حکایت شمارهٔ ۹۶
در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود، دختر علوی پیش شیخ درآمد و مادر و پدر این دختر سؤال کردندی از مردمان. شیخ آن دختر را پیش خویش بنشاند و گفت این پوشیده از فرزندان پیغامبرست و شما دوستی او میکنید و در وقت صلوات دادن بر وی آوازها بلند میکنید. اکنون بُرهان آن دعوی بنمایید که در حقّ جد او میکنید بنیکویی کردن شیخ جامه از سر برکشید و بدان دختر داد و آن جمع کی آنجا حاضر بودند موافقت کردند و دختر به مراد تمام رسید.
حکایت شمارهٔ ۹۵: روزی یکی از شیخ سؤال کرد کی ای شیخ در حقّ من دعایی کن. بگفت:حکایت شمارهٔ ۹۷: خواجه حسن مؤدب گفت کی در آن وقت کی شیخ بنشابور بود ایمه و بزرگان شهر بخدمت شیخ میرسیدند، چون شیخ بومحمد جوینی و استاد امام ابوالقسم قشیری و استاد اسماعیل صابونی و از شیخ چیزی میپرسیدند و بحثی میکردند. یک روز شیخ را سخنی میرفت و این جمع و دیگر بزرگان شهر حاضر بودند، در میان سخن برزفان شیخ این بیت برفت کی:
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود، دختر علوی پیش شیخ درآمد و مادر و پدر این دختر سؤال کردندی از مردمان. شیخ آن دختر را پیش خویش بنشاند و گفت این پوشیده از فرزندان پیغامبرست و شما دوستی او میکنید و در وقت صلوات دادن بر وی آوازها بلند میکنید. اکنون بُرهان آن دعوی بنمایید که در حقّ جد او میکنید بنیکویی کردن شیخ جامه از سر برکشید و بدان دختر داد و آن جمع کی آنجا حاضر بودند موافقت کردند و دختر به مراد تمام رسید.
هوش مصنوعی: در آن زمان، شیخ قدس الله روحه العزیز در نیشابور بود. دختری از خانواده علوی به شیخ مراجعه کرد و والدین او از دیگران درباره شیخ سؤال کردند. شیخ آن دختر را نزد خود نشاند و گفت که او از نسل پیامبر است و شما به او محبت میکنید و وقتی که بر او صلوات میفرستید، صدای بلندی ایجاد میکنید. حالا برهان این ادعا را برای ما نشان دهید که چگونه به جد او نیکی میکنید. سپس شیخ عمامهاش را از سر برداشت و آن دختر را به او داد و تمام حاضرین در آن جمع با این کار موافقت کردند و دختر به آرزویش رسید.