گنجور

حکایت شمارهٔ ۵۸

بوبکر مکرم گفت کی کیایی بود در نشابور کی پیوسته بر شیخ احتساب می‌کرد. یک روز شیخ را سقطی عود آوردند و هزار دینار. شیخ حسن را گفت زیره‌وایی و حلوایی ترتیب ده و آن سفط عود بیکبار در آتش نه تا همسرایگان را نیز نصیبی رسد. و سفرۀ بتکلف بنهادند. این کیا درآمد تا بر شیخ احتساب کند. گفت در چنین وقتی تنگ سال و سختی که می‌بینی، این چه اسرافست؟ و سفاهت و زجر می‌کرد. شیخ جواب نمی‌داد و اصحابنا می‌رنجیدند. شیخ سر بر آورد و بوی نگاه کرد و گفت درآی! کیادو تا درآمد. شیخ گفت نیز فروتر آی! نیک دوتا گشت، همچنان بماند و بحیله بازگشت و در مسجدی که در پهلوی خانقاه بود بنشست. شیخ درویشی را فرمود تا او را خدمت می‌کرد. دو سال و نیم همچنان بود، بعد ازآن وفات یافت.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بوبکر مکرم گفت کی کیایی بود در نشابور کی پیوسته بر شیخ احتساب می‌کرد. یک روز شیخ را سقطی عود آوردند و هزار دینار. شیخ حسن را گفت زیره‌وایی و حلوایی ترتیب ده و آن سفط عود بیکبار در آتش نه تا همسرایگان را نیز نصیبی رسد. و سفرۀ بتکلف بنهادند. این کیا درآمد تا بر شیخ احتساب کند. گفت در چنین وقتی تنگ سال و سختی که می‌بینی، این چه اسرافست؟ و سفاهت و زجر می‌کرد. شیخ جواب نمی‌داد و اصحابنا می‌رنجیدند. شیخ سر بر آورد و بوی نگاه کرد و گفت درآی! کیادو تا درآمد. شیخ گفت نیز فروتر آی! نیک دوتا گشت، همچنان بماند و بحیله بازگشت و در مسجدی که در پهلوی خانقاه بود بنشست. شیخ درویشی را فرمود تا او را خدمت می‌کرد. دو سال و نیم همچنان بود، بعد ازآن وفات یافت.
هوش مصنوعی: بوبکر مکرم در نشابور فردی به نام کیا را توصیف می‌کند که به طور مداوم بر شیخ احتساب نظارت می‌کرد. یک روز شیخی عود و هزار دینار به او هدیه دادند. شیخ از حسن خواست که میان وعده‌ای از زیره و حلوا تهیه کند و این عود را یک جا در آتش بریزد تا همسایگان نیز بتوانند بهره‌مند شوند. سفره‌ای بدون دردسر آماده کردند. در این حین، کیا وارد شد تا بر شیخ نظارت کند و به او گفت که در چنین روزهای سخت و کمبود، اسراف کردن جایز نیست و به او توهین کرد. شیخ هیچ پاسخی نداد و اطرافیانش ناراحت شدند. سپس شیخ سرش را بالا برد و به کیا گفت که وارد شود. وقتی کیا آمد، شیخ از او خواست که پایین‌تر بیفتد و او نیز کاملاً مطیع شد. سپس کیا به مسجدی که در کنار خانقاه بود رفت و دو سال و نیم در آنجا ماند و در نهایت درگذشت.