شمارهٔ ۴۶۵
آمدم با نالههای زار هم دم هم چنان
مهر برجا عشق باقی عهد محکم همچنان
سر ز سوداهای باطل رفته بر باد و مرا
عزم پابوس تو درخاطر مصمم هم چنان
کشور جان شد ز دست و قلعهٔ تن پست گشت
بر حسار دل هجوم لشگر غم هم چنان
از نم سیلی فنا شد صورت شیرین ز سنگ
صورت شیرین او در چشم پرنم هم چنان
عالمی از خویشتن داری به مستوری مثل
من به شیدائی علم رسوای عالم هم چنان
خلق از امداد عالم گرم شور و مست عیش
من به مرگ بخت خود مشغول ماتم هم چنان
عاشق محروم مرد از رشگ در بزم وصال
با همه نامحرمیها غیر محرم هم چنان
یافت منشور بقا مهر فنا بر خاتمه
نام او سلطان دل را نقش خاتم هم چنان
محتشم بر آستان یار شد یکسان به خاک
مدعی پیش سگان او معظم هم چنان
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمدم با نالههای زار هم دم هم چنان
مهر برجا عشق باقی عهد محکم همچنان
هوش مصنوعی: به دلیلی ناچاری و غمگینی به سوی تو آمدهام، و هنوز هم عشق و محبت ما پابرجا باقی است، همانطور که عهد و پیمانمان محکم و استوار است.
سر ز سوداهای باطل رفته بر باد و مرا
عزم پابوس تو درخاطر مصمم هم چنان
هوش مصنوعی: از افکار بیفایده و بیمعنا کنارهگیری کردهام و همواره به ذهنم میآید که با اراده و تصمیم قوی، خودم را به پای تو برسانم.
کشور جان شد ز دست و قلعهٔ تن پست گشت
بر حسار دل هجوم لشگر غم هم چنان
هوش مصنوعی: جان من از دست رفته و حالا جسمم در وضعیت ناپسندی قرار دارد. دل من به شدت تحت فشار است و غم مانند لشکری به آن حمله کرده است.
از نم سیلی فنا شد صورت شیرین ز سنگ
صورت شیرین او در چشم پرنم هم چنان
هوش مصنوعی: به خاطر ریزش آب و اثرات آن، زیبایی و جذابیت او که مانند عسل شیرین بود، از بین رفت. با این حال، در چشمان پر از اشک هنوز هم آن زیبایی و جذابیت باقی مانده است.
عالمی از خویشتن داری به مستوری مثل
من به شیدائی علم رسوای عالم هم چنان
هوش مصنوعی: بندهای مانند من که به دلایل عشق و شیدایی، در عین آگاهی و دانش، نمیتوانم خودم را پنهان کنم و در عالم به رسوایی دچار شدهام.
خلق از امداد عالم گرم شور و مست عیش
من به مرگ بخت خود مشغول ماتم هم چنان
هوش مصنوعی: مردم به خاطر کمکهای آسمانی در حال شوق و شادی هستند و من در عین حال به خاطر بدبختی خودم در اندوه به سر میبرم.
عاشق محروم مرد از رشگ در بزم وصال
با همه نامحرمیها غیر محرم هم چنان
هوش مصنوعی: عاشق دسترسی به محبوبش ندارد و در آسیب حسد دیگران، در حال جشن و شادی با کسانی که غیر از محبوبش هستند، همچنان به یاد اوست و غم دوریاش را حس میکند.
یافت منشور بقا مهر فنا بر خاتمه
نام او سلطان دل را نقش خاتم هم چنان
هوش مصنوعی: در این شعر، به این موضوع اشاره شده است که در دل انسان شرایط و دنیای خاصی وجود دارد که با نمادی از بقا و فنا پوشانده شده است. نامی که به عنوان "سلطان دل" بیان شده، نشان دهندهی مقام و موقعیت والایی است که در این عرصه دارد. خاتم نیز به عنوان نمادی از سرانجام و پایانی مشخص در زندگی و وجود انسان مطرح شده است. به طور کلی، به نوعی تضاد میان جاودانگی و زوال اشاره میکند.
محتشم بر آستان یار شد یکسان به خاک
مدعی پیش سگان او معظم هم چنان
هوش مصنوعی: محتشم در برابر محبوب خود به خاک افتاده است، و همزمان مدعیان او را مانند سگانی که دورش را گرفتهاند، به تحقیر میکوبند. در حالی که او در مقام والا و عظمت خود باقی مانده است.

محتشم کاشانی