شیخ گفت قدس اللّه روحه کی یکی بهشت بخواب دید و خوانی نهاده و جماعتی نشسته، اوخواست کی بدیشان نیز موافقت کند، یکی بیامد و دست او بگرفت و گفت جای تو نیست! این خوان کسانیست که یک پیراهن داشتهاند و تو دو داری، تو با ایشان نتوانی نشست. شیخ ما گفت اکنون خود کار بدان آمده است کی مرقعی کبود بدوزند و درپوشند و پندارند کی همه کارها راست گشت. برآن سرِخُم نیل بایستندو میگویند کی یکبار دیگر بدان خم فرو بر تا کبودتر گردد کی چنان دانند کی صوفیی این مرقع کبود است و در آراستن و پیراستن مانده و آنرا صنم و معبود خویش کرده و درآن روز کی شیخ این سخن میگفت شیخ را فرجی فوطه دوخته بودندو پوشیده داشت،گفت ما را اکنون مرقع پوشیدهاند بعد هفتادو هفت سال کی ما را درین روزگار شده است و رنجها و بلاها درین راه کشیده آمده است و شب و روز یکی کرده آمده است، پس ازین همه ما را مرقع پوشیدهاند. اکنون هر کسی آسان مرقعی بدوزند و بسر فرو افگنند.
شیخ ما گفت میگوید همه را میگفتیم قُولُو الااِلهَ اِلَّا اللّه ترا میگوییم فَاعْلَمْ انَّهُ لااِلهُ اِلَّاللّه بدان و ببین که جز ازو یکی نیست. پس یکی از ماوراء النهر حاضر بود این آیت برخواند کی وُقُودُها النّاسُ وَالحِجارَةُ و شیخ در آیۀ عذاب کم سخن گفتی، گفت چون سنگ و آدمی به نزدیک تو بیک نرخست دوزخ به سنگ میتاب و این بیچارگان مسوز!
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شیخ گفت قدس اللّه روحه کی یکی بهشت بخواب دید و خوانی نهاده و جماعتی نشسته، اوخواست کی بدیشان نیز موافقت کند، یکی بیامد و دست او بگرفت و گفت جای تو نیست! این خوان کسانیست که یک پیراهن داشتهاند و تو دو داری، تو با ایشان نتوانی نشست. شیخ ما گفت اکنون خود کار بدان آمده است کی مرقعی کبود بدوزند و درپوشند و پندارند کی همه کارها راست گشت. برآن سرِخُم نیل بایستندو میگویند کی یکبار دیگر بدان خم فرو بر تا کبودتر گردد کی چنان دانند کی صوفیی این مرقع کبود است و در آراستن و پیراستن مانده و آنرا صنم و معبود خویش کرده و درآن روز کی شیخ این سخن میگفت شیخ را فرجی فوطه دوخته بودندو پوشیده داشت،گفت ما را اکنون مرقع پوشیدهاند بعد هفتادو هفت سال کی ما را درین روزگار شده است و رنجها و بلاها درین راه کشیده آمده است و شب و روز یکی کرده آمده است، پس ازین همه ما را مرقع پوشیدهاند. اکنون هر کسی آسان مرقعی بدوزند و بسر فرو افگنند.
هوش مصنوعی: شیخ گفت که روزی شخصی در خواب بهشتی دید و در آنجا سفرهای گسترده بود و تعدادی نشسته بودند. او خواست به آن جماعت ملحق شود، اما یکی از آنها آمد و دستش را گرفت و گفت: "جای تو اینجا نیست! این سفره متعلق به کسانی است که یک پیراهن دارند و تو دو پیراهن داری. تو نمیتوانی با آنها بنشینی." شیخ ادامه داد که اکنون زمان آن رسیده که مرقعی آبی بدوزند و بپوشند و گمان کنند که همه چیز درست شده است. آنها بر سر خم نیل ایستادهاند و میگویند که باید دوباره به آن خم برگردند تا رنگش تیرهتر شود، زیرا تصور میکنند که این مرقع آبی نشانه صوفی است و او در آراستن خود مانده و آن را معبود خود کرده است. در روزی که شیخ این سخن را میگفت، او مرقعی به تن داشت که نشان از سالها زحمت و مشقت او در این راه بود. او گفت: "اکنون ما را مرقعی پوشیدهاند پس از هفتاد و هفت سال تلاش و رنج در این مسیر." در واقع، پس از این همه سال، مرقع پوشیدهاند و حالا برای هر کسی آسان شده که مرقعی بدوزد و بر سر بگذارد.
شیخ ما گفت میگوید همه را میگفتیم قُولُو الااِلهَ اِلَّا اللّه ترا میگوییم فَاعْلَمْ انَّهُ لااِلهُ اِلَّاللّه بدان و ببین که جز ازو یکی نیست. پس یکی از ماوراء النهر حاضر بود این آیت برخواند کی وُقُودُها النّاسُ وَالحِجارَةُ و شیخ در آیۀ عذاب کم سخن گفتی، گفت چون سنگ و آدمی به نزدیک تو بیک نرخست دوزخ به سنگ میتاب و این بیچارگان مسوز!
هوش مصنوعی: شیخ ما گفت، او میگفت که همیشه بگویید فقط الله را بپرستید. بدان و درک کن که جز او خدایی نیست. سپس یکی از افرادی که از آن سوی نهر آمده بود، آیهای را خواند که میگوید "آتش دوزخ، از مردم و سنگها تشکیل شده است." شیخ در مورد عذاب سخن کمی گفت و اظهار داشت که سنگ و انسان در نزد تو به یک میزان ارزش دارند. آتش دوزخ بر سنگها تأثیر میگذارد اما بر این بیچارهها نمیسوزد.