شمارهٔ ۱
ای از سها ز عکس رخت کمتر آفتاب
میدان حسن از تو و بازیگر آفتاب
در روز طرح دفتر خوبی نوشته است
اول خراج حسن تو بر کشور آفتاب
طفلی ست حسن تو بپرورده دایه وار
گه در کنار ماهش و گه در بر آفتاب
لعلی ست شکر تو در او مدغم آرزو
ماهی ست چهره تو در او مضمر آفتاب
گر باده جمال تو آید به جام فکر
جای خوی از مسام چکد دیگر آفتاب
عکسی ز روی خویش به جام هلال بخش
تا جرم ماه باده شود ساغر آفتاب
آئینه خیال ز عکس رخت نوشت
صد نکته در دقایق خوبی بر آفتاب
عطری مگر ز زلف تو در عود بزم بود
کافکند خویش رادر مجمر آفتاب
در عرق خاک مردمک دیده یافته
بی تو خط شعاعی چون نشتر آفتاب
آنجا که عکس روی تو بر بوستان فتاد
گر خود بود چنار وی آرد بر آفتاب
آنکس که در خیال تو میرد عجب مدار
از خاک رویدش پس مردن گر آفتاب
از تابش جمال تو بر آسمان حسن
چون ماه منخسف شده در منظر آفتاب
آسودگی نداند گوئی چو چشم ما
دارد خسک ز عشق تو در بستر آفتاب
ای دست جور عشق ترا نایب آسمان
وی عکس نور روی ترا چاکر آفتاب
گفتی ز تاب عشق چنان گرم هم مشو
گز گرمی تو سوزد در خاور آفتاب
این باده گر رسد به خیال دماغ چرخ
چون پرنیان درفتد آتش در آفتاب
گر برق آه ما به خیال فلک رسد
بینی و لیک یک کف خاکستر آفتاب
چون من ز دود آه کنم تیره چرخ را
راه افق نیابد بی رهبر آفتاب
یکدم به ره خرام که تا حسن خویش را
بر سرکند ز شرم رخت معجر آفتاب
خاک ارخوئی چنین فکند با خیال تو
در ساغر افق چو می احمر آفتاب
گوئی خیال روی تو سوده جبین حسن
بر خاک بارگاه شه پیکر آفتاب
دریا نوال ابر کف روزگار حکم
کآن دستگاه جم سپه چاکر آفتاب
ابری ستاره گوهر بحری شعاع موج
چرخی زمانه مرکز و شاخی بر آفتاب
گفتش خرد سکندر ثانی و باز گفت
هرگز ز نور ماه کند زیور آفتاب
کی ساخت از بنان سخا ابرو کی فکند
بر جای قطره در صدف اسکندر آفتاب
مهتاب را روشنی دیده شب است
با قدر خود نسازد هم بستر آفتاب
ای خسروی که در رصد سیر صیت تو
تقدیر را صد آمد و ذوالمنظر آفتاب
سیمرغ دولت تو زمنقار در مسیر
افکنده نسر طایر و از شهپر آفتاب
نطقم در این مدیح مگر خواست گفتنت
کای رای روشنت را مدحتگر آفتاب
عقلش چه گفت گفت زهی ای خرد تباه
خفاش رابه دیده زند خنجر آفتاب
خود در مشیمه رحم چرخ نطفه ئیست
از صلب قدر شاه قدر کشور آفتاب
بر رسم باج و جزیه فرستد شعاع و نور
در تو عهد به ملک مه و گوهر آفتاب
در صلب ابر شعله شود نطفه مطر
از تف خشم تو که کند اخگر آفتاب
تیغ تو باه برد در صلب مفسدت
خشم تو تیره سازد طالع بر آفتاب
جاهت دهد دفینه در مرکز آسمان
رایت دهد ودیعت در اغبر آفتاب
گر در خیال رای تو تخم افکند به خاک
از خاک حاصل آرد برزیگر آفتاب
بر درگه نفاذ تو افلاک تند سیر
بنشسته چون به شارع پیغمبر آفتاب
روزی که بهر غیبت گردان جنگجوی
جرم شهاب تیره شود مغفر آفتاب
جای اشعه تیغ برون آیدش ز چشم
گر یاد معرکه کند این انور آفتاب
در بحر ژرف خون یلان غوطه می خورد
گر خود ز دور چرخ کند معبر آفتاب
محور سنان فتنه شود در ضمیر چرخ
مغفر به دست مرگ نهد بر سر آفتاب
حلق بقا ببرد در معرکه اجل
خون زمانه ریزد در ساغر آفتاب
ابری شود که بارد بر خاک معرکه
الماس سوده بسکه خورد خنجر آفتاب
در بحر معرکه به مسامیر فلک فتح
تضمین بود ثوابت در لنگر آفتاب
بهر ردیف مدح تو گوئی کنون فلک
هر صبحدم برآورد از خاور آفتاب
دهر از فروغ رای تو از نور خور غنی ست
زانروکه نیستش به ضیا در خور آفتاب
دزدد چو کودکان فلک از کیسه افق
این قرص را که نام نهد اختر آفتاب
معیار آفرینش اگر فیض رای تست
در کان نهد زمانه به جای زر آفتاب
تا در مسیر سرعت و بطی فلک بود
در دیده گاه فربه و گه لاغر آفتاب
بادا ز شرم معتکف مسجد سکون
با سیر صیت جاه تو تا محشر آفتاب
تا بر فلک حکایت مخروط ظل ارض
در دعوی ضیا نکند باور آفتاب
در نسبت ضمیر تو بادا چو ضل ارض
مخروطی شعاع ضیا کمتر آفتاب
کف الخضیب را به خلافت دعاهدر
برخصمت ازظفیره مکدرترآفتاب
درموج بحر خشم تو دلفین همی غریق
وز یاد هیبت تو همی اصفر آفتاب
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای از سها ز عکس رخت کمتر آفتاب
میدان حسن از تو و بازیگر آفتاب
هوش مصنوعی: ای کسی که زیباییات از خورشید هم بیشتر است، میدان حسن و زیبایی تو را نمیتوان با هیچ چیز دیگری مقایسه کرد.
در روز طرح دفتر خوبی نوشته است
اول خراج حسن تو بر کشور آفتاب
هوش مصنوعی: در روزی که دفتر کارهای خوب نوشته میشود، اولین چیزی که به عنوان tribute (خراج) به حسن تو ارائه میشود، زیبایی تو است که بر کشور آفتاب میتابد.
طفلی ست حسن تو بپرورده دایه وار
گه در کنار ماهش و گه در بر آفتاب
هوش مصنوعی: حسن تو مثل کودکی است که با مهربانی بزرگ شده؛ گاهی در کنار ماه و گاهی در آغوش آفتاب.
لعلی ست شکر تو در او مدغم آرزو
ماهی ست چهره تو در او مضمر آفتاب
هوش مصنوعی: شاید شیرینی تو در زیر آرزوهایش پنهان شده است و چهرهات مانند آفتابی در دل آن دیده میشود.
گر باده جمال تو آید به جام فکر
جای خوی از مسام چکد دیگر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو در جام فکر بریزد، دیگر نیاز به تابش آفتاب نیست.
عکسی ز روی خویش به جام هلال بخش
تا جرم ماه باده شود ساغر آفتاب
هوش مصنوعی: تصویری از چهرهات را در جام هلالی قرار بده تا ماه به خاطر آن تصویر، به شکل نوشیدنیای در دست ساغر آفتاب تبدیل شود.
آئینه خیال ز عکس رخت نوشت
صد نکته در دقایق خوبی بر آفتاب
هوش مصنوعی: آینه خیال تصویری از چهره تو را ثبت کرد و از این تصویر، نکات بسیاری درباره زیباییهای تو را در لحظات خوب بر شمرد.
عطری مگر ز زلف تو در عود بزم بود
کافکند خویش رادر مجمر آفتاب
هوش مصنوعی: عطر موهای تو چه بویی دارد که در فضای جشن و زیبایی پخش میشود و من را به سوی خاطرات روشن و گرم آفتاب میکشاند.
در عرق خاک مردمک دیده یافته
بی تو خط شعاعی چون نشتر آفتاب
هوش مصنوعی: در خاک عرقکرده، میتوان تصویری از مردمک چشم را یافت که بیتو، مانند خطی از نور خورشید به شکلی تیز و برنده مانند نشتر، نمایان است.
آنجا که عکس روی تو بر بوستان فتاد
گر خود بود چنار وی آرد بر آفتاب
هوش مصنوعی: در جایی که تصویر زیبای تو بر گلستان افتاده است، اگر چنار خود را به آنجا برساند، نور خورشید را به خود جذب خواهد کرد.
آنکس که در خیال تو میرد عجب مدار
از خاک رویدش پس مردن گر آفتاب
هوش مصنوعی: آن کسی که در تصور تو جان میدهد، عجیب نیست که از خاک سر برآورد، پس از مرگ گرچه آفتاب است.
از تابش جمال تو بر آسمان حسن
چون ماه منخسف شده در منظر آفتاب
هوش مصنوعی: نور زیبایی تو مانند ماهی است که در مقابل تابش خورشید کمنور شده است.
آسودگی نداند گوئی چو چشم ما
دارد خسک ز عشق تو در بستر آفتاب
هوش مصنوعی: آسودگی و راحتی را نمیشناسد، مانند چشمی که به عشق تو در آغوش آفتاب، گرد و غبار را میبیند.
ای دست جور عشق ترا نایب آسمان
وی عکس نور روی ترا چاکر آفتاب
هوش مصنوعی: ای دست ظالم عشق تو به مانند نماینده آسمان است و تصویر نور چهرهات، مانند یک خدمتکار در برابر خورشید میباشد.
گفتی ز تاب عشق چنان گرم هم مشو
گز گرمی تو سوزد در خاور آفتاب
هوش مصنوعی: گفتی از شدت عشق، خود را گرم نکن. زیرا اگر تو نیز به شدت داغ شوی، مانند تابش آفتاب در شرق میسوزی.
این باده گر رسد به خیال دماغ چرخ
چون پرنیان درفتد آتش در آفتاب
هوش مصنوعی: اگر این نوشیدنی به فکر و ذهن آدمی برسد، همانطور که پارچهی نرم و لطیف در برابر نور آفتاب، آتش را به جانش میافکند.
گر برق آه ما به خیال فلک رسد
بینی و لیک یک کف خاکستر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر آه و ناله ما به گوش آسمان برسد، آن را میبیند، اما در نهایت فقط یک کف خاکستر از آفتاب باقی میماند.
چون من ز دود آه کنم تیره چرخ را
راه افق نیابد بی رهبر آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی که من از شدت اندوه و غم ناله میزنم، آسمان تیره و تار میشود و بدون هدایت خورشید، افق را نخواهد یافت.
یکدم به ره خرام که تا حسن خویش را
بر سرکند ز شرم رخت معجر آفتاب
هوش مصنوعی: لحظهای به آرامی راه برو تا زیباییات بر سر بیفتد و از شرم چهرهات، مثل پردهای در برابر آفتاب قرار بگیرد.
خاک ارخوئی چنین فکند با خیال تو
در ساغر افق چو می احمر آفتاب
هوش مصنوعی: خاک سرزمین ارخوی به خاطر یاد تو، در افق مانند شراب قرمز رنگ آفتاب، در ظرفی ریخته شده است.
گوئی خیال روی تو سوده جبین حسن
بر خاک بارگاه شه پیکر آفتاب
هوش مصنوعی: گویی تصور چهره تو، زیبایی را مانند تابش آفتاب بر خاک تختگاه شاهانه فاش کرده است.
دریا نوال ابر کف روزگار حکم
کآن دستگاه جم سپه چاکر آفتاب
هوش مصنوعی: دریا مانند ابر در زندگی ماست که به ما هدیه میدهد. در حقیقت، آنچه داریم و به ما خوشبختی میبخشد، برآمده از دنیای روشنایی و عظمت طبیعت است.
ابری ستاره گوهر بحری شعاع موج
چرخی زمانه مرکز و شاخی بر آفتاب
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف یک ابر پرداخته شده که مانند یک ستاره در دریا میدرخشد. این ابر در واقع نوعی نور و زیبایی را منعکس میکند. همچنین اشاره به چرخش زمان دارد که در آن یک مرکز یا محور وجود دارد که همان مانند یک شاخه به خورشید متصل است. به طور کلی، تصویرسازی فریبنده و معنای عمیق طبیعت و وجود را دریافت میکنیم.
گفتش خرد سکندر ثانی و باز گفت
هرگز ز نور ماه کند زیور آفتاب
هوش مصنوعی: سکندر دوم به او گفت که هرگز نور ماه نمیتواند زیبایی آفتاب را بپوشاند.
کی ساخت از بنان سخا ابرو کی فکند
بر جای قطره در صدف اسکندر آفتاب
هوش مصنوعی: چه کسی با دست سخاوت خود ابرو ساخت؟ و چه کسی بر جای قطرهای در صدف اسکندر، آفتاب را افکند؟
مهتاب را روشنی دیده شب است
با قدر خود نسازد هم بستر آفتاب
هوش مصنوعی: ماه تابان تنها نور زیبای شب است و به هیچ وجه نمیتواند با بزرگی و شکوه خورشید رقابت کند.
ای خسروی که در رصد سیر صیت تو
تقدیر را صد آمد و ذوالمنظر آفتاب
هوش مصنوعی: ای شاهی که در نظر مردم، سیر و سفر تو چنان است که انگار تقدیر در آن نگریسته و آفتاب به تو میتابد.
سیمرغ دولت تو زمنقار در مسیر
افکنده نسر طایر و از شهپر آفتاب
هوش مصنوعی: پرندهای به نام سیمرغ، که نشانهی باروری و خوشبختی است، در مسیر زندگی من با بالهای آفتاب، نور و رونق را به ارمغان میآورد و سایهاش بر سر طایران مستقر است.
نطقم در این مدیح مگر خواست گفتنت
کای رای روشنت را مدحتگر آفتاب
هوش مصنوعی: من چه در مدح تو میتوانم بگویم، مگر آنکه بخواهم بگویم ای روشنی روشنت، تو را باید ستود مانند آفتاب.
عقلش چه گفت گفت زهی ای خرد تباه
خفاش رابه دیده زند خنجر آفتاب
هوش مصنوعی: عقل او چه نظری داد؟ گفت: افسوس بر این خرد و اندیشه بیفایده. مثل خفاشی که در روشنایی آفتاب، خنجری بر چشمش میزند.
خود در مشیمه رحم چرخ نطفه ئیست
از صلب قدر شاه قدر کشور آفتاب
هوش مصنوعی: در آغاز زندگی، جنینی در رحم مادر شکل میگیرد که از نسل یک پادشاه قدرتمند و با ارزش است، مانند آفتاب که نور و گرما را به جهان میبخشد.
بر رسم باج و جزیه فرستد شعاع و نور
در تو عهد به ملک مه و گوهر آفتاب
هوش مصنوعی: شعاع و نور به جای باج و مالیات به تو ارسال میشود، و تو به عهد و پیمانی با ماه و گوهر آفتاب وابستهای.
در صلب ابر شعله شود نطفه مطر
از تف خشم تو که کند اخگر آفتاب
هوش مصنوعی: از دل ابر، باران شکل میگیرد، و این به خاطر حرارت خشم توست که مانند آتش خورشید عمل میکند.
تیغ تو باه برد در صلب مفسدت
خشم تو تیره سازد طالع بر آفتاب
هوش مصنوعی: تیغ تو در دل دشمنان نفوذ میکند و خشم تو باعث میشود سرنوشت بر روشنایی و موفقیت تو سایه بیفکند.
جاهت دهد دفینه در مرکز آسمان
رایت دهد ودیعت در اغبر آفتاب
هوش مصنوعی: مقام و موقعیت تو چنان بالا میرود که گنجینهای ارزشمند در قلب آسمان برایت فراهم میشود و نشانهای در میان آفتاب سرسپرده به تو داده میشود.
گر در خیال رای تو تخم افکند به خاک
از خاک حاصل آرد برزیگر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر در فکر و اندیشهات نظری داشته باشی و آن را بکار ببندی، میتوانی از آن، نتایج خوب و مثبتی به دست آوری.
بر درگه نفاذ تو افلاک تند سیر
بنشسته چون به شارع پیغمبر آفتاب
هوش مصنوعی: در درگاه تو، آسمانها که به سرعت حرکت میکنند، چون آفتابی که در مراسم پیامبر نشسته است، آرام گرفتهاند.
روزی که بهر غیبت گردان جنگجوی
جرم شهاب تیره شود مغفر آفتاب
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که به خاطر غیبت یک جنگجوی با قدرت، ظلمت و تاریکی بر همه جا حاکم خواهد شد و نور خورشید نیز از بین خواهد رفت.
جای اشعه تیغ برون آیدش ز چشم
گر یاد معرکه کند این انور آفتاب
هوش مصنوعی: اگر به یاد میدان جنگ بیفتد، شکستگیهای ناشی از اشعههای تند و زهرآگین آن در چشمانش نمایان میشود.
در بحر ژرف خون یلان غوطه می خورد
گر خود ز دور چرخ کند معبر آفتاب
هوش مصنوعی: در عمق وسیع و عمیق جنگلها، شیران دلیر در حال نبرد هستند. اگر کسی بتواند به دور از تأثیرات منفی زندگی، راهی به نور و روشنی پیدا کند.
محور سنان فتنه شود در ضمیر چرخ
مغفر به دست مرگ نهد بر سر آفتاب
هوش مصنوعی: محور سنان، به معنای تیر یا نیزه، در دل چرخ گردونهٔ سرنوشت قرار میگیرد و مرگ، همچون کلاهی بر سر آفتاب، این وسوسه و فتنه را بر میگیرد.
حلق بقا ببرد در معرکه اجل
خون زمانه ریزد در ساغر آفتاب
هوش مصنوعی: زندگی جاودان در میانهٔ میدان مرگ، به دست سرنوشت گرفته میشود و در این حال، زمان مانند شرابی در جام خورشید، به ریزش درمیآید.
ابری شود که بارد بر خاک معرکه
الماس سوده بسکه خورد خنجر آفتاب
هوش مصنوعی: ابرهایی ببارند که خاک میدان جنگ را خیس کند، مثل الماس که به خاطر ضربههای خورشید شکسته شده است.
در بحر معرکه به مسامیر فلک فتح
تضمین بود ثوابت در لنگر آفتاب
هوش مصنوعی: در میان نبردها، پیروزی بر ستارهها تضمین شده است، زیرا افقهای پایدار در زیر نور خورشید قرار دارند.
بهر ردیف مدح تو گوئی کنون فلک
هر صبحدم برآورد از خاور آفتاب
هوش مصنوعی: هر صبح که طلوع آفتاب از شرق را میبینیم، به نظر میرسد که آسمان در ستایش تو شعری سروده است.
دهر از فروغ رای تو از نور خور غنی ست
زانروکه نیستش به ضیا در خور آفتاب
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر درخشش و فکر تو از نور خورشید بهرهمند است، زیرا آفتاب نیز به اندازهای که تو درخشان هستی نمیدرخشد.
دزدد چو کودکان فلک از کیسه افق
این قرص را که نام نهد اختر آفتاب
هوش مصنوعی: آسمان مانند کودکان از کیسه افق این خورشید را میدزدد و نامش را ستاره میگذارد.
معیار آفرینش اگر فیض رای تست
در کان نهد زمانه به جای زر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر فیض و نعمت تو شرط وجود این جهان باشد، پس زمانه با نور تو جایگزین طلا خواهد شد.
تا در مسیر سرعت و بطی فلک بود
در دیده گاه فربه و گه لاغر آفتاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که حرکت و کندی چرخهای آسمان وجود دارد، در نگاهی که میبیند، خورشید گاهی در حالت فربه و گاهی در حالت لاغر به نظر میرسد.
بادا ز شرم معتکف مسجد سکون
با سیر صیت جاه تو تا محشر آفتاب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که باد، به خاطر شرم و حیا از حضور در مسجد و سکونت در آنجا، باید با حرکتی آرام و با احترامی به نام و مقام تو، تا روز قیامت به سمت تو بیاید. در واقع، شاعر به عظمت و شکوه شخصیت فردی اشاره دارد که حتی طبیعت نیز به خاطر او متاسف و شرمنده است.
تا بر فلک حکایت مخروط ظل ارض
در دعوی ضیا نکند باور آفتاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که داستان سایه زمین بر آسمان، در ادعاهای نورانی آفتاب باور نکرده نشود.
در نسبت ضمیر تو بادا چو ضل ارض
مخروطی شعاع ضیا کمتر آفتاب
هوش مصنوعی: در مقایسهای که از تو میتوان کرد، مانند سایهای است که بر روی زمین میافتد؛ در حالی که از تابش خورشید کمتر است.
کف الخضیب را به خلافت دعاهدر
برخصمت ازظفیره مکدرترآفتاب
هوش مصنوعی: کف خضیب در سایه زرق و برق خودش به مقام رهبری دعوت شده است و از زیباییهایش کاسته شده است، مانند آفتابی که در پشت ابر قرار گرفته و نورش کاهش یافته است.
درموج بحر خشم تو دلفین همی غریق
وز یاد هیبت تو همی اصفر آفتاب
هوش مصنوعی: در خشم تو، حتی دلفینها هم به دریا غرق میشوند و یاد عظمت تو باعث میشود که آفتاب هم زرد و کمنور شود.