گنجور

بخش ۴

و درین حادثه‌ای غریب بیفتاد هم درین بقعه و یکی از آن جمله آنست کی در آن وقت کی سلطان سعید سنجربن ملکشاه برد اللّه مضجعه از دست غزان خلاص یافت و بدار الملک مرو آمد این دعاگوی از سرخس با جمعی از مشایخ بمرو رفت به مبارک باد قدوم سلطان و از جهت مصالح بقعۀ شیخ، و از خویشان و فرزندان شیخ کس با دعاگوی نبودند چه آنچ مانده بودند متفرق بودند و بیشتر بعراق رفته بوده‌اند، چون دعاگوی بمرو رسید رئیس میهنه چند روز بود کی آنجا رسیده بود ازجهت مصالح ولایت و هنوز سلطان را ندیده بود چون رئیس از دعاگوی خبر یافت حالی بر ما آمد و شادگشت و گفت چند روزست کی من منتظر یکی از شماام از جهت مشاورت کار فردا سلطان را باید دیگر روز با یکدیگر سلطان را بدیدیم، چون دعاگوی دعاگوی دعایی بگفت، سلطان سنجر گفت میهنه جایی مبارکست و تربت شیخ موضعی کی از آن عزیزتر و بزرگوارتر نبود و از آن غزان یکی دست فرا تربت شیخ کرد و خواست که نعمت دنیاوی مدفون یابد و برگیرد، درحال دستش خشک شد، خویشان او اورا به لشکرگاه آوردند و بدیدم، و من این حکایت نشنیدم الا از لفظ سلطان والعهدة علیه.

پس هزار خروار غله فرمود از جهت تخم و زراعت خاوران وصد خروار از جهت تخم اسباب مشهد، پس ملک میهنه استدعاء گاو جفتی کرد، سلطان گفت خراسان خرابست و مرا خزینه‌ای نیست حال را با این باید ساخت و از جهت مشهد صد دینار نقد فرستاد. پس رئیس میهنه مراجعت کرد و کس باطراف فرستاد تا از فرزندان و مریدان شیخ آنچ مانده بودند زنده همه را آوردند، تنی پنجاه جمع شدند و سفره و پنج وقت نماز و ختم سر تربت همه برونق گشت و روشنایی تمام پدید آمد و دعاگوی همگی خویش برآن خدمت وقف کرده بود و غربا روی بدان حضرت نهادند. در میانه سلطان سنجر رحمه اللّه برفت و سلطان محمود بنشست، مصاف دندانقان بمرو با غزان اتفاق افتاد و دیگر بار لشکر سلطان شکسته و منهزم شدند و غزان دست یافتند و بیکبارگی کار آن بقعه از دست بشد و رسید آنجا کی رسید. خدای تعالی بلطف خویش ایمنی و عدلی و آبادانی خراسان را و جملۀ عالم را روزی کناد بمنه و فضله.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و درین حادثه‌ای غریب بیفتاد هم درین بقعه و یکی از آن جمله آنست کی در آن وقت کی سلطان سعید سنجربن ملکشاه برد اللّه مضجعه از دست غزان خلاص یافت و بدار الملک مرو آمد این دعاگوی از سرخس با جمعی از مشایخ بمرو رفت به مبارک باد قدوم سلطان و از جهت مصالح بقعۀ شیخ، و از خویشان و فرزندان شیخ کس با دعاگوی نبودند چه آنچ مانده بودند متفرق بودند و بیشتر بعراق رفته بوده‌اند، چون دعاگوی بمرو رسید رئیس میهنه چند روز بود کی آنجا رسیده بود ازجهت مصالح ولایت و هنوز سلطان را ندیده بود چون رئیس از دعاگوی خبر یافت حالی بر ما آمد و شادگشت و گفت چند روزست کی من منتظر یکی از شماام از جهت مشاورت کار فردا سلطان را باید دیگر روز با یکدیگر سلطان را بدیدیم، چون دعاگوی دعاگوی دعایی بگفت، سلطان سنجر گفت میهنه جایی مبارکست و تربت شیخ موضعی کی از آن عزیزتر و بزرگوارتر نبود و از آن غزان یکی دست فرا تربت شیخ کرد و خواست که نعمت دنیاوی مدفون یابد و برگیرد، درحال دستش خشک شد، خویشان او اورا به لشکرگاه آوردند و بدیدم، و من این حکایت نشنیدم الا از لفظ سلطان والعهدة علیه.
هوش مصنوعی: در یک واقعه عجیب در بقعه‌ای اتفاق افتاد. وقتی که سلطان سعید سنجر بن ملکشاه از دست غزان نجات یافت و به دارالملک مرو آمد، دعاگوی از سرخس به همراه جمعی از مشایخ به مرو رفتند تا به مناسبت ورود سلطان خوشامد بگویند و به منظور رسیدگی به مسائل بقعه شیخ. خویشان و فرزندان شیخ در آنجا حضور نداشتند و بیشتر آنها به عراق رفته بودند. وقتی دعاگو به مرو رسید، رئیس میهنه که چند روزی بود در آنجا بود برای پیگیری امور ولایت، هنوز سلطان را ندیده بود. هنگامی که رئیس از حضور دعاگو مطلع شد، خوشحال شد و گفت که مدت‌هاست منتظر یکی از شما هستم تا در مورد مشاوره با هم صحبت کنیم و فردا با هم سلطان را ملاقات خواهیم کرد. دعاگوی دعاهایی خواند و سلطان سنجر بیان کرد که میهنه مکانی مبارک است و تربت شیخ جایگاهی عزیزتر و بزرگوارتر ندارد. یکی از غزان دستش را در تربت شیخ دراز کرد و خواست که نعمت‌های دنیوی را از آنجا به دست آورد، اما ناگهان دستش خشک شد و خویشانش او را به لشکرگاه آوردند. این داستان را من جز از زبان سلطان نشنیدم و مسئولیت آن به عهده خود اوست.
پس هزار خروار غله فرمود از جهت تخم و زراعت خاوران وصد خروار از جهت تخم اسباب مشهد، پس ملک میهنه استدعاء گاو جفتی کرد، سلطان گفت خراسان خرابست و مرا خزینه‌ای نیست حال را با این باید ساخت و از جهت مشهد صد دینار نقد فرستاد. پس رئیس میهنه مراجعت کرد و کس باطراف فرستاد تا از فرزندان و مریدان شیخ آنچ مانده بودند زنده همه را آوردند، تنی پنجاه جمع شدند و سفره و پنج وقت نماز و ختم سر تربت همه برونق گشت و روشنایی تمام پدید آمد و دعاگوی همگی خویش برآن خدمت وقف کرده بود و غربا روی بدان حضرت نهادند. در میانه سلطان سنجر رحمه اللّه برفت و سلطان محمود بنشست، مصاف دندانقان بمرو با غزان اتفاق افتاد و دیگر بار لشکر سلطان شکسته و منهزم شدند و غزان دست یافتند و بیکبارگی کار آن بقعه از دست بشد و رسید آنجا کی رسید. خدای تعالی بلطف خویش ایمنی و عدلی و آبادانی خراسان را و جملۀ عالم را روزی کناد بمنه و فضله.
هوش مصنوعی: سلطان برای زراعت در خاوران هزار خروار غله و برای مشهد صد خروار غله فرستاد. سپس ملک میهنه از او خواست که گاو جفتی بفرستد. سلطان در پاسخ گفت که خراسان خراب است و خزانه‌ای برای این کار ندارد، اما صد دینار نقد به مشهد فرستاد. رئیس میهنه به سوی شهر خود بازگشت و افرادی را از فرزندان و مریدان شیخ که زنده مانده بودند، جمع کرد. در نهایت، حدود پنجاه نفر جمع شدند و سفره‌ای برای نماز و دعا در کنار تربت شیخ برپا کردند. در این میان سلطان سنجر از دنیا رفت و سلطان محمود جانشین او شد. درگیری‌هایی در مرو با غزان رخ داد و لشکر سلطان دوباره شکست خوردند. غزان به محل تربت شیخ دست یافتند و کنترل آنجا را به دست گرفتند. امیدواریم خدا به لطف خود، خراسان و همه عالم را با امنیت، عدالت و آبادانی روزی دهد.