حکایت شمارهٔ ۲۵
در آن وقت کی شیخ بنشابور بود و از جوانب انکارها مینمودند و استاد امام هم از آن منکران بودو در آخرچون به مجلس شیخ آمد و آن انکار وی نماند گاه گاهی در اندرون استاد امام از راه آدمی گری اندکی داوری میبود. روزی در خدمت شیخ بکویی فرو میرفتند، سگی بیگانه بدانکوی درآمد، سگان محله بیکبار بانگ درگرفتند و در آن سگ افتادند و او را مجروح کردند و از آنجا بیرون کردند شیخ عنان بازکشید و گفت بوسعید درین شهر غریب است باوی سگی نشاید کرد. آن انکار و داوری بکلی از اندرون استاد امام برخاست و صفا پذیرفت.
حکایت شمارهٔ ۲۴: باباحسن پیش نماز شیخ بوده است و امامت متصوصه برسم او بوده، یک روز نماز بامداد میگزارد، چون قنوت برخواند گفت تَبارَکْت رَبَنا و تعالیْتَ اللّهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمدٍ و بسجده شد. چون از نماز فارغ گشت گفت چرا بر آل محمد صلوات ندادی و نگفتی که اللّهم صل علی محمد و آل محمد؟ باباحسن گفت ای شیخ اصحاب را خلافست در تشهد اول و در قنوت بر آل محمد صلوات شاید گفت یا نه و من احتیاط آن خلاف را نگفتم. شیخ گفت ما در موکبی نرویم که آل محمد آنجا نباشد.حکایت شمارهٔ ۲۶: خواجه عبدالکریم کی خادم خاص شیخ بود و از نشابور بوده است، گفت من کودک بودم کی پدرم مرا بخدمت شیخ بوسعید آورد. چون پدرم بازگشت و من بخدمت شیخ باستادم چشم شیخ بررواق خانقاه بر خاشاکی افتاد انداخته، شیخ اشارت کرد که بیار. من پیش شیخ بردم، شیخ گفت بزبان شما این را چه گویند؟ گفتم خاشه. گفت بدانک دنیا و آخرت خاشۀ این راه است، تا از راه برنداری بمقصود نرسی کی مهتر عالم علیه السلام چنین فرمود کی ادناها اِماطَةُ الْاذی عن الطَّریقِ. کمتر درجۀ از درجۀ ایمان آنست که خاشه از راه برداری، پس گفت هرچ نه خدای رانه چیز، و هر که نه خدای را نه کس! آنجا کی تویی همه دوزخست و آنجا کی تونیستی همه بهشت است.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در آن وقت کی شیخ بنشابور بود و از جوانب انکارها مینمودند و استاد امام هم از آن منکران بودو در آخرچون به مجلس شیخ آمد و آن انکار وی نماند گاه گاهی در اندرون استاد امام از راه آدمی گری اندکی داوری میبود. روزی در خدمت شیخ بکویی فرو میرفتند، سگی بیگانه بدانکوی درآمد، سگان محله بیکبار بانگ درگرفتند و در آن سگ افتادند و او را مجروح کردند و از آنجا بیرون کردند شیخ عنان بازکشید و گفت بوسعید درین شهر غریب است باوی سگی نشاید کرد. آن انکار و داوری بکلی از اندرون استاد امام برخاست و صفا پذیرفت.
هوش مصنوعی: در آن زمان شیخی به نام بنشابور وجود داشت که برخی از او انتقاد میکردند و استاد امام نیز یکی از انتقادکنندگان بود. اما زمانی که امام به مجالس شیخ میرفت، انتقادات او کاهش پیدا کرده بود. روزی در حال رفتن به خانه شیخ، سگی به محله وارد شد و سگان محله با هم به او حمله کردند و او را مجروح کردند و سپس از آنجا بیرون کردند. شیخ با کلماتش به این موضوع واکنش نشان داد و گفت: "بوسعید در این شهر تنهاست و نباید با او مانند یک سگ رفتار کرد." این سخن باعث شد که انتقادات و قضاوتهای استاد امام نسبت به شیخ به کل از بین برود و او روحیهاش عوض شود.