گنجور

بخش ۱۹

و از اینست کی صوفیان چون درویشی را ندانند از وی پرسند کی پیر صحبت تو کی بوده است او را از خود ندانند و بخود راه ندهند و مراتب پیری و مریدی را شرح بسیار است و ما را غرض از این تألیف ذکر آن نیست و اگر کسی از راه زندگانی و ریاضت بدرجۀ بلند رسیده باشد و او را پیری و مقتدایی نباشد، این طایفه او را از خود ندانند. چه گفتۀ شیخ ماست که: مَنْ لَمْ یَتَأَدَّبْ بِأَسْتاذٍ فَهُوَ بَطّالٌ وَلَوْ اَنَّ رَجُلاً بَلَغَ اعْلَی الْمَراتِبِ وَالْمَقاماتِ حَتّی تَنْکَشِفَ لَهُ مِنَ الْغَیْب اَشْیاءٌ وَلایَکُونُ لَهُ مُقدَّمٌ وَلااُسْتاذٌ فَلایَجُی اَلبَّة مِنْهُ شَئیٌ. و مدار طریقت بر پیرست که اَلشَّیْخُ فِی قَوْمِهِ کَالنَّبِّی فِی اُمَّتِهِ. و محقّق و مبرهن است کی بخویشتن بهیچ جای نتوان رسید. و مشایخ را درین کلمات بسیارست و درآن کلمات فواید بی‌شمار، خاصه شیخ ما بوسعید را قدس اللّه روحه العزیز، چنانک بعضی از آن بجای خویش آورده شود و اگر کسی را گرفت آن پدید آید و عشق آن دامن گیرد، آن درد او را بر آن دارد کی درگاه مشایخ را ملازم باشد و عتبۀ پیران را معتکف گردد تا آن فواید کسب کند، چه این علم جز از راه عشق حاصل نشود لَیْس الدّینُ بِالتَّمَنِّی وَلا بِالتَّجلّی وَلکن بِشَییءٍ وقِرَفِی القَلْبِ وَصَدَّقَهُ الْعَمَلُ.

ای بی‌خبر از سوخته و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی

و تا کسی خویشتن را بدین کلمه عذر ننهد و بهانه نیارد کی درین عهد چنین پیری کی شرطست نیست و از مشایخ و مقتدایان چنانک پیش ازین بودند کسی معین نه، که این تشویش نفس است و بهانۀ کاهلی.

هر کرا برگ این حدیث و عشق این راه بود چنان بود کی شیخ بوالحسن خرقانی قدس اللّه روحه العزیز گفت که در ابتدا دو چیز وایست کرد یکی سفر و یکی استاد. در این اندیشه می‌گردیدم و بر من سخت بود، خدای تعالی چنان کرد که هرچ من بمسئلۀ درماندمی عالمی از مذهب شافعی بیامد تا با من آن مسئله بگفت و هشتادو سه سال با حقّ زندگانی کردم کی یک سجده بمخالفت شرع نکردم و یک نَفَس بموافقت نفس نزدم و در سفر چنان کردند که هرچ از عرش تاثری بود ما را بیک قدم کردند. چون عشق صادق بود و ارادت خالص ثمرۀ زندگانی چنین بود و در میان این طایفه اصلی بزرگست کی همه یکی باشند و یکی همه. میان جملۀ صوفیان عالم هیچ مضادت نیست و خود دوی نباشد، اگر کسی از پیری خرقه پوشد آنرا خرقۀ اصل دانند و دیگران را خرقۀ تبرّک نام کنند، و چون از راه معنی در نگری چون همه یکی‌اند همه دستها یکی باشد و همه نظرها یکی، و خرقها همین حکم دارد و هرک مقبول یکی شد مقبول جمله بود و آنک مردود یکی بود، والعیاذباللّه همچنین. و آنک دو خرقه می‌پوشد گویی چنانستی که بر اهلیت خویش از خرقۀ مشایخ و تبرّک دست ایشان دو گواه عدل می‌آردی.

و درین معنی تحقّیق نیکو بشنو، کی چون آن تحقّیق تمام ادراک کنی، هیچ شبهت نماند کی همۀ پیران و همۀ صوفیان حقّیقی یکی‌اند که بهیچ صفت ایشان را دوی نیست بدانک اتفاق همۀ ادیان و مذاهبست و به نزدیک عقلا محقّق کی معبود و مقصود جل جلاله یکی است واحد من کل وجه است کی البته دوی را آنجا مجال نیست، و اگر در رونده یاراه اختلافی هست، چون به مقصد رسند اختلاف برخاست و همه بوحدت بدل شد، کی تا هیچ چیز از صفات بشریت رونده باقیست هنوز به مقصد نرسیده است و تلون حالت رونده را در راه پدید آید، چون به مطلوب و مقصود رسید از آن همه باوی هیچ چیز نماند و همه وحدت مجرد گردد. و از اینجاست کی از مشایخ یکی می‌گوید کی اناالحقّ و دیگری گوید سبحانی و شیخ ما می‌گوید که لیس فی جبتی سوی اللّه. پس محقّق شد که چون رونده به مقصد نرسیده است پیری را نشاید کی او هنوز محتاج پیرست که او را بر راه دلالت کند و هرک به مقصد رسید شایستۀ پیری شد. پس سخن مشایخ به برهان درست گشت کی آنچ ایشان گفته‌اند کی همه یکی و یکی همه و آنک می‌گوید کی از دو پیر خرقه نشاید گرفت، او از خویش خبر می‌دهد کی هنوز در عالم دویست و ایشان را دومی بیند و می‌داند، و از احوال مشایخ هیچ خبر ندارد، چون چشمش باز شود و نظرش برین عالم افتد، آنگه محقّق گردد. مگر کسی که بدین سخن آن خواهد کی نشاید خرقۀ دوم فراگرفتن نیت بطلان خرقۀ اول را، که این سخن راست بود. و بدین نیت البته هرکه چنین کند خرقۀ اول کی پوشیده دارد باطل گردد و دوم حرام بود پوشیدن، و از محروم و مهجور گردد و العیاذباللّه من ذلک.

بخش ۱۸: شیخ گفت آن پیر قصاب گفت تا آزاد نباشی بنده نگردی و تا مزدور ناصح و مصلح نگردی بهشت نیابی جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ. شیخ گفت واقعۀ ما از گفت آن پیر حل شد. پس شیخ از آنجا بآمل شد پیش بوالعباس قصاب و یک سال پیش وی بود و شیخ بوالعباس قصاب را در خانقاه خود در میان صوفیان زاویه گاهی بوده است چون حظیره‌ای، چهل و یک سال در آنجا نشسته بود در میان جمع، و اگر به شب درویشی نماز افزونی کردی، گفتی ای پسر تو بخسب که این پیر هرچ می‌کند برای شمامی کند کی او را این بهیچ کار نیست و بدین حاجتی ندارد و هرگز در آن مدت که شیخ پیش وی بود او را این نگفت و شیخ هر شب تا روز نماز کردی و پیوسته روزه داشتی. و شیخ بوالعباس شیخ ما را زاویه‌ای داد برابر حظیرۀ خویش، و شیخ ما به شب در آنجا بودی و پیوسته به مجاهدت و ریاضت مشغول بودی و همواره چشم بر شکاف در می‌داشتی و مراقبت احوال شیخ بوالعباس می‌کردی.بخش ۲۰: و شیخ بوالعباس قصاب خرقه ازدست محمدبن عبداللّه الطبری داشت و او از بومحمد جریری و او از جنید و او از سری سقطی و او از معروف کرخی و او از داود طایی و او از حبیب عجمی و او از حسن بصری و او از امیرالمؤمنین علی رضی اللّه عنهم اجمعین و او از دست مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و از اینست کی صوفیان چون درویشی را ندانند از وی پرسند کی پیر صحبت تو کی بوده است او را از خود ندانند و بخود راه ندهند و مراتب پیری و مریدی را شرح بسیار است و ما را غرض از این تألیف ذکر آن نیست و اگر کسی از راه زندگانی و ریاضت بدرجۀ بلند رسیده باشد و او را پیری و مقتدایی نباشد، این طایفه او را از خود ندانند. چه گفتۀ شیخ ماست که: مَنْ لَمْ یَتَأَدَّبْ بِأَسْتاذٍ فَهُوَ بَطّالٌ وَلَوْ اَنَّ رَجُلاً بَلَغَ اعْلَی الْمَراتِبِ وَالْمَقاماتِ حَتّی تَنْکَشِفَ لَهُ مِنَ الْغَیْب اَشْیاءٌ وَلایَکُونُ لَهُ مُقدَّمٌ وَلااُسْتاذٌ فَلایَجُی اَلبَّة مِنْهُ شَئیٌ. و مدار طریقت بر پیرست که اَلشَّیْخُ فِی قَوْمِهِ کَالنَّبِّی فِی اُمَّتِهِ. و محقّق و مبرهن است کی بخویشتن بهیچ جای نتوان رسید. و مشایخ را درین کلمات بسیارست و درآن کلمات فواید بی‌شمار، خاصه شیخ ما بوسعید را قدس اللّه روحه العزیز، چنانک بعضی از آن بجای خویش آورده شود و اگر کسی را گرفت آن پدید آید و عشق آن دامن گیرد، آن درد او را بر آن دارد کی درگاه مشایخ را ملازم باشد و عتبۀ پیران را معتکف گردد تا آن فواید کسب کند، چه این علم جز از راه عشق حاصل نشود لَیْس الدّینُ بِالتَّمَنِّی وَلا بِالتَّجلّی وَلکن بِشَییءٍ وقِرَفِی القَلْبِ وَصَدَّقَهُ الْعَمَلُ.
هوش مصنوعی: صوفی‌ها هنگامی که با درویشی آشنا شوند، از او می‌پرسند که استاد او کیست و او را از خود نمی‌دانند و اجازه نمی‌دهند که کسی به خود راه پیدا کند. در مورد مراحل پیری و مریدی توضیحات زیادی وجود دارد، اما هدف ما در این تألیف بیان این موارد نیست. اگر شخصی به درجات بالایی در زندگی و ریاضت دست یابد ولی استاد و رهبری نداشته باشد، این گروه او را از خود نمی‌شناسند. شیخ ما می‌گوید: "کسی که تحت نظر استاد و معلمی تربیت نشود، بی‌فایده است، حتی اگر به بالاترین مقام‌ها برسد و چیزهای غیبی بر او ظاهر شود." اصل طریقت بر وجود یک استاد است، چرا که استاد در قوم خود مانند پیامبر در امتش است. این نکته ثابت است که هیچ‌کس نمی‌تواند به تنهایی به جایی برسد و مشایخ در این باره نظرات متعددی دارند. عشق به علم باعث می‌شود فرد در آستانه مشایخ بماند و به جمع کردن فوائد بپردازد، زیرا این علم تنها از طریق عشق حاصل می‌شود. دین و معرفت تنها با آرزو و تجلی به دست نمی‌آید، بلکه با چیزهایی که در دل وجود دارد و عمل به تصدیق آن.
ای بی‌خبر از سوخته و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی
هوش مصنوعی: ای کسی که از حالِ سوخته و دردِ عشق بی‌خبری، عشق چیزی نیست که بیاموزی؛ بلکه عشقی است که باید تجربه‌اش کنی.
و تا کسی خویشتن را بدین کلمه عذر ننهد و بهانه نیارد کی درین عهد چنین پیری کی شرطست نیست و از مشایخ و مقتدایان چنانک پیش ازین بودند کسی معین نه، که این تشویش نفس است و بهانۀ کاهلی.
هوش مصنوعی: اگر کسی خود را با این جمله توجیه نکرد و بهانه‌ای نیاورد که در این زمان چنین پیر و کارشناس دیگری وجود ندارد و مانند مشایخ و پیشوایان گذشته کسی وجود ندارد که او را راهنمایی کند، باید بداند که این تنها یک بهانه است و فرار از مسئولیت است.
هر کرا برگ این حدیث و عشق این راه بود چنان بود کی شیخ بوالحسن خرقانی قدس اللّه روحه العزیز گفت که در ابتدا دو چیز وایست کرد یکی سفر و یکی استاد. در این اندیشه می‌گردیدم و بر من سخت بود، خدای تعالی چنان کرد که هرچ من بمسئلۀ درماندمی عالمی از مذهب شافعی بیامد تا با من آن مسئله بگفت و هشتادو سه سال با حقّ زندگانی کردم کی یک سجده بمخالفت شرع نکردم و یک نَفَس بموافقت نفس نزدم و در سفر چنان کردند که هرچ از عرش تاثری بود ما را بیک قدم کردند. چون عشق صادق بود و ارادت خالص ثمرۀ زندگانی چنین بود و در میان این طایفه اصلی بزرگست کی همه یکی باشند و یکی همه. میان جملۀ صوفیان عالم هیچ مضادت نیست و خود دوی نباشد، اگر کسی از پیری خرقه پوشد آنرا خرقۀ اصل دانند و دیگران را خرقۀ تبرّک نام کنند، و چون از راه معنی در نگری چون همه یکی‌اند همه دستها یکی باشد و همه نظرها یکی، و خرقها همین حکم دارد و هرک مقبول یکی شد مقبول جمله بود و آنک مردود یکی بود، والعیاذباللّه همچنین. و آنک دو خرقه می‌پوشد گویی چنانستی که بر اهلیت خویش از خرقۀ مشایخ و تبرّک دست ایشان دو گواه عدل می‌آردی.
هوش مصنوعی: شیخ بوالحسن خرقانی به این نکته اشاره می‌کند که در آغاز دو چیز برای انسان لازم است: سفر و استاد. در این مسیر، او با چالش‌هایی روبرو شد که باعث شد از خدا درخواست کند تا کسی به او کمک کند. او در طول ۸۳ سال زندگی‌اش به قوانین شرعی پایبند بود و هیچگاه به خواسته‌های نفس خود تن در نداد. این عشق و ارادت خالص، ثمره زندگی او را رقم زد. در جمع صوفیان، همگی به یکدیگر متصل هستند و هیچ تقابلی میانشان وجود ندارد. وقتی کسی لباس عرفان را به تن می‌کند، آن را لباس اصلی می‌نامند و سایرین را به عنوان لباس یادگار می‌شناسند. از دیدگاه معنوی، همه یکی هستند و نظرها و آرزوهایشان متحد است. بنابراین اگر کسی به درکی خاص دست یابد، در واقع همگی پذیرفته‌ شده‌اند و در غیر این صورت، مورد قبول کلی نیستند. همچنین، اگر کسی دو لباس از دو استاد مختلف بر تن کند، این نشان‌دهنده دوگانگی در نگرش اوست.
و درین معنی تحقّیق نیکو بشنو، کی چون آن تحقّیق تمام ادراک کنی، هیچ شبهت نماند کی همۀ پیران و همۀ صوفیان حقّیقی یکی‌اند که بهیچ صفت ایشان را دوی نیست بدانک اتفاق همۀ ادیان و مذاهبست و به نزدیک عقلا محقّق کی معبود و مقصود جل جلاله یکی است واحد من کل وجه است کی البته دوی را آنجا مجال نیست، و اگر در رونده یاراه اختلافی هست، چون به مقصد رسند اختلاف برخاست و همه بوحدت بدل شد، کی تا هیچ چیز از صفات بشریت رونده باقیست هنوز به مقصد نرسیده است و تلون حالت رونده را در راه پدید آید، چون به مطلوب و مقصود رسید از آن همه باوی هیچ چیز نماند و همه وحدت مجرد گردد. و از اینجاست کی از مشایخ یکی می‌گوید کی اناالحقّ و دیگری گوید سبحانی و شیخ ما می‌گوید که لیس فی جبتی سوی اللّه. پس محقّق شد که چون رونده به مقصد نرسیده است پیری را نشاید کی او هنوز محتاج پیرست که او را بر راه دلالت کند و هرک به مقصد رسید شایستۀ پیری شد. پس سخن مشایخ به برهان درست گشت کی آنچ ایشان گفته‌اند کی همه یکی و یکی همه و آنک می‌گوید کی از دو پیر خرقه نشاید گرفت، او از خویش خبر می‌دهد کی هنوز در عالم دویست و ایشان را دومی بیند و می‌داند، و از احوال مشایخ هیچ خبر ندارد، چون چشمش باز شود و نظرش برین عالم افتد، آنگه محقّق گردد. مگر کسی که بدین سخن آن خواهد کی نشاید خرقۀ دوم فراگرفتن نیت بطلان خرقۀ اول را، که این سخن راست بود. و بدین نیت البته هرکه چنین کند خرقۀ اول کی پوشیده دارد باطل گردد و دوم حرام بود پوشیدن، و از محروم و مهجور گردد و العیاذباللّه من ذلک.
هوش مصنوعی: در اینجا به بررسی نکته‌ای مهم پرداخته می‌شود که وقتی درک کاملی از حقیقت پیدا کنی، دیگر هیچ شک و تردیدی باقی نمی‌ماند. همه عارفان و صوفیان واقعی در اصل یکسان‌اند و صفات مختلف آن‌ها نمی‌تواند آن‌ها را از هم جدا کند. این موضوع نشان‌دهنده توافق میان تمامی ادیان و باورهاست و در نزد عقلای عالم این حقیقت معلوم است که معبود و هدف حقیقی همه، واحد است و هیچ گونه تفکیک یا تقسیم‌ بندی در آنجا جایز نیست. اگر در مسیر حرکت اختلافی وجود داشته باشد، با رسیدن به هدف آن اختلافات به وحدت تبدیل می‌شوند. وقتی شخص به مقصد نهایی خود دست یابد، هیچ چیز دیگری از ویژگی‌های انسانی در او باقی نمی‌ماند و تغییرات حالتی او در مسیر از میان می‌رود. از این‌رو، عالمان و مشایخی که می‌گویند «من حق هستم» یا «من پاکم»، همگی به یک حقیقت اشاره دارند. اگر شخصی هنوز به مقصد نرسیده باشد، به راهنمایی نیاز دارد و همواره نیازمند یک پیر است تا او را هدایت کند. اما هر کسی که به مقصد نرسد، شایسته پیر شدن نیست. با این دیدگاه، سخن مشایخ با دلیل و برهان تایید می‌شود و این که آن‌ها می‌گویند «همه یکی و یکی همه» نشان می‌دهد که در حقیقت تنها یک وجود است. اگر کسی بگوید نمی‌توان از دو پیر دلیلی گرفت، نشان‌دهنده آن است که او همچنان در توهم دوگانگی زندگی می‌کند و از فراست مشایخ بی‌خبر است. وقتی انسان واقعیت را درک کند و به عالَم حقیقت نظر بیفکند، آنگاه حقیقت برایش روشن می‌شود. اما اگر کسی با نیت انکار حقیقت خرقه اول به سراغ خرقه دوم برود، در حقیقت خرقه اولش باطل خواهد شد و پوشیدن دوم نیز برایش حرام می‌شود و از نعمت‌ها و برکت‌ها محروم خواهد گشت.

حاشیه ها

1402/06/06 15:09
محمد خراسانی

وزن شعر مفعول مفاعیل مفاعیل فعل