گنجور

حکایت شمارهٔ ۱

باب دوم - در وَسَطِ حالتِ شیخ ما قَدَّسَ اللّه روحَهُ العزیز، و این سه فصل است

فصل اول - در حکایاتی کی از کرامات شیخ ما قدس اللّه روحه العزیز مشهورست و درست شده است

درآن وقت کی شیخ بوسعید قدس اللّه روحه العزیز ازین ریاضت و مجاهدت فارغ شد و بمیهنه باز آمد و حالت و کشف به کمال رسید، عزم نشابور کرد. چون به شهر طوس رسید از دیه باژکه بر دو فرسنگی شهرست، درویشی را پیش فرستاد و گفت به شهر باید شد، به نزدیک معشوق، و گفت کی دستوری هست کی تا در ولایت تو آییم؟ و شیخ هرگز کس را نگفته است کی چنین کن یا چنان مکن، چنین گفته است کی چنین باید کرد و چنان نباید کرد و این معشوق از عقلاء مجانین بوده است و سخت بزرگوار و صاحب حالتی به کمال، و نشست او به طوس بوده است و خاکش آنجاست. چون آن درویش برفت شیخ بفرمود تا اسب زین کردندوبر اثر برفت، و جمع صوفیان در خدمت شیخ، چون بیک فرسنگی شهر رسید، به موضعی کی آنرا دو برادران گویند، دو بالاست که از آنجا شهر بتوان دید، اسب شیخ باستاد و جمع جمله بایستادند. چون آن درویش پیش معشوق رسید و آنچ شیخ فرموده بود بگفت، معشوق تبسمی کرد و گفت بگوی تا درآید، چون معشوق در شهر این سخن بگفت، شیخ از آنجا اسب براند، و جمع برفتند، تا در راه آن درویش به شیخ رسید و سخن معشوق برسانید. و شیخ هم از راه پیش معشوق آمد و او شیخ را استقبال کرد و دربرگرفت و گفت فارغ باش که این نوبت که اینجا می‌زنند و جایهای دیگر، روزی چند را همه بدرگاه تو خواهند آورد. پس شیخ از اینجای بازگشت و به خانقاه استاد بواحمد کی قدمگاه بونصر سراج بود، فروآمد. و استاد بواحمد شیخ ما را مراعات و خدمتها بجای آورد و چند روز او رادر طوس نگاه داشت، و شیخ را در خانقاه خویش نوبت مجلس نهاد. و اهل طوس چون سخن شیخ بشنودند و آن کرامات ظاهر او بدیدند، مرید شیخ شدند و قبولها یافت و از امیرامام عزالدین ایلباشی طَوَّل اللّه عُمرَه شنودم که گفت از امیر سید بوعلی عرض شنودم کی گفت: در آن وقت کی شیخ بوسعید قدس اللّه روحه العزیز به طوس آمد و در خانۀ استاد ابواحمد مجلس می‌گفت و من هنوز کودک و جوان بودم، با پدر بهم به مجلس شدم، و خلق بسیار جمع آمده بودند چنانک بر در و بام جای نبود. کودکی خرد از بام، از کنار مادر بیفتاد. شیخ را چشم بر وی افتاد گفت بگیرش، دو دست در هوا پدید آمد وآن کودک را از هوا بگرفت و بر زمین نهاد چنانک هیچ الم بوی نرسید، و جملۀ اهل مجلس بدیدند و فریاد از خلق برآمد و حالتها رفت. بوعلی سوگند خورد که من بچشم خویش دیدم.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باب دوم - در وَسَطِ حالتِ شیخ ما قَدَّسَ اللّه روحَهُ العزیز، و این سه فصل است
هوش مصنوعی: باب دوم - درباره حال و وضعیت شیخ ما، که روحش عزیز و مورد تقدس است، و این بخش شامل سه فصل می‌باشد.
فصل اول - در حکایاتی کی از کرامات شیخ ما قدس اللّه روحه العزیز مشهورست و درست شده است
هوش مصنوعی: فصل اول - در اینجا به داستان‌هایی اشاره شده که از کرامت‌های شیخ ما قدس الله روحه العزیز معروف و معتبر است.
درآن وقت کی شیخ بوسعید قدس اللّه روحه العزیز ازین ریاضت و مجاهدت فارغ شد و بمیهنه باز آمد و حالت و کشف به کمال رسید، عزم نشابور کرد. چون به شهر طوس رسید از دیه باژکه بر دو فرسنگی شهرست، درویشی را پیش فرستاد و گفت به شهر باید شد، به نزدیک معشوق، و گفت کی دستوری هست کی تا در ولایت تو آییم؟ و شیخ هرگز کس را نگفته است کی چنین کن یا چنان مکن، چنین گفته است کی چنین باید کرد و چنان نباید کرد و این معشوق از عقلاء مجانین بوده است و سخت بزرگوار و صاحب حالتی به کمال، و نشست او به طوس بوده است و خاکش آنجاست. چون آن درویش برفت شیخ بفرمود تا اسب زین کردندوبر اثر برفت، و جمع صوفیان در خدمت شیخ، چون بیک فرسنگی شهر رسید، به موضعی کی آنرا دو برادران گویند، دو بالاست که از آنجا شهر بتوان دید، اسب شیخ باستاد و جمع جمله بایستادند. چون آن درویش پیش معشوق رسید و آنچ شیخ فرموده بود بگفت، معشوق تبسمی کرد و گفت بگوی تا درآید، چون معشوق در شهر این سخن بگفت، شیخ از آنجا اسب براند، و جمع برفتند، تا در راه آن درویش به شیخ رسید و سخن معشوق برسانید. و شیخ هم از راه پیش معشوق آمد و او شیخ را استقبال کرد و دربرگرفت و گفت فارغ باش که این نوبت که اینجا می‌زنند و جایهای دیگر، روزی چند را همه بدرگاه تو خواهند آورد. پس شیخ از اینجای بازگشت و به خانقاه استاد بواحمد کی قدمگاه بونصر سراج بود، فروآمد. و استاد بواحمد شیخ ما را مراعات و خدمتها بجای آورد و چند روز او رادر طوس نگاه داشت، و شیخ را در خانقاه خویش نوبت مجلس نهاد. و اهل طوس چون سخن شیخ بشنودند و آن کرامات ظاهر او بدیدند، مرید شیخ شدند و قبولها یافت و از امیرامام عزالدین ایلباشی طَوَّل اللّه عُمرَه شنودم که گفت از امیر سید بوعلی عرض شنودم کی گفت: در آن وقت کی شیخ بوسعید قدس اللّه روحه العزیز به طوس آمد و در خانۀ استاد ابواحمد مجلس می‌گفت و من هنوز کودک و جوان بودم، با پدر بهم به مجلس شدم، و خلق بسیار جمع آمده بودند چنانک بر در و بام جای نبود. کودکی خرد از بام، از کنار مادر بیفتاد. شیخ را چشم بر وی افتاد گفت بگیرش، دو دست در هوا پدید آمد وآن کودک را از هوا بگرفت و بر زمین نهاد چنانک هیچ الم بوی نرسید، و جملۀ اهل مجلس بدیدند و فریاد از خلق برآمد و حالتها رفت. بوعلی سوگند خورد که من بچشم خویش دیدم.
هوش مصنوعی: در آن زمان که شیخ بوسعید به عبادت و تلاش های معنوی خود پایان داد و به وطنش بازگشت و به کمال رسید، تصمیم گرفت به نشابور سفر کند. زمانی که به شهر طوس رسید، از روستای باژکه که دو فرسنگی شهر بود، درویشی را به پیش فرستاد و خواست تا به شهر برود و از معشوق بپرسد که آیا دستوری هست که به ولایت او بیایند. شیخ هرگز به کسی نگفته بود که چگونه رفتار کند، بلکه فقط راه و روش‌ها را بیان می‌کرد. آن معشوق مردی خردمند و بزرگوار بود و به طوس نسبت داشت. وقتی درویش رفت، شیخ به تجمع صوفیان دستور داد تا اسب‌ها را زین کنند و به راه بیفتند. زمانی که به نزدیکی شهر رسیدند، در مکانی که به نام دو برادران شناخته می‌شود، توقف کردند تا شهر را ببینند. وقتی درویش به معشوق رسید و پیام شیخ را رساند، معشوق لبخندی زد و گفت که باید بروند و وارد شهر شوند. با این پیام، شیخ به راه افتاد و جمع نیز در پی او رفتند. در ادامه، وقتی درویش به شیخ رسید و سخن معشوق را بازگو کرد، شیخ پس از آن به استقبال معشوق رفت و او شیخ را در آغوش گرفت و گفت که این حضور در اینجا و جاهای دیگر، روزی به درگاه تو خواهد آمد. سپس شیخ به خانقاه استاد ابواحمد رفت. استاد ابواحمد به خوبی از شیخ پذیرایی کرد و چند روزی او را در طوس نگه داشت و مجلس ملاقات را برای او ترتیب داد. مردم طوس با شنیدن سخنان شیخ و دیدن کرامات او، به جمع مریدان شیخ پیوستند. یکی از افراد گفت که در آن زمان که شیخ به طوس آمد و در خانۀ استاد ابواحمد مجلس داشت، او هنوز جوان بود و همراه پدرش به مجلس آمد. در میان جمعیتی بسیار زیاد، کودکی از بام سقوط کرد و شیخ به او نگاه کرد و دستور داد که بگیریدش. دو دست به صورت معجزه‌آسا در هوا ظاهر شد و کودک را از زمین برداشت و بر زمین نهاد، طوری که هیچ آسیبی به او نرسید و همه حاضرین این معجزه را دیدند و حیرت زده شدند. بوعلی قسم خورد که این صحنه را با چشمان خود مشاهده کرده است.