حکایت شمارهٔ ۱۸
شیخ ابوسعید یکبار به طوس رسید مردمان از شیخ استدعاء مجلس کردند، شیخ اجابت کرد، بامداد در خانقاه استاد تخت بنهادند و مردم میآمدند و مینشست. چون شیخ بر تخت شد و مقریان قرآن برخواندند و مردم میآمد چندانک کسی را جای نماند، معرف برخاست و گفت خدایش بیامرزاد کی هر کسی از آنجا کی هست یک گام فراتر آید. شیخ گفت و صلی اللّه علی محمد و آله اجمعین و دست بروی فرود آورد و گفت هرچ ما خواستیم گفت و جملۀ پیغامبران بگفتهاند او بگفت خدایش بیامرزاد که هرکسی از آنجا کسی هست یک گام فراتر آید. چون این کلمه بگفت از تخت فرود آمد و آنروز بیش ازین نگفت.
حکایت شمارهٔ ۱۷: یک روز در میهنه مؤذن بانگ نماز پیشین میگفت و قامت آواز میداد و بیگاه میشد و شیخ از خانه بیرون نمیآمد. مؤذن چند بار بدر سرای شیخ آمد و قامت میگفت تا وقت بآخر کشید، شیخ بیرون آمد و مؤذن قامت گفت و نماز بگزاردند و شیخ بنشست و مشایخ و اصحاب سؤال کردند کی ای شیخ چه چیز بود کی امروز شیخ دیر بیرون آمد؟ شیخ گفت دنیا دست در دامن ما زده بود و میگفت که همه چیزها از تو نصیب دارند ما را نیز از تو نصیب باید، بسیار بکوشیدیم و الحاح کردیم، دست از دامن بنداشت، چون نماز از وقت بخواست شد مفضل را در کار او آوردیم تا دست از دامن ما بداشت، و هیچ کس از فرزندان شیخ را از دنیا زیادت از کفاف نبودی الا فرزندان خواجه مفضل را کی ایشان همه با مال و ثروت بودند و هرک از فرزندان شیخ در کوی دنیا قدمی نهاد بیشتر فرزندان خواجه مفضل بودند.حکایت شمارهٔ ۱۹: شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز گفت کی صد پیر از پیران در تصوف سخن گفتهاند اول همان گفت کی آخر، عبارت مختلف بود و معنی یکی کی اَلتَّصَوَّفُ تَرکُ التَکَلُّفِ و هیچ تکلف ترا بیش از تویی تو نیست، چون به خویشتن مشغول گشتی ازو باز ماندی. شیخ گفت مشایخ و پیران گفتهاند هرچ خلق را شاید خدای را نشاید و هرچ خدای را شاید خلق را نشاید. وقتی از اوقات شیخ قرآن میخواند و در آخر عهد هرچ آیت رحمة بود میخواند و هرچ آیت عذاب میگذاشت. یکی گفت ای شیخ این چنین نظم قرآن مینشود:
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شیخ ابوسعید یکبار به طوس رسید مردمان از شیخ استدعاء مجلس کردند، شیخ اجابت کرد، بامداد در خانقاه استاد تخت بنهادند و مردم میآمدند و مینشست. چون شیخ بر تخت شد و مقریان قرآن برخواندند و مردم میآمد چندانک کسی را جای نماند، معرف برخاست و گفت خدایش بیامرزاد کی هر کسی از آنجا کی هست یک گام فراتر آید. شیخ گفت و صلی اللّه علی محمد و آله اجمعین و دست بروی فرود آورد و گفت هرچ ما خواستیم گفت و جملۀ پیغامبران بگفتهاند او بگفت خدایش بیامرزاد که هرکسی از آنجا کسی هست یک گام فراتر آید. چون این کلمه بگفت از تخت فرود آمد و آنروز بیش ازین نگفت.
هوش مصنوعی: شیخ ابوسعید یک بار به طوس رفت و مردم از او درخواست کردند که مجلسی برگزار کند. شیخ درخواست آنها را پذیرفت و صبح روز بعد در خانقاه، بر تخت نشسته و مردم به دیدنش آمدند. وقتی شیخ بر تخت نشسته بود و قاریان قرآن میخواندند، جمعیت به قدری زیاد شد که دیگر جایی برای نشستن نماند. در این حین، یکی از حاضران بلند شد و گفت که خدا او را بیامرزد، زیرا هر کسی که از آنجا بگذرد، یک قدم جلوتر نمیرود. شیخ در پاسخ گفت: "و صلی الله علی محمد و آله اجمعین" و دستش را به نشانه احترام پایین آورد و افزود که هر آنچه خواستیم را بیان کردیم و این جمله را از پیامبران نقل کرد. پس از این سخن، از تخت پایین آمد و در آن روز دیگر چیزی نگفت.