گنجور

شمارهٔ ۲ - فی مدح الامام ابی عبدالله الصادق علیه السلام

نوای بلبل ز عشوۀ کل، فغان قمری ز شور سنبل
گرفته از کف عنان طاقت، ربوده از دل مرا تحمل
ز طوطی طبع بالطافت، خموش بودن زهی خرافت
بزن نوائی که بیم آفت، بود در این صبر و این تأمل
بزن نوائی بیاد ساقی، گهی حجازی گهی عراقی
که وقت فرصت نمانده باقی، مکن توقف مکن تعلل
ز خمّ وحدت بنوش جامی، ز جام عشرت بگیر کامی
مباش در فکر ننگ و نامی، که عین خامی است این تخیّل
بساز عیشی بکوش مطرب، می دمادم بنوش مطرب
بدامن می فروش مطرب، بزن دمی پنجۀ توسل
بمدح آن دلبر یگانه، به نغمه ای کوش عاشقانه
به بر ز دل غصۀ زمانه، مکن به بنیاد غم تزلزل
ز وصف آن نازنین شمائل، بوجود سامع برقص قائل
ولی ندانم که نیست مائل، به آن خط و خال و زلف و کاکل
دلی ز سودای او نیاسود، بمجمر خال او کنید دود
چنانکه شد هر چه بود نابود، چه عنبر و صندل و قرنفل
تبارک الله از آن همه نو، فکنده بر مهر و ماه پرتو
هزار شیرین هزار خسرو، بحلقۀ بندگیش در غلّ
بلب حدیثی ز سر مجمل، بحسن مجموعۀ مفصل
بچین آن گیسوی مسلسل، فتاده هم دور و هم تسلسل
دهان او رشک چشمۀ نوش، زلال خضر اندر او فراموش
نه عارضست آن نه این بنا گوش، که یک فلک ماه و یک چمن گل
بصورت آن گوهر مقدس، ظهور معنای ذات اقدس
بقعر دریا نمی رسد خس، بکنه او چون رسد تعقل
بطلعت آئینۀ تجلی، ز عکس او نور عقل کلی
ز لیلی حسن اوست لیلی، مثال ناقص که تمثل
بروی و موی آن یگانه دلبر، جمال غیب و حجاب اکبر
بجلوه سر تا قدم پیمبر، در او عیان سرّ کلّ فی الکل
حقیقه الحق و الحقائق، کلام ناطق امام صادق
علوم را کاشف الدقائق، رسوم را حافظ از تبدل
صحیفۀ حکمت الهی، لطیفۀ معرفت کما هی
کتاب هستی دهد گواهی، که هستی از او کند تنزل
خلیفۀ خاتم النبیین، نتیجۀ صادر نخستین
سلالۀ طا و ها و یاسین، سلیل رفرف سوار و دلدل
یگانه مهر سپهر شاهی، بحکمش از ماه تا بماهی
ملوک را گاه عذر خواهی، بر آستانش سر تذلل
بخلوت قدس «لی مع الله»، جمال او شاهدی است دلخواه
بشمع رویش خرد برد راه، که او است حق را ره توسل
حریم او مرکز دوائر، بدور آن نقطه جمله سائر
مدار احسان و فیض دائر، محیط هر لطف و هر تفضل
نخست نقش کتاب لاریب، بزرگ طغرای نسخۀ غیب
به صبح صادق که شق کند حبیب، فکند اندر عدم تخلخل
ز مشرق حسن او در آفاق، هزار خورشید کرده اشراق
که شد ز طاقت دل فلک طاق، زمین ببالید از این تحمل
علوم او جمله عالم آرا، عقول از درک او خیاری
زبان هر خامه نیست یارا، که نفت او را کند تقبل
قلمرو معرفت بارشاد، بکلک مشگین اوست آباد
محاسن خوی او خدا داد، در او بود رتبۀ تأصل
صبا برو تا بقاب قوسین، بگو به آن شهریار کونین
کسی بغیر از تو نیست در بین، که مفتقر را کند تکفل
چه کم شود از مقام شاهی، اگر کنی سوی ما نگاهی
که از نگاهی برد سیاهی، برو سفیدی کند تحول
ز گردش آسمان چه گویم، که بستۀ دام مکر اویم
نه دل که راه قصیده پویم، نه طبع را حالت تغزل
چنان بدام فلک اسیرم، که عرش می لرزد از نفیرم
بمستجار تو مستجیرم، در توأم قبلۀ تبتل
مگر تو ای غایه الامانی، مرا به امید خود رسانی
نمی‌سزد این قدر توانی، مکن از این بیشتر تغافل

اطلاعات

وزن: مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نوای بلبل ز عشوۀ کل، فغان قمری ز شور سنبل
گرفته از کف عنان طاقت، ربوده از دل مرا تحمل
هوش مصنوعی: صدای بلبل از جذبه گل، و ناله قمری از شور سنبل، باعث شده‌اند که از قدرت تحمل من خارج شوم و دل مرا به شدت تحت تأثیر قرار دهند.
ز طوطی طبع بالطافت، خموش بودن زهی خرافت
بزن نوائی که بیم آفت، بود در این صبر و این تأمل
هوش مصنوعی: از لطافت و ظرافت طبع طوطی، سکوت کردن چه احمقانه است! به یاد داشته باش که با نواختن و آواز خواندن، از خطرات دور می‌مانیم؛ بنابراین در این صبر و تأمل، باید تحرک و شجاعت نشان دهیم.
بزن نوائی بیاد ساقی، گهی حجازی گهی عراقی
که وقت فرصت نمانده باقی، مکن توقف مکن تعلل
هوش مصنوعی: برای یادآوری ساقی، آهنگی بزن که گاهی به شیوۀ حجاز باشد و گاهی به سبک عراقی. چون وقتِ مناسب دیگر باقی نمانده است، پس توقف نکن و درنگ مکن.
ز خمّ وحدت بنوش جامی، ز جام عشرت بگیر کامی
مباش در فکر ننگ و نامی، که عین خامی است این تخیّل
هوش مصنوعی: از خم وحدت یک جام بنوش و از جام لذت بهره‌مند شو. در مورد ننگ و نام خود نگران نباش، زیرا این تصور تنها نشانه نادانی است.
بساز عیشی بکوش مطرب، می دمادم بنوش مطرب
بدامن می فروش مطرب، بزن دمی پنجۀ توسل
هوش مصنوعی: بیا که با شادی و خوشی زندگی کنیم و از صدای نغمه‌ساز لذت ببریم. بیا پیاله‌ای پر از می را بنوشیم و غم‌ها را فراموش کنیم. با نغمه‌های دلنشین، دست به دعا و درخواست بزنیم و امیدمان را به خداوند متصل کنیم.
بمدح آن دلبر یگانه، به نغمه ای کوش عاشقانه
به بر ز دل غصۀ زمانه، مکن به بنیاد غم تزلزل
هوش مصنوعی: در ستایش آن معشوق خاص، با شور و آهنگ عاشقانه تلاش کن. از دل غصه‌های زمانه شکایت نکن و نگذار غم در بنیاد وجودت تزلزل ایجاد کند.
ز وصف آن نازنین شمائل، بوجود سامع برقص قائل
ولی ندانم که نیست مائل، به آن خط و خال و زلف و کاکل
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های آن معشوق دلربا می‌گوید که باعث می‌شود شنونده به وجد بیاید، اما نمی‌دانم چرا او هم به آن چهره و نقش و موهای مجعد علاقه‌ای ندارد.
دلی ز سودای او نیاسود، بمجمر خال او کنید دود
چنانکه شد هر چه بود نابود، چه عنبر و صندل و قرنفل
هوش مصنوعی: دل هیچ گاه از عشق او آرام نمی‌گیرد، بنابراین باید در شمع چهره‌اش بسوزیم، به‌گونه‌ای که هر چیزی دیگر نابود شود، چه عطر عنبر باشد، چه چوب صندل و چه گل قرنفل.
تبارک الله از آن همه نو، فکنده بر مهر و ماه پرتو
هزار شیرین هزار خسرو، بحلقۀ بندگیش در غلّ
هوش مصنوعی: به راستی که شگفت‌انگیز است، از آن همه تازگی و زیبایی که بر چهره‌ی خورشید و ماه تابیده است. در این میان، هزار شیرین و هزار خسرو به زیبایی و شکوه در دایره‌ی بندگی‌اش در اسارتند.
بلب حدیثی ز سر مجمل، بحسن مجموعۀ مفصل
بچین آن گیسوی مسلسل، فتاده هم دور و هم تسلسل
هوش مصنوعی: گوشه‌ای از یک داستان جذاب و پیچیده را بگو و با زیبایی‌های آن، گیسوی بافته شده و به هم پیوسته‌ات را به نمایش بگذار. این گیسو همواره در حال گردش و تکرار است.
دهان او رشک چشمۀ نوش، زلال خضر اندر او فراموش
نه عارضست آن نه این بنا گوش، که یک فلک ماه و یک چمن گل
هوش مصنوعی: لبان او به اندازه‌ای زیبا و دلنوازند که مانند چشمه‌ای از شربت شیرین به نظر می‌رسند و در او آرامشی وجود دارد که فراموشی از دنیای مادی را به همراه دارد. زیبایی و جذابیت او نه تنها در چهره‌اش مشهود است، بلکه به گونه‌ایست که همچون آسمانی پر از ماه و باغی مملو از گل، دل را به شگفتی وا می‌دارد.
بصورت آن گوهر مقدس، ظهور معنای ذات اقدس
بقعر دریا نمی رسد خس، بکنه او چون رسد تعقل
هوش مصنوعی: در چهره‌ی آن گوهر و زیبایی مقدس، معنای حقیقت و ذات خداوند به عمق دریا نمی‌رسد. اگر خس (علف هرز) به عمق وجود او دست یابد، به حقیقتی ژرف و غیرقابل تصور خواهد رسید.
بطلعت آئینۀ تجلی، ز عکس او نور عقل کلی
ز لیلی حسن اوست لیلی، مثال ناقص که تمثل
هوش مصنوعی: در چهره‌ات جلوه‌گری می‌کند، نور عقل کلی که نشانه‌ای از زیبایی لیلی است. این زیبایی، جلوه‌ای ناقص است از حقیقتی که در آن نهفته است.
بروی و موی آن یگانه دلبر، جمال غیب و حجاب اکبر
بجلوه سر تا قدم پیمبر، در او عیان سرّ کلّ فی الکل
هوش مصنوعی: به سمت محبوب یگانه‌ام می‌روم و زیبایی او همچون پرده‌ای بزرگ است که جلوه‌گری می‌کند. از سر تا پای او، نشانه‌هایی از پیامبر مشاهده می‌شود و در او راز کل عالم به وضوح نمایان است.
حقیقه الحق و الحقائق، کلام ناطق امام صادق
علوم را کاشف الدقائق، رسوم را حافظ از تبدل
هوش مصنوعی: راستی و حقیقت، سخن گویای امام صادق است که به عمق علوم پرده برمی‌دارد و سنت‌ها را از دگرگونی حفظ می‌کند.
صحیفۀ حکمت الهی، لطیفۀ معرفت کما هی
کتاب هستی دهد گواهی، که هستی از او کند تنزل
هوش مصنوعی: کتاب‌های الهی و حکمت‌های موجود در آن، مانند طرحی لطیف از معرفت هستند و خودشان گواهی می‌دهند که تمام هستی از وجود پروردگار ناشی می‌شود و به سوی او نزول پیدا کرده است.
خلیفۀ خاتم النبیین، نتیجۀ صادر نخستین
سلالۀ طا و ها و یاسین، سلیل رفرف سوار و دلدل
هوش مصنوعی: خلیفه‌ای که پیامبر آخرالزمان است، نتیجه و فرزند نخستین نسل از طا، ها و یاسین می‌باشد. او از نسل رفرف سوار و دلدل است.
یگانه مهر سپهر شاهی، بحکمش از ماه تا بماهی
ملوک را گاه عذر خواهی، بر آستانش سر تذلل
هوش مصنوعی: تنها خورشید سلطنت، بر اساس فرمانش از اولین ماه تا ماه‌های دیگر، دلایل توجیهی ملوک را می‌پذیرد و در مقابل او باید با حقارت سر به زیر آورد.
بخلوت قدس «لی مع الله»، جمال او شاهدی است دلخواه
بشمع رویش خرد برد راه، که او است حق را ره توسل
هوش مصنوعی: در خلوت و آرامش، با خداوند بودن، زیبایی او گواهی است که دل را خوش می‌کند. با نور و زیبایی‌اش، خرد و درک عقل را به راه می‌برد، چون اوست که راه رسیدن به حق و حقیقت را نمایان می‌سازد.
حریم او مرکز دوائر، بدور آن نقطه جمله سائر
مدار احسان و فیض دائر، محیط هر لطف و هر تفضل
هوش مصنوعی: حریم او به عنوان مرکز تمامی دایره‌ها، محور دور آن نقطه‌ای است که همه خوشی‌ها و خیرات در اطراف آن می‌چرخند. این مکان، محیط هر لطف و نیکی است که به دیگران می‌رسد.
نخست نقش کتاب لاریب، بزرگ طغرای نسخۀ غیب
به صبح صادق که شق کند حبیب، فکند اندر عدم تخلخل
هوش مصنوعی: در آغاز، نوشته‌ای بدون شک نوشته شده که در آن، بزرگترین نشانه از نسخه‌ای پنهان وجود دارد. در سپیده‌دمی که دوست، تاریکی را می‌شکافد، این نوشته به صورت عدم و بی‌هویتی منتشر می‌شود.
ز مشرق حسن او در آفاق، هزار خورشید کرده اشراق
که شد ز طاقت دل فلک طاق، زمین ببالید از این تحمل
هوش مصنوعی: از زیبایی چهره او در عالم، هزاران خورشید درخشیدند و به روشنی پرداختند. به طوری که آسمان از طاقت دلش ناتوان شد و زمین به خاطر این صبر و تحمل سر بلند کرد.
علوم او جمله عالم آرا، عقول از درک او خیاری
زبان هر خامه نیست یارا، که نفت او را کند تقبل
هوش مصنوعی: علم و دانش او تمام جهان را زیبا می‌سازد، و عقل‌ها از درک او ناتوانند. هیچ قلمی توانایی ندارد که بتواند او را به‌خوبی توصیف کند و آنچه از او سرچشمه می‌گیرد را درک کند.
قلمرو معرفت بارشاد، بکلک مشگین اوست آباد
محاسن خوی او خدا داد، در او بود رتبۀ تأصل
هوش مصنوعی: جهان دانش و آگاهی تحت هدایت اوست و زیبایی‌های او به طور طبیعی خداوندی است. در او، مقام اصلی و نیکی نهفته است.
صبا برو تا بقاب قوسین، بگو به آن شهریار کونین
کسی بغیر از تو نیست در بین، که مفتقر را کند تکفل
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی، برو به سمت بقاب قوسین و به آن پادشاه جهان بگو که غیر از تو کسی در اینجا نیست که نیازمندان را حمایت کند.
چه کم شود از مقام شاهی، اگر کنی سوی ما نگاهی
که از نگاهی برد سیاهی، برو سفیدی کند تحول
هوش مصنوعی: اگر تو یک نگاهی به ما بیندازی، چه چیزی از مقام و قدرت تو کمتر می‌شود؟ چون با یک نگاه تو، تاریکی دور خواهد شد و جهان روشن‌تر می‌شود.
ز گردش آسمان چه گویم، که بستۀ دام مکر اویم
نه دل که راه قصیده پویم، نه طبع را حالت تغزل
هوش مصنوعی: از تغییرات آسمان چه بگویم؛ در دام فریب او گرفتار شده‌ام. نه قلبی دارم که به سرود شوق بپردازم، نه حالتی در وجودم که بتوانم به شعر و نغمه بپردازم.
چنان بدام فلک اسیرم، که عرش می لرزد از نفیرم
بمستجار تو مستجیرم، در توأم قبلۀ تبتل
هوش مصنوعی: من در چنگال سرنوشت گرفتارم، به‌طوری که جهان از فریاد من می‌لرزد. من به تو پناه آورده‌ام و در حقیقت، تو تنها مرجع و مقصدی هستی که به آن نیاز دارم.
مگر تو ای غایه الامانی، مرا به امید خود رسانی
نمی‌سزد این قدر توانی، مکن از این بیشتر تغافل
هوش مصنوعی: آیا نمی‌ارزد که تو، ای هدف نهایی آرزوهایم، برای راحتی من در انتظار تو، بیشتر از این نادیده‌ام نگیری؟