گنجور

بخش ۲

و بدانک پدر شیخ ما را قدس اللّه روحه العزیز بوالخیر خواندندی و در میهنه بابو بوالخیر گفتندی. و او عطار بوده است و مردی با ورع و دیانت، و از شریعت و طریقت بآگاهی، و پیوسته نشست او با اهل صفه و اصحاب طریقت بوده است

و ولادت شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز روز یکشنبه غرۀ ماه محرم سنۀ سبع و خمسین و ثلثمایه بوده است.

و پدر شیخ ما با جمعی عزیزان این طایفه در میهنه نشستی داشتی که در هفتۀ هر شب به خانۀ یکی از آن جمع حاضر آمدندی و اگر عزیزی و غریبی رسیده بودی حاضر کردندی و چون چیزی بکار بردندی و از نماز واوراد فارغ شدندی سماع کردندی. یک شب بابوبوالخیر بدعوت درویشان می‌شد والدۀ شیخ رحمة اللّه علیها از وی التماس کرد که بوسعید را با هم ببر تا نظر درویشان و عزیزان بر وی افتد، بابوبوالخیر شیخ را با خویش برد، چون به سماع مشغول شدند قوّال این بیت بگفت، بیت:

این عشق بلی عطای درویشانست
خود را کشتن ولایت ایشانست
دینار و درم نه زینت مردانست
جان کرده نثار کار آن مردانست

چون قوّال این بیت بگفت درویشان را حالتی پدید آمد و این شب تا روز برین بیت رقص می‌کردند و در آن حالت بودند و از بسیاری که قوّال این بیت بگفت شیخ یاد گرفت. چون بخانه باز آمدند شیخ پدر را گفت که آن بیت که آن قوّال می‌گفت و درویشان از استماع آن خوش گفته بودند، چه معنی دارد؟ پدر شیخ گفت خاموش کی تو معنی آن درنیابی، ترا با آن چه کار! بعد از آن چون شیخ را حالت بدان درجه رسید و پدر شیخ بابو بوالخیر برحمت خدای پیوست، شیخ در میان سخن این بیت بسیار گفتی و گفتی بابو بوالخیر امروز می‌باید تا با او بگوییم که تو خود نمی‌دانست‌ای کی چه می‌شنید‌ه‌ای آن وقت

بخش ۱ - باب اول در ابتداء حالت شیخ ما ابوسعید بن ابی الخیر قدس اللّه روُحَه العزیز: من و ما نگفته است و هرکجا ذکر خویش کرده است گفته است ایشان چنین گفتند و ایشان چنین کردند، و اگر این دعاگوی درین مجموع سخن شیخ برین منوال راند که بر لفظ مبارک او رفته است و سیاقت سخن از برای تبرّک هم بران قرار نگاه دارد، از فهم عوام دور افتد و بعضی از خوانندگان بل که بیشتر در نظم سخن و ترتیب معانی به غلط افتند، و پیوسته این معنی که شیخ به لفظ ایشان خویشتن را خواسته است، در پیش خاطر حفظ نتوانند داشت و بریشان دشوار باشد، خاصه بر کسی که اول کتاب را مطالعه نکرده باشد و این معنی ندانسته. پس این دعاگوی به حکم این اعذار هر کجا کی شیخ لفظ ایشان گفته است لفظ ما یادکرده است چه این لفظ در میان خلق معهود و متداولست و به فهم خوانندگان نزدیکتر. اما این معنی می‌باید دانست که هر کجا که ما یاد کرده‌ایم، بر لفظ مبارک شیخ ایشان رفته است و العاقل یکفیه الاشارة.بخش ۳: و گفته‌اند که پدر شیخ ما سلطان محمود را عظیم دوست داشتی و او در میهنه سرایی بنا کرد کی اکنون معروف است به سرای شیخ و بر دیوار آن بنا نام سلطان و ذکر خدم و حشم و پیلان او و مراکب نقش کرد. و شیخ کودک بود، پدر را گفت مرا در این سرای یک در خانه بنا کن چنانک آن خانه خاصۀ من بود. پدر شیخ او را خانه‌ای بنا کرد در بالاء آن سرای که صومعۀ شیخ آن است. چون خانه تمام گشت و در گل می‌گرفتند، شیخ بفرمود تا بر دیوار و سقف آن خانه جمله بنوشتند کی اللّه اللّه اللّه. پدرش گفت ای پسر این چیست؟ شیخ گفت هر کس بر دیوار خانۀ خویش نام امیر خویش نویسد. پدرش را وقت خوش شد و بفرمود کی هرچ به دیوار آن سرای نوشته بودند دور کردند و از آن ساعت باز در شیخ به چشمی دیگر نگریست و دل بر کار شیخ نهاد.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و بدانک پدر شیخ ما را قدس اللّه روحه العزیز بوالخیر خواندندی و در میهنه بابو بوالخیر گفتندی. و او عطار بوده است و مردی با ورع و دیانت، و از شریعت و طریقت بآگاهی، و پیوسته نشست او با اهل صفه و اصحاب طریقت بوده است
هوش مصنوعی: پدر شیخ ما، که روحش شاد باد، به نام بوالخیر شناخته می‌شد و در زادگاهش به همین نام معروف بود. او عطار بود و مردی باتقوا و دیندار به شمار می‌رفت و از شریعت و طریقت اطلاعات خوبی داشت. او همیشه در کنار اهل صفه و دیگر پیروان طریقت حضور داشت.
و ولادت شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز روز یکشنبه غرۀ ماه محرم سنۀ سبع و خمسین و ثلثمایه بوده است.
هوش مصنوعی: شیخ ابوسعید قدس الله روحه در روز یکشنبه، اولین روز ماه محرم در سال ۳۵۳ هجری قمری متولد شده است.
و پدر شیخ ما با جمعی عزیزان این طایفه در میهنه نشستی داشتی که در هفتۀ هر شب به خانۀ یکی از آن جمع حاضر آمدندی و اگر عزیزی و غریبی رسیده بودی حاضر کردندی و چون چیزی بکار بردندی و از نماز واوراد فارغ شدندی سماع کردندی. یک شب بابوبوالخیر بدعوت درویشان می‌شد والدۀ شیخ رحمة اللّه علیها از وی التماس کرد که بوسعید را با هم ببر تا نظر درویشان و عزیزان بر وی افتد، بابوبوالخیر شیخ را با خویش برد، چون به سماع مشغول شدند قوّال این بیت بگفت، بیت:
هوش مصنوعی: پدر شیخ ما و تعدادی از افراد عزیز این گروه در میهنه جمع شده بودند و هر هفته در یکی از خانه‌های آن افراد دیدار می‌کردند. اگر فردی غریبه یا عزیزی به جمع می‌پیوندد، او را به جمع دعوت می‌کردند. پس از نماز و انجام اوراد، به سماع می‌پرداختند. یک شب، بابوبوالخیر به دعوت درویشان رفته بود و مادر شیخ رحمة الله علیها از او خواهش کرد که بوسعید را هم به همراه ببرد تا در نگاه درویشان و عزیزان باشد. بابوبوالخیر شیخ را با خود برد و زمانی که به سماع مشغول شدند، قوال شعری را خواند.
این عشق بلی عطای درویشانست
خود را کشتن ولایت ایشانست
هوش مصنوعی: این عشق، واقعاً هدیه‌ای است از جانب درویشان؛ یعنی برای رسیدن به این عشق، باید خود را از تعلقات دنیوی رها کرد و در مسیر روحانی آنها گام برداشت.
دینار و درم نه زینت مردانست
جان کرده نثار کار آن مردانست
هوش مصنوعی: پول و ثروت زیبنده‌ی شخصیت مردان نیست، بلکه جان فشانی و تلاش برای هدف‌های بزرگ، نشانه‌ی مردانگی آنهاست.
چون قوّال این بیت بگفت درویشان را حالتی پدید آمد و این شب تا روز برین بیت رقص می‌کردند و در آن حالت بودند و از بسیاری که قوّال این بیت بگفت شیخ یاد گرفت. چون بخانه باز آمدند شیخ پدر را گفت که آن بیت که آن قوّال می‌گفت و درویشان از استماع آن خوش گفته بودند، چه معنی دارد؟ پدر شیخ گفت خاموش کی تو معنی آن درنیابی، ترا با آن چه کار! بعد از آن چون شیخ را حالت بدان درجه رسید و پدر شیخ بابو بوالخیر برحمت خدای پیوست، شیخ در میان سخن این بیت بسیار گفتی و گفتی بابو بوالخیر امروز می‌باید تا با او بگوییم که تو خود نمی‌دانست‌ای کی چه می‌شنید‌ه‌ای آن وقت
هوش مصنوعی: وقتی قوال این بیت را گفت، درویشان حالتی به دست آوردند و تا صبح به خاطر این بیت رقص کردند و در آن حالت باقی ماندند. به قدری که قوال این بیت را خواند، شیخ هم چیزهایی یاد گرفت. وقتی به خانه برگشتند، شیخ از پدرش پرسید که آن بیتی که قوال می‌خواند و درویشان از شنیدن آن خوشحال شده بودند، چه معنایی دارد؟ پدرش گفت که ساکت باش، تا وقتی به عمق معنای آن پی نبردی، تو چه ارتباطی با آن داری! بعد از مدتی، وقتی شیخ به آن حالت ویژه رسید و پدرش یعنی بابا بوالخیر از دنیا رفت، شیخ در صحبت‌هایش آن بیت را زیاد تکرار می‌کرد و می‌گفت که امروز باید با بابا بوالخیر صحبت کنیم، زیرا او خودش نمی‌دانست که در آن زمان چه چیزی را می‌شنید.