حکایت شمارهٔ ۱۰۳
وقتی درویشی در پیش شیخ خانقاه میرُفت، شیخ گفت ای اَخی چون گوی میباش در پیش جاروب، چون کوهی مباش در پس جاروب.
: یک روز شیخ با جمعی صوفیان بدر آسیایی رسیدند، اسب باز داشت و ساعتی توقف کرد، پس گفت میدانید کی این آسیا چه میگوید؟ میگوید کی تصوف اینست کی من دارم درشت میستانم و نرم باز میدهم و گرد خود طواف میکنم، سفر خود در خود میکنم تا آنچ نباید از خوددور میکنم. همۀ جمع را وقت خوش شد ازین رمز.
حکایت شمارهٔ ۱۰۲: آوردهاند کی کسی از بغداد برخاست و بمیهنه آمد نزدیک شیخ، و از شیخ سؤال کرد کی ای شیخ حقّ سبحانه و تعالی این خلایق را بچه آفریده؟ حاجتمند ایشان بود؟ شیخ گفت نه اما از جهت سه چیز را آفرید: اول آنکه قدرتش بسیار بود نظارگی میبایست، دوم آنکه نعمتش بسیار بود خورنده میبایست سدیگر آنکه رحمتش بسیارست گناه کار میبایست.حکایت شمارهٔ ۱۰۴: آوردهاند کی استاد بوصالح را کی مُقری بود رنجی پدید آمد چنانک صاحب فراش گشت شیخ خواجه بوبکر مؤدب را گفت دوات وقلم بیار تا برای بوصالح حرزی املا کنم. پس فرمود کی بنویس، بیت:
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وقتی درویشی در پیش شیخ خانقاه میرُفت، شیخ گفت ای اَخی چون گوی میباش در پیش جاروب، چون کوهی مباش در پس جاروب.
هوش مصنوعی: وقتی درویشی به پیش شیخ میرفت، شیخ به او گفت: ای برادر، همچون گوی در جلوی جاروب باش و همچون کوه در پشت جاروب نباش.
: یک روز شیخ با جمعی صوفیان بدر آسیایی رسیدند، اسب باز داشت و ساعتی توقف کرد، پس گفت میدانید کی این آسیا چه میگوید؟ میگوید کی تصوف اینست کی من دارم درشت میستانم و نرم باز میدهم و گرد خود طواف میکنم، سفر خود در خود میکنم تا آنچ نباید از خوددور میکنم. همۀ جمع را وقت خوش شد ازین رمز.
هوش مصنوعی: یک روز، شیخی به همراه جمعی از صوفیان به مکان خاصی رسیدند و اسبش را نگه داشت تا مدتی توقف کند. سپس از آنها پرسید آیا میدانید که این مکان چه چیزی را به زبان میآورد؟ و توضیح داد که این مکان به نوعی از تصوف اشاره دارد، به این معنا که من کارهای سخت را با سختی انجام میدهم و کارهای آسان را به آرامی پیش میبرم و دور خود میچرخم. سفر درونی خود را تجربه میکنم و آنچه که نباید از خودم دور کنم، کنار میگذارم. این موضوع برای جمع بسیار دلانگیز و جذاب بود.