این سوره هفتاد و هفت حرف است، نوزده کلمه، سه آیت. جمله به مدینه فرو آمد. قومی گفتند: مکّی است، این سوره به مکّه فرو آمد. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبرست از مصطفی (ص): «هر که این سوره برخواند، چنانست که با مصطفی (ص) روز فتح مکّه آنجا حاضر بوده و بثواب و کرامت آن جمع رسیده». قوله: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ جمهور مفسّران بر آنند که: این فتح، فتح مکّه است. و شرح این قصّه بر قول محمد بن اسحاق بن یسار و بر قول علماء اصحاب اخبار آنست که: رسول خدا (ص) سال حدیبیه او را با قریش صلح افتاد، بشرط آنکه از قبائل عرب هر که خواهد در عهد و امان رسول خدا (ص) شود و هر که خواهد در عهد و عقد قریش شود. بنو خزاعه در عهد و امان رسول خدا شدند و بنو بکر در عهد قریش شدند. و پیش از مبعث مصطفی (ص) میان این دو قبیله عداوت بود، بسبب آنکه بنو خزاعه یکی را کشته بودند از بنی بکر و ایشان آن عداوت در دل گرفته بودند، و پیوسته آن خصومت و کینه در دل داشته. چون آن صلح افتاد. رسول (ص) به مدینه باز شد و مکّیان سلاح بنهادند و ایمن شدند. چون سالی بر آمد، بنو بکر از مکّیان یاری خواستند و بر بنی خزاعه افتادند و خلقی را بکشتند و باقی بهزیمت شدند. جبرئیل (ع) از پیغام حقّ جلّ جلاله آمد و رسول (ص) را خبر داد که ایشان نقض عهد کردند، اکنون بسیج راه کن، به مکّه رو، که وقت فتح آمد. و بنو خزاعه نفیر نامه برسول (ص) فرستادند، و رسول خود خبر داشت. قریش چون بدانستند که رسول خدا (ص) از آن حال خبر یافت، بترسیدند و رعبی عظیم در دل ایشان افتاد. گفتند: نباید که رسول ایشان را یاری دهد و بر ما چیره شوند. بو سفیان را فرا راه کردند تا به مدینه شود و از رسول خدا (ص) عذر خواهد. جبرئیل (ع) آمد و رسول را خبر داد از آمدن بو سفیان. و رسول یاران را گفت که: بو سفیان بعذر همی آید و من قبول نخواهم کرد. بو سفیان چون به مدینه رسید، نخست بدر خانه فاطمه علیها السّلام شد و قصّه خود بگفت. فاطمه (ع) گفت: این کار بزرگتر از آنست که حدیث زنان در آن گنجد! پس بنزدیک رسول (ص) شد، و رسول (ص) بیش از آن نگفت که: مکّیان عهد بشکستند! و نیز جواب سخنان وی نداد تا بو سفیان نومید برخاست و بنزدیک امّ حبیبه دختر خویش شد که عیال رسول بود. و آن روز نوبت رسول آنجا بود. نطعی از ادیم عکاظی باز کرده که رسول (ص) بر آنجا نشستی. بو سفیان خواست که بر آنجا نشیند، امّ حبیبه بنگذاشت گفت: این جامه رسول (ص) و جای رسول (ص) است، کافر را با نجاست کفر نرسد و نسزد که بر جامه و جای رسول (ص) نشیند! بو سفیان غمگین و نومید باز گشت و قصد مکّه کرد. پس رسول (ص) مهاجر و انصار را جمع کرد و گفت: اسباب راه را بسازید که بسفر میباید شد. یاران را دشخوار آمد که سفر روم میپنداشتند، از آنکه خبر روم آمده بود. و رسول (ص) حدیث مکّه پنهان داشت تا آن ساعت که فرا راه بود. بیرون آمد با ده هزار سوار پیاده و سوی مکّه رفت و فرمود که: سر راهها فرو گیرید تا پیش از ما کسی بایشان نرسد. زنی بود نام وی ساره مغنیّه بود. و نیز در میان لشگر جامهشویی کردی، ملطّفهای ستد از حاطب بن ابی بلتعه به مکّه. و قصّه این زن و این ملطّفه در ابتداء سورة الممتحنة بیان کرده شد. پس رسول خدا (ص) با لشگر اسلام رفتند تا بغطفان رسیدند. و اهل مکّه را از ایشان خبر نه، امّا همیترسیدند و بو سفیان را گفتند: هیچ خبر از محمد (ص) نمیرسد و ما را دل مشغولست؟ یکی را بفرست تا خبر باز آرد. بو سفیان گفت: این کار منست. من خود بروم و حقیقت این حال باز دانم. بو سفیان با حکیم بن حزام برفتند براه مدینه تا بغطفان رسیدند بشب و همه کوه و دشت و صحرا روشنایی دیدند از چراغها و آتشها که افروخته بودند. بو سفیان تعجّب همیکرد که این مگر نه محمد (ص) است که او را چندین سپاه و حشم نباشد! و عباس بن عبد المطّلب آن شب از لشگرگاه بیرون آمده بود، و تجسّس اخبار همیکرد. بو سفیان بر وی رسید، و میان عباس و بو سفیان دوستی بود از قدیم، باز گفت: ای با سفیان تو اینجا چگونه افتادی؟ باین وقت اگر عمر ترا دریابد ترا هلاک کند! آن گه او را بر مرکوب خود نشاند و ردیف خویش ساخت. عمر همان ساعت بیرون آمده بود، چون بو سفیان را دید تیغ برکشید و قصد قتل وی کرد. عباس گفت: ای عمر او در امان منست! پس عمر رفت تا رسول (ص) را خبر کند. عباس نیز بشتافت تا هر دو بهم بدر خیمه رسول (ص) رسیدند. عمر گفت: یا رسول اللَّه هذا ابو سفیان عدوّ اللَّه قد امکن اللَّه منه بغیر عهد و لا عقد فدعنی اضرب عنقه! عباس گفت: یا رسول اللَّه انّی قد اجرته! پس رسول خدا (ص) او را امان داد و قصد عمر از وی باز داشت. و او را به عباس سپرد، گفت: «امشب تو او را بخیمه خویش بر». عباس او را بخیمه خویش برد. دیگر روز بامداد بحضرت رسول (ص) آمد. رسول گفت: «ویحک یا با سفیان ا لم یأن لک ان تعلم ان لا اله الّا اللَّه و انّی رسول اللَّه»؟
بو سفیان گفت: بابی انت و امّی ما اوصلک و احلمک و اکرمک و اللَّه لقد ظننت ان لو کان مع اللَّه اله غیره لقد اغنی شیئا. مادر و پدر من فدای تو باد ای محمد چه حلیم و کریم که تویی و چه بردبار و بزرگوار و کریم طبع و خوش خوی که تویی ای محمد. و اللَّه که ظنّ من چنانست که اگر با اللَّه خدایی دیگر بودی ازو کاری بگشادی و ما را بکار آمدی! رسول (ص) گفت: «یا با سفیان نمیدانی که من رسول خداام»؟ بو سفیان گفت: چیزی از این معنی در دل من میبود. عباس گفت: ویحک یا با سفیان اسلم و اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمدا رسول اللَّه قبل ان یضرب عنقک. بو سفیان چون این سخن از عباس بشنید، کلمه شهادت بگفت و مسلمان گشت. عباس گفت: یا رسول اللَّه این بو سفیان مردی بزرگ منش است. و تفاخر دوست دارد. با وی کرامتی کن. برو نواختی نه. رسول (ص) فرمود: «من دخل دار ابی سفیان فهو آمن و من دخل المسجد فهو آمن و من اغلق علیه بابه فهو آمن».
بو سفیان خواست که از پیش برود به مکّه. رسول (ص) عباس را گفت.
«احبسه بمصیق الوادی حتّی یمرّ علیه جنود اللَّه فیراها».
او را بر رهگذر لشگر اسلام بدار تا همه را ببیند عباس او را بر ممرّ لشگر اسلام بداشت. فوج فوج، جوق جوق، کردوس کردوس بر وی همیگذشتند و عباس وی را همیگفت که: ایشان کهاند و از کدام قبیلهاند.
و هر قوم که همی گذشتند فرا عباس میگفت: أ فیهم ابن اخیک؟ تا آن گه که وفدی عظیم درآمد از مهاجر و انصار. و رسول (ص) در میان ایشان چون ماه در میان ستارگان بو سفیان گفت: بزرگ ملکی شد این برادر زاده تو! عباس گفت: ویحک یا با سفیان این نه ملک است که این نبوّت است و او ملک نیست که او پیغامبر خدای است. و رسول (ص) بر ناقهای نشسته، پشت مبارک خویش دو تاه کرده و زنخ بر پیش پالان نهاده همیگفت: «انّا عبده لا اله الّا هو وحده، صدق وعده و نصر عبده و اعزّ جنده و هزم الاحزاب وحده».
پس بو سفیان از پیش برفت و در مکّه شد. و گفت: محمد آمد با سپاهی عظیم که کس طاقت آن ندارد. مردمان همیگریختند، بعضی بکوه همیشدند، بعضی در مسجد، بعضی در سرای بو سفیان تا سرای وی پر شد و بعضی همی آمدند و دست بر در سرای وی مینهادند. آن گه یک ساعت از روز قتل کردند، و فی الخبر الصّحیح قال النّبی (ص) یوم فتح مکّة: «انّ هذا البلد حرّمه اللَّه یوم خلق السّماوات و الارض فهو حرام بحرمة اللَّه الی یوم القیامة و انّه لن یحلّ القتال فیه لاحد قبلی و لم یحلّ لی الّا ساعة من نهار فهو حرام بحرمة اللَّه الی یوم القیامة».
پس یک ساعت مردمان خزاعه را دستوری داد بقتل، آن گه نهی کرد، گفت: «لا تقتلوا احدا الّا من قاتلکم»، و جمعی مشرکان آن روز با هم افتادند، قریب چهار هزار مرد، پیشرو و سرخیل ایشان عکرمة بن ابی جهل بود و مقیس بن ضبابة و سهیل بن عمرو و صفوان بن امیّة، یک زمان با خالد ولید و سپاه اسلام جنگ کردند، آخر بهزیمت شدند و در مکّه بجز آن یک زمان قتال نرفت. و و رسول خدا (ص) تنی چند را نامزد کرد که ایشان را بکشید اگر دریابید. پس قومی را از ایشان دریافتند و کشتند و قومی را در نیافتند و بآخر مسلمان شدند.
پس رسول خدا (ص) در مسجد شد و طواف کرد و در خانه کعبه باز کرد و بفرمود تا بتان را جمله بیرون انداختند و بشکستند و هبل را که بت مهین بود بآستانه در بیفکندند.
بر گذرگاه مردم، تا هر کسی قدم برو مینهد و حقارت و خواری وی پیدا میشود. آن گه رسول (ص) بلال را فرمود تا بر بام کعبه بانگ نماز گفت و مسلمانان در مسجد آمدند و رسول (ص) دست در حلقه آویخت و گفت: «لا اله الّا اللَّه وحده، الحمد للَّه وحده، صدق وعده و نصر جنده و حزم الاحزاب وحده».
مردمان همی آمدند گروه گروه در دین اسلام، چنانک ربّ العزّة گفت: وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. و گفتهاند: رسول خدا (ص) حلقه در کعبه بگرفت و روی با قوم کرد، گفت: «ما ذا اقول و ما تقولون»؟
سهیل ابن عمرو برخاست، گفت: چگویم یا رسول اللَّه؟ اگر گویم اصیلی، اصیلی اگر گویم کریمی، از تو کریمتر و حلیمتر کس نیست! لیکن وحشتی افتاد میان تو و قوم تو و بآن وحشت بغربت افتادی، آخر عزیز و مکرّم بمیان قوم خود باز آمدی اگر نزدیک اجانب عزیز و مکرّم بودی نزدیک اقارب عزیزتر و مکرّمتر باشی. تو آن کن که سزای طبع کریم و خلق عظیم تو است. رسول (ص) گفت: «من امروز آن میگویم با شما که برادرم یوسف (ع) گفت با برادران خویش: لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ. قال محمد بن اسحاق: کان جمیع من شهد فتح مکّة من المسلمین عشرة آلاف. و کان فتح مکّة لعشر لیال بقین من رمضان سنة ثمان و اقام رسول اللَّه (ص) بمکّة بعد فتحها خمس عشرة لیلة، یقصر الصّلاة ثمّ خرج الی هوازن و ثقیف و قد نزلوا حنینا. قوله: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ قال ابن عباس: لمّا اقبل رسول اللَّه (ص) من غزوة حنین، انزلت هذه السّورة علیه و قیل: جاءه نصر اللَّه حین هاجر و آواه الانصار و توجّهت الیه القبائل و کاتبته ملوک الارض و فتحت علیه مکّة و شرعت له الشّرائع و احکمت له الاحکام و عقد الالویة و جنّد الجنود و خطب بمنا و عرفات و کسرت الاصنام و خاضت خیل الاسلام البحار، و ضرب علی اهل الکتاب الجزیة و خافه ملک الروم.
وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً کان فیما قبل یصدّقه الرّجل و تصدّقه المرأة علی خوف من النّاس و یقاسی من الاذی بلاء عظیما، فلمّا دنا اجله تقصّف علیه النّاس فکانت القبیلة تأتیه باسرها یصدّقونه و یجاهدون معه و یبلغون عنه حتّی اتیه اهل الیمن بقبائلها و مخالیفها فسرّ بهم سرورا عظیما. و قال: «اتیکم اهل الیمن ارقّ النّاس افئدة الایمان یمان و الحکمة یمانیة».
و قال الحسن لمّا فتح اللَّه عزّ و جلّ علی رسوله مکّة، قالت العرب بعضهم لبعض: ایّها القوم لا یدان لکم بهؤلاء فجعلوا یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. و روی انّ النّبی (ص) قال: «انّ النّاس دخلوا فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً و سیخرجون منه «افواجا». قوله: فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ ای صلّ للَّه شکرا علی نعمه علیک. و قیل: سبح بحمد اللَّه لا یحمد غیره.
قالت عائشة: کان رسول اللَّه (ص) فی آخر عمره یکثر فی رکوعه و سجوده: «سبحانک اللّهم و بحمدک اللّهم اغفر لی و تب علیّ» یتاول هذه الآیة.
و فی روایة: «سبحانک اللّهم و بحمدک استغفرک و اتوب الیک».
قال اهل اللّغة: معنی الواو فی قوله: «و بحمدک» ای سبّحتک. اللّهمّ بجمیع آلائک و بحمدک سبّحتک. و قیل: لمّا نزلت هذه السّورة، قال رسول اللَّه (ص): «قد نعیت الیّ نفسی».
قال الحسن: اعلم انّه قد اقترب اجله و امر بالتّسبیح و التّوبة لیختم له بالزّیادة فی العمل الصّالح. و عن ام سلمة قالت: کان رسول اللَّه (ص) بآخره لا یقوم و لا یقعد و لا یجیء و لا یذهب الّا قال: «سبحان اللَّه و بحمده استغفر اللَّه و اتوب الیه» . فقلنا: یا رسول اللَّه: مالک لا تقوم و لا تقعد و لا تجیء و لا تذهب الّا قلت: «سبحان اللَّه و استغفر اللَّه و اتوب الیه»؟ قال: «فانّی امرت بها» ثمّ قرا: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ حتّی ختمها.
و قال مقاتل: لمّا نزلت هذه السّورة قراها رسول اللَّه (ص) علی اصحابه و فیهم ابو بکر و عمر و سعد بن ابی وقّاص، ففرحوا و استبشروا و سمعها العباس فبکی! فقال له رسول اللَّه (ص): «ما یبکیک یا عمّ»؟ قال: نعیت الیک نفسک. قال: «انّه لکما تقول». فعاش النّبی (ص) بعدها سنتین ما رأی فیهما ضاحکا مستبشرا. و هذه السّورة تسمّی سورة «التّودیع».
برگردان به زبان ساده
این سوره هفتاد و هفت حرف است، نوزده کلمه، سه آیت. جمله به مدینه فرو آمد. قومی گفتند: مکّی است، این سوره به مکّه فرو آمد. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبرست از مصطفی (ص): «هر که این سوره برخواند، چنانست که با مصطفی (ص) روز فتح مکّه آنجا حاضر بوده و بثواب و کرامت آن جمع رسیده». قوله: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ جمهور مفسّران بر آنند که: این فتح، فتح مکّه است. و شرح این قصّه بر قول محمد بن اسحاق بن یسار و بر قول علماء اصحاب اخبار آنست که: رسول خدا (ص) سال حدیبیه او را با قریش صلح افتاد، بشرط آنکه از قبائل عرب هر که خواهد در عهد و امان رسول خدا (ص) شود و هر که خواهد در عهد و عقد قریش شود. بنو خزاعه در عهد و امان رسول خدا شدند و بنو بکر در عهد قریش شدند. و پیش از مبعث مصطفی (ص) میان این دو قبیله عداوت بود، بسبب آنکه بنو خزاعه یکی را کشته بودند از بنی بکر و ایشان آن عداوت در دل گرفته بودند، و پیوسته آن خصومت و کینه در دل داشته. چون آن صلح افتاد. رسول (ص) به مدینه باز شد و مکّیان سلاح بنهادند و ایمن شدند. چون سالی بر آمد، بنو بکر از مکّیان یاری خواستند و بر بنی خزاعه افتادند و خلقی را بکشتند و باقی بهزیمت شدند. جبرئیل (ع) از پیغام حقّ جلّ جلاله آمد و رسول (ص) را خبر داد که ایشان نقض عهد کردند، اکنون بسیج راه کن، به مکّه رو، که وقت فتح آمد. و بنو خزاعه نفیر نامه برسول (ص) فرستادند، و رسول خود خبر داشت. قریش چون بدانستند که رسول خدا (ص) از آن حال خبر یافت، بترسیدند و رعبی عظیم در دل ایشان افتاد. گفتند: نباید که رسول ایشان را یاری دهد و بر ما چیره شوند. بو سفیان را فرا راه کردند تا به مدینه شود و از رسول خدا (ص) عذر خواهد. جبرئیل (ع) آمد و رسول را خبر داد از آمدن بو سفیان. و رسول یاران را گفت که: بو سفیان بعذر همی آید و من قبول نخواهم کرد. بو سفیان چون به مدینه رسید، نخست بدر خانه فاطمه علیها السّلام شد و قصّه خود بگفت. فاطمه (ع) گفت: این کار بزرگتر از آنست که حدیث زنان در آن گنجد! پس بنزدیک رسول (ص) شد، و رسول (ص) بیش از آن نگفت که: مکّیان عهد بشکستند! و نیز جواب سخنان وی نداد تا بو سفیان نومید برخاست و بنزدیک امّ حبیبه دختر خویش شد که عیال رسول بود. و آن روز نوبت رسول آنجا بود. نطعی از ادیم عکاظی باز کرده که رسول (ص) بر آنجا نشستی. بو سفیان خواست که بر آنجا نشیند، امّ حبیبه بنگذاشت گفت: این جامه رسول (ص) و جای رسول (ص) است، کافر را با نجاست کفر نرسد و نسزد که بر جامه و جای رسول (ص) نشیند! بو سفیان غمگین و نومید باز گشت و قصد مکّه کرد. پس رسول (ص) مهاجر و انصار را جمع کرد و گفت: اسباب راه را بسازید که بسفر میباید شد. یاران را دشخوار آمد که سفر روم میپنداشتند، از آنکه خبر روم آمده بود. و رسول (ص) حدیث مکّه پنهان داشت تا آن ساعت که فرا راه بود. بیرون آمد با ده هزار سوار پیاده و سوی مکّه رفت و فرمود که: سر راهها فرو گیرید تا پیش از ما کسی بایشان نرسد. زنی بود نام وی ساره مغنیّه بود. و نیز در میان لشگر جامهشویی کردی، ملطّفهای ستد از حاطب بن ابی بلتعه به مکّه. و قصّه این زن و این ملطّفه در ابتداء سورة الممتحنة بیان کرده شد. پس رسول خدا (ص) با لشگر اسلام رفتند تا بغطفان رسیدند. و اهل مکّه را از ایشان خبر نه، امّا همیترسیدند و بو سفیان را گفتند: هیچ خبر از محمد (ص) نمیرسد و ما را دل مشغولست؟ یکی را بفرست تا خبر باز آرد. بو سفیان گفت: این کار منست. من خود بروم و حقیقت این حال باز دانم. بو سفیان با حکیم بن حزام برفتند براه مدینه تا بغطفان رسیدند بشب و همه کوه و دشت و صحرا روشنایی دیدند از چراغها و آتشها که افروخته بودند. بو سفیان تعجّب همیکرد که این مگر نه محمد (ص) است که او را چندین سپاه و حشم نباشد! و عباس بن عبد المطّلب آن شب از لشگرگاه بیرون آمده بود، و تجسّس اخبار همیکرد. بو سفیان بر وی رسید، و میان عباس و بو سفیان دوستی بود از قدیم، باز گفت: ای با سفیان تو اینجا چگونه افتادی؟ باین وقت اگر عمر ترا دریابد ترا هلاک کند! آن گه او را بر مرکوب خود نشاند و ردیف خویش ساخت. عمر همان ساعت بیرون آمده بود، چون بو سفیان را دید تیغ برکشید و قصد قتل وی کرد. عباس گفت: ای عمر او در امان منست! پس عمر رفت تا رسول (ص) را خبر کند. عباس نیز بشتافت تا هر دو بهم بدر خیمه رسول (ص) رسیدند. عمر گفت: یا رسول اللَّه هذا ابو سفیان عدوّ اللَّه قد امکن اللَّه منه بغیر عهد و لا عقد فدعنی اضرب عنقه! عباس گفت: یا رسول اللَّه انّی قد اجرته! پس رسول خدا (ص) او را امان داد و قصد عمر از وی باز داشت. و او را به عباس سپرد، گفت: «امشب تو او را بخیمه خویش بر». عباس او را بخیمه خویش برد. دیگر روز بامداد بحضرت رسول (ص) آمد. رسول گفت: «ویحک یا با سفیان ا لم یأن لک ان تعلم ان لا اله الّا اللَّه و انّی رسول اللَّه»؟
هوش مصنوعی: این سوره شامل هفتاد و هفت حرف، نوزده کلمه و سه آیت است و در مدینه نازل شده است. عدهای بر این باورند که این سوره مکی است و به مکه نازل شده است. همچنین در این سوره، موضوعات ناسخ و منسوخ وجود ندارد. در حدیثی از پیامبر (ص) آمده است که کسی که این سوره را بخواند، مانند کسی است که در روز فتح مکه در کنار پیامبر (ص) حضور داشته و از ثواب و کرامت آن بهرهمند شده است. اکثر مفسران بر این عقیدهاند که "فتح" در این آیه به فتح مکه اشاره دارد.
تحلیل این واقعه بر اساس گفته محمد بن اسحاق و علمای مربوطه این است که در سال حدیبیه، رسول خدا (ص) با قریش صلح کرد و شرایطی گذاشت که قبایل عرب میتوانند به عهد او بپیوندند یا به قریش ملحق شوند. بنو خزاعه به عهد پیامبر (ص) پیوستند و بنو بکر به قریش. پیش از بعثت پیامبر (ص)، بین این دو قبیله دشمنی وجود داشت که به قتل یکی از بنی بکر توسط بنو خزاعه برمیگشت. پس از این صلح، رسول (ص) به مدینه برگشت و مردم مکه خلع سلاح شدند و احساس امنیت کردند.
یک سال بعد، بنو بکر از مکه کمک خواستند و به بنی خزاعه حمله کردند و تعدادی از آنها را کشتند. جبرئیل (ع) به پیامبر (ص) خبر داد که عهد شکسته شده و زمان فتح فرا رسیده است. همچنین بنو خزاعه نیز نامهای به پیامبر (ص) ارسال کردند. قریش که از این موضوع آگاه شدند، ترسیدند و نگران شدند. آنها ابوسفیان را به مدینه فرستادند تا از پیامبر (ص) عذرخواهی کند.
ابوسفیان به مدینه آمد و نخست به خانه دختر پیامبر، فاطمه (ع)، رفت و ماجرایش را گفت. فاطمه (ع) به او گفت که این موضوع بزرگتر از آن است که به زنان مربوط شود. او سپس به نزد پیامبر (ص) رفت، اما پیامبر (ص) فرمود که مکیها عهد را شکستند و به او پاسخی نداد تا اینکه ابوسفیان ناامید شد و به سمت مکه رفت.
پیامبر (ص) مسلمانان را جمع کرد و از آنها خواست که برای سفر آماده شوند. مسلمانان گمان میکردند که پیامبر (ص) به سمت روم میرود، اما او در واقع قصد فتح مکه را داشت. با ده هزار سوار و پیاده به سمت مکه حرکت کرد و قوم مکه از حرکات او نگران بودند. ابوسفیان با حکیم بن حزام به سمت مدینه رفتند تا از اوضاع باخبر شوند. آنها متوجه شدند که پیامبر (ص) لشکری بزرگ دارد و ابوسفیان به سمت مکه بازگشت.
در مسیر، ابوسفیان با عباس بن عبدالمطلب رو به رو شد. عباس او را به نزد پیامبر (ص) برد و علیرغم درخواست عمر برای کشتن ابوسفیان، پیامبر (ص) به او پناه داد و از او خواست تا به حکم اسلام برسد.
بو سفیان گفت: بابی انت و امّی ما اوصلک و احلمک و اکرمک و اللَّه لقد ظننت ان لو کان مع اللَّه اله غیره لقد اغنی شیئا. مادر و پدر من فدای تو باد ای محمد چه حلیم و کریم که تویی و چه بردبار و بزرگوار و کریم طبع و خوش خوی که تویی ای محمد. و اللَّه که ظنّ من چنانست که اگر با اللَّه خدایی دیگر بودی ازو کاری بگشادی و ما را بکار آمدی! رسول (ص) گفت: «یا با سفیان نمیدانی که من رسول خداام»؟ بو سفیان گفت: چیزی از این معنی در دل من میبود. عباس گفت: ویحک یا با سفیان اسلم و اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمدا رسول اللَّه قبل ان یضرب عنقک. بو سفیان چون این سخن از عباس بشنید، کلمه شهادت بگفت و مسلمان گشت. عباس گفت: یا رسول اللَّه این بو سفیان مردی بزرگ منش است. و تفاخر دوست دارد. با وی کرامتی کن. برو نواختی نه. رسول (ص) فرمود: «من دخل دار ابی سفیان فهو آمن و من دخل المسجد فهو آمن و من اغلق علیه بابه فهو آمن».
هوش مصنوعی: بو سفیان به محمد (ص) گفت: پدر و مادر من فدای تو باد، ای محمد! تو چه انسان با حلیم و کریم و بردباری هستی. من یقین دارم که اگر خداوند خدایی غیر از تو داشت، همانا به ما سود میرساند. پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: «آیا نمیدانی که من رسول خدا هستم؟» بو سفیان گفت: چیزی از این معنی در دل من بود. عباس به او گفت: «ای بو سفیان، مسلمان شو و شهادت بده که جز الله خدایی نیست و محمد رسول الله است، قبل از آنکه جانت گرفته شود.» وقتی بو سفیان این سخن را از عباس شنید، شهادتین را گفت و مسلمان شد. عباس به پیامبر (ص) گفت: «ای رسول خدا، بو سفیان مرد بزرگواری است و دوست دارد که فخر کند. با او با محبت رفتار کن.» پیامبر (ص) فرمود: «هر کس به خانهٔ ابی سفیان درآید، در امان است و هر کس به مسجد درآید، در امان است و هر کس درب خانهاش را ببندد، در امان است.»
بو سفیان خواست که از پیش برود به مکّه. رسول (ص) عباس را گفت.
هوش مصنوعی: ابو سفیان خواست که به سمت مکه برود. پیامبر (ص) به عباس گفت.
«احبسه بمصیق الوادی حتّی یمرّ علیه جنود اللَّه فیراها».
هوش مصنوعی: او را در تنگه دره حبس کن تا سربازان خدا از آنجا بگذرند و او آنها را ببیند.
او را بر رهگذر لشگر اسلام بدار تا همه را ببیند عباس او را بر ممرّ لشگر اسلام بداشت. فوج فوج، جوق جوق، کردوس کردوس بر وی همیگذشتند و عباس وی را همیگفت که: ایشان کهاند و از کدام قبیلهاند.
هوش مصنوعی: او را در مسیر لشگر اسلام قرار دادند تا بتواند همه را ببیند. عباس او را در مسیر لشگر قرار داد. گروه گروه، دسته دسته، از دور به او نزدیک میشدند و عباس درباره هرکدام از آنها میپرسید که: آنها که هستند و از کدام قبیله میآیند.
و هر قوم که همی گذشتند فرا عباس میگفت: أ فیهم ابن اخیک؟ تا آن گه که وفدی عظیم درآمد از مهاجر و انصار. و رسول (ص) در میان ایشان چون ماه در میان ستارگان بو سفیان گفت: بزرگ ملکی شد این برادر زاده تو! عباس گفت: ویحک یا با سفیان این نه ملک است که این نبوّت است و او ملک نیست که او پیغامبر خدای است. و رسول (ص) بر ناقهای نشسته، پشت مبارک خویش دو تاه کرده و زنخ بر پیش پالان نهاده همیگفت: «انّا عبده لا اله الّا هو وحده، صدق وعده و نصر عبده و اعزّ جنده و هزم الاحزاب وحده».
هوش مصنوعی: هر قبیلهای که از کنار عباس عبور میکرد، از او میپرسید: آیا در میان آنها پسر برادر تو هست؟ تا اینکه گروه بزرگی از مهاجران و انصار وارد شدند. پیامبر (ص) در میان آنها مانند ماه در میان ستارگان میدرخشید. ابوسفیان گفت: "برادرزادهات بزرگترین پادشاهی شده است!" عباس پاسخ داد: "وای بر تو، ابوسفیان! او پادشاه نیست، بل که او نبی است و پیامبر خداست." سپس پیامبر (ص) سوار بر شتری شد و دامن مبارکش را جمع کرده و زین را جلوتر گذاشته، در حالیکه میگفت: "ما بنده خدا هستیم که هیچ معبودی جز او نیست، وعدهاش راست بود و بندهاش را یاری کرد و لشکرش را عزت بخشید و فقط او دشمنان را شکست داد."
پس بو سفیان از پیش برفت و در مکّه شد. و گفت: محمد آمد با سپاهی عظیم که کس طاقت آن ندارد. مردمان همیگریختند، بعضی بکوه همیشدند، بعضی در مسجد، بعضی در سرای بو سفیان تا سرای وی پر شد و بعضی همی آمدند و دست بر در سرای وی مینهادند. آن گه یک ساعت از روز قتل کردند، و فی الخبر الصّحیح قال النّبی (ص) یوم فتح مکّة: «انّ هذا البلد حرّمه اللَّه یوم خلق السّماوات و الارض فهو حرام بحرمة اللَّه الی یوم القیامة و انّه لن یحلّ القتال فیه لاحد قبلی و لم یحلّ لی الّا ساعة من نهار فهو حرام بحرمة اللَّه الی یوم القیامة».
هوش مصنوعی: سفیر از پیش رفت و به مکه رسید. او اعلام کرد که محمد با سپاهی بزرگ آمده است که هیچکس طاقت رویارویی با آن را ندارد. مردم به سرعت فرار میکردند؛ برخی به کوهها میرفتند، برخی به مسجد، و بعضی به خانهی ابوسفیان پناه میبردند تا آنجا پر شد. برخی هم به در خانهی او میآمدند و دست به در میزدند. سپس در یک ساعت از روز، قتل عامی صورت گرفت. در خبر صحیح آمده است که پیامبر (ص) در روز فتح مکه فرمود: «این شهر به حکم خداوند در روز آفرینش آسمانها و زمین، حرام است و تا روز قیامت حرام خواهد ماند. جنگ در آنجا برای هیچکس پیش از من حلال نبوده و برای من نیز تنها برای یک ساعت از روز مجاز بوده است؛ پس این شهر تا روز قیامت حرام است.»
پس یک ساعت مردمان خزاعه را دستوری داد بقتل، آن گه نهی کرد، گفت: «لا تقتلوا احدا الّا من قاتلکم»، و جمعی مشرکان آن روز با هم افتادند، قریب چهار هزار مرد، پیشرو و سرخیل ایشان عکرمة بن ابی جهل بود و مقیس بن ضبابة و سهیل بن عمرو و صفوان بن امیّة، یک زمان با خالد ولید و سپاه اسلام جنگ کردند، آخر بهزیمت شدند و در مکّه بجز آن یک زمان قتال نرفت. و و رسول خدا (ص) تنی چند را نامزد کرد که ایشان را بکشید اگر دریابید. پس قومی را از ایشان دریافتند و کشتند و قومی را در نیافتند و بآخر مسلمان شدند.
هوش مصنوعی: در یک ساعت، فرمانی برای کشتن افراد قبیله خزاعه صادر شد، اما پس از آن دستور داده شد که هیچکس جز افرادی که با شما جنگ کردهاند، کشته نشوند. در آن روز، تعدادی از مشرکان به همراه یکدیگر به میدان جنگ آمدند که تعداد آنها تقریباً چهار هزار نفر بود. رهبران آنها عکرمه بن ابی جهل، مقیس بن ضبابة، سهیل بن عمرو و صفوان بن امیّة بودند. آنها مدتی با خالد بن ولید و سپاه اسلام در جنگ بودند، اما در نهایت شکست خوردند و دیگر جنگی در مکه رخ نداد. رسول خدا (ص) تعدادی از افراد را مشخص کرد که باید اگر آنها را پیدا کردند، کشته شوند. چند نفر از آنها دستگیر و کشته شدند، اما برخی دیگر به دست مسلمانان نیفتادند و در نهایت به اسلام روی آوردند.
پس رسول خدا (ص) در مسجد شد و طواف کرد و در خانه کعبه باز کرد و بفرمود تا بتان را جمله بیرون انداختند و بشکستند و هبل را که بت مهین بود بآستانه در بیفکندند.
هوش مصنوعی: پیامبر اسلام (ص) در مسجد حاضر شد و طواف انجام داد. سپس در خانه کعبه، دستور داد تمام بتها را بیرون بیندازند و بشکنند. بت بزرگ هبل را نیز در آستانه در انداختند.
بر گذرگاه مردم، تا هر کسی قدم برو مینهد و حقارت و خواری وی پیدا میشود. آن گه رسول (ص) بلال را فرمود تا بر بام کعبه بانگ نماز گفت و مسلمانان در مسجد آمدند و رسول (ص) دست در حلقه آویخت و گفت: «لا اله الّا اللَّه وحده، الحمد للَّه وحده، صدق وعده و نصر جنده و حزم الاحزاب وحده».
هوش مصنوعی: در مسیر مردم، هر کسی که قدم میگذارد، به وضوح احساس حقارت و خفت او نمایان میشود. سپس پیامبر (ص) به بلال دستور داد تا بر بام کعبه اذان بگوید و مسلمانان به مسجد آمدند. پیامبر (ص) دست خود را در حلقه آویزان کرد و گفت: «جز خدا هیچ معبودی نیست، تنها خداوند شایسته ستایش است، وعدهاش راست است، سپاهش را نصرت داده و حزبها را به تنهایی شکست میدهد».
مردمان همی آمدند گروه گروه در دین اسلام، چنانک ربّ العزّة گفت: وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. و گفتهاند: رسول خدا (ص) حلقه در کعبه بگرفت و روی با قوم کرد، گفت: «ما ذا اقول و ما تقولون»؟
هوش مصنوعی: مردم به صورت گروهی به دین اسلام میپیوندند، چنانکه خداوند در قرآن فرموده است که مردم به دستهدسته وارد دین خدا میشوند. همچنین گفته شده که پیامبر (ص) حلقه در کعبه را گرفت و به مردم رو کرد و پرسید: «من چه بگویم و شما چه میگویید؟»
سهیل ابن عمرو برخاست، گفت: چگویم یا رسول اللَّه؟ اگر گویم اصیلی، اصیلی اگر گویم کریمی، از تو کریمتر و حلیمتر کس نیست! لیکن وحشتی افتاد میان تو و قوم تو و بآن وحشت بغربت افتادی، آخر عزیز و مکرّم بمیان قوم خود باز آمدی اگر نزدیک اجانب عزیز و مکرّم بودی نزدیک اقارب عزیزتر و مکرّمتر باشی. تو آن کن که سزای طبع کریم و خلق عظیم تو است. رسول (ص) گفت: «من امروز آن میگویم با شما که برادرم یوسف (ع) گفت با برادران خویش: لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ. قال محمد بن اسحاق: کان جمیع من شهد فتح مکّة من المسلمین عشرة آلاف. و کان فتح مکّة لعشر لیال بقین من رمضان سنة ثمان و اقام رسول اللَّه (ص) بمکّة بعد فتحها خمس عشرة لیلة، یقصر الصّلاة ثمّ خرج الی هوازن و ثقیف و قد نزلوا حنینا. قوله: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ قال ابن عباس: لمّا اقبل رسول اللَّه (ص) من غزوة حنین، انزلت هذه السّورة علیه و قیل: جاءه نصر اللَّه حین هاجر و آواه الانصار و توجّهت الیه القبائل و کاتبته ملوک الارض و فتحت علیه مکّة و شرعت له الشّرائع و احکمت له الاحکام و عقد الالویة و جنّد الجنود و خطب بمنا و عرفات و کسرت الاصنام و خاضت خیل الاسلام البحار، و ضرب علی اهل الکتاب الجزیة و خافه ملک الروم.
هوش مصنوعی: سهیل ابن عمرو بلند شد و گفت: ای رسول خدا، من چه بگویم؟ اگر بگویم تو اصیل هستی، واقعاً همینطور است. اگر بگویم تو کریمی، هیچکس از تو کریمتر و بردبارتر نیست! اما ترسی در میان تو و قوم تو ایجاد شده و به خاطر این ترس، دچار غربت شدهای. تو که عزیز و محترم در میان قوم خود هستی، اگر در کنار بیگانگان هم عزیز و محترم بودی، باید در کنار نزدیکانت عزیزتر و محترمتر باشی. تو باید کاری کنی که در خور شخصیت کریم و خلق عظیم توست. پیامبر (ص) فرمود: «من امروز همان چیزی را میگویم که برادر یوسف (ع) به برادرانش گفت: امروز بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را میآمرزد و او از همه رحیمتر است.» محمد بن اسحاق گفت: در فتح مکه، تعداد مسلمانان به ده هزار نفر رسید. فتح مکه در ده روز آخر ماه رمضان سال هشتم هجری انجام شد و پیامبر (ص) پس از فتح، پانزده روز در مکه اقامت کرد و نماز را به صورت کوتاه خواند. سپس به سمت هوازن و ثقيف رفت که در حنین مستقر شده بودند. در مورد آیه «وقتی که یاری خدا و فتح نزدیک شد»، ابن عباس گفت: هنگامی که پیامبر (ص) از غزوه حنین برمیگشت، این سوره بر او نازل شد و گفته شد: یاری خدا به او رسید وقتی که به مدینه مهاجرت کرد و انصار او را پناه دادند و قبایل به او توجه کردند و پادشاهان زمین با او مکاتبه کردند و مکه به وی فتح شد و شریعتها برای او مقرر گشت و احکام به او آموزش داده شد و پرچمها به دست او بسته شد و سربازان جمعآوری شدند و او در منا و عرفات خطبه خواند و بتها شکسته شدند و اسبهای اسلام به دریاها حمله کردند و اهل کتاب جزیه پرداختند و پادشاه روم از او ترسید.
وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً کان فیما قبل یصدّقه الرّجل و تصدّقه المرأة علی خوف من النّاس و یقاسی من الاذی بلاء عظیما، فلمّا دنا اجله تقصّف علیه النّاس فکانت القبیلة تأتیه باسرها یصدّقونه و یجاهدون معه و یبلغون عنه حتّی اتیه اهل الیمن بقبائلها و مخالیفها فسرّ بهم سرورا عظیما. و قال: «اتیکم اهل الیمن ارقّ النّاس افئدة الایمان یمان و الحکمة یمانیة».
هوش مصنوعی: من مردم را دیدم که گروه گروه به دین خدا وارد میشوند. قبلاً مردی با ترس از مردم ایمان میآورد و زنانی نیز به همین شکل، با تحمل رنج و سختیهای فراوان. اما زمانی که اجل او نزدیک شد، مردم به او روی آوردند و قبایل به طور دسته جمعی به او ایمان آوردند، با او جهاد کردند و پیام او را منتشر کردند. تا اینکه اهل یمن با قبایل و گروههای مختلف به او آمدند و او از این موضوع بسیار خوشحال شد. او گفت: «اهالی یمن به سوی شما آمدهاند، آنان نرمترین دلها را در ایمان دارند و حکمت از آنِ یمنیهاست».
و قال الحسن لمّا فتح اللَّه عزّ و جلّ علی رسوله مکّة، قالت العرب بعضهم لبعض: ایّها القوم لا یدان لکم بهؤلاء فجعلوا یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. و روی انّ النّبی (ص) قال: «انّ النّاس دخلوا فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً و سیخرجون منه «افواجا». قوله: فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ ای صلّ للَّه شکرا علی نعمه علیک. و قیل: سبح بحمد اللَّه لا یحمد غیره.
هوش مصنوعی: وقتی خداوند بر پیامبرش، محمد (ص)، پیروزی را در فتح مکه عطا کرد، عربها به یکدیگر گفتند: «ای مردم، شما نمیتوانید در برابر اینان بایستید.» و به همین خاطر، شروع کردند به ورود به دین خدا به صورت جمعی. همچنین روایت شده که پیامبر (ص) فرمود: «مردم به صورت گروهی به دین خدا وارد میشوند و گروهی هم از آن خارج خواهند شد.» در ادامه این آیه میفرماید: «پس به حمد پروردگارت تسبیح بگو»، یعنی شکر خدا را به خاطر نعمتهایش به جا بیاور. برخی گفتهاند که این به معنای تسبیح خدا به خاطر این است که هیچکس جز او شایسته حمد نیست.
قالت عائشة: کان رسول اللَّه (ص) فی آخر عمره یکثر فی رکوعه و سجوده: «سبحانک اللّهم و بحمدک اللّهم اغفر لی و تب علیّ» یتاول هذه الآیة.
هوش مصنوعی: عایشه گفت: در آخر عمر پیامبر (ص)، نمازهای او طولانیتر شده بود و او در رکوع و سجدهاش زیاد میگفت: «ای پروردگار، تو پاکی و به خاطر ستایشات، خدایا، مرا ببخش و به من بازگرد.» او این آیه را تلاوت میکرد.
و فی روایة: «سبحانک اللّهم و بحمدک استغفرک و اتوب الیک».
هوش مصنوعی: در این روایت آمده است: «پاک و منزهی ای خداوند، و با ستایش تو از تو آمرزش میطلبم و به سوی تو بازمیگردم».
قال اهل اللّغة: معنی الواو فی قوله: «و بحمدک» ای سبّحتک. اللّهمّ بجمیع آلائک و بحمدک سبّحتک. و قیل: لمّا نزلت هذه السّورة، قال رسول اللَّه (ص): «قد نعیت الیّ نفسی».
هوش مصنوعی: اهل زبان گفتهاند که واو در عبارت «و بحمدک» به معنای «سبّحتک» است. یعنی، خدایا، با تمام نعمتهایت و با حمدت، تو را تسبیح میگویم. همچنین گفته شده که وقتی این سوره نازل شد، پیامبر (ص) فرمود: «من به خودم خبر داده شده است.»
قال الحسن: اعلم انّه قد اقترب اجله و امر بالتّسبیح و التّوبة لیختم له بالزّیادة فی العمل الصّالح. و عن ام سلمة قالت: کان رسول اللَّه (ص) بآخره لا یقوم و لا یقعد و لا یجیء و لا یذهب الّا قال: «سبحان اللَّه و بحمده استغفر اللَّه و اتوب الیه» . فقلنا: یا رسول اللَّه: مالک لا تقوم و لا تقعد و لا تجیء و لا تذهب الّا قلت: «سبحان اللَّه و استغفر اللَّه و اتوب الیه»؟ قال: «فانّی امرت بها» ثمّ قرا: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ حتّی ختمها.
هوش مصنوعی: حسن گفته است که بدانید زمانش نزدیک شده و او به ذکر و توبه فرمان داده تا با انجام اعمال نیکو پایان یابد. ام سلمه نیز بیان کرده که پیامبر (ص) در روزهای آخر، نه میایستاد، نه مینشست و نه حرکت میکرد مگر اینکه میگفت: «سبحان اللَّه و بحمده، استغفر اللَّه و اتوب الیه». ما از او پرسیدیم: چرا هیچگاه نمیایستی، نمینشینی و نمیدوی مگر اینکه این ذکر را میگویی؟ او پاسخ داد: «چون به این کار فرمان داده شدهام» و سپس آیه «هنگامی که پیروزی خدا و فتح بیاید» را خواند.
و قال مقاتل: لمّا نزلت هذه السّورة قراها رسول اللَّه (ص) علی اصحابه و فیهم ابو بکر و عمر و سعد بن ابی وقّاص، ففرحوا و استبشروا و سمعها العباس فبکی! فقال له رسول اللَّه (ص): «ما یبکیک یا عمّ»؟ قال: نعیت الیک نفسک. قال: «انّه لکما تقول». فعاش النّبی (ص) بعدها سنتین ما رأی فیهما ضاحکا مستبشرا. و هذه السّورة تسمّی سورة «التّودیع».
هوش مصنوعی: مقاتیل میگوید: وقتی این سوره نازل شد، رسول الله (ص) آن را برای اصحابش از جمله ابو بکر، عمر و سعد بن ابی وقاص خواند. آنها خوشحال و شگفتزده شدند، اما وقتی عباس آن را شنید، اشک ریخت. رسول الله (ص) از او پرسید: «چرا گریه میکنی، ای عمّ؟» عباس پاسخ داد: «چون نفس خود را به من خبر دادی.» رسول الله (ص) گفت: «درست است، همانطور که گفتی.» بعد از این واقعه، پیامبر (ص) دو سال دیگر زندگی کرد، اما در این مدت هرگز او را خوشحال و خندان ندیدند. این سوره به نام سوره «تودیع» شناخته میشود.