گنجور

حکایت شمارهٔ ۱۱۱

آورده‌اند کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز در مسجد نشسته بود و کاهی بر محاسن مبارک او اوفتاده بود، درویشی دست دراز کرد وآن کاه برگرفت و در مسجد بینداخت. شیخ روی بوی کرد و گفت ای اخی نترسیدی بدین کی کردی کی خداوند عزّ و جلّ هفت آسمان بر زمین زند ونیست گرداند؟ کی حقّ تعالی این روی بدین عزیزی را فرمود کی برآن خاک مسجد نهی وَاسْجُد وَاقْتَرِبْ تو این کاه را بر محاسن ما روانداشتی، چون روا داشتی که در خانۀ خدای بینداختی؟

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آورده‌اند کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز در مسجد نشسته بود و کاهی بر محاسن مبارک او اوفتاده بود، درویشی دست دراز کرد وآن کاه برگرفت و در مسجد بینداخت. شیخ روی بوی کرد و گفت ای اخی نترسیدی بدین کی کردی کی خداوند عزّ و جلّ هفت آسمان بر زمین زند ونیست گرداند؟ کی حقّ تعالی این روی بدین عزیزی را فرمود کی برآن خاک مسجد نهی وَاسْجُد وَاقْتَرِبْ تو این کاه را بر محاسن ما روانداشتی، چون روا داشتی که در خانۀ خدای بینداختی؟
هوش مصنوعی: روایت شده که شیخی در حال نشستن در مسجد بود و مقداری کاه بر ریش مبارکش افتاده بود. درویشی دستی دراز کرد و آن کاه را برداشت و در مسجد انداخت. شیخ به او نگاهی کرد و گفت: «ای برادر، نگران نبودی که این کار را کردی؟ آیا نمی‌دانی که خداوند هفت آسمان را بر زمین قرار داده و هر زمانی قادر است که آنها را از هم بپاشد؟ چنین عزیزی به ما گفته که بر خاک مسجد سجده کن و به پروردگارت نزدیک شو. تو این کاه را که بر ریش ما افتاده بود، به سادگی در خانۀ خدا انداختی؟»