گنجور

شمارهٔ ۴ - فی رثاء الصدیقة الطاهرة سلام الله علیها

تا در بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت
کعبه ویران شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت
شمع بزم آفرینش با هزاران اشک و آه
شد چنان کز دود آهش سینۀ کاشانه سوخت
آتشی در بیت معمور ولایت شعله زد
تا ابد زانشعله هر معمور و هر ویرانه سوخت
آه از آن پیمان شکن کز کینۀ خم غدیر
آتشی افروخت تا هم خم و هم پیمانه سوخت
لیلی حسن قدم چون سوخت از سر تا قدم
همچو مجنون عقل رهبر را دل دیوانه سوخت
گلشن فرخ فر توحید آندم شد تباه
کز سموم شرک آنشاخ گل فرزانه سوخت
گنج علم و معرفت شد طعمۀ افعی صفت
تا که از بیداد دو نان گوهر یکدانه سوخت
حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا
خرمنی در آرزوی خام آب و دانه سوخت
کرکس دون پنجه زد بر روی طاوس ازل
عالمی از حسرت آنجلوۀ مستانه سوخت
آتشی آتش پرستی در جهان افروخته
خرمن اسلام و دین را تا قیامت سوخته
سینه ای کز معرفت گنجینۀ اسرار بود
کی سزاوار فشار آندر و دیوار بود؟
طور سینای تجلی مشعلی از نور شد
سینۀ سینای وحدت مشتعل از نار بود
نالۀ بانو زد اندر خرمن هستی شرر
گوئی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود
آنکه کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی
از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود؟
گردش گردون دون بین کز جفای سامری
نقطۀ پروردگار وحدت مرکز مسمار بود!
صورتش نیلی شد از سیلی که چون سیل سیاه
روی گیتی زین مصیبت تا قیامت تار بود
شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان
آنکه جبریل امینش بندۀ دربار بود
از قفای شاه، بانو با نوای جانگداز
تا توانائی بتن، تا قوت رفتار بود
گرچه باز و خسته شد، وز کار دستش بسته شد
لیک پای همتش بر گنبد دوار بود
دست بانو گرچه از دامان شه کوتاه شد
لیک بر گردون بلند از دست آن گمراه شد
گوهری سنگین بها از ابر گوهر بار ریخت
کز غم جانسوز او خون از در و دیوار ریخت
تا ز گلزار حقایق نو گلی بر باد رفت
یک چمن گل صرصر بیداد ز آن گلزار ریخت
شاخۀ طوبی مثالی را ز آسیب خسان
آفتی آمد که یکسر هم برو هم بار ریخت
غنچۀ نشگفته ای از لاله زار معرفت
از فراز شاخساری از جفای خار ریخت
اختر فرخ فری افتاد از برج شرف
کاسمان خوناب غم از دیدۀ خونبار ریخت
طوطی ای زینخا کدان پرواز کرد و خاک غم
بر سراسر طوطیان عالم اسرار ریخت
بسملی در خون طپید از جور جبار عنید
یا که عنقاء ازل خون دل از منقار ریخت
زهرۀ زهرا چه از آسیب پهلو در گذشت
چشمه های خون ز چشم ثابت و سیار ریخت
مهبط روح الامین تا پایمال دیو شد
شورشی سر زد که سقف گنبد دوار ریخت
از هجوم عام بر ناموس خاص لایزال
عقل حیران طبع سرگردان زبان لالست لال
شد بپا شور و نوا تا از دل بانوی شاه
رفت از کف صبر و طاقت فوت از زانوی شاه
خسته شد پهلوی خاتون رفت از او تاب و توان
آنچنان کز پیچ و تابش بسته شد بازوی شاه
تا حقیقت را بنا حق دست و گردن بسته شد
دست بیداد رعیت باز شد بر روی شاه
روی بانوی دو گیتی شد ز سیلی نیلگون
سیل غم یکباره از هر سو روان شد سوی شاه
سامری گوساله ای را کرد میر کاروان
تا قیامت خلق را گمراه کرد از کوی شاه
هرکه با آواز آن گوساله آمد آشنا
تا ابد بیگانه ماند از صحبت دلجوی شاه
نغمۀ «انی انا الله» نشنود گوساله خواه
غره دنیا، نه بیند غُره نیکوی شاه
خاتم دین را بجادو برد دست اهرمن
شرمی از یزدان نکرد و بیمی از نیروی شاه
گرچه دست بندگی داد از نخست اندر غدیر
لیک آن بد عاقبت لب تر نکرد از جوی شاه
خضر می باید که تا تو شد ز آب زندگی
نیست آب زندگی شایان هر خوک و سگی
طعمۀ زاغ و زغن شد میوۀ باغ فدک
نالۀ طاوس فردوس برین شد بر فلک
زهرۀ چرخ ولایت نغمۀ جانسوز داشت
تا سماک آن نالۀ جانسوز می رفت از سمک
چشم گریان و دل بریان بانو ای عجب
نقش هستی را نکرد از صفحۀ ایجاد حک
شاهد بزم حقیقت شمع ایوان یقین
اشکریزان رفت در ظلمت سرای ریب و شک
کی روا بودی رود سر گرد کوی این و آن
آنکه بودی خاک راهش سرمۀ چشم ملک؟
مستجار هر دو گیتی قبلۀ حاجات، برد
دست حاجت پیش انصار و مهاجر یک بیک
بیوفا قومی، دل آنان ز آهن سخت تر
وعده های سست آنان چون هوائی در شبک
پاس حق هرگز مجو حق ناشناس
هرکه حق را ننگرد کورش کند حق نمک
مفتقر گر جانسپاری در ره بانو سزا است
راه حق است «ان تکن لله کان الله لک»
همچو قمری با غمش عمری بسر باید کنی
چارۀ دل را هم از این رهگذر باید کنی
نور حق در ظلمت شب رفت در خاک ای دریغ
با دلی از خون لبالب رفت در خاک ای دریغ
طعت بیت الشرف را زهرۀ تابنده بود
آه کان تابنده کوکب رفت در خاک ای دریغ
آفتاب چرخ عصمت با دلی از غم کباب
با تنی بیتاب و پُر تب رفت در خاک ای دریغ
پیکری آزرده از آزار افعی سیرتان
چون قمر در برج عقرب رفت در خاک ای دریغ
کعبۀ کروبیان و قبلۀ روحانیان
مستجار دین و مذهب رفت در خاک ای دریغ
لیلی حسن قدم با عقل اقدم هم قدم
اولین محبوبۀ رب رفت در خاک ای دریغ
حامل انوار و اسرار رسالت آنکه بود
جبرئیلش طفل مکتب، رفت در خاک ای دریغ
آن مهین بانو که بانوئی از آن بانو نبود
در بساط قرب اقرب، رفت در خاک ای دریغ
آنکه بودی از محیط فیض وجودش کامیاب
هر بسیط و هر مرکب رفت در خاک ای دریغ
شد ظهور غیب مکنون باز غیب مستتر
تربتش از خلق پنهان همچو سر مستسر
بیت معمور ولایت را اجل ویرانه کرد
آنچه را با خانه صد چندان بصاحبخانه کرد
شمع روی روشن زهرا چه آنشب شد خموش
زهره ساز و نغمۀ ماتم در آن کاشانه کرد
آه جانسوز یتیمان اندر آن ماتم سرا
کرد آشوبی که عقل محض را دیوانه کرد
داغ بانو کرد عمری با دل آن شهریار
آنچه شمع انجمن یکباره با پروانه کرد
شاه با آن پر دلی دل از دو گیتی بر گرفت
خانه را کانشب تهی زانگو هر یکدانه کرد
بارها کردی تمنای فراق جسم و جان
چونکه یاد از روزگار وصل آنجا نانه کرد
سر بزانوی غم و با غصۀ بانو قرین
عزلت از هر آشنائی بود و هر بیگانه کرد
شاهد هستی چه از پیمانۀ غم نیست شد
باده نوشان را خراب از جلوۀ مستانه کرد
ساقی بزم حقیقت گوئیا از خم غم
هرچه در خمخانه بودی اندر آن پیمانه کرد
مفتقر را شوری از اندیشه بیرون در سراست
هر دم او را از غم بانو نوائی دیگر است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا در بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت
کعبه ویران شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت
هوش مصنوعی: وقتی که بیگانگان در بیت‌الحرم به آتش‌سوزی پرداختند، کعبه ویران شد و حرم به علت حرارت وجود صاحبخانه دچار سوختگی شد.
شمع بزم آفرینش با هزاران اشک و آه
شد چنان کز دود آهش سینۀ کاشانه سوخت
هوش مصنوعی: شمعی که نوربخش جهان بود، با هزاران اشک و ناله به حالتی درآمد که دود ناله‌اش به شدت دل‌های مردم را سوزاند.
آتشی در بیت معمور ولایت شعله زد
تا ابد زانشعله هر معمور و هر ویرانه سوخت
هوش مصنوعی: آتش و شعله‌ای در خانه‌ای که مرکز قدرت و اداره بود، به وجود آمد و این آتش تا ابد باعث سوختن هر خانه‌ای، چه آباد و چه ویران، شد.
آه از آن پیمان شکن کز کینۀ خم غدیر
آتشی افروخت تا هم خم و هم پیمانه سوخت
هوش مصنوعی: آه از آن کسی که پیمان خود را شکست و از کینهٔ ماجرای غدیر آتشی به پا کرد که نه تنها خود او، بلکه همه چیز را در آتش سوزاند.
لیلی حسن قدم چون سوخت از سر تا قدم
همچو مجنون عقل رهبر را دل دیوانه سوخت
هوش مصنوعی: لیلی با زیبایی قدم‌هایش از سر تا پا دل مجنون را سوخته است؛ به گونه‌ای که عقل او را نمی‌تواند هدایت کند و دلش کاملاً دیوانه‌وار در آتش عشق می‌سوزد.
گلشن فرخ فر توحید آندم شد تباه
کز سموم شرک آنشاخ گل فرزانه سوخت
هوش مصنوعی: در آن زمان، باغ خوشبختی و زیبایی توحید به دلیل وجود بادهای سمی شرک آسیب دید و شکوفه‌های گل دانا و عاقل در آن سوختند.
گنج علم و معرفت شد طعمۀ افعی صفت
تا که از بیداد دو نان گوهر یکدانه سوخت
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی به طعمه‌ای برای افعی تبدیل شد، چرا که بر اثر ظلم و ستم، دو نان با ارزش از بین رفت.
حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا
خرمنی در آرزوی خام آب و دانه سوخت
هوش مصنوعی: محصول باغ پیامبری از بین رفت و در اثر آرزوهای ناپخته، درختی که پیوند رویای آب و دانه در آن بود، از بین رفت.
کرکس دون پنجه زد بر روی طاوس ازل
عالمی از حسرت آنجلوۀ مستانه سوخت
هوش مصنوعی: کرکس زشت و کم‌قدرت به طرز ناشیانه‌ای بر روی طاووس زیبا و باشکوهی پرواز کرد و این باعث شد که دنیای زیبا از حسرتی عمیق شعله‌ور شود.
آتشی آتش پرستی در جهان افروخته
خرمن اسلام و دین را تا قیامت سوخته
هوش مصنوعی: آتش پرستی حرکتی در جهان به وجود آورده که به سوزاندن بنیادهای دین و اسلام منجر شده است و این آتش تا قیامت ادامه خواهد داشت.
سینه ای کز معرفت گنجینۀ اسرار بود
کی سزاوار فشار آندر و دیوار بود؟
هوش مصنوعی: سینه‌ای که پر از دانش و رازهای پنهان است، آیا شایسته است که فشار و سختی را تحمل کند و مانند دیواری باشد که بر آن فشار می‌آورند؟
طور سینای تجلی مشعلی از نور شد
سینۀ سینای وحدت مشتعل از نار بود
هوش مصنوعی: کوه سینا که محل ظهور وحی و نور الهی است، خود به منبعی از نور تبدیل شد و در آتش عشق و وحدت در دلش شعله‌ور گردید.
نالۀ بانو زد اندر خرمن هستی شرر
گوئی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود
هوش مصنوعی: بانویی در دل خرمن زندگی ناله‌ای سر می‌دهد، گویی شعله‌ای در دل کوه اندوه در حال زبانه‌کشیدن است، مانند نخل‌هایی که در آتش سوخته‌اند.
آنکه کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی
از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود؟
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی‌اش مانند ماه می‌درخشد، چطور می‌تواند تحمل درد و رنج کسی را داشته باشد که در کنار اوست؟
گردش گردون دون بین کز جفای سامری
نقطۀ پروردگار وحدت مرکز مسمار بود!
هوش مصنوعی: حرکت و چرخش دنیا را تماشا کن که چگونه به خاطر بدعهدی سامری، نقطه‌ای که پروردگار وحدت است، به سختی و تیرگی دچار شده است.
صورتش نیلی شد از سیلی که چون سیل سیاه
روی گیتی زین مصیبت تا قیامت تار بود
هوش مصنوعی: صورتش به رنگ نیلین درآمد از ضربه‌ای که مانند سیلاب سیاه بر زمین فرود آمد و به دلیل این مصیبت، تا قیامت جان‌ها در غم و اندوه خواهند بود.
شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان
آنکه جبریل امینش بندۀ دربار بود
هوش مصنوعی: نفرموده‌ای در بند یکی از بندگانش به مقام پادشاهی رسید، و آن بنده کسی بود که جبریل امین هم در خدمت او بود.
از قفای شاه، بانو با نوای جانگداز
تا توانائی بتن، تا قوت رفتار بود
هوش مصنوعی: در پشت سر شاه، بانویی با آهنگ غم‌انگیز تا جایی که توان داشت، تا نیروی جسمی‌اش ادامه داشت، حضور داشت.
گرچه باز و خسته شد، وز کار دستش بسته شد
لیک پای همتش بر گنبد دوار بود
هوش مصنوعی: با وجود اینکه او خسته و ناتوان شده و کارش به مشکل برخورد کرده است، اما اراده و همت او همچنان بر فراز و در اوج است.
دست بانو گرچه از دامان شه کوتاه شد
لیک بر گردون بلند از دست آن گمراه شد
هوش مصنوعی: با اینکه دستان زن از دامن شاه دور شده است، اما در آسمان بلند، آن شخص گمراه به خاطر او به اشتباه افتاده است.
گوهری سنگین بها از ابر گوهر بار ریخت
کز غم جانسوز او خون از در و دیوار ریخت
هوش مصنوعی: ابرهایی که مانند گوهر باران می‌ریزند، به خاطر غم و اندوهی عمیق، اشک و خون را از هر سو سرازیر می‌کنند. این بی‌تابی و درد به حدی است که هر جا نگاه می‌کنی، نشانه‌هایی از این غم سنگین به چشم می‌خورد.
تا ز گلزار حقایق نو گلی بر باد رفت
یک چمن گل صرصر بیداد ز آن گلزار ریخت
هوش مصنوعی: روزگاری از دنیای حقیقت‌ها، گلی در میان باد پراکنده شد و طوفان شدید، آن گل را از باغ جدا کرد و به بر باد داد.
شاخۀ طوبی مثالی را ز آسیب خسان
آفتی آمد که یکسر هم برو هم بار ریخت
هوش مصنوعی: درخت طوبی به دلیل آسیب‌هایی که از رنج‌دیدگان دیده، به طور کامل تحت فشار قرار گرفته و بارش در همه جا ریخته است.
غنچۀ نشگفته ای از لاله زار معرفت
از فراز شاخساری از جفای خار ریخت
هوش مصنوعی: شکوفه ای که هنوز باز نشده، از بین یک باغ زیبای معرفت به خاطر آسیب خارها افتاد.
اختر فرخ فری افتاد از برج شرف
کاسمان خوناب غم از دیدۀ خونبار ریخت
هوش مصنوعی: ستاره‌ای خوشبخت و خوش‌شانس از جایگاه اصلی خودش افتاد و آسمان پر از گلایه و اندوه شد.
طوطی ای زینخا کدان پرواز کرد و خاک غم
بر سراسر طوطیان عالم اسرار ریخت
هوش مصنوعی: طوطی‌ای از دوردست به پرواز درآمد و غم و اندوه را بر تمام طوطی‌های دنیا پاشید.
بسملی در خون طپید از جور جبار عنید
یا که عنقاء ازل خون دل از منقار ریخت
هوش مصنوعی: در اینجا انگار که به تصویر کشیده می‌شود، یک موجودی به شدت آسیب‌دیده و مظلوم، در خون خود غوطه‌ور است، گویی تحت ظلم و زورگویی ناگوار قرار گرفته است. یا اینکه همانند پرنده‌ای افسانه‌ای که از ابتدا وجود داشته، دلش را از شدت درد و رنج می‌ریزد.
زهرۀ زهرا چه از آسیب پهلو در گذشت
چشمه های خون ز چشم ثابت و سیار ریخت
هوش مصنوعی: زهرای عزیز چگونه از درد و صدمهٔ پهلو عبور کرد و چشمه‌های خون از چشمان ثابت و سیار او جاری شد.
مهبط روح الامین تا پایمال دیو شد
شورشی سر زد که سقف گنبد دوار ریخت
هوش مصنوعی: محل نزول روح القدس و وحی الهی به قدری مورد هجوم و ظلم قرار گرفت که شورشی به وجود آمد و به دنبال آن، ساختار مستحکم آسمان و زمین دچار فروپاشی شد.
از هجوم عام بر ناموس خاص لایزال
عقل حیران طبع سرگردان زبان لالست لال
هوش مصنوعی: از حمله عمومی به مسائل خصوصی، عقل بی‌قرار و حیران می‌شود و انسان در بیان احساساتش ناتوان می‌ماند.
شد بپا شور و نوا تا از دل بانوی شاه
رفت از کف صبر و طاقت فوت از زانوی شاه
هوش مصنوعی: شور و هیجان به پا شده است تا اینکه بانوی شاه از دلش نارضایتی و فراق را احساس کرده و صبر و تحمل شاه نیز از دست رفته است.
خسته شد پهلوی خاتون رفت از او تاب و توان
آنچنان کز پیچ و تابش بسته شد بازوی شاه
هوش مصنوعی: پهلوی خانم به قدری خسته شده بود که از او طاقت و قدرتی باقی نمانده بود؛ به گونه‌ای که زیبایی و جذابیت او شاه را چنان مجذوب کرده بود که قدرت مقابله با آن را نداشت.
تا حقیقت را بنا حق دست و گردن بسته شد
دست بیداد رعیت باز شد بر روی شاه
هوش مصنوعی: وقتی که حق و حقیقت به ناحق محدود و سرکوب شد، این ظلم و ستم بر مردم به گونه‌ای بر دوش شاه نمایان شد.
روی بانوی دو گیتی شد ز سیلی نیلگون
سیل غم یکباره از هر سو روان شد سوی شاه
هوش مصنوعی: بر روی بانوی دو جهان، غم به صورت طوفانی و ناگهانی جریان پیدا کرد و به سمت شاه سرازیر شد.
سامری گوساله ای را کرد میر کاروان
تا قیامت خلق را گمراه کرد از کوی شاه
هوش مصنوعی: سامری گوساله‌ای را استاد کاروان کرد تا به همین شکل، مردم را را به انحراف بکشاند و از مسیر صحیح دور کند.
هرکه با آواز آن گوساله آمد آشنا
تا ابد بیگانه ماند از صحبت دلجوی شاه
هوش مصنوعی: هر کسی که با صدای آن گوساله آشنا شود، برای همیشه از گفت‌وگو و هم نشینی با پادشاه مهربان جدا خواهد ماند.
نغمۀ «انی انا الله» نشنود گوساله خواه
غره دنیا، نه بیند غُره نیکوی شاه
هوش مصنوعی: گوش گوساله به نغمه «انی انا الله» نرسد، چون در دنیای فریبنده غرق است و زیبایی‌های شاه را نمی‌بیند.
خاتم دین را بجادو برد دست اهرمن
شرمی از یزدان نکرد و بیمی از نیروی شاه
هوش مصنوعی: خاتم دین را بشخصیت منفی ای که به دنبال خرابکاری است، ربود و هیچ شرمی از خداوند نداشت و از قدرت پادشاه نیز نترسید.
گرچه دست بندگی داد از نخست اندر غدیر
لیک آن بد عاقبت لب تر نکرد از جوی شاه
هوش مصنوعی: با اینکه از ابتدا در روز غدیر لب به بندگی گشود، اما در نهایت سرنوشتی ناخوشی پیدا کرد و نتوانست از آبِ شاه چیزی بنوشد.
خضر می باید که تا تو شد ز آب زندگی
نیست آب زندگی شایان هر خوک و سگی
هوش مصنوعی: برای اینکه به زندگی جاودان دست یابی، باید شخصیتی مثل خضر داشته باشی، زیرا آب زندگی فقط برای افرادی خاص و شایسته وجود دارد و هر کسی، حتی جانورانی مثل خوک و سگ، لایق آن نیستند.
طعمۀ زاغ و زغن شد میوۀ باغ فدک
نالۀ طاوس فردوس برین شد بر فلک
هوش مصنوعی: میوۀ باغ فدک که به دست زاغ و زغن افتاده، نشان‌دهندۀ حسرت و دلتنگی طاووس بهشتی است که به آسمان می‌رسد. این تصویر بیانگر سقوط و از دست رفتن نعمات و زیبایی‌ها، و همچنین آرزوی بالایی و کمال است.
زهرۀ چرخ ولایت نغمۀ جانسوز داشت
تا سماک آن نالۀ جانسوز می رفت از سمک
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و شگفتی‌های کیهان اشاره شده است. به نوعی، ستاره‌ها و عناصر آسمانی صدایی عمیق و دردناک را منتشر می‌کنند که گویی پیامی از دل عالم وجود دارد. این نوا به‌سوی ستاره‌ای خاص می‌رود و به زبان حال آن نیز اشاره شده؛ گویی در آسمان، حالتی از غم و اندوه حس می‌شود که به تمامی عالم تسری پیدا کرده است. این تصویر، توصیف‌گر پیوستگی عمیق میان عالم و احساسات انسانی است.
چشم گریان و دل بریان بانو ای عجب
نقش هستی را نکرد از صفحۀ ایجاد حک
هوش مصنوعی: چشمان اشک‌آلود و قلب آتش‌زده‌ای داری، ای بانوی گرامی! چه شگفت‌انگیز است که نقشی از هستی را بر صفحه‌ی آفرینش ننگاشته‌ای.
شاهد بزم حقیقت شمع ایوان یقین
اشکریزان رفت در ظلمت سرای ریب و شک
هوش مصنوعی: در میهمانی واقعی، عشق همچون شمعی در فضای یقین می‌درخشد، در حالی که حسرت و اندوه به دل تاریکی‌های شک و تردید می‌افزد.
کی روا بودی رود سر گرد کوی این و آن
آنکه بودی خاک راهش سرمۀ چشم ملک؟
هوش مصنوعی: آیا روا بود که کسی در راه کوی این و آن بچرخد، در حالی که آن کس که پایش بر خاک این راه است، افتخار و عظمت چشمان پادشاهان را به دوش می‌کشد؟
مستجار هر دو گیتی قبلۀ حاجات، برد
دست حاجت پیش انصار و مهاجر یک بیک
هوش مصنوعی: مقصد و مرجع هر دو جهان برای برآوردن نیازها، به درخواست‌های خود به دست یاری در جمع انصار و مهاجران بشتاب.
بیوفا قومی، دل آنان ز آهن سخت تر
وعده های سست آنان چون هوائی در شبک
هوش مصنوعی: بی‌وفاها، دل‌هایی دارند که از آهن هم محکم‌تر است و وعده‌های آنها ناپایدار و بی‌اساس مانند هوای شب است.
پاس حق هرگز مجو حق ناشناس
هرکه حق را ننگرد کورش کند حق نمک
هوش مصنوعی: سعی نکن که حق را از کسی که آن را نمی‌شناسد پس بگیری، زیرا هرکس که حق را نبیند، در واقع خود را محروم می‌کند از درک حقیقت.
مفتقر گر جانسپاری در ره بانو سزا است
راه حق است «ان تکن لله کان الله لک»
هوش مصنوعی: اگر کسی در راه عشق معشوق جان خود را فدای کند، این عمل شایسته‌ای است و در واقع نشانه‌ای از حقیقت و درستی است. اگر برای خدا باشد، خدا نیز از او حمایت خواهد کرد.
همچو قمری با غمش عمری بسر باید کنی
چارۀ دل را هم از این رهگذر باید کنی
هوش مصنوعی: مانند قمری که برای مدتی طولانی با غم خود زندگی می‌کند، تو هم باید به زندگی با این درد ادامه دهی و برای دل خود چاره‌ای بیابی.
نور حق در ظلمت شب رفت در خاک ای دریغ
با دلی از خون لبالب رفت در خاک ای دریغ
هوش مصنوعی: نوری از حقیقت در دل تاریکی شب به زمین رفت و افسوس که با دلی پر از غم به خاک سپرده شد.
طعت بیت الشرف را زهرۀ تابنده بود
آه کان تابنده کوکب رفت در خاک ای دریغ
هوش مصنوعی: عبارت به این معناست که منزلت و شرافت مانند یک ستاره درخشان است که با رفتنش به خاک، بر زیبایی و ارزش آن افسوس می‌خوریم. در واقع، درخشش و نور آن ستاره به مانند زیبایی و عظمت یک فرد عزیز بوده که اکنون دیگر در میان ما نیست.
آفتاب چرخ عصمت با دلی از غم کباب
با تنی بیتاب و پُر تب رفت در خاک ای دریغ
هوش مصنوعی: خورشید زندگی با دلی پر از غم و بدنی بی‌تاب و بیمار، به زمین رفت و ای کاش نمی‌رفت.
پیکری آزرده از آزار افعی سیرتان
چون قمر در برج عقرب رفت در خاک ای دریغ
هوش مصنوعی: بدن آسیب‌دیده‌ای که از گزند افعی‌های زهرآگین خسته شده بود، در حالی که مانند ماه در برج عقرب می‌درخشید، به خاک فرو رفت، چه اندوهی!
کعبۀ کروبیان و قبلۀ روحانیان
مستجار دین و مذهب رفت در خاک ای دریغ
هوش مصنوعی: کعبۀ فرشتگان و قبله‌ای برای روحانیون، که پناهگاه دین و مذهب بود، حالا در خاک مدفون شده است. ای وای!
لیلی حسن قدم با عقل اقدم هم قدم
اولین محبوبۀ رب رفت در خاک ای دریغ
هوش مصنوعی: لیلی با زیبایی‌اش و عقلش باید در کنار اولین محبوب خداوند قدم بردارد، اما افسوس که او به خاک رفت و دیگر وجود ندارد.
حامل انوار و اسرار رسالت آنکه بود
جبرئیلش طفل مکتب، رفت در خاک ای دریغ
هوش مصنوعی: آنکه حامل نورها و اسرار پیامبری بود، جبرئیل است. او مانند کودک مکتب، به زمین رفت و این موضوع باعث تاسف و افسوس است.
آن مهین بانو که بانوئی از آن بانو نبود
در بساط قرب اقرب، رفت در خاک ای دریغ
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به یک بانوی خاص و بزرگ دارد که با وجود مقام و عظمتش، به سرنوشت غم‌انگیزی دچار شده و به خاک سپرده شده است. وجود او در دنیای نزدیک به خداوند و مقام قربی که داشته، نشان از ارزش و جایگاه بالای او دارد، اما در نهایت به فقدان او افسوس می‌خورد.
آنکه بودی از محیط فیض وجودش کامیاب
هر بسیط و هر مرکب رفت در خاک ای دریغ
هوش مصنوعی: آنکه از وجودش همه بهره می‌بردند و در رشته فیض او قرار داشتند، حالا در خاک خوابیده و این بسیار تاسف‌آور است.
شد ظهور غیب مکنون باز غیب مستتر
تربتش از خلق پنهان همچو سر مستسر
هوش مصنوعی: غیب واقعی که پنهان بود، اکنون نمایان شده است. اما هنوز هم حقیقت وجود او در میان خلق، مخفی مانده است، مانند رازهایی که در دل خاک نهفته است.
بیت معمور ولایت را اجل ویرانه کرد
آنچه را با خانه صد چندان بصاحبخانه کرد
هوش مصنوعی: سرنوشت یا عمر، خانه‌ِ ولایت را ویران کرد، آنچه که با خانه‌ای بزرگتر، زندگی را برای صاحب آن دشوار کرده بود.
شمع روی روشن زهرا چه آنشب شد خموش
زهره ساز و نغمۀ ماتم در آن کاشانه کرد
هوش مصنوعی: شمعی که نماد روشنایی حضرت زهرا (س) بود، در آن شب خاموش شد و زهره، با آهنگ و نغمه‌ای از حزن و اندوه، در آن خانه آغاز به نواختن کرد.
آه جانسوز یتیمان اندر آن ماتم سرا
کرد آشوبی که عقل محض را دیوانه کرد
هوش مصنوعی: صبحی دلخراش برای یتیمان در آن مجلس سوگواری برپا شد که حتی عقل محض را نیز دیوانه کرد.
داغ بانو کرد عمری با دل آن شهریار
آنچه شمع انجمن یکباره با پروانه کرد
هوش مصنوعی: دل بانو مدت زیادی با قلب آن شاه درگیر بود، مانند شمعی که ناگهان با پروانه می‌سوزد و از بین می‌رود.
شاه با آن پر دلی دل از دو گیتی بر گرفت
خانه را کانشب تهی زانگو هر یکدانه کرد
هوش مصنوعی: شاه با دلی بزرگ، از همه چیز دنیا دل برداشت و خانه‌اش را خالی از هر چیز کرد، زیرا آن شب به خاطر هر دانه‌ای که در دلش بود، این کار را انجام داد.
بارها کردی تمنای فراق جسم و جان
چونکه یاد از روزگار وصل آنجا نانه کرد
هوش مصنوعی: بارها آرزوی جدا شدن از جسم و جان را کردی، زیرا یاد روزهای وصال و نزدیکی در آنجا دل را از درد فراق پر کرده است.
سر بزانوی غم و با غصۀ بانو قرین
عزلت از هر آشنائی بود و هر بیگانه کرد
هوش مصنوعی: سر بر زانوی غم گذاشت و با دل‌مشغولی به کنار بانو نشسته بود. از هر آشنایی و بیگانه‌ای جدا شده و در تنهایی خود غرق شده بود.
شاهد هستی چه از پیمانۀ غم نیست شد
باده نوشان را خراب از جلوۀ مستانه کرد
هوش مصنوعی: شاهد زیبایی در کنار غم، دیگر چیزی از پیمانه‌های آغشته به درد باقی نمانده و افرادی که مشغول نوشیدن‌اند از جلوه‌های مسحورکننده‌ی می‌توانند دچار حالت نشئگی شوند.
ساقی بزم حقیقت گوئیا از خم غم
هرچه در خمخانه بودی اندر آن پیمانه کرد
هوش مصنوعی: ای ساقی، در بزم حقیقت، به نظر می‌رسد که از خم غم هر آنچه در میخانه وجود داشت، در این پیمانه جمع‌آوری کردی.
مفتقر را شوری از اندیشه بیرون در سراست
هر دم او را از غم بانو نوائی دیگر است
هوش مصنوعی: انسان فقیر هر لحظه در افکارش شور و اشتیاقی دارد که او را از غم و غصه دور می‌کند و این شور و شوق مانند نوایی تازه برای اوست.

حاشیه ها

1402/09/08 15:12
سید مصطفی سامع
  وحی سرا گلبنِ گلزارِ ولا فاطمه غنچهِ صد برگِ رسا فاطمه نکهت بستان رسالت تویی یاس گلستان صفا فاطمه آیه تطهیر به شان تو است کوثرِ قرآنِ هدیٰ فاطمه دختر نیک اخترِ ختم رسل بانوی تسلیم و رضا فاطمه گفته ترا ام ابیها ‍پدر محورِ اصحاب کسا فاطمه همدم شیر افگن شیر خدا همسرِ شاه دو سرا فاطمه بهتر هر بانوی دوران تویی سیدهِ کلِ نسا فاطمه ام الائمه بتولِ رسول مامِ امامانِ خدا فاطمه ما همه فانی و فنا می شویم راه تو شد راه بقا فاطمه آیه اطعام به شان تو است چونکه تویی کان سخا فاطمه حبِ تو است حبِ خداوندگار بغضِ تواست بغضِ خدا فاطمه بِضعَةُ منی ترا خوانده است حضرت خیرالوریٰ فاطمه وای چه گویم که ز بعد نبی دید ز عدوان جفا فاطمه آتش سوزانِ ستم شعله شد سوخت در وحی سرا فاطمه وای ز سیلی و ز ضربِ لگد گشت جهان غرقِ عزا فاطمه ناله کنان صحیحه زنان با نوا در غم تو ارض و سما فاطمه کن تو دعا تا که بیاید همی منتقم آل عبا فاطمه چونکه بیاید بگیرد قصاص از همه اعدای دغا فاطمه مدح بگو سامع از این خاندان تا که دهد اجر ترا فاطمه 1402-09-08
سید مصطفی سامع