حکایت شمارهٔ ۳
در آن وقت کی شیخ بطوس بود روزی با خواجه امام بوالحسن راوقی نشسته بودی و سخنی میگفتند. و شیخ را مهمی در پیش بود، ایشان در آن سخن بودند کی آن مهم شیخ ساخته شد. شیخ را برزفان برفت کی کارهای ما خدای ساز باشد! آنگه گفت کی الحمدلله رب العالمین. خواجه بوالحسن راوقی گفت ای شیخ پس کار ما دروگر میتراشد؟ شیخ گفت نه ولکن کار شما را شما در میان باشید و گویید من چنین کردم و چنین کنم و چنین میبایست کرد، پس کار شما هم خداساز باشد و لکن شما گویید کی ما هستیم و لکن کار ما را ما در میان نباشیم.
حکایت شمارهٔ ۲: در روزگار شیخ قدس اللّه روحه العزیز درویشی بودی کی همۀ خدمتهای خشن او کردی. یک روز کارگل میکرد و دست و پای در گل داشت، همچنان از میان کار بیرون آمد و به خدمت شیخ آمد و گفت ای شیخ من این همه کارهای سخت برای خدای نمیتوانم کرد! طمع میدارم کی شیخ احسنت و زهی میکند و به تحسین مددی میفرماید. شیخ را خوش آمد از راستی آن درویش و گفت چنان کنیم. بعد آن چون شیخ میدیدی کی درویش کاری میکردی او را تحسین کردی و او بدان خوشدل بودی و قوت گرفتی.حکایت شمارهٔ ۴: خواجه امام مظفر حمدان در نوقان یک روز میگفت کی کار ما با شیخ بوسعید همچنانست کی پیمانۀ ارزن. یک دانه شیخ بوسعید است و باقی منم. مریدی از آن شیخ بوسعید آنجا حاضر بود، چون آنرا بشنید از سر گرمی برخاست و پای افزار کرد و پیش شیخ آمد و آنچ از خواجه امام مظفر شنیده بود با شیخ بگفت. شیخ گفت برو و با خواجه امام مظفر بگوی که آن یک دانه هم توی، ما هیچ چیز نیستیم.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در آن وقت کی شیخ بطوس بود روزی با خواجه امام بوالحسن راوقی نشسته بودی و سخنی میگفتند. و شیخ را مهمی در پیش بود، ایشان در آن سخن بودند کی آن مهم شیخ ساخته شد. شیخ را برزفان برفت کی کارهای ما خدای ساز باشد! آنگه گفت کی الحمدلله رب العالمین. خواجه بوالحسن راوقی گفت ای شیخ پس کار ما دروگر میتراشد؟ شیخ گفت نه ولکن کار شما را شما در میان باشید و گویید من چنین کردم و چنین کنم و چنین میبایست کرد، پس کار شما هم خداساز باشد و لکن شما گویید کی ما هستیم و لکن کار ما را ما در میان نباشیم.
هوش مصنوعی: در آن زمان که شیخ در طوس بود، یک روز با خواجه امام بوالحسن راوقی نشسته بودند و دربارهای سخن میگفتند. شیخ مشغول کار مهمی بود و در حین صحبت، آن کار به نتیجه رسید. شیخ از خوشحالی گفت: کاری که ما کردیم، به خواست خداوند انجام شد. آنگاه خواجه بوالحسن پرسید: پس آیا کار ما در این میانه بیاهمیت است؟ شیخ پاسخ داد: نه، شما هم باید در کارهای خود مشارکت کنید و بگویید که من این کار را انجام دادم و باید اینگونه عمل کنیم. بنابراین، کارهای شما نیز میتواند به خواست خداوند انجام شود، اما شما باید بیان کنید که ما انجامدهنده این کارها هستیم و نباید خود را از آن کنار بگذارید.