شمارهٔ ۲۹
نمیدانم چه سازم، باز در بازیست چوگانش
سری هر روز میبایست سازم گوی میدانش
بیا ایدل به درد عاشقی بفروش عالم را
زیانی گر کنی بر جان من بنویس تاوانش
به غارت رفت صبر این وصل را هجران مکن یارب
که جانم بر نمیآید دگر با درد هجرانش
بیا ای آنکه معذورم نمیداری تماشا کن
در این رخنه که بر جان من است از نوک مژگانش
ز خاک من بجای سبزه پیکان بلا روید
ز بس ناوک که بر من زد به غمزه چشم فتانش
به صید جان من آن شهسوار آمد خجل گشتم
که جز صیدی چنین لاغر نکردم هیچ قربانش
سری کهش داس چرخ از ملک تن خواهد درود آخر
همان بهتر که اندازم خود اندر پای یکرانش
مپرس از من که ابر عشق چون بارید بر کشتت
چه میدانم همه پیکان آتش بود بارانش
دلم را امشب اندر میزبانی غمت دیدم
چو خاشاکی که گردد دوزخ سوزنده مهمانش
گشودی بر دل اشراق دیگر شست کین آری
کمش بود اینهمه ناوک که پنهان بود در جانش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نمیدانم چه سازم، باز در بازیست چوگانش
سری هر روز میبایست سازم گوی میدانش
هوش مصنوعی: نمیدانم چه کار باید کنم، دوباره در بازی چوگان هستم. هر روز باید برایش تلاشی کنم و گوی میدان را آماده سازم.
بیا ایدل به درد عاشقی بفروش عالم را
زیانی گر کنی بر جان من بنویس تاوانش
هوش مصنوعی: بیایید ای دوست، به خاطر عشق، زندگی را به خطر بینداز. اگر بخواهی میتوانی برای من، به اندازهای که به من آسیب رساندهای، بهایش را مشخص کنی.
به غارت رفت صبر این وصل را هجران مکن یارب
که جانم بر نمیآید دگر با درد هجرانش
هوش مصنوعی: این شعر نشاندهندهی درد و آلامی عمیق ناشی از جدایی و فراق است. شاعر از خداوند درخواست میکند که این جدایی را ادامه ندهد، چون دیگر طاقت تحمل این درد را ندارد و زندگیاش به شدت تحت تاثیر این فراق قرار گرفته است. او به صبر خود اشاره میکند که در اثر این جدایی به پایان رسیده و نمیتواند بیشتر از این با درد فراق کنار بیاید.
بیا ای آنکه معذورم نمیداری تماشا کن
در این رخنه که بر جان من است از نوک مژگانش
هوش مصنوعی: بیا و ببین که چطور به خاطر نگاه تو در این حالت و موقعیت قرار گرفتهام. این حالتی که بر جان من تأثیر گذاشته، ناشی از نگاه و مژگان توست.
ز خاک من بجای سبزه پیکان بلا روید
ز بس ناوک که بر من زد به غمزه چشم فتانش
هوش مصنوعی: از زمین من به جای گیاهان سبز، تیرهای درد و بلا میروید، زیرا که به خاطر نگاه فریبنده و دلربای او، بارها از تیرهای غم و اندوه به من اصابت کرده است.
به صید جان من آن شهسوار آمد خجل گشتم
که جز صیدی چنین لاغر نکردم هیچ قربانش
هوش مصنوعی: یک سوارکار دلآرا به شکار دلم آمده است و من از شرم و خجالت خودم را باز یافتهام که هیچگاه چنین سادی را شکار نکرده بودم. به همین خاطر قربانیاش میشوم.
سری کهش داس چرخ از ملک تن خواهد درود آخر
همان بهتر که اندازم خود اندر پای یکرانش
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به سرنوشت و تقدیر اشاره میکند. او میگوید که وقتی زندگی به پایان میرسد و وقتی که چرخ روزگار به کارش پایان میدهد، بهتر است که خود را به پای تقدیر بسپارد و تسلیم شود. این بیان نشاندهندهی پذیرش واقعیتهای زندگی و عدم مبارزه با سرنوشت است.
مپرس از من که ابر عشق چون بارید بر کشتت
چه میدانم همه پیکان آتش بود بارانش
هوش مصنوعی: از من نپرس که عشق چه طور بر دل من ریزش کرد و چه تأثیری بر زندگیام گذاشت. نمیدانم، زیرا همه چیزش برای من فقط نشانههایی از آتش و سوزش بود.
دلم را امشب اندر میزبانی غمت دیدم
چو خاشاکی که گردد دوزخ سوزنده مهمانش
هوش مصنوعی: امشب در میزبانی غم تو، دل من را دیدم که همانند خاشاکی شده که در آتش دوزخ میسوزد.
گشودی بر دل اشراق دیگر شست کین آری
کمش بود اینهمه ناوک که پنهان بود در جانش
هوش مصنوعی: دل را به نور روشنی باز کردی و متوجه شدی که این همه تیرگی و کینه که در درونش وجود داشت، نتیجهی پنهانی است که در جانش خوابیده بود.