حکایت شمارهٔ ۳۳
روزی شیخ در نشابور مجلس میگفت و شیخ ابوالقسم قشیری حاضر بود و هم در آنروز او را دعویی بود بآسیایی در دیه حسین آباد. روستاییی دعوی میکرد و او میگفت آن منست. مقری در مجلس شیخ میخواند لِمنْ المُلک الیَوم. شیخ ما گفت با منت راست است، با استاد امام راست کن کی میگوید آسیای حسین آباد ازآن منست.
حکایت شمارهٔ ۳۲: پیر حبی درزی خاص شیخ بوده است. روزی جامۀ شیخ دوخته بود وقت قیلوله بود و شیخ سرباز نهاده و خادم خاص بر بالین شیخ بود، با مروحۀ در دست عبدالکریم گفت چه وقت اینست؟ پیر حبی گفت هرجا کی تو در گنجی من نیز درگنجم، خواجه عبدالکریم مروحه بنهاد و دستی چند بروی زد، چون هفت بار دست زد شیخ گفت بس. پیر حبی بیرون آمد و با خواجه نجار شکایت کرد. چون شیخ نماز دیگر بیرون آمد خواجه نجار با شیخ گفت کی جوانان دست بر پیران دراز میکنند، شیخ چی گوید؟ شیخ گفت دست خواجه عبدالکریم دست ما بود، بعد از آن هیچ کسی هیچ نگفت.حکایت شمارهٔ ۳۴: آوردهاند کی شیخ روزی در نشابور با جمعی بسیار بکویی میرفتند، زنی پارۀ خاکستر از بام مینداخت، بعضی از آن بر جامۀ شیخ افتاد، شیخ از آن متأثر نگشت. جمع در اضطراب آمدند و خواستند کی حرکتی کنند با صاحب خانه. شیخ ما گفت آرام گیرید! کسی کی مستوجب آتش بود با او بخاکستر قناعت کنند، بسیار شکر واجب آید. جملۀ جمع را وقت خوش گشت و هیچ آزاری به کسی نرسانیدند و بسیار بگریستند.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روزی شیخ در نشابور مجلس میگفت و شیخ ابوالقسم قشیری حاضر بود و هم در آنروز او را دعویی بود بآسیایی در دیه حسین آباد. روستاییی دعوی میکرد و او میگفت آن منست. مقری در مجلس شیخ میخواند لِمنْ المُلک الیَوم. شیخ ما گفت با منت راست است، با استاد امام راست کن کی میگوید آسیای حسین آباد ازآن منست.
هوش مصنوعی: روزی شیخ در نشابور سخنرانی میکرد و شیخ ابوالقسم قشیری نیز در آنجا حضور داشت. در همان روز، قشیری مسئلهای با آسیایی در روستای حسینآباد داشت. او ادعا میکرد که آن آسیاب متعلق به اوست. در همین حال، مقری در مجلس شیخ میخواند "به چه کسی امروز حکومت میکند". شیخ گفت که با ادب و احترام باید بدانیم که حق را باید به آن کسی بدهیم که استاد امام (رهبر) میفرماید آن آسیاب حسینآباد متعلق به اوست.