قصیدهٔ شمارهٔ ۸۱ - ایضا فی مدح محمدخان ترکمان گفته شده
دوستان مژده که از موهبت سبحانی
میرسد رایت منصور محمد خانی
رایتی کرد سر علمش گردیده
همچو پروانهٔ جانباز مه نورانی
رایت رفعتش افکنده لباسی دربر
کز گریبان فلک میکندش دامانی
رایتی صیقلی مهجه نورانی او
برده از روی جهان رنگ شب ظلمانی
رایتی گرد وی از واسطهٔ فتح و ظفر
کار اصناف ملک آیت نصر خوانی
رایتی ذیل جلالش گه گرد افشاندن
کرده بر مهر جلی شعشعهٔ نورافشانی
رایتی رؤیتش افکنده فلک را به گمان
زد و خورشید که ثانیش ندارد ثانی
رایتی آیت فتح آمده از پا تا سر
همچو افراخته تیغ علی عمرانی
حبذا صاحب رایت که به همراهی شاه
شد مصاحب لقب از غایت صاحب شانی
سرو سر خیل قزلباش که بر خاک درش
مینهد ترک قزل پوش فلک پیشانی
خان اعظم که خواقین معظم را نیست
پیش فرماندهیش زهرهٔ نافرمانی
ای امیر فلک اورنگ که بر درگه توست
قسمی از پادشهی حاجبی و دربانی
شرفه غرفهٔ تحتانی قصرت دارد
طعنه بر کنگر این منظرهٔ فوقانی
کبریای تو محیطی است که پایانش را
پا به آن سوی جهات است ز بیپایانی
قصر جاه تو چنان ساخت که خالی نشود
بیزوالی که شد این دار فنا را بانی
چون سلیمان جلیلی که اگر مور ذلیل
یابد از تربیتت بهره کند ثعبانی
ضعفا را چو کند تقویتت جان در تن
ذره خورشید شود قطره کند عمانی
آن که با حفظ تو در حرب گه آید عریان
جلد فرسوده کند بر جسدش خفتانی
وانکه حفظش نکنی گر بود الماس لباس
بر تنش غنچهٔ بیخار کند پیکانی
در محیط غضبت پیکری لنگر خصم
کشتی نیست که آخر نشود طوفانی
خون دشمن شده در شیشهٔ تن صاف و به جاست
که کند خنجر خونخوار تو را مهمانی
عید خلقی تو و در عید گه دولت تو
خصم افراخته گردن شتر قربانی
جمع بیامر تو گر عازم کاری باشد
نکند ور کند از بیم کند پنهانی
باج ده فخر کند گر به مثل گیرد باج
بندهٔ هندیت از خسرو ترکستانی
در زمان تو اگر یوسف مصری باشد
خویش را بهر شرف نام کند کاشانی
عیبجو یافته ویران دل از این غصه که هیچ
نیست در ملک تو نایاب به جز ویرانی
بد سگالی که ز ملک تو شکایت دارد
هست جغدی که به تنگ است از آبادانی
با رعایای تو عیسی ز فلک میگوید
ای خوش آن گله که موسی کندش چوپانی
مرکز دایرهٔ عالم از آن مانده به جا
که تو پرگار درین دایره میگردانی
صیت این دولت بر صورت از آن است بلند
که تو صاحب خرد این سلسله میجنبانی
تیغ رانی شده ممنوع که بر رغم زمان
تو در اصلاح جهان تیغ زبان میرانی
بوعلی گر سخنان حسن افتاده تو را
نشنود نام برادر به حسن ترخانی
تا به عانت ز خوش آمد بعد و خوش نشوند
راه مردان نزند وسوسهٔ شیطانی
دولتت راست جمالی که تماشائی آن
چشم بر هم نزند تا ابد از حیرانی
حسن تدبیر تو نقشیست بدیعالتصویر
که مگر ثانیش اندر قلم آرد مانی
قصر قدر تو رواقیست که میاندازد
سایه بر منظر کیوان ز بلند ایوانی
فیض دست تو پس از حاتم طی دانی چیست
بعد باران شتائی مطر نیسانی
کفه بر کفه نچربید ز میزان قیاس
وزن کردند چو خانی تو با خاقانی
به طریقی که محمد ز ولیالله یافت
قوت اندر جسد دین ز قوی پیمانی
ای سمی نبی از ملک تو دورست زوال
به ولیعهدی مبسوط ولی سلطانی
سر بدخواه تو خواهم که ز بازیچهٔ دهر
گوی میدان تو سازد فلک چوگانی
داورا چند نویسد به ملوک توران
شرح ویرانی دل محتشم ایرانی
وان زمان هم که شود فایدهای حاصل از آن
گردد از بد مددیهای فلک نقصانی
من یکی بلبلم اندر قفس دهر که چرخ
میکند بر من از انصاف مدایح خوانی
حیف باشد که شوم ضایع و خالی ماند
باغ پر دمدمه مدح محمد خانی
ای خداوند جهان مالک مملوک نواز
که توئی خسرو اقلیم دقایق رانی
عمرها داشتم امید که یک بار دگر
در صف خاک نشینان خودم بکشانی
گاه درد دل من از دل من گوش کنی
گاه داد غم من از غم من بستانی
پیش ازین گرچه روان بوده را پای روان
مشکلی بود قدم بر قدم آسانی
مشکلی زان بتر اینست که از ضعف امروز
زین مکان نیست مرا نقل مکان امکانی
همهٔ مرغان ادلی اجنحه در صحبت خان
بوستانی و من تنگ قفس زندانی
لیک با این همه دوری به خیال تو مرا
صحبتی هست که خواند خردش روحانی
سرورا میرسدت هیچ به خاطر که کجا
شرط کردم که تو چون رخش عزیمت رانی
به یساق جدل آغاز خصومت انجام
که فلک داشت درین ورطه سرفتانی
چون به دولت تو سپاه ظفر آثارت را
سر به آن دشت بلا داده روان گردانی
من هم از ادعیه در پی بفرستم سپهی
که توشان سد بلای سپه خود دانی
لله الحمد که آن شرط بجا آمد و داشت
به تو فتاح غنی فتح و ظفر ارزانی
حال بر تخت حضوری تو جهان داور و من
بیحضور از غم بیماری و بیسامانی
تو چنان باش که عالم به وجود تو به پاست
لیک نگذار چنین درد مرا طولانی
مرهمی بخش از آن پیش که از زخم اجل
دل ز جان برکنم از غایت بی درمانی
بنوازم به طریقی که بر آن رشگ برند
روح جنت وطن انوری و خاقانی
بیش ازین قوت گفتار ندارم اما
دارم امید که از موهبت ربانی
تا زمانی که ملک صورت قیامت بدمد
تو ز آفات فلک ایمن و سالم مانی
وآن زمان نیز نگردی ز بقا بیبهره
که خدای تو بود باقی و باقی فانی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوستان مژده که از موهبت سبحانی
میرسد رایت منصور محمد خانی
هوش مصنوعی: دوستان، خوش خبر باشید که لطف و رحمت خداوند، پرچم پیروزی محمد خان را به ما میرساند.
رایتی کرد سر علمش گردیده
همچو پروانهٔ جانباز مه نورانی
هوش مصنوعی: پرچم علم او همانند پروانهای است که در برابر نور ماه درخشان میرقصد.
رایت رفعتش افکنده لباسی دربر
کز گریبان فلک میکندش دامانی
هوش مصنوعی: پرتو بلندش به قدری عظیم است که لباس زیبایی بر سر میافکند که گویی دامنی از آسمان میسازد.
رایتی صیقلی مهجه نورانی او
برده از روی جهان رنگ شب ظلمانی
هوش مصنوعی: پرچم درخشان و صیقلی او، رنگ شب تاریک را از روی جهان برداشته و نورانی کرده است.
رایتی گرد وی از واسطهٔ فتح و ظفر
کار اصناف ملک آیت نصر خوانی
هوش مصنوعی: پرچم او در اطرافش نشانهای از پیروزی و موفقیت است، و کارهای مختلف کشور را به علامت نصرت خداوند توصیف میکند.
رایتی ذیل جلالش گه گرد افشاندن
کرده بر مهر جلی شعشعهٔ نورافشانی
هوش مصنوعی: پرچم او در زیر عظمتش، گاهی بر روی خورشید درخشندگی خود را میافشاند.
رایتی رؤیتش افکنده فلک را به گمان
زد و خورشید که ثانیش ندارد ثانی
هوش مصنوعی: در این بیت به دیدن پرچم یا نشانهای اشاره شده که تأثیر زیادی بر آسمان و جهان گذاشته، بهطوری که ستارهها و آسمان به آن فکر میکنند. همچنین از خورشید یاد شده که وجودش بیهمتا و یکتا است و هیچ چیز دیگری نمیتواند با آن مقایسه شود.
رایتی آیت فتح آمده از پا تا سر
همچو افراخته تیغ علی عمرانی
هوش مصنوعی: دست و پا و سر این پرچم پیروزی به گونهای است که همچون تیغ علی، بلند و فراز نگهداشته شده است.
حبذا صاحب رایت که به همراهی شاه
شد مصاحب لقب از غایت صاحب شانی
هوش مصنوعی: چه خوب است که آن مرد که پرچمدار است، به همراهی پادشاه گام میزند و به خاطر مقام بلندش، لقب دوست را به خود گرفته است.
سرو سر خیل قزلباش که بر خاک درش
مینهد ترک قزل پوش فلک پیشانی
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و شکوه یک جوان قزلباش (ترکی که نماد شجاعت و زیبایی است) اشاره میشود که با افتخار و عظمت، سرش را بر خاک مینهد. این عمل به نوعی نماد تسلیم و احترام به بزرگی یا عظمت جایی است که در آن قرار دارد. همچنین، به زیباییها و خصائل خاص او که از آسمان به او ارزانی شده، هم اشاره میشود.
خان اعظم که خواقین معظم را نیست
پیش فرماندهیش زهرهٔ نافرمانی
هوش مصنوعی: رییس بزرگ که افرادی که نزد او مقام و منزلت دارند، جرأت نافرمانی از دستورات او را ندارند.
ای امیر فلک اورنگ که بر درگه توست
قسمی از پادشهی حاجبی و دربانی
هوش مصنوعی: ای امیر آسمان، که بر درگاه تو سهمی از پادشاهی و خدمتگزاری هست.
شرفه غرفهٔ تحتانی قصرت دارد
طعنه بر کنگر این منظرهٔ فوقانی
هوش مصنوعی: زیبایی و شکوه طبقه پایین قصر به گونهای است که به منظر بلندتر از آن، که شبیه به کنگر میماند، طعنه میزند.
کبریای تو محیطی است که پایانش را
پا به آن سوی جهات است ز بیپایانی
هوش مصنوعی: عظمت و شکوه تو همچون دنیایی است که انتهای آن در مرزهای ناشناختهای قرار دارد و نشانهای از محدودیت و پایان در آن دیده نمیشود.
قصر جاه تو چنان ساخت که خالی نشود
بیزوالی که شد این دار فنا را بانی
هوش مصنوعی: کاخ عظمت تو به قدری محکم و بزرگ است که هیچ چیز نمیتواند آن را خالی کند، حتی با وجود اینکه این دنیا فانی و ناپایدار است.
چون سلیمان جلیلی که اگر مور ذلیل
یابد از تربیتت بهره کند ثعبانی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تو مانند سلیمان بزرگ و برجسته هستی، به طوری که حتی یک مورچه ضعیف نیز میتواند از آموزش و تربیت تو بهرهمند شود. در واقع به قدرت و تأثیرگذاری تو اشاره دارد که قادر به کمک به دیگران، حتی ضعیفترین موجودات نیز هستی.
ضعفا را چو کند تقویتت جان در تن
ذره خورشید شود قطره کند عمانی
هوش مصنوعی: وقتی که جان تو به ضعفای دیگر کمک کند و آنها را تقویت کند، به مانند این است که قطرهای از خورشید به وجود آمده است و این قطره میتواند به عظمت و شکوه عمان برسد.
آن که با حفظ تو در حرب گه آید عریان
جلد فرسوده کند بر جسدش خفتانی
هوش مصنوعی: کسی که برای حفظ تو در جنگ حاضر میشود، در حالی که عریان و با لباس کهنه است، بر جسدش آرام میگیرد.
وانکه حفظش نکنی گر بود الماس لباس
بر تنش غنچهٔ بیخار کند پیکانی
هوش مصنوعی: اگر کسی را که به او اهمیت نمیدهی، حتی اگر در لباس الماس باشد، در نظر نگیری، مانند این است که یک گل بیخار را به تیر تبدیل میکنی.
در محیط غضبت پیکری لنگر خصم
کشتی نیست که آخر نشود طوفانی
هوش مصنوعی: در دنیای خشم و عصبانیت تو، هیچ چیز نمیتواند جلوی بحرانی که ایجاد میکنی را بگیرد و این وضع به پایان نخواهد رسید.
خون دشمن شده در شیشهٔ تن صاف و به جاست
که کند خنجر خونخوار تو را مهمانی
هوش مصنوعی: خون دشمن در بدن تو وجود دارد و به وضوح قابل مشاهده است، چرا که خنجر تو که از خونریزی لذت میبرد، به زودی میزبان را سراغ خواهد گرفت.
عید خلقی تو و در عید گه دولت تو
خصم افراخته گردن شتر قربانی
هوش مصنوعی: روز عید، روزی است برای شادی و جشنگیری مردم، و در این روز، دشمنان تو مانند گردن شتر قربانی، سر خود را بلند کردهاند و قصد دارند کارشکنی کنند.
جمع بیامر تو گر عازم کاری باشد
نکند ور کند از بیم کند پنهانی
هوش مصنوعی: اگر مردم بدون اجازه تو بخواهند کاری انجام دهند، نه تنها انجام نمیدهند، بلکه اگر هم بخواهند، از ترس تو به طور پنهانی عمل میکنند.
باج ده فخر کند گر به مثل گیرد باج
بندهٔ هندیت از خسرو ترکستانی
هوش مصنوعی: اگر کسی باج بپردازد، میتواند به خود ببالد و افتخار کند، هرچند که این باج به اندازهٔ باج کسی که از خسرو ترکستانی گرفته میشود، نباشد.
در زمان تو اگر یوسف مصری باشد
خویش را بهر شرف نام کند کاشانی
هوش مصنوعی: اگر در زمان تو یوسف مصری وجود داشته باشد، او خودش را برای نشان دادن بزرگواریاش به نام کاشانی معرفی میکند.
عیبجو یافته ویران دل از این غصه که هیچ
نیست در ملک تو نایاب به جز ویرانی
هوش مصنوعی: عیبجو به ویرانی دل خود نگاهی میکند و از این غم میگوید که در دنیای تو هیچ چیز نایاب نیست جز ویرانی و خرابی.
بد سگالی که ز ملک تو شکایت دارد
هست جغدی که به تنگ است از آبادانی
هوش مصنوعی: شکایت از تو به خاطر بدبختیها و مشکلات زندگیام مطرح میشود، مانند جغدی که از زندگی در سرزمینی آباد و پررونق احساس ناامیدی و تنگی میکند.
با رعایای تو عیسی ز فلک میگوید
ای خوش آن گله که موسی کندش چوپانی
هوش مصنوعی: عیسی از آسمان به رعایای تو میگوید، ای کاش آن گلهای که موسی به آن چوپانی میکند، خوشبخت باشد.
مرکز دایرهٔ عالم از آن مانده به جا
که تو پرگار درین دایره میگردانی
هوش مصنوعی: تمام جهان حول یک مرکز میچرخد که آن مرکز تو هستی و تو با پرگار، دایرهٔ زندگیات را میسازی و به آن شکل میدهی.
صیت این دولت بر صورت از آن است بلند
که تو صاحب خرد این سلسله میجنبانی
هوش مصنوعی: مشهوریت و نام و آوازه این حکومت به خاطر توست، زیرا تو با خرد و فهم خود، این سلسله را به حرکت درمیآوری.
تیغ رانی شده ممنوع که بر رغم زمان
تو در اصلاح جهان تیغ زبان میرانی
هوش مصنوعی: برش زبان و صحبت کردن به شدت ممنوع شده است، چرا که با وجود همه تلاشها برای بهبود وضع جهان، تو همچنان با کلامت به حیات زندهای ادامه میدهی.
بوعلی گر سخنان حسن افتاده تو را
نشنود نام برادر به حسن ترخانی
هوش مصنوعی: اگر بوعلی، سخنان خوب و زیبا را بشنود، اما نام برادرش حسن را نشنود، باید بگویم که او فراموش کرده است که حسن چقدر ارزشمند و برجسته است.
تا به عانت ز خوش آمد بعد و خوش نشوند
راه مردان نزند وسوسهٔ شیطانی
هوش مصنوعی: تا زمانی که با وجود خوشحالی و خوشآمدگویی موانع را کنار بزنیم، نباید به وسوسههای شیطانی تن دهیم تا بتوانیم به مسیر مردانگی و حقیقت ادامه دهیم.
دولتت راست جمالی که تماشائی آن
چشم بر هم نزند تا ابد از حیرانی
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی تو به قدری دلرباست که هیچکس نمیتواند در برابر آن چشم از هم بردارد و تا ابد در شگفتی باقی خواهد ماند.
حسن تدبیر تو نقشیست بدیعالتصویر
که مگر ثانیش اندر قلم آرد مانی
هوش مصنوعی: زیبایی و هنرمندی تدبیر تو، همچون تصویری نو و بینظیر است که شاید هیچکس نتواند همتای آن را خلق کند.
قصر قدر تو رواقیست که میاندازد
سایه بر منظر کیوان ز بلند ایوانی
هوش مصنوعی: قصر تو مانند یک ایوان بزرگ است که سایهای بر زیباییهای آسمان میافکند.
فیض دست تو پس از حاتم طی دانی چیست
بعد باران شتائی مطر نیسانی
هوش مصنوعی: خوب توجه کن که هدیه یا لطفی که تو به دیگران میکنی، پس از حاتم طایی، بزرگترین بخششهاست. همچنین، مثل بارانی که در فصل بهار میبارد و زمین را سرسبز میکند، اثر و برکت کارهای تو نیز زندگی را شکوفا میسازد.
کفه بر کفه نچربید ز میزان قیاس
وزن کردند چو خانی تو با خاقانی
هوش مصنوعی: ترازوی سنجش هیچگاه با پرحرفی سنگین نمیشود، همانطور که تو نمیتوانی خود را با دیگران مقایسه کنی؛ تو همچون یک خان هستی، در حالی که دیگران در مقام خاقانی قرار دارند.
به طریقی که محمد ز ولیالله یافت
قوت اندر جسد دین ز قوی پیمانی
هوش مصنوعی: محمد به طریقی که از ولیالله قوت و نیروی خود را به دست آورد، در دین مانند عهد و پیمانی قوی شده است.
ای سمی نبی از ملک تو دورست زوال
به ولیعهدی مبسوط ولی سلطانی
هوش مصنوعی: ای نبی سمی، ملک تو از زوال دور است و تو به مقام ولیعهدی گماشته شدهای، اما سلطنت متعلق به تو نیست.
سر بدخواه تو خواهم که ز بازیچهٔ دهر
گوی میدان تو سازد فلک چوگانی
هوش مصنوعی: من میخواهم سرنوشت تو را به دست بگیرم تا روزگار، به مانند یک بازیگر با تو بازی کند و دنیا را چون گردونهای در دستان تو قرار دهد.
داورا چند نویسد به ملوک توران
شرح ویرانی دل محتشم ایرانی
هوش مصنوعی: خدای من، چقدر دیگر در مورد پادشاهان توران مینویسی و از درد و عذاب دلهای مردم بااحساس ایران سخن میگویی؟
وان زمان هم که شود فایدهای حاصل از آن
گردد از بد مددیهای فلک نقصانی
هوش مصنوعی: در آن زمان که به نظر میرسد کاری انجام شده، اگر از آن نتیجهای نگیرد، نشانهای از کمبود و نقص در یاریهای آسمان است.
من یکی بلبلم اندر قفس دهر که چرخ
میکند بر من از انصاف مدایح خوانی
هوش مصنوعی: من تنها یک بلبل هستم که در قفس زمان گرفتار شدهام و دنیا بر من میچرخد، اما به ناحق از من تمجید میکند.
حیف باشد که شوم ضایع و خالی ماند
باغ پر دمدمه مدح محمد خانی
هوش مصنوعی: خالی ماندن باغی که پر از بوی خوش مدح و ستایش پیامبر محمد است، بسیار تأسفبار خواهد بود.
ای خداوند جهان مالک مملوک نواز
که توئی خسرو اقلیم دقایق رانی
هوش مصنوعی: ای خداوندی که بر تمام جهان فرمانروایی و به بندگانت احسان میکنی، تویی پادشاه نشینهای جادو و عجایب.
عمرها داشتم امید که یک بار دگر
در صف خاک نشینان خودم بکشانی
هوش مصنوعی: سالهاست که منتظرم که دوباره مرا به جمع خاکنشینان ببرند.
گاه درد دل من از دل من گوش کنی
گاه داد غم من از غم من بستانی
هوش مصنوعی: گاهی به من گوش میکنی و دردهای دلم را میشنوی، و گاهی هم غمهایم را از خودم میگیری.
پیش ازین گرچه روان بوده را پای روان
مشکلی بود قدم بر قدم آسانی
هوش مصنوعی: قبل از این، هر چند که روان بود راه، اما قدم گذاشتن بر قدم دیگر سخت بود؛ حالا آسانتر شده است.
مشکلی زان بتر اینست که از ضعف امروز
زین مکان نیست مرا نقل مکان امکانی
هوش مصنوعی: بدتر از این مشکل، این است که به خاطر ضعف امروز، نمیتوانم از اینجا به مکان دیگری بروم.
همهٔ مرغان ادلی اجنحه در صحبت خان
بوستانی و من تنگ قفس زندانی
هوش مصنوعی: تمام پرندگان زیبا و آزاد در باغ و در کنار گل و گیاه زندگی میکنند، اما من که در قفسی تنگ و محدود imprisoned هستم، نمیتوانم به آن زیباییها دسترسی داشته باشم.
لیک با این همه دوری به خیال تو مرا
صحبتی هست که خواند خردش روحانی
هوش مصنوعی: اما با وجود این همه دوری، به یاد تو گفتگویی با خود دارم که عقل بزرگ آن را درک میکند.
سرورا میرسدت هیچ به خاطر که کجا
شرط کردم که تو چون رخش عزیمت رانی
هوش مصنوعی: ای سرور من، هیچ به خاطر نمیآورم که کجا توافق کردیم که تو مانند اسب رخش به سفر بروی.
به یساق جدل آغاز خصومت انجام
که فلک داشت درین ورطه سرفتانی
هوش مصنوعی: به جنگ و جدل شروع کن که سرنوشت و شرایط به نحوی رقم خورده که تو در این وضعیت قرار گرفتهای.
چون به دولت تو سپاه ظفر آثارت را
سر به آن دشت بلا داده روان گردانی
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه پیروزی تحت فرمان تو به میدان میآید، آثار تو را در دشت بلا نمایان میسازد و به حرکت درمیآورد.
من هم از ادعیه در پی بفرستم سپهی
که توشان سد بلای سپه خود دانی
هوش مصنوعی: من هم در پی حاجاتی هستم و دعاهایی میفرستم تا سپاهی فرستاده شود که تو خود از خطرات آن باخبر هستی.
لله الحمد که آن شرط بجا آمد و داشت
به تو فتاح غنی فتح و ظفر ارزانی
هوش مصنوعی: خدا را شکر که آن وعده به انجام رسید و برای تو دروازهای به سوی ثروت و پیروزی گشوده شد.
حال بر تخت حضوری تو جهان داور و من
بیحضور از غم بیماری و بیسامانی
هوش مصنوعی: در حالتی که تو در جایگاه قدرت و قضاوت هستی، من در غیاب تو از ناشیگری و مشکلات زندگی رنج میبرم.
تو چنان باش که عالم به وجود تو به پاست
لیک نگذار چنین درد مرا طولانی
هوش مصنوعی: تو باید به حدی باارزش و برجسته باشی که وجودت باعث خوشحالی و سرزندگی همه شود، اما در عین حال، نگذار این درد و رنج من ادامه پیدا کند.
مرهمی بخش از آن پیش که از زخم اجل
دل ز جان برکنم از غایت بی درمانی
هوش مصنوعی: پیش از آنکه زخم مرگ مرا از جانم بکند، از شدت بیدرمانی خواستهام تا مرهمی به من عطا شود.
بنوازم به طریقی که بر آن رشگ برند
روح جنت وطن انوری و خاقانی
هوش مصنوعی: میخواهم نغمههایی بنوازم که جانهای پاک و دلنشین به شوق و حسادت بیفتند.
بیش ازین قوت گفتار ندارم اما
دارم امید که از موهبت ربانی
هوش مصنوعی: من بیش از این قدرت بیان ندارم، اما امیدوارم که از رحمت الهی بهرهمند شوم.
تا زمانی که ملک صورت قیامت بدمد
تو ز آفات فلک ایمن و سالم مانی
هوش مصنوعی: تا زمانی که روز قیامت فرا برسد، تو از خطرات آسمان در امان و سالم خواهی ماند.
وآن زمان نیز نگردی ز بقا بیبهره
که خدای تو بود باقی و باقی فانی
هوش مصنوعی: در آن زمان هم که تو از جاودانگی بهرهای نداشتی، بدان که خدایت جاودان است و آنچه غیر از اوست زوالپذیر.