هوش مصنوعی: اما هنگامی که سرنوشت از کسی فاصله می‌گیرد، جانش به سوی قبر خود خواهد رفت.
بیفکند خنجر ز چنگ آن زمان
بگفتا ببندم هم اندر زمان
هوش مصنوعی: در آن لحظه خنجر را از دستش انداخت و گفت: حالا می‌خواهم در همان زمان به کارهای دیگر بپردازم.
جهانجوی بربست دست سیاه
برون شد ز خرگه چو از ابر ماه
هوش مصنوعی: جوانی که به دنبال ماجراجویی بود، با دستانی تاریک از کنج خانه بیرون آمد، مثل اینکه ماه از پشت ابرها نمایان شده است.
خروشید بر پاسبانان چو نای
سرآسیمه جستند یکسر ز جای
هوش مصنوعی: نغمه‌ای جان‌سوز به گوش پاسبانان رسید و آنها به سرعت از جا بلند شدند و به اطراف پراکنده شدند.
بگفتا ز گفتار بستید لب
چنین خواب کردید در تیره شب
هوش مصنوعی: می‌گوید که اگر به اندازه کافی در مورد حرف‌هایتان فکر نکردید و زبان‌تان را بسته‌اید، در تاریکی شب خوابهای عجیبی خواهید دید.
به گله درون گرگ و چوپان به خواب
شب تیره نه تابش آفتاب
هوش مصنوعی: در دل شب تاریک، گرگ و چوپان در خواب هستند و هیچ نشانی از روشنایی خورشید نیست.
خردمند زد بر یکی داستان
نیوش ار تورا هست روشن روان
هوش مصنوعی: یک باهوش و دانا داستانی را برایت نقل می‌کند، اگر تو ذهن روشنی داشته باشی.
به جایی که دشمن بود‌، خواب یاد
مکن ور کنی سر دهی خود به‌باد
در جایی که دشمن هست‌، مخواب و غافل مشو که در غیر‌این‌صورت سر بر باد دهی.
بدیشان نمود آن سیاه دراز
که بگرفته بد آن یل سرفراز
هوش مصنوعی: آن فرد سیاه‌پوش و قدبلند به آن چهره‌ی با افتخار نشان داد که چطور می‌توان برگزیده‌ی خود را تحت تأثیر قرار داد.
پس آگاهی ازاین به‌ارژنگ شد
برآشفت و از روی اورنگ شد
خبر آن به ارژنگ رسید و اژرنگ خشم‌گین شد و از تخت شاهی فرود آمد. (اورنگ‌: تخت‌)
سراسیمه آمد به‌کردار مست
بدید آنکه بسته سیه را دو دست
هوش مصنوعی: با نگرانی به حالت مستی او نگاه کرد و دید که فردی با دستانی بسته و سیاه به او نزدیک شده است.
بدان پاسبانان برآورد خشم
بدیشان بگرداند از کینه چشم
هوش مصنوعی: بدانید که نگهبانان، خشم خود را به سوی آن‌ها فرومی‌ریزند و کینه‌ورزی را در نگاه خود به نمایش می‌گذارند.
همی خواست کردن سیه را تباه
چنین گفت با نامدار سپاه
هوش مصنوعی: او می‌خواست که سیاه را نابود کند و به همین دلیل با پهلوان مشهور جنگ صحبت کرد.
مرا گر بدارید در زیر بند
برآنم که باشد یکی سودمند
‌(آن سیاه‌) گفت‌: اگر مرا در بند بگذارید ‌(و نکشید‌) فکر می‌کنم سودی داشته باشد.
به جایی ازین پس به‌کار آیمت
به کاری‌که باید بیارایمت
هوش مصنوعی: از این به بعد، تو را به کاری مشغول می‌کنم که شایسته و شایسته تزئین است.
بدو گفت شاه ای سیاه حسود
در قلعه بر من بباید گشود
هوش مصنوعی: شاه به سیاه حسود گفت: "باید در قلعه را به روی من باز کنی."
سپاری به‌من گرد دزمال را
همان گنج اسباب هیتال را
هوش مصنوعی: تو به من می‌سپاری گرد و غبار دزمال را که همانند گنجینه‌ای از ابزار هیتال است.
به یزدان که چون دست بندم ورا
سپارم همه ملک و بخشم ترا
هوش مصنوعی: به خداوند بزرگ که وقتی او را به دست خودم می‌سپارم، تمام سلطنت و دارایی‌ام را نیز به تو می‌بخشم.
چنین پاسخ آورد با شاه غاس
همی از تو در دل مرا صد هراس
هوش مصنوعی: او به شاه غاس گفت که در دل من از تو نگرانی‌های زیادی وجود دارد.
سپارم به تو گنج دزمال را
بیارم سر شاه هیتال را
هوش مصنوعی: من گنجی را که در دل دارم به تو می‌سپارم تا سر شاه را به تو بیاورم.
به پیمان یکی خاطرم شاد کن
مرا در سراندیب داماد کن
هوش مصنوعی: به خاطر یک وعده یا قرار خوشحال کن و مرا در سراندیب به همسری بپذیر.
ببخشی به من دخت هیتال را
بگیری چو زو تخت و کوپال را
هوش مصنوعی: اگر تو دختر هیتال را ببخشی، من هم می‌توانم تخت و کوپال را به دست آورم.
وزآن پس تو را کمترین چاکرم
کمربسته پیش تو چون کهترم
هوش مصنوعی: پس از آن، من کوچک‌ترین خدمت‌گزار تو هستم و خود را برای خدمت به تو آماده کرده‌ام؛ چون در برابر تو، به عنوان یک کوچک‌تر، قرار دارم.
بدو گفت ارژنگ بخشیدمت
مرآن دخت چون راستی دیدمت
هوش مصنوعی: او به ارژنگ گفت: اگر تو آن دختری را که راستگو است، ببخشی.
زمین بوسه زد پیش تخت بلند
گشودند دست سیه را ز بند
هوش مصنوعی: زمین به نشانه ادب و احترام پیشگاه تخت شاهانه را بوسید و دست‌های سیاه‌پوشان را از قید و بند آزاد کردند.
برفت و در قلعه را کرد باز
بدانگه که خورشید شد سرفراز
هوش مصنوعی: او رفت و در قلعه را بست، در زمانی که خورشید به اوج خود رسید و درخشان شد.
سپهدار شه را بدان قلعه برد
همه مال هیتال شه را سپرد
هوش مصنوعی: فرمانده، شاه را به آن قلعه برد و تمام دارایی‌های شاه را به امانت سپرد.
شهش داد از آن گنج بسیار مال
رساندش به گردون گردنده بال
هوش مصنوعی: او از گنج بسیار، ثروت زیادی به او عطا کرد و او را به آسمان بالا برد.
دگر روز بر پیل بستند کوس
شد از گرد پیلان جهان آبنوس
هوش مصنوعی: در روز دیگر، بر روی فیل‌ها طبل نواخته شد و از گرد فیل‌های بزرگ، دنیای سیاهی مانند آبنوس شکل گرفت.
طلایه به پیش سپه برد نیو
ز پیلان جهان پر ز جوش و غریو
هوش مصنوعی: پیشاپیش، نیو سپاهیان را به جلو می‌برد و در دنیای پر از هیجان و سر و صدا، نوعی شلوغی و جنب و جوش وجود دارد.
پس لشکرش گرد هیتال داشت
که در کینه در چنگ کوپال داشت
هوش مصنوعی: سربازانش دور هیتال جمع شده بودند و در دل خود کینه‌ای داشتند که به آن چنگ زده بودند.
به قلب اندرون شاه ارژنگ بود
صدای دف و ناله چنگ بود
هوش مصنوعی: در دل شاه ارژنگ، صدای دف و ناله چنگ شنیده می‌شود.
برافراشته چتر هندی بسر
همی گوش گردون شد از کوس کر
هوش مصنوعی: چتر هندی بر سر بر افراشته شد و صدای طبل در آسمان طنین‌انداز گردید.
زبس بانگ پیلان و آوای زنگ
شد از چهره مهر گل‌ رنگ رنگ
هوش مصنوعی: صدای بانگ فیل‌ها و زنگ‌ها به قدری بلند و گویا شده که رنگ چهره خورشید مانند گل تغییر کرده است.
سپهدار روشن شد اندر نهیب
شد از پس سرافراز کرد از نشیب
هوش مصنوعی: فرمانده با صدای بلند و پرشور خود، باعث شادابی و افتخار شد و از اوج دشواری‌ها و مشکلات خارج شد.
چه شد خور ازاین گنبد لاجورد
ز پیش سپه خواست بانگ نبرد
هوش مصنوعی: چه شد که خورشید از این آسمان آبی غروب کرد و از پیش سپاه خواست که صدایش را بلند کند؟
کنازنگ هیتال با ششهراز
بیامد برآمد غوگیرودار
هوش مصنوعی: دختر زیبای کنازنگ با لباس‌های درست و شیک از خانه بیرون آمد و همگان را به وجد آورد.
چو از پیش برخاست بانگ غریو
بجنبید از جا سپهدار نیو
هوش مصنوعی: وقتی صدای بلند برخاست، سپهبد نیو از جایش تکان خورد و به حرکت درآمد.
برآمد شب تیره آوای زنگ
به دشت سراندیب برخاست سنگ
هوش مصنوعی: شب تاریکی آغاز شد و صدای زنگی به گوش رسید، در دشت سراندیب، سنگی از جای خود بلند شد.
شب تار و آوای رویینه خم
به تن زهره شید گردیده گم
هوش مصنوعی: در شب تاریک و سکوت، صدای نازک و دلنشینی به گوش می‌رسد که زهره (سیاره زهره) را در تنهایی خود، شگفت‌زده و گم کرده است.
کنازنگ غرید مانند دیو
گرفته ره گرد فرخنده نیو
هوش مصنوعی: در کنار صداهای غمناک، مانند دیوی خشمگین، راه را بر شادی و خوشبختی بسته است.
برآویختند آندو سرکش به هم
یکی خشم و کین و یکی خود دژم
هوش مصنوعی: دو نفر سرکش و خشمگین به هم حمله کردند؛ یکی از آن‌ها پر از کینه و دیگری بسیار ناراحت و غمگین بود.
دو هندی به کردار دو نره دیو
کنازنگ و دیگر سرافراز نیو
هوش مصنوعی: دو هندویی که مانند دو دیو نر هستند، یکی از آنها در کناری نشسته و دیگری سربلند و افتخارآمیز است.

حاشیه ها

1400/08/14 16:11
افسانه چراغی

جهانجوی خفته به خرگاه بود

1400/08/14 16:11
افسانه چراغی

سرش گفت بردارم از یال، من

هیتال: از اقوام زردپوست اهل تخارستان. نام پادشاه آن سرزمین

1401/10/03 07:01
جهن یزداد

هپتال / هیتال/ختل /خیون از نامشان پیداست که  گروهی ایرانی بودند انان را خیون هپتال و هفتال و هیتل نیز میگفتند نامهای انان  خوشنواز  و نامهای ایرانی است - هیچ زردپوستی پیش از غزان  سلجوقی در ایران  نبوده - خود تخار نیز واژ پارسی هست  صد سال است که با یافته شدن  مومیایی و کاغذ و نوشته ها  پیداشده که ختن نیز زبان ایرانی داشتند و زردپوستان  پیوسته پایین رود زرد  میان چین بودند انا پس از اسلام کم کم به منچور و منغول و خرخیز  و ختن امدند

1400/08/14 16:11
افسانه چراغی

سیه‌تر ز روز و نگون گشته بخت

1400/08/14 16:11
افسانه چراغی

بدسِگال: بداَندیش

1400/08/14 16:11
افسانه چراغی

انگِشت: زغال

1402/09/26 05:11
جهن یزداد

این شیوه که وازگان پارسی را زیر و زبر مینهند بسیار کار ناشایستی است  در پارسی واژگان بنا به گویش بومی خووانده میشود
همچنین که بیشینه واژگان زبر دارند در پارسی باستان و پهلوی میتوان گفت که  واژگانی که زیر میگرفتند بسیار اندک بودند و همه وازگان با زبر بودند
 واژگانی چون  مه مهین که کهین نیز با  زبرند و فردوسی بزرگ نیز ان را با شه پساوند اورده  انگشت زغال گویه ای چون انگشت دست دارد در برخی گویشها انرا دگرگونه میگویند
انگشت انگول انگور هرسه امده همچنان که واژگانی چون خانه پروانه روانه اینها همگی با زبرند پایان انان ا خمیده خانگ پروانگ روانگ چون گ را نگفتند و ن را باید با زبر میگفتند انرا ا خمیده نهادند تنها در این بیست سی سال با گویش مردم تهران و رسانه با زیر میگویند

1403/07/08 04:10
برمک

کنارنگ و نه کنازنگ

1403/07/17 07:10
برمک

گو اینکه مصحح بناراست همه جا کنارنگ را کنازنگ خوانده که بیگمان ناراست است در پارسی واژ کنازنگ نداریم  راست آن کنارنگ است و بویژه  این نام در نوشته های کوشانی و هیتالی آمده این نام در  سنگنبشته کانیشکا  نیز آمده  این نام را پیشتر کنارگ و سپس کنارنگ میگفتند  این نام در نوشته های سریانی نیز بسیار امده و سریانی انرا قنارگ و قنارنگ میگفتند . از آنجا که  مصحح کتاب  غلامحسین بیگدلی  زیر این واژه هیچ چیزی ننوشته اند  پیداست که این واژه را نشناخته اند  وگرنه واژه ای  بدین اوازه اگر آنرا شناخته بودند  باید  درباره ان مینوشت و اگر  درباره  واژه ای که در شهریارنامه امده گمان بر  کنازنگ بودن ان داشت  باید پس از  روشنگری درباره  چرایی  ثبت کنازنگ  مینوشتند -

پیداست که در منبع همه جا کنازنگ آمده  و اصل امانتداری در هر منبعی بسیار مهم است  اما نیاز به یک روشنگری است
 برای روشن شدن مثالی میزنم   واژه  و نامی چون  مرزبان  را همه میشناسیم اگر در نوشته ای  بجای مرزبان همه  جا مزربان بود  و مصحح هم چیزی  درباره ان ننوشته بود  میشد گفت که اگرچه مصحح توضیحی نداده  نام مرزبان را همه میشناسند و امکان ندارد که مصحح انرا نشناخته  باشد  پس  حتما میدانسته و از انجا که همه نام مرزبان را میشناسند مصحح نیاز به توضیح ندانسته  و واژه مصحح خود را  مزربان  دانسته . چرا که  در پارسی  شاید که   در گویشی مرزبان را مزربان گویند  - اما درباره  کنارنگ  نمیتوان چنین گفت  چرا که کنارنگ   را همگان نمیشناسند مگر  اهل فن  و نمیتوان  گفت مصحح انرا میشناخته و توضیح نداده چرا که  اگر هم مصحح انرا میشناخت همگان انرا نمیشناسند و  بیگمان مصحح در چنین موردی  توضیح میدهد  و در همین تصحیح میبینیم که مصحح برای واژگانی ساده تر از این توضیح داده  . همچنین در زبان پارسی امکان انکه  کنارنگ را کنازنگ گویند نیست . و در زبان پارسی (زبانهای ایرانی ) نامی که گنازنگ باشد نشاید ، چرا که  همانگونه که در کنارنگ میبینیم  ساده  این واژه   کنار است  گنارنگ  در بخشی از زمان ساسانیان برابر  مرزبان بوده  و برای همین برخی انرا از کنار - کران برابر مرز دانسته اند و با اینهمه این درست نیست چرا که در پارسی(بخوانید زبانهای ایرانی) بدینگونه نام  مردم نمیسازند( بدین گونه و با واژه کنار میشود نامجا ساخت و نه نام مردمان -چون چثرنگ =شطرنج - چثر همان چهار است  و چثرنگ مربع است )  وانگهی کنارنگ /کنارگ  همیشه برابر مرزبان نبوده  و در دربار کوشانی  برابر دستور(دستور نیز از ان گفته اند که  مانند دست شاه کار انجام میداده)  بوده  ازینرو   انرا از  کنا و  کن آر (انجام دهنده)  دانسته اند  و افزودن  ن / گ / نگ در پایان واژگان در پارسی( شما بخوانید زبانهای ایرانی) بسیار است  . باری واژی که در پارسی  به کناز ماند نداریم جز گناه /گناس که گناز شده
جهانا، همانا کزین بی گناهی
گنه کار ماییم و تو بی گنازی
رودکی

و از آنجا که گناه هیچ واژ خوبی نیست که  در نام کسی باشد  نام  گنازنگ  در پارسی نشاید مگر انکه  دشمنان پاژنام کسی را بگوید که   آنسان   انرا تنها بر  ناماوران شناخته مینهند  و نه  بر  کسی  که هیچ شناختی از ان نیست مانند ماردوش و  افراسیاب  که بسیار شناسایند  و  در این داستان  اینگونه نیست .

باری  از دست اندرکاران گنجور خواهشمندم بصلاح‌دید خویش  و یا مشورت با دگران  در این باره  بیندیشند ( تا خدای ناکرده افزون بر واژگان آذرکیوانیه  باز به ناراست واژگان  و نامهای ناراست دیگری  به پارسی  افزوده نشود) و برای چنین موردی  استثنا قایل شوند و برای  امانتداری ذیل صفحه یاد اوری کنند  و منبع کاغذی نیز هست ..این موارد بسیار اندک هستند و خللی در امانت داری  پدید نمی اورد  بلکه بر عکس نشان از دقت است .-  و اگر اینهمه را نپسندید  دست کم  خود زیر  این صفحه درباره  کنارنگ  بودنش بنویسید -

 با مهر و سپاس جاودان از شما  برای  پدید اوردن این گنجخانه . دستان شما را در گرامیداشت این کار میبوسم

1403/07/17 07:10
برمک

واژه دزمال/دژمال  میتواند بدوگونه باشد یکی نامجا و یکی ستای  پهلوان بچم ویرانگر دژ یا  انکه دژ را درهم میمالد
 و درباره نامجا بودن دزمال باید دانست که مال بچم میهن است مال/مول(از مولش)  واژگرد  ماد ، بنواژ  ماندن است مال همان مال است که امروزه لران و کردان نیز انرا بکار میبرند  بدین گونه مال   برابر مان است انرا برای خانه میهن ده شهر و یا هرجایگاهی میتوان کاربرد - هر ماندگاه که مردم در ان میمانند .

1403/08/28 22:10
فرهود

فارغ از معنای لغت، دزمال در اینجا اسم خاص و نام مکانی است.

نخستین به دزمال آمد ز راه

فرود آمد آن جای و زد بارگاه