گنجور

النوبة الثالثة

قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة منیعة لیس یسموا الی فهمها کلّ خاطر، فخاطر غیر عاطر عن علم حقیقته متقاصر، کلمة عزیزة من ذکرها عزّ لسانه و من صحبها اهتزّ جنانه. قدر بِسْمِ اللَّهِ کسی داند که دلی صافی دارد، و در دل یادگار الهی دارد، ساحت سینه از لوث غفلت پاک دارد، نظر اللَّه پیش چشم خویش دارد، خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» نقش نگین یقین خود گرداند، عین بیداری و هشیاری شود، تا چون نام او گوید، طنطنه حروف بسمعها میرسد و غلغله عشق بجانها می‌بود. قوله تعالی: وَ الْفَجْرِ جلیل و جبّار خداوند کردگار، سوگند یاد میکند بمصنوعات و افعال خود، و او را جلّ جلاله رسد، و از خداوندی وی سزد که اگر خواهد سوگند بذات خود یاد کند چنان که: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ. و اگر خواهد بصفات خود یاد کند، کقوله: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ. و اگر خواهد بافعال خود یاد کند، کقوله: وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ این را تفسیرهاست از اقوال مفسّران میگوید: ببام محرّم که اوّل سالست، ببام ذی الحجّه که ماه حجّ و زیارتست، ببام روز آدینه که حجّ درویشانست، ببام همه‌ روز در همه سال که وقت مناجات دوستانست و ساعت خلوت عارفانست ببام دل دوستان که محلّ نظر خداوند جهانست، بروشنایی صبح معرفت که آسایش مؤمنانست و و راحت ایشان از آنست.

وَ لَیالٍ عَشْرٍ بشبهای دهه ذی الحجّه که روز عرفه در آنست، بشبهای دهه محرّم که عاشورا آخر آنست، بشبهای دهه آخر رمضان که شب قدر تعبیه آنست، بشبهای دهه نیمه شعبان که شب برات با آنست، بشبهای دهه موسی که: وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ بیان آنست و مناجات موسی با حق حاصل آنست.

وَ الشَّفْعِ بجمله خلق عالم که همه جفت آفرید دوان دوان قرین یکدیگر یا ضدّ یکدیگر، چنان که نرینه و مادینه، روز و شب، نور و ظلمت، آسمان و زمین، برّ و بحر، شمس و قمر، جنّ و انس، طاعت و معصیت، سعادت و شقاوت، عزّ و ذلّ، قدرت و عجز، قوّت و ضعف، علم و جهل، حیات و ممات، صفات خلق چنین آفرید با ضدّ آفرید، و جفت یکدیگر آفرید، تا بصفات آفریدگار نماند که عزّش بی‌ذلّ است، و قدرت بی عجز، و قوّت بی‌ضعف، و علم بی‌جهل، و حیات بی‌موت، و بقا بی‌فنا. پس او «وتر» است یکتا و یگانه. دیگر همه شفع‌اند جفت یکدیگر ساخته. قومی علماء گفتند: «شفع» کوه صفا است و کوه مروه، و «وتر» خانه کعبه «شفع» مسجد حرام است و مسجد مدینه، و «وتر» مسجد اقصی. «شفع» روز و شب است جفت یکدیگر، «وتر» روز قیامت است که آن را شب نیست. «شفع» نفس و روح است، امروز قرین یکدیگر، «وتر» روح باشد فردا که از قالب جدا شود. «شفع» ارادت است و نیّت، «وتر» همّت است غریب و بیکس. «شفع» زاهد است و عابد قرین یکدیگر، «وتر» مرید است، مرید تنها رود بی‌قرین و بی‌خدین:

فرید عن الخلّان فی کلّ بلدة
اذا عظم المطلوب قلّ المساعد

خلیل صلوات اللَّه علیه دعوی مریدی کرد، گفت: «و اعتزلکم و ما تدعون من دون اللَّه و ادعوا ربّی فانّهم عدوّ لی الّا ربّ العالمین «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ» الآیة... هر کجا در عالم قرینه‌ای بود، یا پیوندی، از همه بیزار شد، آواز برآورد که: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی سَیَهْدِینِ» بقیّتی با وی بماند و ندانست که: المکاتب عبد ما بقی علیه درهم.

گوشه دل وی بفرزند مشغول شد ندا آمد که: «قرّبه لی قربانا» ای ابراهیم اگر دعوی مریدی میکنی، مرید باید که «وتر» بود قرینه ندارد، تنها بود، تنها رود این فرزند قرینه تو است، او را از دل برون کن بقربان ده تا مریدی صادق باشی. و گفته‌اند: نشان صدق ارادت آنست که از پیش خویش برخیزد، بود خود نابود انگارد، چنان که آن پیر طریقت گفت: الهی بود من بر من تاوان است، تو یک بار بود خود بر من تابان الهی معصیت من بر من گرانست، تو رود جود خود بر من باران الهی جرم من زیر حلم تو پنهانست، تو پرده عفو خود بر من گستران. و گفته‌اند: ارادت مرید خواست ویست و در راه بردن، و خواست مرد از خاست وی خیزد، و خاست او از شناخت خیزد، تا نشناسد نخیزد و تا نخیزد نخواهد، و تا نخواهد نجوید. این همه منازل عبودیّت‌اند و مراحل عبادت. مرید چون این منازل باز برد. مطلوب او جمله طالب او گردد، از غیب این ندا بجان وی رسد که: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی‌ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً سیصد و شصت نظر از ملکوت قدس میآید و با هر نظری این تقاضا میرود که: «ارجعی» هنوز گاه آن نیامد که باز آیی و با ما بسازی؟ وقت نیامد که ما را باشی؟:

ای باز هوا گرفته باز آی و مرو
کز رشته تو سری در انگشت منست.

و زینها که چون آیی از راه دنیا نیایی که قدمت بوحل فرو شود، و از راه نفس نیایی که بما نرسی. بر درگاه ما دل را بارست نیز هیچیز دیگر را راه نیست و بار نیست.

بزرگی را پرسیدند که: راه حقّ چونست؟ گفت: قدم در قدم نیست، امّا دل در دل است و جان در جان. بجان رو تا بدرگاه رسی، بدل رو تا بپیشگاه آیی:

خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست.

یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ خوشا روزی را که این قفس بشکنند و این مرغ باز داشته را باز خوانند و این رسم و آیین خاکیان از راه مقرّبان بردارند، شیطان پوشیده در صورت آدمیّت بیرون شود و جوهر ملک چهره جمال بنماید و دشمن از دوست جدا شود. عزیزا گمان مبر که عزرائیل را فرستند تا ترا بگرداند از آنچه تو در آنی. او غشاوت انسانیّت از روی دل برکشد و بداغ نگاه کند، اگر نشان معرفت در آن داغ بندگی بیند بحرمت باز گردد و گوید: مرا درین معدن تصرّف نیست که بضاعت حقّ است، و گوید: یا ربّ العزّة مرا زهره آن نیست که در آن تصرّف کنم. این مرد از آن جمله باشد که قرآن مجید خبر می‌دهد که: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها. عزیزا نگر تا از آن جمله نباشی که عزرائیل را ننگ آید از جان ستدن تو، لا بل از آن قوم باشی که عزرائیل را یارای آن نباشد که بحضرت جان تو در شود.

بزرگی را پرسیدند که: جانها درین راه حق بوقت نزع چون بود؟ گفت: چون صیدها در دام آویخته و صیّاد با کارد کشیده، بر سر وی رسیده! گفتند: چون بحقّ رسد چون بود؟ گفت: چون صید از فتراک در آویخته! ای درویش اگر روزی صید دام وی شوی و کشته راه وی گردی، بعزّت عزیز که جز بر کنگره عرش مجیدت نبندد «من احبّنی قتلته و من قتلته فانادیته»:

دیدی ملکی که دست درویش گرفت
آن گه بنواخت در بر خویش گرفت‌
آن گه بولی و صاحب جیش گرفت
آن گاه بکشت و کشته را پیش گرفت؟!

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة منیعة لیس یسموا الی فهمها کلّ خاطر، فخاطر غیر عاطر عن علم حقیقته متقاصر، کلمة عزیزة من ذکرها عزّ لسانه و من صحبها اهتزّ جنانه. قدر بِسْمِ اللَّهِ کسی داند که دلی صافی دارد، و در دل یادگار الهی دارد، ساحت سینه از لوث غفلت پاک دارد، نظر اللَّه پیش چشم خویش دارد، خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» نقش نگین یقین خود گرداند، عین بیداری و هشیاری شود، تا چون نام او گوید، طنطنه حروف بسمعها میرسد و غلغله عشق بجانها می‌بود. قوله تعالی: وَ الْفَجْرِ جلیل و جبّار خداوند کردگار، سوگند یاد میکند بمصنوعات و افعال خود، و او را جلّ جلاله رسد، و از خداوندی وی سزد که اگر خواهد سوگند بذات خود یاد کند چنان که: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ. و اگر خواهد بصفات خود یاد کند، کقوله: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ. و اگر خواهد بافعال خود یاد کند، کقوله: وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ این را تفسیرهاست از اقوال مفسّران میگوید: ببام محرّم که اوّل سالست، ببام ذی الحجّه که ماه حجّ و زیارتست، ببام روز آدینه که حجّ درویشانست، ببام همه‌ روز در همه سال که وقت مناجات دوستانست و ساعت خلوت عارفانست ببام دل دوستان که محلّ نظر خداوند جهانست، بروشنایی صبح معرفت که آسایش مؤمنانست و و راحت ایشان از آنست.
هوش مصنوعی: بسم‌الله یکی از واژه‌های قوی و بلندمرتبه است که تنها افرادی با فهم عمیق می‌توانند به درستی درک کنند. کسی که از حقیقت این کلمه آگاه نیست، نخواهد توانست به عمق معنا و عظمت آن پی ببرد. یاد کردن از بسم‌الله برای کسی که دلش خالص است و یاد خدا را در دل دارد، باعث عظمت و شکوه زبانش می‌شود و درونش را به تکان درمی‌آورد. به راستی که درک و ارزش بسم‌الله در دل‌های پاک و بدون غفلت است، جایی که توجه به خداوند همیشه حاضر است. به همراهی این کلمه، فرد به بیداری و هشیاری می‌رسد و هنگام ذکر آن، احساس عشق و شور در جانش رخنه می‌کند. خداوند در قسم خود به آفریده‌ها و اعمالش عظمت و قدرتش را نشان می‌دهد. سزاوار است که اگر خداوند اراده کند، به خود سوگند یاد کند؛ چنان‌که در آیات قرآن آمده است. همچنین می‌تواند به صفات خود قسم یاد کند یا به کارهایش. در توضیحات مختلف آمده که خداوند با ذکر روزهای خاص یا مکان‌های مقدس مانند ایام محرم و ذی‌الحجه، به اهمیت زمان و نکته‌های خاصی اشاره می‌کند که زمان مناجات با دوستانش و لحظات خلوت عارفان است. روشنایی صبح معرفت برای مؤمنان آرامش و راحتی به ارمغان می‌آورد.
وَ لَیالٍ عَشْرٍ بشبهای دهه ذی الحجّه که روز عرفه در آنست، بشبهای دهه محرّم که عاشورا آخر آنست، بشبهای دهه آخر رمضان که شب قدر تعبیه آنست، بشبهای دهه نیمه شعبان که شب برات با آنست، بشبهای دهه موسی که: وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ بیان آنست و مناجات موسی با حق حاصل آنست.
هوش مصنوعی: شب‌های دهه ذی الحجه، که شب عرفه در آن قرار دارد، شب‌های دهه محرم که عاشورا آخرین روز آن است، شب‌های دهه آخر رمضان که شب قدر در آن است، شب‌های دهه نیمه شعبان که شب برات نیز در این زمان وجود دارد، و همچنین شب‌های دهه موسی، که به تکمیل این موضوع اشاره دارد و مناجات موسی با خداوند نیز در این زمینه قرار می‌گیرد.
وَ الشَّفْعِ بجمله خلق عالم که همه جفت آفرید دوان دوان قرین یکدیگر یا ضدّ یکدیگر، چنان که نرینه و مادینه، روز و شب، نور و ظلمت، آسمان و زمین، برّ و بحر، شمس و قمر، جنّ و انس، طاعت و معصیت، سعادت و شقاوت، عزّ و ذلّ، قدرت و عجز، قوّت و ضعف، علم و جهل، حیات و ممات، صفات خلق چنین آفرید با ضدّ آفرید، و جفت یکدیگر آفرید، تا بصفات آفریدگار نماند که عزّش بی‌ذلّ است، و قدرت بی عجز، و قوّت بی‌ضعف، و علم بی‌جهل، و حیات بی‌موت، و بقا بی‌فنا. پس او «وتر» است یکتا و یگانه. دیگر همه شفع‌اند جفت یکدیگر ساخته. قومی علماء گفتند: «شفع» کوه صفا است و کوه مروه، و «وتر» خانه کعبه «شفع» مسجد حرام است و مسجد مدینه، و «وتر» مسجد اقصی. «شفع» روز و شب است جفت یکدیگر، «وتر» روز قیامت است که آن را شب نیست. «شفع» نفس و روح است، امروز قرین یکدیگر، «وتر» روح باشد فردا که از قالب جدا شود. «شفع» ارادت است و نیّت، «وتر» همّت است غریب و بیکس. «شفع» زاهد است و عابد قرین یکدیگر، «وتر» مرید است، مرید تنها رود بی‌قرین و بی‌خدین:
هوش مصنوعی: در این متن به مفهوم جفت و فرد در آفرینش اشاره شده است. همه موجودات به شکل جفت و دوگانه خلق شده‌اند؛ مانند نر و ماده، روز و شب، نور و تاریکی و غیره. این دوگانگی به ما نشان می‌دهد که صفات خداوند یکتا و بی‌نظیر هستند و ویژگی‌هایی مانند عزت بدون ذلت یا قدرت بدون ضعف وجود ندارد. همچنین، بعضی از افراد تفسیرهایی ارائه داده‌اند که مفهوم "شفع" به جفت‌های مختلف اشاره دارد و "وتر" به یگانه‌گی خداوند یا مواردی که تنها و بی‌همتا هستند ارتباط دارد. در نهایت، این دو مفهوم به تعامل و تفکیک در زندگی و عالم اشاره دارند.
فرید عن الخلّان فی کلّ بلدة
اذا عظم المطلوب قلّ المساعد
هوش مصنوعی: فرید در بین دوستانش در هر شهری شهرت دارد؛ زمانی که خواسته یا نیاز بزرگ شود، کمک‌ها کمتر می‌شود.
خلیل صلوات اللَّه علیه دعوی مریدی کرد، گفت: «و اعتزلکم و ما تدعون من دون اللَّه و ادعوا ربّی فانّهم عدوّ لی الّا ربّ العالمین «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ» الآیة... هر کجا در عالم قرینه‌ای بود، یا پیوندی، از همه بیزار شد، آواز برآورد که: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی سَیَهْدِینِ» بقیّتی با وی بماند و ندانست که: المکاتب عبد ما بقی علیه درهم.
هوش مصنوعی: خلیل، که سلام خدا بر او باد، در مورد مریدی خود سخن گفت و اظهار داشت: «من از شما و چیزهایی که به جز خدا می‌پرستید، کناره می‌گیرم و تنها پروردگارم را می‌خوانم، زیرا آن‌ها دشمنان من هستند به جز پروردگار جهانیان.» او در هر مکانی که نشانه‌ای یا پیوندی مشاهده می‌کرد، از همه آن‌ها دوری می‌گزید و فریاد می‌زد: «من به سوی پروردگارم می‌روم، او مرا هدایت خواهد کرد.» در این مسیر، عده‌ای با او ماندند، غافل از اینکه کسی که به قسط خود به دیگران بدهکار است، دیگر آزاد نیست.
گوشه دل وی بفرزند مشغول شد ندا آمد که: «قرّبه لی قربانا» ای ابراهیم اگر دعوی مریدی میکنی، مرید باید که «وتر» بود قرینه ندارد، تنها بود، تنها رود این فرزند قرینه تو است، او را از دل برون کن بقربان ده تا مریدی صادق باشی. و گفته‌اند: نشان صدق ارادت آنست که از پیش خویش برخیزد، بود خود نابود انگارد، چنان که آن پیر طریقت گفت: الهی بود من بر من تاوان است، تو یک بار بود خود بر من تابان الهی معصیت من بر من گرانست، تو رود جود خود بر من باران الهی جرم من زیر حلم تو پنهانست، تو پرده عفو خود بر من گستران. و گفته‌اند: ارادت مرید خواست ویست و در راه بردن، و خواست مرد از خاست وی خیزد، و خاست او از شناخت خیزد، تا نشناسد نخیزد و تا نخیزد نخواهد، و تا نخواهد نجوید. این همه منازل عبودیّت‌اند و مراحل عبادت. مرید چون این منازل باز برد. مطلوب او جمله طالب او گردد، از غیب این ندا بجان وی رسد که: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی‌ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً سیصد و شصت نظر از ملکوت قدس میآید و با هر نظری این تقاضا میرود که: «ارجعی» هنوز گاه آن نیامد که باز آیی و با ما بسازی؟ وقت نیامد که ما را باشی؟:
هوش مصنوعی: در دل ابراهیم ندا آمد که: «ای ابراهیم، اگر ادعای وفاداری می‌کنی، باید که چیزهایی که برایت عزیزند را رها کنی.» این فرزند به عنوان شیء مورد علاقه‌ات می باشد و باید او را از دل بیرون کنی و قربانی کنی تا بتوانی وفاداری واقعی داشته باشی. نشان صدق ارادت این است که انسان از خود عبور کند و خود را نابود شده ببیند. همان‌طور که یک عارف می‌گوید: «پروردگارا، من در این وضعیت سزاوار عذاب هستم، اما تو با نور خود بر من بتاب.» ارادت حقیقی یعنی این که خواست مرید از خاست او نشأت می‌گیرد و این شناخت باعث می‌شود که انسان به حرکت درآید. این مراحل مختلف عبادت و بندگی هستند. زمانی که مرید این مراحل را طی کند، مقصود او به او توجه می‌کند و نداهایی از غیب به او می‌رسد که روحش را آرامش می‌دهد و او را به بازگشت فرا می‌خواند. اما هنوز وقت آن نرسیده که به سوی ما بازگردی و با ما زندگی کنی.
ای باز هوا گرفته باز آی و مرو
کز رشته تو سری در انگشت منست.
هوش مصنوعی: ای پرنده، هوا تاریک و گرفته است، برگرد و دور نشو، زیرا که از رشته وجود تو، زنجیری در انگشت من است.
و زینها که چون آیی از راه دنیا نیایی که قدمت بوحل فرو شود، و از راه نفس نیایی که بما نرسی. بر درگاه ما دل را بارست نیز هیچیز دیگر را راه نیست و بار نیست.
هوش مصنوعی: اگر از مسیر دنیا بیایی و قدمت به زمین بیفتد، و از راه نفس هم نیایی که به ما نرسی، دل را به درگاه ما عرضه کن زیرا غیر از این هیچ راه دیگری وجود ندارد و سنگینی دیگری نیست.
بزرگی را پرسیدند که: راه حقّ چونست؟ گفت: قدم در قدم نیست، امّا دل در دل است و جان در جان. بجان رو تا بدرگاه رسی، بدل رو تا بپیشگاه آیی:
هوش مصنوعی: از بزرگی پرسیدند که راه حقیقت چگونه است؟ او پاسخ داد: این راه قدم به قدم نیست، بلکه دل به دل و جان به جان است. به جان برو تا به درگاه حقیقت برسی و با دل برو تا به پیشگاه آن برسید.
خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست.
هوش مصنوعی: خون افراد صادق و راستین را به زمین ریختند و از طریق آن، راهی ساختند. در این مسیر، تنها جان فشانی اهمیت دارد و یک قدم در این راه ارزش ندارد.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ خوشا روزی را که این قفس بشکنند و این مرغ باز داشته را باز خوانند و این رسم و آیین خاکیان از راه مقرّبان بردارند، شیطان پوشیده در صورت آدمیّت بیرون شود و جوهر ملک چهره جمال بنماید و دشمن از دوست جدا شود. عزیزا گمان مبر که عزرائیل را فرستند تا ترا بگرداند از آنچه تو در آنی. او غشاوت انسانیّت از روی دل برکشد و بداغ نگاه کند، اگر نشان معرفت در آن داغ بندگی بیند بحرمت باز گردد و گوید: مرا درین معدن تصرّف نیست که بضاعت حقّ است، و گوید: یا ربّ العزّة مرا زهره آن نیست که در آن تصرّف کنم. این مرد از آن جمله باشد که قرآن مجید خبر می‌دهد که: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها. عزیزا نگر تا از آن جمله نباشی که عزرائیل را ننگ آید از جان ستدن تو، لا بل از آن قوم باشی که عزرائیل را یارای آن نباشد که بحضرت جان تو در شود.
هوش مصنوعی: ای نفس آرام و مطمئن، چه روز خوشی خواهد بود که این قفس شکسته شود و این پرنده رها گردد. در آن روز، سنت‌های دنیوی از میان برود و شیطان که به شکل انسانی در آمده است، بیرون رود تا زیبایی‌های الهی نمایان شود و دشمنی‌ها از محبت‌ها جدا گردد. عزیزم، خیال نکن که عزرائیل برای گرفتن جان تو می‌آید، او تنها پرده‌های انسانیّت را از دل برمی‌دارد و اگر نشانه‌ای از شناخت خداوند را در تو ببیند، با احترام برمی‌گردد و می‌گوید که در این مقام تصرف ندارد، زیرا همگی از آنِ حق است. او به خداوند می‌گوید که برای تصرف در جان تو صلاحیتی ندارد. این شخص از کسانی است که قرآن خبر می‌دهد که خداوند جان‌ها را در زمان مرگشان می‌گیرد. پس مواظب باش که از آن کسان نباشی که عزرائیل از گرفتن جانشان شرم کند، بلکه باید از گروهی باشی که عزرائیل نتواند به نزدیکی جانشان بیاید.
بزرگی را پرسیدند که: جانها درین راه حق بوقت نزع چون بود؟ گفت: چون صیدها در دام آویخته و صیّاد با کارد کشیده، بر سر وی رسیده! گفتند: چون بحقّ رسد چون بود؟ گفت: چون صید از فتراک در آویخته! ای درویش اگر روزی صید دام وی شوی و کشته راه وی گردی، بعزّت عزیز که جز بر کنگره عرش مجیدت نبندد «من احبّنی قتلته و من قتلته فانادیته»:
هوش مصنوعی: یک آدم بزرگ را پرسیدند که جان‌ها در مسیر حق در زمان جان دادن چگونه است؟ او گفت: مثل شکارهایی است که در دام گرفتار شده‌اند و شکارچی با چاقو به سرشان آمده است! پرسیدند: وقتی به حق برسند چه حالتی دارد؟ گفت: مثل صیدهایی است که در تله گرفتار شده‌اند! ای درویش، اگر روزی تو هم در دام او گرفتار شوی و به راه او کشته شوی، به عزت الهی قسم که هیچ کس نمی‌تواند به جز بر قله عرش مجید تو را بربندد.
دیدی ملکی که دست درویش گرفت
آن گه بنواخت در بر خویش گرفت‌
هوش مصنوعی: یک فرشته را دیدی که دست یک درویش را گرفت و سپس او را در آغوش خود جا داد.
آن گه بولی و صاحب جیش گرفت
آن گاه بکشت و کشته را پیش گرفت؟!
هوش مصنوعی: در آن زمان که فردی نسبت به نیاز خود آگاه شد و به خاطر آن عمل کرد، آیا او نیز با توجه به عواقب کارش، شخص دیگر را از بین برد و بر جسد او تسلط یافت؟