بخش ۱۱ - سبب نظم این دفتر
من که در این باغ چو مرغ سحر
ساز کنم زمزمه ای از هنر
بلبل فضلم ز هنر باغ من
ناصیه معرفت از داغ من
زمزمه زینت گوش خرد
باج ستاننده ز هوش خرد
شاهد معنی که دلم جای اوست
هوش خرد بنده و مولای اوست
بیست مرا سال ز دور قمر
لیک به دانش ز خرد پیرتر
خواجه فضل و ملک دانشم
تکیه گه از عقل و خرد بالشم
فکرت من صاحب شرع هنر
خاطر من دفتر سر قدر
جان مرا کو به هنر تازه روست
طبع خوش از طوق نمایان اوست
فکر مرا کو ملک دانش است
دست طبایع رهی خواهش است
گر ملکان جاه چو بدر مینر
عاریه گرند ز تاج و سریر
تاج من از علم الهی کنم
تخت من از حکمت شاهی کنم
خاتم توقیع کنم همتم
مملکت از هندسه و هیأتم
مسندم از معرفت بی زوال
مائده ام فقه و حدیث و رجال
دفتر تفسیر و اصول آورم
لشکری از خیل فحول آورم
باره علوم عربیات من
خامه فنون ادبیات من
فطرت عالی و صفای نهاد
هر دو دل و طبع مرا خانه زاد
عقل که آراست چو تقریر خویش
دعوی هر علم به تحریر خویش
در هممه دعواش محور منم
در همه رؤیاش معبر منم
فکر که صاحب رصد دانش است
هم ز در طبع منش خواهش است
ناطقه کز قول سخن پادشاست
هم ز درم نطق به دریوزه خواست
دیده تحقیق ز من روشن است
سلطنت فضل ز طبع من است
عقل که دریوزه به شاهی دهد
نیز براین قول گواهی دهد
من چو کهن باده فلک چون کدو
من چو می ناب و جهان چون سبو
این علم فضل که افراختم
صد یک زان نیست که من تاختم
بود بلندم چو فلک مدرکی
حادثه نگذاشت از آن صد یکی
عمر مرا در چمن عنفوان
خون به تن افسرد به باد خزان
شخص مرا شد به گه انتما
نامیه معزول ز شغل نما
طبع مرا بد و زمان بهار
حادثه کردش ز خزان دلفگار
نیست چو پرگار جوانی درست
کلک مراهم شده پرگارسست
تاجر غم مفلس شادی منم
خود دل عاشق به رادی منم
آنکه بود طفل طرب زو عدیم
طالع عنین شد و بخت عقیم
هر دو شریکان وثاق منند
خوشه امید مرا خرمنند
بخت مرا حادثه مسکن شده
وز خلف عیش سترون شده
باغ مرا بود درخت هنر
روز خزان حادثه بروی تبر
بود ز فکرم چمنی خوش نسیم
لیک شد از تیشه غم نیم نیم
حقه فکرم همه در عدن
داشت که دزدید جهانش زمن
گوهری آراستم از طبع خویش
دزد حوادث بربودش ز پیش
زین نمطم چون خرد آمد بهوش
گفت خرد خواجه دل را به گوش
مانده اگر گوهری از کان فکر
یا خزفی در ته دکان فکر
گر غضب آری نکنی محکمش
دزد حوادث ببرد یکدمش
فکر در ایام جوانی خوش است
با سخن بکر شود هم نشست
بکر که باشد چو عروس بهار
پیر نیارد که کشد در کنار
طبع ترا نوبت شغل مصاف
گو منشین بیهده در اعتکاف
همت تو معتکف خانه بس
گنج ترا از دل ویرانه بس
راز نئی بهر چه باشی نهان
عیش نئی چون نئی اندر میان
خیز و دل ما چو چمن تازه کن
گنبد گردنده پر آوازه کن
دل که شنید این سخن از پیر عقل
حکم عمل داد به تدبیر عقل
گفت زهر علم کنی نسختی
کش رسداز هر قلمی ضربتی
چونکه نهم بر سر هر نسخه تاج
از کتب قوم ستاند خراج
صاف کنم باده علم از شبه
حال کنم بر شک و شبهه تبه
درد زمان نیز کنم صرف شعر
گاه زبان تر کنم از حرف شعر
در بر دانش فکنم طفل وقت
نیز به اشعار دهم ثقل وقت
واهب جان ار کند از فضل خاص
ذمه ام از وام حوادث خلاص
نقد عطای کرم ذوالمنن
گو برهاند ز گرو فکر من
خواجه توفیق ز دکان خویش
آورد اسباب سخن گر به پیش
آن گهر از کان دل آورم برون
در همه فن کز گهر اید فزون
در صدف هر فنی آن در نهم
کش به زیارت برود در زیم
نکته که تابان کنم از نور عقل
طوف کند گرد درش طور عقل
نسخه که سازم ز زر وسیم علم
ملک خرد باشد و اقلیم علم
وین خلف خاطر و نوزاد غیب
کآمده از صلب قلم پاک جیب
از قلم فیض رقم کردمش
مشرق الانوار علم کردمش
تاکه درخشنده بود ماه وهور
تا نبود سایه درخشان چو نور
نور خرد مشرق انوار باد
سایه او مخزن اسرار باد
گلشن اشراق ازو تازه باد
هر دو جهان ز وی پر آوازه باد
یاربش از آینه احترام
جلوه دهی در نظر خاص و عام
چون فلک از خامه کوکب نگار
پر کنی اش ز انجم معنی کنار
همچو مه از مشگ تر شب فروز
زلف شبش بخشی و سیمای روز
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من که در این باغ چو مرغ سحر
ساز کنم زمزمه ای از هنر
هوش مصنوعی: من در این باغ مثل پرنده سحری، آهنگ و نغمهای از هنر میسازم.
بلبل فضلم ز هنر باغ من
ناصیه معرفت از داغ من
هوش مصنوعی: بلبل با صدای دلنشینش از زیباییهای باغ من میگوید، اما سرنوشتی تلخ به خاطر دردهای من دارد.
زمزمه زینت گوش خرد
باج ستاننده ز هوش خرد
هوش مصنوعی: گوش خرد به آرامی آوازی میخواند و این نغمه به عنوان جایزهای برای دلایل و فکرهای معقول و منطقی به حساب میآید.
شاهد معنی که دلم جای اوست
هوش خرد بنده و مولای اوست
هوش مصنوعی: دل من برای او تنگ شده و عواطف و احساساتم به خاطر اوست. عقل و خرد من نیز در خدمت او است.
بیست مرا سال ز دور قمر
لیک به دانش ز خرد پیرتر
هوش مصنوعی: من بیست سال دارم، اما از دوری ماه، احساس میکنم که سالهای بیشتری از بزرگ شدن و تجربه کسب کردهام. ولی از نظر علم و دانش، به دلیل خرد و آگاهیام، احساس میکنم که از سن خود بزرگتر و پختهتر هستم.
خواجه فضل و ملک دانشم
تکیه گه از عقل و خرد بالشم
هوش مصنوعی: استاد فضل و معلم دانش من، پایه و اساس فهم و اندیشهام به شمار میآیند و من به واسطه آنها به آرامش و راحتی میرسم.
فکرت من صاحب شرع هنر
خاطر من دفتر سر قدر
هوش مصنوعی: فکر و اندیشهام را هنر و دانش هدایت میکند و ذهنم مانند دفترچهای است که رازهای ارزشمند را در خود نگهداری میکند.
جان مرا کو به هنر تازه روست
طبع خوش از طوق نمایان اوست
هوش مصنوعی: روح من به خاطر هنری که جدید و نو است، شاداب و سرزنده شده است و خوشی من از زیبایی او هویدا و مشهود است.
فکر مرا کو ملک دانش است
دست طبایع رهی خواهش است
هوش مصنوعی: ذهن من ملک علم و دانش است و طبیعت، راهی برای برآورده کردن آرزوهاست.
گر ملکان جاه چو بدر مینر
عاریه گرند ز تاج و سریر
هوش مصنوعی: اگر پادشاهان و بزرگان مانند ماه زیبا باشند، حتی اگر تاج و تختشان در دست خزان باشد، زیبایی و درخشش واقعی آنها همچنان درخشان است.
تاج من از علم الهی کنم
تخت من از حکمت شاهی کنم
هوش مصنوعی: من مقام و شرافت خود را از دانش الهی به دست میآورم و بر اساس حکمت و درایت، جایگاه خود را میسازم.
خاتم توقیع کنم همتم
مملکت از هندسه و هیأتم
هوش مصنوعی: من با اراده خودم، تلاش میکنم تا کشورم را شکل و سامان دهم، حتی اگر از اصول و قواعد خاصی پیروی نکنم.
مسندم از معرفت بی زوال
مائده ام فقه و حدیث و رجال
هوش مصنوعی: من به واسطه دانش بیپایان خود، از علم فقه و حدیث و شخصیتهای برجسته دینی بهرهمندم.
دفتر تفسیر و اصول آورم
لشکری از خیل فحول آورم
هوش مصنوعی: من مجموعهای از تفسیرها و اصول را گردآوری میکنم و به همراه آن گروهی از بزرگان و چهرههای برجسته را به نمایش میگذارم.
باره علوم عربیات من
خامه فنون ادبیات من
هوش مصنوعی: علاقه و تسلط من به علوم عربی همچون توانایی من در نوشتن و خلاقیت در ادبیات است.
فطرت عالی و صفای نهاد
هر دو دل و طبع مرا خانه زاد
هوش مصنوعی: طبیعت پاک و سرشت نیک من، همواره در دل و ذهنم نهفته است.
عقل که آراست چو تقریر خویش
دعوی هر علم به تحریر خویش
هوش مصنوعی: وقتی عقل آدمی به خوبی شکل میگیرد و تبیین میشود، او میتواند هر علم را به شیوهی خود توضیح دهد و ادعای آن را به صورت مستند ارائه کند.
در هممه دعواش محور منم
در همه رؤیاش معبر منم
هوش مصنوعی: در همه ی درگیریها و مشاجرهها، من محور و مرکز هستم و در تمام رؤیاها و آرزوهایش، من راهنما و مقصدم.
فکر که صاحب رصد دانش است
هم ز در طبع منش خواهش است
هوش مصنوعی: کسی که دانش و بصیرت دارد، هرگز نمیتواند فقط به خواستههای خود بسنده کند و باید همیشه به طبیعت و درک عمیقتری از واقعیتها توجه کند.
ناطقه کز قول سخن پادشاست
هم ز درم نطق به دریوزه خواست
هوش مصنوعی: سخنگویی که از قدرت کلامش ناشی میشود، فقط به دنبال درخواست و نیازهای دیگران است و از این رو، شایستگی کلامش به خرج دادن برای یاری دیگران میباشد.
دیده تحقیق ز من روشن است
سلطنت فضل ز طبع من است
هوش مصنوعی: چشم من به جستجوی حقیقت باز است و برتری و قدرتی که دارم، ناشی از ذات و فطرت خودم است.
عقل که دریوزه به شاهی دهد
نیز براین قول گواهی دهد
هوش مصنوعی: عقل اگر به خاطر درخواست خود به پادشاهی چیزی بدهد، بر این نظر نیز شهادت میدهد.
من چو کهن باده فلک چون کدو
من چو می ناب و جهان چون سبو
هوش مصنوعی: من مانند بادهی کهنهای هستم که در آسمان میچرخد و مانند شرابی نابم که جهان مانند سبویی آن را در بر دارد.
این علم فضل که افراختم
صد یک زان نیست که من تاختم
هوش مصنوعی: من این علم و دانش را به دست آوردهام، اما این تنها بخشی از آن چیزی است که من برای رسیدن به این مقام تلاش کردهام.
بود بلندم چو فلک مدرکی
حادثه نگذاشت از آن صد یکی
هوش مصنوعی: من به اندازه آسمان بلند بودم، اما هیچ پیامی از حوادث زندگیام نداشتم که بعدها از میان صدها تجربه یکی را به یاد آورم.
عمر مرا در چمن عنفوان
خون به تن افسرد به باد خزان
هوش مصنوعی: عمر من در اوج جوانی و شادابی، مانند یک گل در باغ، به زودی تحت تأثیر سرما و بیحالی زمانه قرار گرفت و پژمرده شد.
شخص مرا شد به گه انتما
نامیه معزول ز شغل نما
هوش مصنوعی: شخصی به من گفت که به خاطر حقوق و مقام خود از کار برکنار شده است.
طبع مرا بد و زمان بهار
حادثه کردش ز خزان دلفگار
هوش مصنوعی: طبیعت من بدحال است و در فصل بهار، حادثهای ناخوشایند به وجود آمده که دل مرا از خزان غمگین کرده است.
نیست چو پرگار جوانی درست
کلک مراهم شده پرگارسست
هوش مصنوعی: جوانی نیز مانند پرگار نمیتواند به دقت مرا هدایت کند؛ خط زندگیام به شکلی پرگاری و نامنظم پیش میرود.
تاجر غم مفلس شادی منم
خود دل عاشق به رادی منم
هوش مصنوعی: من در دل خود غم و اندوه بیشتری دارم، اما شادی و عشق را در خود احساس میکنم. من همواره در جستجوی خوشی و محبت هستم.
آنکه بود طفل طرب زو عدیم
طالع عنین شد و بخت عقیم
هوش مصنوعی: کسی که در کودکی شاد و خوشبخت بود، حالا به دلیل بدشانسی و بخت کم، دچار ناامیدی و بینسلی شده است.
هر دو شریکان وثاق منند
خوشه امید مرا خرمنند
هوش مصنوعی: هر دو شریک زندگی من هستند و به من امید میدهند، مانند خوشهای که از خرمن نشأت میگیرد.
بخت مرا حادثه مسکن شده
وز خلف عیش سترون شده
هوش مصنوعی: بخت من بهگونهای شده که دچار حوادث ناگوار شدهام و زندگیام پر از مشکلات و کمبودهاست.
باغ مرا بود درخت هنر
روز خزان حادثه بروی تبر
هوش مصنوعی: باغ من پر از درختانی است که نماد هنر هستند و در روزهای پاییز، حوادث ناگوار به آنها آسیب میزنند و به مانند تبر بر آنها فرود میآیند.
بود ز فکرم چمنی خوش نسیم
لیک شد از تیشه غم نیم نیم
هوش مصنوعی: در فکر من چمنی خوشبو و معطر وجود داشت، اما حالا به خاطر تیشهی اندوه، آن چمن به دو نیم تقسیم شده است.
حقه فکرم همه در عدن
داشت که دزدید جهانش زمن
هوش مصنوعی: فکر و خیال من تماماً معطوف به بهشت بود، اما آنچه را که داشتم، از من ربودند و دزدیدند.
گوهری آراستم از طبع خویش
دزد حوادث بربودش ز پیش
هوش مصنوعی: من جواهری از شخصیت و ذوق خود را تزیین کردم، اما حوادث ناگهان آن را از من گرفتند.
زین نمطم چون خرد آمد بهوش
گفت خرد خواجه دل را به گوش
هوش مصنوعی: از این خواب ناز و غفلت که بیدار شدم، دل آگاه گفت: ای آقا، با دل خود به روشنی گوش بده.
مانده اگر گوهری از کان فکر
یا خزفی در ته دکان فکر
هوش مصنوعی: اگر در دنیای فکر و اندیشه، گوهر با ارزشی وجود داشته باشد یا سفالی در انتهای مغازه فکر، باید آن را جستجو کرد و پیدا کرد.
گر غضب آری نکنی محکمش
دزد حوادث ببرد یکدمش
هوش مصنوعی: اگر خشمگین شوی و بر کینه خود پافشاری کنی، حوادث ناگوار به سرعت میتوانند آنچه را که داری، از تو بگیرند.
فکر در ایام جوانی خوش است
با سخن بکر شود هم نشست
هوش مصنوعی: اندیشیدن در روزهای جوانی لذتبخش است و گفتوگو با افراد تازهنفس، میتواند لحظات شیرینی را به همراه داشته باشد.
بکر که باشد چو عروس بهار
پیر نیارد که کشد در کنار
هوش مصنوعی: دختر باکره مانند عروس بهار زیبا و شاداب است و هیچ کهنسالی نمیتواند او را در کنار خود نگه دارد.
طبع ترا نوبت شغل مصاف
گو منشین بیهده در اعتکاف
هوش مصنوعی: خودت را در حال مبارزه و تلاش نشان بده و بیخود برای دوری از کار و فعالیت به گوشهای نرو.
همت تو معتکف خانه بس
گنج ترا از دل ویرانه بس
هوش مصنوعی: تلاش و اراده تو باعث میشود که در خانهات به گنجهای ارزشمندی دست یابی، حتی اگر دل تو به ظاهر ویران باشد.
راز نئی بهر چه باشی نهان
عیش نئی چون نئی اندر میان
هوش مصنوعی: راز جدیدی که در دل داری، به چه دلیل پنهان است؟ لذت و خوشی به خاطر آن که جدید است، در میان تو وجود ندارد.
خیز و دل ما چو چمن تازه کن
گنبد گردنده پر آوازه کن
هوش مصنوعی: بیدار شو و دل ما را مانند چمن تازه سرزنده کن، و آسمان را پر از آواز و زندگی کن.
دل که شنید این سخن از پیر عقل
حکم عمل داد به تدبیر عقل
هوش مصنوعی: دل وقتی این سخن را از حکیم شنید، به عقل دستور عمل داد و با تدبیر عقل پیش رفت.
گفت زهر علم کنی نسختی
کش رسداز هر قلمی ضربتی
هوش مصنوعی: اگر دانش در تو زهرآگین باشد، به هر قلم و نوشتهای آسیب میزنی و دشمنی میکنی.
چونکه نهم بر سر هر نسخه تاج
از کتب قوم ستاند خراج
هوش مصنوعی: وقتی که بر هر کتابی تاجی مینهم، از افراد و فرهنگها سهمی میگیرم.
صاف کنم باده علم از شبه
حال کنم بر شک و شبهه تبه
هوش مصنوعی: میخواهم با فهم روشن و آگاهی، بادهای از علم را بنوشم و از شک و تردیدها رهایی یابم.
درد زمان نیز کنم صرف شعر
گاه زبان تر کنم از حرف شعر
هوش مصنوعی: من حتی درد زمان را نیز در شعر بیان میکنم و گاهی با احساساتم، زبانم را به شعر سوق میدهم.
در بر دانش فکنم طفل وقت
نیز به اشعار دهم ثقل وقت
هوش مصنوعی: در آغوش علم، کودکانهام را به وقت مناسب میگذارم و به اشعار میآموزم که زمان برای یادگیری سنگینی میکند.
واهب جان ار کند از فضل خاص
ذمه ام از وام حوادث خلاص
هوش مصنوعی: اگر خداوند جانم را از فضل خاص خود به من ببخشد، از بار سنگین دردها و مشکلات رهایی مییابم.
نقد عطای کرم ذوالمنن
گو برهاند ز گرو فکر من
هوش مصنوعی: ممنون که نعمتهای الهی را به من ببخش و مرا از نگرانیهای فکری و دغدغههایم نجات بده.
خواجه توفیق ز دکان خویش
آورد اسباب سخن گر به پیش
هوش مصنوعی: آقای توفیق از مغازهاش وسایل گفتن را به همراه آورد، اگر که به پیش بیاید.
آن گهر از کان دل آورم برون
در همه فن کز گهر اید فزون
هوش مصنوعی: من آن جواهر را از دل بیرون میآورم که در هر هنری از آن جواهر ارزشمندتر است.
در صدف هر فنی آن در نهم
کش به زیارت برود در زیم
هوش مصنوعی: در صدف هر هنری را به خوبی نهان کردهاند، شخصی که به این هنرها دسترسی پیدا کند، باید با عشق و احترام به مشاهده و درک آن بپردازد.
نکته که تابان کنم از نور عقل
طوف کند گرد درش طور عقل
هوش مصنوعی: من قصد دارم نکتهای روشنگر از روشنایی عقل بیان کنم، که مانند طوفانی در اطراف کوه عقل در حال حرکت است.
نسخه که سازم ز زر وسیم علم
ملک خرد باشد و اقلیم علم
هوش مصنوعی: من اگر کتابی از طلا و نقره بسازم، آن کتاب علم و دانش را به تصویر میکشد و سرزمین دانش را معرفی میکند.
وین خلف خاطر و نوزاد غیب
کآمده از صلب قلم پاک جیب
هوش مصنوعی: این شعر به یکی از نتایج و آثار خلاقیت و الهام اشاره دارد، که به نوعی از دل و روحی خالص به وجود آمده است. این خلق و کمال، نتیجه تلاش و تفکر عمیق است و حامل معانی و پیامهای نو و تازهای میباشد.
از قلم فیض رقم کردمش
مشرق الانوار علم کردمش
هوش مصنوعی: با توانایی خود، این مطلب را به گونهای نوشتار کردم که درخشش و نور علم را به نمایش بگذارد.
تاکه درخشنده بود ماه وهور
تا نبود سایه درخشان چو نور
هوش مصنوعی: تا زمانی که ماه و خورشید درخشان هستند، هیچ سایهای نمیتواند نور آنها را بپوشاند.
نور خرد مشرق انوار باد
سایه او مخزن اسرار باد
هوش مصنوعی: نور علم و خرد مانند نوری است که از مشرق میتابد و سایهی او محلی برای نگهداری رازها و اسرار است.
گلشن اشراق ازو تازه باد
هر دو جهان ز وی پر آوازه باد
هوش مصنوعی: باغ نور و روشنایی به واسطه او تازه و سرزنده است و شهرت او در هر دو جهان پیچیده است.
یاربش از آینه احترام
جلوه دهی در نظر خاص و عام
هوش مصنوعی: خداوندا، ای کاش که به وسیله آینه، زیبایی او را در نظر مردم خاص و عام جلوهگر کنی.
چون فلک از خامه کوکب نگار
پر کنی اش ز انجم معنی کنار
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان با ستارههای زیبا تزئین شود و هر کدام از آنها معنایی خاص داشته باشد، زیبایی آسمان همانند یک اثر هنری میشود.
همچو مه از مشگ تر شب فروز
زلف شبش بخشی و سیمای روز
هوش مصنوعی: مانند ماهی که از عطر مشک شب روشنایی میگیرد، زلفهای شب او به زیبایی روز را تقسیم میکند.