گنجور

حکایت شمارهٔ ۷

در آن وقت که شیخ بنشابور بود روزی گفت اسب زین باید کرد تا بیرون رویم. ستور زین کردند، شیخ برفت و جمعی بسیار در خدمت شیخ برفتند. بدر نشابور بدیهی رسیدند، شیخ گفت این دیه را چگویند؟ گفتند کی در دوست. شیخ آنجا نزول کرد و شیخ آنجا با جمع آن روز مقام کردند. دیگر روز جمع گفتند کی ای شیخ برویم، شیخ گفت بسیار قدم باید زدن تامرد بدر دوست برسد چون ما آنجا رسیدیم کجا رویم؟ چهل روز آنجامقام کرد و کارها پدید آمد و بیشتر اهل آن دیه بر دست شیخ توبه کردند و همۀ اهل دیه مرید شیخ گشتند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آن وقت که شیخ بنشابور بود روزی گفت اسب زین باید کرد تا بیرون رویم. ستور زین کردند، شیخ برفت و جمعی بسیار در خدمت شیخ برفتند. بدر نشابور بدیهی رسیدند، شیخ گفت این دیه را چگویند؟ گفتند کی در دوست. شیخ آنجا نزول کرد و شیخ آنجا با جمع آن روز مقام کردند. دیگر روز جمع گفتند کی ای شیخ برویم، شیخ گفت بسیار قدم باید زدن تامرد بدر دوست برسد چون ما آنجا رسیدیم کجا رویم؟ چهل روز آنجامقام کرد و کارها پدید آمد و بیشتر اهل آن دیه بر دست شیخ توبه کردند و همۀ اهل دیه مرید شیخ گشتند.
هوش مصنوعی: در زمانی که شیخ در بنشابور زندگی می‌کرد، روزی تصمیم گرفت که سوار بر اسب شود و به بیرون برود. او اسبش را زین کرد و جمع زیادی به همراه او رفتند. وقتی به دیه بدر رسیدند، شیخ از آنها پرسید که اینجا را چه می‌نامند و آنها پاسخ دادند که "کی در دوست" نام دارد. شیخ آنجا توقف کرد و به همراه جمعی که با او بودند، در آنجا ماندند. روز بعد، وقتی که جمع از شیخ خواستند که ادامه دهند، شیخ گفت که باید زمان بیشتری را صرف کنند تا مردان به دیه بیایند. آنها آنجا چهل روز ماندند و در این مدت بسیاری از اهل دیه به دست شیخ توبه کردند و همه ساکنان دیه مرید او شدند.