گنجور

شمارهٔ ۹ - فی مرثیه محمد قلی میرزا غفرالله ذنوبه

باز آفتی به اهل جهان از جهان رسید
کاثار کلفتش به زمین و زمان رسید
باز آتشی فتاد به عالم که دود آن
از شش جهت گذشت و به هفت آسمان رسید
از دشت غصه خاست غباری کزین مکان
طوفان آن به منظرهٔ لامکان رسید
ابری بهم رسید و ز بارش بهم رساند
سیلی سبک عنان که کران تا کران رسید
بالا گرفت نوحه‌پر وحشتی کز آن
غوغا به سقف غرفهٔ بالائیان رسید
هر ناله‌ای که نوحه گر از دل به لب رساند
در بحر و بر بگوش انس و جان رسید
در چار رکن و شش جهت و هفت بارگاه
کار عزا و شغل مصیبت به آن رسید
کافاق روی روز کند همچو شب سیاه
وز غم نه افتاب برآید دگر نه ماه
افغان که بهترین گل این بوستان نماند
رخشان چراغ دیدهٔ خلق جهان نماند
شمعی که رشگ داشت بر او شمع آفتاب
از تند باد مرگ درین دودمان نماند
نخلی که در حدیقهٔ جنت به دل نداشت
از دوستان برید و درین بوستان نماند
گنجی که بود پر گوهر از وی بسیط خاک
در زیر خاک رفت و درین خاکدان نماند
روئی که کارنامهٔ نقاش صنع بود
پردر نظاره گاه تماشائیان نماند
حسنی که حسن یوسف ازو بد نشانه‌ای
گم شد چنان که تا ابد ازوی نشان نماند
جسمی که بار پیرهن از ناز می‌کشید
بروی چه بارها که ز خاک گران نماند
دردا که آن رخ از کفن آخر نقاب کرد
خشت لحد مقابله با آفتاب کرد
افسوس کاختر فلک عزت و جلال
زود از افق رسید به منزلگه زوال
ماهی که مهر دیده به پا سودیش نه رخ
شخص اجل به صد ستمش کرد پایمال
سروی که در حدیقهٔ جان بود متصل
با خاک در مغاک لحد یافت اتصال
گل جامه می‌درد که چه نخلی ز ظلم کند
بی‌اعتدالی اجل باغ اعتدال
مه سینه می‌کند که چه پاینده اختری
از دستبرد حادثه افتاد در وبال
از بس که در بسیط زمین بود بی‌عدیل
وز بس که در بساط زمان بود بی‌همال
بر پیش طاق چرخ نوشتند نام او
سلطان ملک حسن و شخ خطه جمال
افغان که شد به مرثیه ذکر زبان و لب
القاب میرزای محمد قلی لقب
آن عیسوی نسب که شه چرخ چارمین
می‌شود بر نشان کف پای او جبین
ماهی که کلک صنع به تصویر روی او
در هم شکست رونق صورتگران چین
غالب شریک حسن که می‌کرد دم به دم
جان آفرین ز خلقت او بر خود آفرین
وقت خرام او که ملک گفتیش دعا
دیدی فلک خرامش خورشید بر زمین
واحسرتا که گنج گران مایه‌ای چنان
با آن شکوه و کوکبه در خاک شد دفین
چون بگسلد کفن ز هم آیا چها کند
خاک لحد به آن تن و اندام نازنین
افسوس کز ستیزه گریهای جور دور
افغان کز انتقام کشیهای شخص کین
زندان تنگ خاک به یوسف حواله شد
کام نهنگ را تن یونس نواله شد
روز حیات او چو رسید از اجل به شام
بر خلق شد ز فرقت وی زندگی حرام
در قصد او که جان جهانش طفیل بود
تیغ اجل چگونه برون آید از نیام
با شخص فتنه بس که قضا بود متفق
در کار کینه بس که قدر داشت اهتمام
خورشید عمر بر لب بام اجل رسید
آن آفتاب را و فکندش فلک ز بام
چون شیشه وجود وی آفاق زد به سنگ
صد پاره شد ز غصه دل خاره و رخام
با آن تن لطیف زمین آن زمان چه کرد
وان فعل را سپهر ستمگر چه کرد نام
ترسم زبان بسوزد اگر گویم آن چه گفت
در وقت دست و پا زدن آن سرو خوش خرام
ای نطق لال شو که زبانت بریده باد
مرغ خیالت از قفس دل پریده باد
کس نام مرگ او به کدامین زبان برد
عقل این متاع را به کدامین دکان برد
باشد ز سنگ خاره دل پر تهورش
هرکس کزین خبر شود آگاه و جان برد
احرام بسته هر که اسباب این عزا
بردارد از زمین و به هفت آسمان برد
در قتل خود کند فلک غافل اهتمام
روزی اگر به این عمل خود گمان برد
خون بارد از سحاب اگر در عزای او
آب از محیط چشم مصیبت کشان برد
صیاد مرگ را که بدین سان گشاد چشم
کوره به شاهباز بلند آشیان برد
انصاف نیست ورنه چرا باغبان دهر
گلبن به نرخ خار و خس از بوستان برد
صد حیف کافتاب جهان از جهان برفت
رعنا سوار عرصهٔ حسن از میان برفت
یارب تو دل نوازی آن دل نواز کن
درهای مغفرت به رخش جمله باز کن
بر شاخسار سدره و طوبی هر آشیان
کاحسن بود نشیمن آن شاهباز کن
کوتاه شد چو رشتهٔ عمرش ز تاب مرگ
از طول لطف مدت عیشش دراز کن
تا بانگ طبل مرگ ز گوشش برون رود
قانون عفو بهر وی از رحم ساز کن
از فیض‌های اخرویش کامیاب ساز
وز آرزوی دنیویش بی‌نیاز کن
اینجا اگر به سروری افراختی سرش
آنجا به تاج خسرویش سرفراز کن
زین بیش محتشم لب دعوت بجنبش آر
واسباب قدر او طلب از کار ساز کن
یارب به عزت تو که این نخل نوجوان
از سدره بیشتر فکند سایه بر جنان

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز آفتی به اهل جهان از جهان رسید
کاثار کلفتش به زمین و زمان رسید
هوش مصنوعی: ناگهان حادثه‌ای به مردم جهان رسید که پیامدهای سنگین آن به همه جا سرایت کرد.
باز آتشی فتاد به عالم که دود آن
از شش جهت گذشت و به هفت آسمان رسید
هوش مصنوعی: آتش تازه‌ای در دنیا برافروخته شده که دود آن از هر سو بلند شده و به هفت آسمان رسیده است.
از دشت غصه خاست غباری کزین مکان
طوفان آن به منظرهٔ لامکان رسید
هوش مصنوعی: از دشت اندوه، گرد و غباری به‌وجود آمد که این گرد و غبار با طوفان، به جایی رسید که نه مکان خاصی دارد و نه محدود به جایی است.
ابری بهم رسید و ز بارش بهم رساند
سیلی سبک عنان که کران تا کران رسید
هوش مصنوعی: ناگهان ابری بر من نازل شد و بارش آن باعث شد که سیلی آرام به راه بیفتد و به دوردست‌ها برسد.
بالا گرفت نوحه‌پر وحشتی کز آن
غوغا به سقف غرفهٔ بالائیان رسید
هوش مصنوعی: صدای نوحه‌خوانی به شدت بلند شد و این تلاطم و اضطراب به قدری بود که به سقف اتاق‌های بالایی رسید.
هر ناله‌ای که نوحه گر از دل به لب رساند
در بحر و بر بگوش انس و جان رسید
هوش مصنوعی: هر صدایی که نوحه‌گر از دلش برمی‌آید، به‌طور عمیق و تأثیرگذار به گوش انسان‌ها و موجودات دریا و خشکی می‌رسد.
در چار رکن و شش جهت و هفت بارگاه
کار عزا و شغل مصیبت به آن رسید
هوش مصنوعی: در چهار رکن و شش طرف و هفت مکان، کار سوگواری و مشغولیت به آنجا کشیده شد.
کافاق روی روز کند همچو شب سیاه
وز غم نه افتاب برآید دگر نه ماه
هوش مصنوعی: مشکلات و غم‌ها به قدری شدید و تاریک شده‌اند که دیگر هیچ امیدی به روشنایی و شادی وجود ندارد. همه چیز به حالت شب و سیاه درآمده و هیچ نشانی از آفتاب و ماه در افق نیست.
افغان که بهترین گل این بوستان نماند
رخشان چراغ دیدهٔ خلق جهان نماند
هوش مصنوعی: اگر افغان، که زیباترین گل این باغ است، در اینجا نماند، پس چراغ روشنی که به چشم‌های مردم روشنایی می‌بخشید، نیز نخواهد ماند.
شمعی که رشگ داشت بر او شمع آفتاب
از تند باد مرگ درین دودمان نماند
هوش مصنوعی: شمعی که به خاطر وجود شمع آفتاب حسادت می‌کرد، بر اثر تند باد مرگ در این جمعیت باقی نماند.
نخلی که در حدیقهٔ جنت به دل نداشت
از دوستان برید و درین بوستان نماند
هوش مصنوعی: نخل‌س‌هایی که در باغ بهشتی نمی‌توانستند دوستی بیابند، از دوستان جدا شدند و در این باغ باقی نماندند.
گنجی که بود پر گوهر از وی بسیط خاک
در زیر خاک رفت و درین خاکدان نماند
هوش مصنوعی: گنجی که پر از جواهر بود، اکنون در زیر زمین و در خاک دفن شده و دیگر در این دنیای مادی باقی نمانده است.
روئی که کارنامهٔ نقاش صنع بود
پردر نظاره گاه تماشائیان نماند
هوش مصنوعی: چهره‌ای که نشان‌ دهندهٔ هنر و خلاقیت نقاش بود، در میان نگاه تماشاگران باقی نماند.
حسنی که حسن یوسف ازو بد نشانه‌ای
گم شد چنان که تا ابد ازوی نشان نماند
هوش مصنوعی: زیبایی که حسن یوسف به آن اشاره دارد، به قدری خاص است که نمی‌توان نشانه‌ای از آن یافت و به نظر می‌رسد که این زیبایی برای همیشه گم شده است.
جسمی که بار پیرهن از ناز می‌کشید
بروی چه بارها که ز خاک گران نماند
هوش مصنوعی: بدنی که به خاطر ناز و زیبایی‌اش زیر بار لباس خم می‌شد، در نهایت به یاد بیاورید که چندین بار از زمین و خاک سنگین‌تر نمی‌ماند.
دردا که آن رخ از کفن آخر نقاب کرد
خشت لحد مقابله با آفتاب کرد
هوش مصنوعی: متأسفانه، آن چهره زیبا که در نهایت از دنیا می‌رود، در آخرین لحظات به خاک و مکان دفن خود تبدیل شده است و این نشان‌دهنده غم و اندوهی عمیق است. به نوعی، این چهره با مرگش به صورت نمادین با آفتاب، که نشانه زندگی و نور است، مواجه می‌شود.
افسوس کاختر فلک عزت و جلال
زود از افق رسید به منزلگه زوال
هوش مصنوعی: متأسفانه، شکوه و عظمت آسمان به سرعت به سرانجام زوال و پایان خود رسید.
ماهی که مهر دیده به پا سودیش نه رخ
شخص اجل به صد ستمش کرد پایمال
هوش مصنوعی: ماهی که عشق و محبت را در دل دارد، به خود نمی‌رسد و نمی‌تواند در برابر سختی‌ها و ظلم زمانه بایستد؛ به طوری که سرنوشت و تقدیرش او را تحت فشار قرار می‌دهد و نادیده می‌گیرد.
سروی که در حدیقهٔ جان بود متصل
با خاک در مغاک لحد یافت اتصال
هوش مصنوعی: سروی که در باغ جان قرار داشت، حالا در خاک به گور سپرده شده و به زمین پیوسته است.
گل جامه می‌درد که چه نخلی ز ظلم کند
بی‌اعتدالی اجل باغ اعتدال
هوش مصنوعی: گل به خاطر ظلمی که می‌شود، به شدت آسیب می‌بیند، زیرا اجل بی‌رحمانه و بدون توجه به وضعیت باغ، به‌سرعت به سراغ آن می‌آید.
مه سینه می‌کند که چه پاینده اختری
از دستبرد حادثه افتاد در وبال
هوش مصنوعی: ماه در دل شب با زیبایی و درخشندگی خود سینه را می‌زند، زیرا ستاره‌ای پایدار و درخشان به خاطر حوادث ناگهانی دچار مشکل شده و در غم و اندوه قرار گرفته است.
از بس که در بسیط زمین بود بی‌عدیل
وز بس که در بساط زمان بود بی‌همال
هوش مصنوعی: به دلیل وجود بی‌عدالتی در جهان و همچنین به خاطر نداشتن همتای مناسب در گذر زمان، انسان‌ها در زندگی خود دچار مشکلات و ناراحتی‌های زیادی می‌شوند.
بر پیش طاق چرخ نوشتند نام او
سلطان ملک حسن و شخ خطه جمال
هوش مصنوعی: بر بالای آسمان نام او را نوشتند: سلطان ملک حسن، که در خطه زیبایی درخشان است.
افغان که شد به مرثیه ذکر زبان و لب
القاب میرزای محمد قلی لقب
هوش مصنوعی: وقتی صدای افغان به مرثیه می‌رسد، زبان و لب به یادآوری القاب میرزای محمد قلی مشغول می‌شود.
آن عیسوی نسب که شه چرخ چارمین
می‌شود بر نشان کف پای او جبین
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی ویژه و مهم اشاره دارد که نسبت به عیسی مسیح دارد و به نوعی مقام و منزلت او را برجسته می‌کند. به تصویر کشیدن نشانه‌های قدس و شرافت در شخصیت او که به گونه‌ای به خوبی و عظمتش گواهی می‌دهد و آن را با علامت یا نشانی در دستانش نشان می‌دهد.
ماهی که کلک صنع به تصویر روی او
در هم شکست رونق صورتگران چین
هوش مصنوعی: ماهی که هنر دست انسان به زیبایی‌اش آسیب زد، زیبایی صنعت‌گران چینی را تحت‌الشعاع قرار داد.
غالب شریک حسن که می‌کرد دم به دم
جان آفرین ز خلقت او بر خود آفرین
هوش مصنوعی: غالب به نیکی با زیبایی‌اش شریک بود، که هر لحظه جان تازه‌ای به زندگی می‌بخشید و بر خلقت او آفرین می‌گفت.
وقت خرام او که ملک گفتیش دعا
دیدی فلک خرامش خورشید بر زمین
هوش مصنوعی: زمانی که او با ناز و کرشمه قدم می‌زد، فرشتگان در دعا و آرزو بودند و در آن لحظه، خورشید بر زمین جلوه‌گری می‌کرد.
واحسرتا که گنج گران مایه‌ای چنان
با آن شکوه و کوکبه در خاک شد دفین
هوش مصنوعی: ای کاش افسوس که گنجی با ارزش و عظمت فراوان، در خاک پنهان و مدفون شده است.
چون بگسلد کفن ز هم آیا چها کند
خاک لحد به آن تن و اندام نازنین
هوش مصنوعی: وقتی که کفن از هم جدا شود، خاک قبر با آن بدن و اندام زیبا چه خواهد کرد؟
افسوس کز ستیزه گریهای جور دور
افغان کز انتقام کشیهای شخص کین
هوش مصنوعی: متاسفانه، به خاطر بدی و دشمنی‌هایی که وجود دارد، احساس می‌شود که انتقام‌جویی و کینه‌توزی در بین افغانی‌ها به شدت جاری است.
زندان تنگ خاک به یوسف حواله شد
کام نهنگ را تن یونس نواله شد
هوش مصنوعی: زندان تنگ خاک به یوسف سپرده شد و تن یونس به کام نهنگ گرفتار شد.
روز حیات او چو رسید از اجل به شام
بر خلق شد ز فرقت وی زندگی حرام
هوش مصنوعی: زمانی که او از دنیا رفت و به آرامش ابدی رسید، زندگی برای دیگران به خاطر غم و جدایی‌اش، بی‌معنا و ناخواسته شد.
در قصد او که جان جهانش طفیل بود
تیغ اجل چگونه برون آید از نیام
هوش مصنوعی: در نیت او که وجودش وابسته به جان جهان است، تیغ مرگ چگونه می‌تواند از غلاف بیرون بیاید؟
با شخص فتنه بس که قضا بود متفق
در کار کینه بس که قدر داشت اهتمام
هوش مصنوعی: به خاطر نزاع و دشمنی که در دل‌ها وجود دارد، قضا و قدر در این موارد تاثیرگذار است و نشان می‌دهد که چه میزان بر روی این کینه و دشمنی‌ها تأکید می‌شود.
خورشید عمر بر لب بام اجل رسید
آن آفتاب را و فکندش فلک ز بام
هوش مصنوعی: زمانی که عمر انسان به پایان خود نزدیک می‌شود، مانند خورشیدی که بر لبه‌ی بام نرسیده به زمین می‌افتد و سرنوشت او توسط آسمان رقم می‌خورد.
چون شیشه وجود وی آفاق زد به سنگ
صد پاره شد ز غصه دل خاره و رخام
هوش مصنوعی: وجود او مانند شیشه است که وقتی به سنگ می‌خورد، به قطعات ریز تقسیم می‌شود. قلبش از درد و غم، زخمی و زخم‌خورده شده است.
با آن تن لطیف زمین آن زمان چه کرد
وان فعل را سپهر ستمگر چه کرد نام
هوش مصنوعی: در آن زمان با وجود دلایل و شرایط موجود، زمین با آن بدن نرم و لطیف چه سرنوشتی پیدا کرد و در این میان آسمان ستمگر چه اقدامی انجام داد؟
ترسم زبان بسوزد اگر گویم آن چه گفت
در وقت دست و پا زدن آن سرو خوش خرام
هوش مصنوعی: می‌ترسم زبانم بسوزد اگر بگویم آنچه در لحظه‌ای که آن سرو خوش قدم به زمین می‌افتاد، بیان کرد.
ای نطق لال شو که زبانت بریده باد
مرغ خیالت از قفس دل پریده باد
هوش مصنوعی: ای سخن، سکوت کن چرا که زبانت خاموش شده است. پرنده خیال تو از قفس دل آزاد شده است.
کس نام مرگ او به کدامین زبان برد
عقل این متاع را به کدامین دکان برد
هوش مصنوعی: هیچ کس نام مرگ را به چه زبانی بیان کرده است؟ عقل این ارزش را به کدام مکان منتقل کرده است؟
باشد ز سنگ خاره دل پر تهورش
هرکس کزین خبر شود آگاه و جان برد
هوش مصنوعی: هر کس که دل سخت و بی‌رحم دارد و از این خبر باخبر شود، باید بداند که جانش در خطر است.
احرام بسته هر که اسباب این عزا
بردارد از زمین و به هفت آسمان برد
هوش مصنوعی: هر کس که به منظور برگزاری این عزاداری، وسایل و ملزومات آن را از زمین بردارد و به بالای آسمان‌ها منتقل کند، مانند کسی است که احرام بسته است.
در قتل خود کند فلک غافل اهتمام
روزی اگر به این عمل خود گمان برد
هوش مصنوعی: اگر روزی آسمان به این کار خود شک کند که در کشتن من بی‌ملاحظه و بی‌اعتناست، باید بداند که در این کار واقعا جدی است.
خون بارد از سحاب اگر در عزای او
آب از محیط چشم مصیبت کشان برد
هوش مصنوعی: اگر باران نبارد و آسمان به خاطر غم او اشک بریزد، ما نیز از حزن و اندوه خود اشک می‌ریزیم.
صیاد مرگ را که بدین سان گشاد چشم
کوره به شاهباز بلند آشیان برد
هوش مصنوعی: مرگ به طرز عجیبی از دنیای تاریک و کوره‌اش بیرون آمده و به سوی پرنده‌ بزرگی که در اوج آسمان زندگی می‌کند، پرواز کرده است.
انصاف نیست ورنه چرا باغبان دهر
گلبن به نرخ خار و خس از بوستان برد
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که ناعدالتی وجود دارد؛ زیرا چرا در روزگار ما باغبان باید گل‌های زیبا را به قیمت خار و گیاهان بی‌ارزش از باغستان بیرون ببرد. این اشاره به نابرابری و نداشته‌ها در زندگی دارد.
صد حیف کافتاب جهان از جهان برفت
رعنا سوار عرصهٔ حسن از میان برفت
هوش مصنوعی: چقدر افسوس که خورشید عالم از دنیا رفت و آن زیبای سوار بر عرصهٔ جمال از میان رفت.
یارب تو دل نوازی آن دل نواز کن
درهای مغفرت به رخش جمله باز کن
هوش مصنوعی: پروردگارا، لطف و محبت خودت را به من ارزانی داشته و درهای بخشش و رحمتت را به روی او بگشای.
بر شاخسار سدره و طوبی هر آشیان
کاحسن بود نشیمن آن شاهباز کن
هوش مصنوعی: بر درختان سدره و طوبی، هر جایگاهی که زیبایی وجود دارد، مسکن آن پرنده آزاد را بساز.
کوتاه شد چو رشتهٔ عمرش ز تاب مرگ
از طول لطف مدت عیشش دراز کن
هوش مصنوعی: عمرش به سرعت سپری شد و مرگ در کمین او است. پس از این، از لطف زندگی‌اش استفاده کن و لذت‌ها را طولانی‌تر کنید.
تا بانگ طبل مرگ ز گوشش برون رود
قانون عفو بهر وی از رحم ساز کن
هوش مصنوعی: تا زمانی که صدای طبل مرگ از گوشش دور نشده، از روی رحمت و بخشش، فرصتی برای او فراهم کن.
از فیض‌های اخرویش کامیاب ساز
وز آرزوی دنیویش بی‌نیاز کن
هوش مصنوعی: از نعمت‌های آخرت بهره‌مندش کن و او را از آرزوهای دنیوی بی‌نیاز گردان.
اینجا اگر به سروری افراختی سرش
آنجا به تاج خسرویش سرفراز کن
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به مقام و سلطنتی رسیدی، در آن دنیا نیز با همان مقام و اعتبار خود را به افتخار بکش.
زین بیش محتشم لب دعوت بجنبش آر
واسباب قدر او طلب از کار ساز کن
هوش مصنوعی: از این بیشتر، محتشم، دعوت را با حرکت و نشاط آغاز کن و وسایل و امکانات ارزش او را فراهم کن تا کارها به راه بیفتد.
یارب به عزت تو که این نخل نوجوان
از سدره بیشتر فکند سایه بر جنان
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، به بزرگی تو که این درخت جوان، سایه‌اش بر بهشت بیشتر از درخت سدره افتاده است.