مسمط مربع
ز شوق آن روی با طراوت
نهاده بر کف سر ارادت
اگر برانی زهی شقاوت
وگر بخوانی زهی سعادت
بدرد عشق تو دردمندم
ز رنج هجر تو مستمندم
چه باشی ای سرو سر بلندم
مریض خود را کنی عیادت
من آنچه از غم نصیب دارم
از آن رخ دلفریب دارم
نه تاب صبر و شکیب دارم
نه دیگرم طاقت جلادت
چرا چو بلبل نمی خروشم
که عشوۀ گل ربوده هوشم
از این پس ار در سخن نکوشم
زهی خرافت زهی بلادت
من و سماع رباب مطرب
من و سؤال و جواب مطرب
من و حضور جناب مطرب
وز او افاضت وز او افادت
مرا کن ای شهریار نامی
غلام آن آستان سامی
اگر نیم لایق غلامی
ولی مرا می سزد سیادت
بر آستانت بسر نیازم
براستانت که سر فرازم
همین بود روزه و نمازم
زهی حضور و زهی عبادت
گذشت عمری به تشنه کامی
زخم وحدت نخورده جامی
نه بیم ننگ و نه فکر نامی
زهی ریاضت زهی زهادت
نظاره ای ای نگار جانی
مگر مرا سوی خود کشانی
ز خودپرستی مرا رهانی
اگرچه سخت است ترک عادت
دلی ندانم منزه از عیب
ز ظلمت شک و شبهه و ریب
مگر کند شمع محفل غیب
تجلی از عرصۀ شهادت
به یک تجلای عالم افروز
شب سیه را کند به از روز
به طالع سعد و بخت فیروز
بیابی ای مفتقر مرادت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فع مفاعلن فع
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز شوق آن روی با طراوت
نهاده بر کف سر ارادت
هوش مصنوعی: از سر شوق به آن چهره زیبا، که با طراوتش بر دستانم قرار دارد، مینگرم.
اگر برانی زهی شقاوت
وگر بخوانی زهی سعادت
هوش مصنوعی: اگر تو را طرد کنند، این نشان از بدبختی است و اگر تو را بخوانند، این نشانه خوشبختی است.
بدرد عشق تو دردمندم
ز رنج هجر تو مستمندم
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو دردی دارم و از رنج دوریات بینوا هستم.
چه باشی ای سرو سر بلندم
مریض خود را کنی عیادت
هوش مصنوعی: ای سرو زیبا و بلند، چه اهمیتی دارد که هستی؛ فقط این را بدان که دردمند خود را به عیادت میآوری.
من آنچه از غم نصیب دارم
از آن رخ دلفریب دارم
هوش مصنوعی: من تمام غمهایی که دارم به خاطر زیبایی چهرهات است.
نه تاب صبر و شکیب دارم
نه دیگرم طاقت جلادت
هوش مصنوعی: نه میتوانم به صبر و تحمل ادامه دهم و نه توانایی مقابله با زیبایی تو را دارم.
چرا چو بلبل نمی خروشم
که عشوۀ گل ربوده هوشم
هوش مصنوعی: چرا مانند بلبل آواز نمیزنم در حالی که زیبایی گل، عقل و هوش مرا از دست داده است؟
از این پس ار در سخن نکوشم
زهی خرافت زهی بلادت
هوش مصنوعی: اگر از این به بعد در گفتن تلاش نکنم، وای از این نادانی و بیخویتی من.
من و سماع رباب مطرب
من و سؤال و جواب مطرب
هوش مصنوعی: من در حال لذت بردن از آواز و نواختن رباب هستم و همچنین درگیر پرسش و پاسخ با نوازندهام.
من و حضور جناب مطرب
وز او افاضت وز او افادت
هوش مصنوعی: من و حضور هنرمند و موسیقیدان، از او بهرهمند و سرشار میشویم.
مرا کن ای شهریار نامی
غلام آن آستان سامی
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگوار، مرا به خدمت خود بپذیر و از درگاه پر عظمت تو خاکساری کنم.
اگر نیم لایق غلامی
ولی مرا می سزد سیادت
هوش مصنوعی: اگر من شایسته مقام غلامی هستم، اما به نظر من شایستگی رهبری و بزرگی نیز برای من وجود دارد.
بر آستانت بسر نیازم
براستانت که سر فرازم
هوش مصنوعی: من در درگاه تو به التماس ایستادهام، زیرا سرم را به خاطر تو بالا میآورم.
همین بود روزه و نمازم
زهی حضور و زهی عبادت
هوش مصنوعی: این بود معنای واقعی روزه و نماز، که نشاندهنده حضور واقعی انسان در عبادت و ارتباط با خداوند است.
گذشت عمری به تشنه کامی
زخم وحدت نخورده جامی
هوش مصنوعی: عمری را در جستجوی حقیقت و وحدت گذراندم، اما هنوز نتوانستهام از آن بهرهمند شوم و تنها به سرنوشتم ادامه میدهم.
نه بیم ننگ و نه فکر نامی
زهی ریاضت زهی زهادت
هوش مصنوعی: نه ترسی از سرزنش دیگران دارم و نه به فکر شناختهشدن و مشهور شدن، فقط از سختیها و زهدی که پیش رو دارم لذت میبرم.
نظاره ای ای نگار جانی
مگر مرا سوی خود کشانی
هوش مصنوعی: ای نگار زیبا، آیا میتوانی مرا به سوی خود فرابخوانی و به تماشای خود بکشی؟
ز خودپرستی مرا رهانی
اگرچه سخت است ترک عادت
هوش مصنوعی: مرا از خودخواهی و خودپرستی نجات بده، هرچند که ترک کردن این عادت سخت و دشوار است.
دلی ندانم منزه از عیب
ز ظلمت شک و شبهه و ریب
هوش مصنوعی: دل پاکی نمیشناسم که از تاریکی شک و تردید و شبهه خالی باشد.
مگر کند شمع محفل غیب
تجلی از عرصۀ شهادت
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که شمعی روشن در محفل پنهان، نور و جمال خود را از دنیای قابل مشاهده بازتاب دهد؟
به یک تجلای عالم افروز
شب سیه را کند به از روز
هوش مصنوعی: یک درخشندگی روشنکننده میتواند شب تار را از روز روشنتر کند.
به طالع سعد و بخت فیروز
بیابی ای مفتقر مرادت
هوش مصنوعی: به شانس خوب و سرنوشت خوش، ای کسی که نیازمند هستی، خواستهات را به دست خواهی آورد.