اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز گفت کی صد پیر از پیران در تصوف سخن گفتهاند اول همان گفت کی آخر، عبارت مختلف بود و معنی یکی کی اَلتَّصَوَّفُ تَرکُ التَکَلُّفِ و هیچ تکلف ترا بیش از تویی تو نیست، چون به خویشتن مشغول گشتی ازو باز ماندی. شیخ گفت مشایخ و پیران گفتهاند هرچ خلق را شاید خدای را نشاید و هرچ خدای را شاید خلق را نشاید. وقتی از اوقات شیخ قرآن میخواند و در آخر عهد هرچ آیت رحمة بود میخواند و هرچ آیت عذاب میگذاشت. یکی گفت ای شیخ این چنین نظم قرآن مینشود:
هوش مصنوعی: شیخ ابوسعید قدس سره بیان میکند که بسیاری از بزرگان در زمینه تصوف سخن گفتهاند و در نهایت به یک حقیقت رسیدهاند: تصوف به معنای رها کردن تکلف و سختگیری در امور است. او توضیح میدهد که انسان باید از خود غفلت کند و به درون خویش بپردازد. همچنین، شیخ میگوید که بزرگان بیان کردهاند که انسان به طور طبیعی نمیتواند همه چیزهایی را که برای خداوند ممکن است، درک کند و برعکس، برخی از کارها که برای انسان ممکن است، ممکن است در نزد خداوند پسندیده نباشند. زمانی که شیخ قرآن میخواند، در انتهای هر بخش، آیات رحمت را میخواند و آیات عذاب را کنار میگذاشت. یکی از شاگردان به او گفت که این نوع تلاوت قرآن مناسب نیست.
ساقی تو بده باده و مطرب تو بزن رود
تا میخورم امروز کی وقت طرب ماست
هوش مصنوعی: ای ساقی، بادهای به من بده و ای مطرب، ساز بزن تا من هم امروز از نوشیدن و شادی بهرهمند شوم، چون این لحظه بهترین وقت برای خوشی و سرور ماست.
می هست و درم هست و بت لاله رخان هست
غم نیست و گر هست نصیب دل اعداست
هوش مصنوعی: در زندگی، نوشیدنی و پول دارم و زیبایانی با چهرههای گلگون در کنارم هستند، پس غمی ندارم و اگر هم غمی باشد، به دل دشمنان مربوط میشود.
پس گفت از آن ما همه بشارت و مغفرت آمده است و از آن ایشان عذاب پس درویش را چیزی در دل آمد، شیخ گفت و آن رغم انف ابی الدرداء و شیخ این لفظ بسیار گفته است. شیخ گفت ابوبکر واسطی گفته است کی: تَعَلُّقُ الخَلقِ بِالخَلقِ کَتَعَلُّقِ المَسْجُونِ بِالْمَسجُون شیخ گفت سایلی از پیری درخواست کی سخنی بگوی. گفت از علی تا ثری در قدرت وی ذرۀ هست و هر دانش کی هست بذرۀ از هستی خداوند نرسد، سخن گفتن در چیزی کی آن چیز ناچیز بود محال بود کی عبارت بدو نرسد. شیخ گفت آن پیر دیگر را گفتند کی سخنی بگوی گفت ماسِوی اللّه فَلَیْسَ لَهُ حقّیقَةٌ فَما ذا نُکَلِّم. شیخ گفت سهل بن عبداللّه گفته است کی: قَبِیْحٌ لِمَنْ یلبِسُ الْخِرْقَةَ وَ هَمُّ الارزاقِ فِی قَلْبِه گفت زشت باشد کی کسی خرقۀ درویشان درپوشد و اندوه روزی در دل وی بود و این قدر نداند کی اَرْزاقُ الْعِبادِ عَلی اللّه لایَقُوم بِها اِلّا فَضْلُه. شیخ گفت ما به نزدیک بوالعباس قصاب بودیم به طبرستان، چون درویشان به نزدیک او آمدندی هر یکی وایی و تمنیی، او گفتی خداوندا هر کسی را وایی باید و مرا وایی نباید و هر کسی را منی و مرا منی نمیباید ما را آن باید کی ما نباشیم.
هوش مصنوعی: در این متن گفته شده که بشارت و مغفرت از آن ماست و عذاب از آن دیگران. در این میان، درویشی اندیشهای در دلش شکل میگیرد و شیخ موضوع را مطرح میکند. او به نقل قولی از ابوبکر واسطی اشاره میکند که میگوید وابستگی خلق به همدیگر مانند وابستگی زندانی به زندان است. سپس شیخ به سنسالی اشاره دارد که خواسته تا سخنی بگوید. او میگوید که قدرت علی تا ثریا وجود دارد و هیچ دانشی بدون وجود خداوند امکانپذیر نیست. همچنین، شیخ بیان میکند که سخن گفتن درباره چیز کوچکی محال است، چرا که نمیتواند به حقیقت برسد.
پیری دیگری نیز از او خواسته میشود تا چیزی بگوید که او پاسخ میدهد که چیزی جز خداوند حقیقت ندارد، پس چه چیزی باید گفت. شیخ به سهل بن عبدالله اشاره میکند که گفته است زشت است کسی که لباس درویشی به تن دارد و در دلش برای روزی افسوس میخورد، در حالی که نمیداند روزی بندگان بر عهده خداوند است و تنها به فضل او است. در نهایت، شیخ به داستانی از بوالعباس قصاب در طبرستان اشاره میکند، که وقتی درویشان به او میآمدند، هر کدام خواستهای داشتند و او به خداوند دعا میکرد که هر کس باید آنچه میخواهد را داشته باشد، اما او خودش به چیزی نیاز ندارد، و آنچه باید، این است که از خودمان و خواستههایمان دور شویم.