اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شیخ بوالفضل شامی مردی سخت عزیز و بزرگوار بوده است و از مشاهیر مشایخ متصوفه در شب بخواب دید کی شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز در خانقاه درآمدی و طبقی در دست پر قند در میان جمع آمدی و ازکنار درگرفتی و هر کس را از آن قند نصیب میکردی چون به شیخ بوالفضل رسیدی آنچ بر طبق مانده بودی جمله در دهان وی کردی چنانک دهان او پر شدی. از آن شادی از خواب درآمد و دهان خویش را پر قند حالی خادم را آواز داد و گفت تا روشنایی آوردند و جمع را بیدار کردند و بنشستند و او خواب خویش بگفت و از آن قند جمع را نصیب کرد و برخاست و غسلی برآورد و دوگانه بگزارد و پای افزار خواست و گفت صلاء زیارت شیخ بوسعید! جمعی موافقت کردند و او پیاده از بیت المقدس بمیهنه آمد که در راه هیچ بدستور ننشست و درین وقت او را هشتاد سال زیادت عمر بود چون بمیهنه رسید چند روز مقام کرد و بوقت بازگشتن جملۀ فرزندان شیخ را بخواند و گفت شما را وصیت میکنم تا حرمت این بقعه و حقّ این تربت بزرگوار چگونه نگاه دارید و جمع را وداع کرد و به بیت المقدس بازگشت.
هوش مصنوعی: شیخ بوالفضل شامی مردی محترم و ارجمند بوده و از شخصیتهای مشهور در علم تصوف به حساب میآید. او یک شب خوابی دید که در آن شیخ ابوسعید، روحش شاد، وارد خانقاه شد و با ظرفی پر از قند در میان جمع ظاهر شد. شیخ ابوسعید به هر کسی که نزدیک میشد زحمت میکشید و از آن قند به او میداد. وقتی به شیخ بوالفضل رسید، تمام قند باقیمانده را در دهان او گذاشت و دهانش پر از قند شد. بوالفضل از این خواب شاداب بیدار شد و با خادم خود صحبت کرد و از او خواست تا وقتی روشنایی آمد، جمع را بیدار کند. بعد از نشستن و بیان خوابش، قند را بین جمع تقسیم نمود و سپس به طهارت و نماز پرداخت. او خواست که لباس مخصوص خود را بپوشد و گفت: "میخواهم به زیارت شیخ ابوسعید بروم!" عدهای از آن جمع با او موافقت کردند و او پیاده از بیت المقدس به میهنش رفت و در طول راه هیچ فرصتی برای استراحت نداشت. در آن زمان او بیش از هشتاد سال عمر داشت. پس از رسیدن به میهن، چند روز در آنجا ماند و در زمان بازگشت، فرزندان شیخ را جمع کرد و به آنها وصیت کرد که چگونه باید حرمت مکان مقدس و حقوق آن تربت بزرگوار را حفظ کنند و سپس با آنان وداع کرد و به بیت المقدس بازگشت.