حکایت شمارهٔ ۵۲
روزی شیخ مجلس میگفت و از فرزندان شیخ بوالحسن خرقانی قدس اللّه روحه العزیز یکی حاضر بود. شیخ در میان سخن گفت کسانی کی از خود نجات یافتند از عهد نبوت الی یومنا، بعقدی رسیدند و اگر خواهید جمله را بر شمریم. اگر کسی از خود پاک شد پدر این خواجه بود و اشارت به پسر شیخ بوالحسن خرقانی کرد. پس گفت شیخ بوالحسن خرقانی را رفته است، قدس اللّه روحه العزیز، کی علماء امت بران متفق اندکی خدای را جل جلاله بعقل باید شناخت و بوالحسن چون بعقل نگریست او را درین راه نابینا دید کی تا خدایش بینایی ندهد و راه ننماید نبیند و نداند و بسیار کس را ما دست گرفتیم و از غرور عقل براه آوردیم.
حکایت شمارهٔ ۵۱: هم خواجه بوالفتح شیخ گفت رحمةاللّه علیه کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز روز چهارشنبه بگرمابه رفتی و شیخ بومحمد جوینی رحمه اللّه بخانقاه آمدی و از آنجا بگرمابه شدی. یک روز شیخ بومحمد جوینی به حمام فروشده بودند، شیخ گفت ای خواجه این آسایش و راحت گرمابه از چیست؟ او گفت مردم در هفتۀ شوخگن شده باشند و موی بالیده و سنتها بجای نیاورده موی بردارند و خویشتن بشورند، سبکتر گردند و بیاسایند. شیخ گفت بهتر ازین باید. شیخ بومحمدگفت شیخ را چه مینماید؟ شیخ گفت ما را چنین مینماید کی دو مخالف جمع شدند چندین راحت باز میدهد، شیخ بومحمد رحمةاللّه علیه بگریست و گفت ای شیخ آنچ ترا میدرآید هیچ کس را آن نیست.حکایت شمارهٔ ۵۳: پدرم نورالدین منور گفت رحمةاللّه علیه، کی شیخ بوسعید در نشابور بجایی میرفت، بسر کوی حرب رسید، دکانهای آراسته و پرمیوۀ پاکیزه دید و از همه بازار نشابور آن موضع آراستهتر بودی. چون شیخ آنجا رسید پرسید کی چه گویند؟ گفتند سر کوی حرب. شیخ ما گفت خه! کسی را که سر کوی حرب چنین بود سر کوی صلحش چگونه تواند بود؟ و هم پدرم رحمة اللّه علیه روایت کرد کی روزی شیخ قدس اللّه روحه العزیز مجلس خواست گفت، چون بیرون آمد و برتخت بنشست و مقریان برخواندند، مسایل بسیار مختلف و جمعی بسیار بودند و هر کس از سایلان از نوعی دیگر سؤال کردند و شیخ نظاره میکرد و خاموش میبود تا بسیار بپرسیدند. در آخر شیخ گفت، بیت:
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روزی شیخ مجلس میگفت و از فرزندان شیخ بوالحسن خرقانی قدس اللّه روحه العزیز یکی حاضر بود. شیخ در میان سخن گفت کسانی کی از خود نجات یافتند از عهد نبوت الی یومنا، بعقدی رسیدند و اگر خواهید جمله را بر شمریم. اگر کسی از خود پاک شد پدر این خواجه بود و اشارت به پسر شیخ بوالحسن خرقانی کرد. پس گفت شیخ بوالحسن خرقانی را رفته است، قدس اللّه روحه العزیز، کی علماء امت بران متفق اندکی خدای را جل جلاله بعقل باید شناخت و بوالحسن چون بعقل نگریست او را درین راه نابینا دید کی تا خدایش بینایی ندهد و راه ننماید نبیند و نداند و بسیار کس را ما دست گرفتیم و از غرور عقل براه آوردیم.
هوش مصنوعی: روزی شیخی در مجلس نشسته بود و یکی از فرزندان شیخ بوالحسن خرقانی در آنجا حضور داشت. شیخ در حین صحبت درباره کسانی که از زمان نبوت تا به امروز نجات یافتهاند، گفت که آنها به درکهایی رسیدهاند. سپس اشاره کرد که اگر کسی از خود خالص باشد، آن پدر خواجه است و به پسر شیخ بوالحسن خرقانی اشاره کرد. شیخ ادامه داد که شیخ بوالحسن خرقانی، قدسالله روحه، میگفت که دانشمندان امّت اتفاق نظر دارند که انسان باید خداوند را با عقل بشناسد. اما بوالحسن چون به عقل نظر میکرد، متوجه شد که بسیاری از انسانها در این مسیر نابینا هستند و اگر خداوند به آنها بینایی ندهد، نمیتوانند او را ببینند و درک کنند. ما نیز بسیاری را از دام غرور عقل رهانیده و به راه آوردیم.

محمد بن منور