گنجور

النوبة الثالثة

قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم جبّار توحّد فی آزاله بوصف جبروته و تفرّد فی آباده بنعت ملکوته. فازله ابده، و ابده ازله. جبروته ملکوته، و ملکوته جبروته. احدیّ الوصف، صمدیّ الذّات، سرمدیّ الصّفات، لا یشبهه کفو فی ذاته و صفاته. و لا یستفزّه لهو فی اثبات مصنوعاته و لا یعتریه سهو فی علمه و حکمته و لا یعترضه لغو فی قوله و کلمته فهو حکیم لا یلهو و علیم لا یسهو. و کریم یثبت و یمحوا، فالصّدق قوله، و الخلق خلقه و الملک ملکه.

بنام او که عقلها خیره در جلال و عظمت او، بنام او که خردها سراسیمه در عالم مشیّت بی علّت او، بنام او که برهان کبریاء او هم کبریاء او، دلیل هستی او هم هستی او. بنام او که عبارت از مدح و ثناء او بدستوری او، یاد داشت و یاد کرد او بفرمان او. بنام او که طلب او بکشش او و یافت او بعنایت او. کدام تن بینی نه گداخته قهر او؟ و کدام دل بینی نه نواخته لطف او؟ کدام جانست نه در مخلب باز عزّت او؟ کدام سرست نه سرمست شراب محبّت او، کدام چشم است نه منتظر دیدار او. کدام گوش است نه در آرزوی گفتار او. رو بزاویه درویشان گذری کن تا بینی سوز طلب او، بکوی خراباتیان شو تا بینی درد نایافت او. در کلیسای ترسایان نشاط جست و جوی او، در کنشت جهودان آرزوی یافت او، در آتشگاه گبران درد واماندگی از او.

دل داده بسی بینم و دلدار یکی
جوینده یار بی عدد، یار یکی.

الهی همه عالم ترا میخواهند. کار آن دارد که تا تو کرا خواهی بناز کسی که تو او را خواهی که اگر برگردد ز تو او را در راهی. قوله تعالی: هَلْ أَتی‌ عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ مفسّران گفتند: انسان اینجا آدم است و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اشارتست بآن روزگار که جسدی بود بیروح میان مکه و طایف افکنده چهل سال، اگر کسی گوید: چه حکمتست در آن که آدم را چهل سال میان مکه و طایف چنان بگذاشت و در آفرینش وی مهلت افکند؟ جواب آنست که: ظاهر آدم از گل بود و در گل مهلت نمی‌بایست، امّا در دل مهلت می‌بایست نه مهلت قدرت میگویم که مهلت حشمت میگویم. آدم نه چون دیگر مخلوقات بود که آفرینش ایشان به کن فیکون تمام شد. آدم در آفرینش اصل بود و دیگر مخلوقات تبع وی بود، هر چه آفرید از بهر آدم آفرید و آدم را از بهر خود آفرید «خلقتک فردا لفرد».

در نهاد آدم دلی می‌باید که مرا شناسد، زبانی می‌باید که مرا ستاید، دیده‌ای می‌باید که مرا بیند، دستی می‌باید که کاس وصل گیرد، قدمی می‌باید که در راه ما رود. اگر بلحظتی در وجود آرم قدرت خود آشکارا کرده باشم، و اگر سالها در میان آرم حشمت و بزرگی وی پیدا کرده باشم، و ما حشمت دوستان خود آشکارا کردن دوسترا ز آن داریم که قدرت خود نمودن، زهی دولت و کرامت که از درگاه عزّت روی به آدم نهاد که او را بصد هزار ناز و اعزاز در راه آورد و طراز راز «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی‌ آدَمَ» بر کسوت دولت او کشید. و خال اقبال «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» بر رخسار جمال صفوت او زد، و خلعت رفعت «لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» در وی پوشید و بمقامیش رسانید که در صف صفوت بر بساط شهود او را شراب محبّت داد. وز مناط ثریّا تا منقطع ثری امین حشمت اویست و ملائکه ملکوت را سجود او فرمود و آن گه با اینهمه کرامت که با وی کرد حشمت و رتبت و منزلت وی پدید نیامد، تا خطاب «وَ عَصی‌ آدَمُ» درو پیوست آن گه حشمت وی پیدا شد. زیرا که نواخت در وقت موافقت دلیل کرامت نبود، نواخت در وقت مخالفت دلیل عزّ و کرامت بود. آدم چون بر تخت جمال و کمال بود، تاج اقبال بر سر و حلّه کرامت در بر، چه عجب بود گر ملک و فلک او را خدمت کنند؟ عجب آن باشد که در وهده زلّت افتد و رقم «وَ عَصی‌ آدَمُ» بر وی کشند و آن گه با عصیان و مخالفت تاج «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» بر سر خود بیند! مردی که عیال دارد و با وی در صحبت است، او نداند که عیال خود را دوست میدارد، زیرا که آن محبّت پوشیده نعمت و صحبت است باش تا فراق در میان افتد، آن گه دوستی پدید آید. آدم دوست بود، لکن دوستی وی پوشیده نعمت بهشت بود، زیرا که نه هر کجا نعمت بود آنجا دوستی بود. همه روم پر از نعمت زر و سیم است و آنجا ذرّه‌ای محبّت نه پس چون حجاب بهشت از پیش آدم برخاست، حقیقت محبّت آشکارا گشت.

ابلیس آن گه که ابلیس بود، کس ندانست که ابلیس است و نه نیز خود دانست، عابدی و ساجدی می‌نمود، کمر خدمت بسته و چهره بآب موافقت شسته چون پایش بلغزید، پدید آمد که نه دوست است و نه بنده و آدم صفی دوست بود، لکن سرّ دوستی درستر نعمت بود، چون پایش بلغزید پدید آمد که هم دوست است و هم بنده.

إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً براستی که نیکان و نیک مردان فردا در بهشت شراب می‌آشامند از جام لطف، شرابی برنگ کافور، ببوی مشک، شرابی براندازه بایسته، نه از قدر بایست چیزی کاسته و نه افزونی بسر آمده کاسته و دربایسته، هر دو عیب است و بهشت از عیب رسته.

عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً چشمه‌ای از بوم بهشت روان و فرمان بهشتی بدو روان، می‌رانند آن را چنان که میخواهند آنجا که خواهند در بالا و در نشیب، بر قصور و غرف، بر فرش و بساط، بر سندس و استبرق روان، دریابنده و رونده و بیجان، نه جامه ازو تر نه او را بر هیچ کدر گذر، چشمها بر هم گشاده، کافور در زنجبیل و زنجبیل در کافور، این از برودت رسته، و آن از حرارت دور هر یکی بر حدّ اعتدال بداشته، نه مصنوع خلق و نه از خلق دریغ داشته شراب بی کدر شارب بی سکر، ساقی دیده ور شراب انس در جام قدس، در مجلس وجود، بر بساط شهود، از دست دوست در عین عیان، بی هیچ زحمت در میان. ای جوانمرد شراب آن شرابست که دست غیب در جام دل ریزد، دیده جان نوش کند:

و اسکر القوم دور کاس
و کان سکری من المدیر.

قومی را شراب مست کرد، و مرا دیدار ساقی لا جرم ایشان در آن مستی فانی شدند و من درین مستی باقی.

بزرگی را بخواب نمودند که: معروف کرخی گرد عرش طواف میکرد و ربّ العزّة فریشتگان را میگفت: او را شناسید؟ گفتند: نه گفت: معروف کرخی است، بمهر ما مست شده، تا دیده او بر ما نیاید هشیار نگردد:

آن را که بدوستی ورا مست کنند
عالم همه در همّت وی پست کنند
در دوستیش نیستیی هست کنند
آن گه بشراب وصل سرمست کنند

شراب دو است: یکی امروز، یکی فردا: امروز شراب ایناس و فردا شراب کاس امروز شراب از منبع لطف روان، فردا شراب طهور از کف رحمن.

سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً هر کرا امروز شراب محبّت نیست، فردا او را شراب طهور نیست امروز شراب محبّت از کاس معرفت میآشامند و فردا شراب طهور در حضرت ملک غفور می‌نوشند، امروز شراب محبّت در بهشت عرفان، و فردا شراب طهور در بهشت رضوان. بهشت عرفان امروز دل عارفانست، دیوارش ایمان و اسلام و زمینش اخلاص و معرفت، اشجار تسبیح و تهلیل، انهار تقوی و توکّل، دور و قصور از علم و زهد، غرفه و منظر از صدق و یقین، رضوانش رضا بقضا هر کرا امروز فردوس دل او آراسته بطاعت و عبادت بود، فردا او را فردوس رضوان بود آن‌ فردوس که دیوار او از سیم و زر، زمین او از یاقوت و زبرجد، تربت از مشک و عنبر، انهار آب و شیر و می و عسل، شراب تسنیم و رحیق و سلسبیل، طعام لحم طیر بر مائده خلد، خدمتکاران ولدان و غلمان غمگسار حورا و عینا، رفیقان حبیب و خلیل، حریفان شهداء و صالحین، صدّیق و فاروق و ذو النّورین و مرتضی نشستگاه مساکن طیّبه، تکیه‌گاه سرر مرفوعه، تماشاگاه «مَقْعَدِ صِدْقٍ» و حظیره قدس، نظاره گاه جلال و جمال حقّ فردا همه مؤمنان حقّ را به بینند، امّا هر یکی بر قدر شناخت خویش بیند انّ اللَّه یتجلّی للمؤمنین عامّة و لابی بکر خاصّة. چون کس را معرفت بو بکر نبود، کس را با او در دیدار شرکت نبود.

پیر طریقت گفت: «در دیدار بانبازی چه لذّت بود؟ مجلسی باید از زحمت اغیار خالی و دوست متجلّی و نگرنده در دیده فانی، آن چشم که درو نگرد هرگز فرا کرده نبود، آن دیده که او را دید بر آن دیده تاش نبود، خوانده او هرگز بدبخت نبود، نزدیک کرده او را در دو گیتی جای نبود. مصحوب او را ببهشت حاجت نبود.

مست او را جز ازو ساقی نبود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم جبّار توحّد فی آزاله بوصف جبروته و تفرّد فی آباده بنعت ملکوته. فازله ابده، و ابده ازله. جبروته ملکوته، و ملکوته جبروته. احدیّ الوصف، صمدیّ الذّات، سرمدیّ الصّفات، لا یشبهه کفو فی ذاته و صفاته. و لا یستفزّه لهو فی اثبات مصنوعاته و لا یعتریه سهو فی علمه و حکمته و لا یعترضه لغو فی قوله و کلمته فهو حکیم لا یلهو و علیم لا یسهو. و کریم یثبت و یمحوا، فالصّدق قوله، و الخلق خلقه و الملک ملکه.
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، رحمان و رحیم است. او عظمت و قدرتی دارد که بی‌نظیر است و در عین حال تنها و یگانه است. او از ازل وجود داشته و باقی خواهد ماند. قدرت او با ملکوتش پیوندی ناگسستنی دارد. او یکی است و به صفات خود جاودانه و پایدار است. هیچ چیزی نمی‌تواند او را به خود مشغول کند و در ایجاد موجوداتش دچار اشتباه یا غفلت نمی‌شود. سخنانش بی‌لغو و حکیمانه است و علم و حکمت او بی‌نقص است. او بخشنده است و می‌تواند چیزهایی را خلق کرده یا از بین ببرد. راستگویی او در کلامش و آفرینش موجودات به دست اوست و سلطنتش کاملاً تحت اختیار اوست.
بنام او که عقلها خیره در جلال و عظمت او، بنام او که خردها سراسیمه در عالم مشیّت بی علّت او، بنام او که برهان کبریاء او هم کبریاء او، دلیل هستی او هم هستی او. بنام او که عبارت از مدح و ثناء او بدستوری او، یاد داشت و یاد کرد او بفرمان او. بنام او که طلب او بکشش او و یافت او بعنایت او. کدام تن بینی نه گداخته قهر او؟ و کدام دل بینی نه نواخته لطف او؟ کدام جانست نه در مخلب باز عزّت او؟ کدام سرست نه سرمست شراب محبّت او، کدام چشم است نه منتظر دیدار او. کدام گوش است نه در آرزوی گفتار او. رو بزاویه درویشان گذری کن تا بینی سوز طلب او، بکوی خراباتیان شو تا بینی درد نایافت او. در کلیسای ترسایان نشاط جست و جوی او، در کنشت جهودان آرزوی یافت او، در آتشگاه گبران درد واماندگی از او.
هوش مصنوعی: به نام او که عقل‌ها در عظمت و جلالش حیران‌اند، به نام او که خردها در عالم مشیتش بدون دلیل به تپش درمی‌آیند، به نام او که گواهی بر بزرگی‌اش خود بزرگی اوست و دلیل وجودش نیز خود اوست. به نام او که هر مدح و ستایشی به دستور اوست و یاد او نیز به فرمان اوست. به نام او که طلب او به کشش او و یافتن او به الطاف او مربوط است. کدام انسانی را می‌توان دید که از عذاب او در امان باشد؟ و کدام دلی وجود دارد که تحت لطف او تپش نداشته باشد؟ کدام انسانی را می‌توان یافت که در سایه عظمت او نباشد؟ و چه کسی را می‌توان یافت که سرمست شراب محبت او نباشد؟ کدام چشمی هست که منتظر دیدار او نباشد؟ و کدام گوشی وجود دارد که در آرزوی گفتار او نباشد؟ به آنجا که درویشان هستند سر بزن تا شوق و اشتیاق به او را در آنجا ببینی. به کوی خراباتیان برو تا درد و فراق او را مشاهده کنی. در کلیساهای مسیحیان شادی جستجو کن و در کنیسه یهودیان آرزوی یافتن او را جست‌وجو کن، و در آتشگاه زرتشتیان، درد و افسوس نسبت به دوری از او را احساس کن.
دل داده بسی بینم و دلدار یکی
جوینده یار بی عدد، یار یکی.
هوش مصنوعی: بسیاری را می‌بینم که دل باخته‌اند، اما محبوبی که همه به دنبالش هستند، تنها یک نفر است.
الهی همه عالم ترا میخواهند. کار آن دارد که تا تو کرا خواهی بناز کسی که تو او را خواهی که اگر برگردد ز تو او را در راهی. قوله تعالی: هَلْ أَتی‌ عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ مفسّران گفتند: انسان اینجا آدم است و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اشارتست بآن روزگار که جسدی بود بیروح میان مکه و طایف افکنده چهل سال، اگر کسی گوید: چه حکمتست در آن که آدم را چهل سال میان مکه و طایف چنان بگذاشت و در آفرینش وی مهلت افکند؟ جواب آنست که: ظاهر آدم از گل بود و در گل مهلت نمی‌بایست، امّا در دل مهلت می‌بایست نه مهلت قدرت میگویم که مهلت حشمت میگویم. آدم نه چون دیگر مخلوقات بود که آفرینش ایشان به کن فیکون تمام شد. آدم در آفرینش اصل بود و دیگر مخلوقات تبع وی بود، هر چه آفرید از بهر آدم آفرید و آدم را از بهر خود آفرید «خلقتک فردا لفرد».
هوش مصنوعی: خداوند همه موجودات را به سوی خود می‌طلبد. او کار خود را دارد و تا هرکسی که بخواهد، او را به خود می‌آورد. اگر کسی برگردد، او را در راهی قرار می‌دهد. در قرآن آمده است که: آیا به انسان زمانی از تاریخ نگذشته است؟ مفسران گفته‌اند که در اینجا مراد از انسان، آدم است و زمان گذشته اشاره به روزگاری دارد که جسدی بدون روح بین مکه و طایف به مدت چهل سال افتاده بود. برخی ممکن است بپرسند که حکمت چیست در اینکه آدم چهل سال در میان مکه و طایف چنین به حال خود رها شد و در خلقت او تأخیر افتاد؟ پاسخ این است که ظاهر آدم از گل بود و گل نمی‌تواند به خودی خود زمان زیادی را صرف کند، اما در دل او مهلتی لازم بود، نه مهلت قدرت، که مهلت احترام و عظمت است. آدم مانند دیگر مخلوقات نبود که آفرینش آن‌ها به سرعت انجام شود. آفرینش آدم اصلی بود و دیگر مخلوقات تابع او بودند. همه چیز برای آدم خلق شده است و او نیز برای خداوند خلق شده است.
در نهاد آدم دلی می‌باید که مرا شناسد، زبانی می‌باید که مرا ستاید، دیده‌ای می‌باید که مرا بیند، دستی می‌باید که کاس وصل گیرد، قدمی می‌باید که در راه ما رود. اگر بلحظتی در وجود آرم قدرت خود آشکارا کرده باشم، و اگر سالها در میان آرم حشمت و بزرگی وی پیدا کرده باشم، و ما حشمت دوستان خود آشکارا کردن دوسترا ز آن داریم که قدرت خود نمودن، زهی دولت و کرامت که از درگاه عزّت روی به آدم نهاد که او را بصد هزار ناز و اعزاز در راه آورد و طراز راز «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی‌ آدَمَ» بر کسوت دولت او کشید. و خال اقبال «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» بر رخسار جمال صفوت او زد، و خلعت رفعت «لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» در وی پوشید و بمقامیش رسانید که در صف صفوت بر بساط شهود او را شراب محبّت داد. وز مناط ثریّا تا منقطع ثری امین حشمت اویست و ملائکه ملکوت را سجود او فرمود و آن گه با اینهمه کرامت که با وی کرد حشمت و رتبت و منزلت وی پدید نیامد، تا خطاب «وَ عَصی‌ آدَمُ» درو پیوست آن گه حشمت وی پیدا شد. زیرا که نواخت در وقت موافقت دلیل کرامت نبود، نواخت در وقت مخالفت دلیل عزّ و کرامت بود. آدم چون بر تخت جمال و کمال بود، تاج اقبال بر سر و حلّه کرامت در بر، چه عجب بود گر ملک و فلک او را خدمت کنند؟ عجب آن باشد که در وهده زلّت افتد و رقم «وَ عَصی‌ آدَمُ» بر وی کشند و آن گه با عصیان و مخالفت تاج «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» بر سر خود بیند! مردی که عیال دارد و با وی در صحبت است، او نداند که عیال خود را دوست میدارد، زیرا که آن محبّت پوشیده نعمت و صحبت است باش تا فراق در میان افتد، آن گه دوستی پدید آید. آدم دوست بود، لکن دوستی وی پوشیده نعمت بهشت بود، زیرا که نه هر کجا نعمت بود آنجا دوستی بود. همه روم پر از نعمت زر و سیم است و آنجا ذرّه‌ای محبّت نه پس چون حجاب بهشت از پیش آدم برخاست، حقیقت محبّت آشکارا گشت.
هوش مصنوعی: انسان نیاز به دلی دارد که او را بشناسد، زبانی که او را ستایش کند، چشمی که او را ببیند، دستی که به وصال او بپردازد و قدمی که در راه او بردارد. اگر در لحظه‌ای از وجودم توانایی خود را به وضوح نشان داده باشم و سال‌ها در میان ثروت و بزرگی او به‌چشم آمده باشم، این مقام و عظمت دوستانش به خاطر نمایاندن قدرت خود است. چه شایسته و محترم است که از درگاه عزت به انسان ارزانی شده که او را با هزاران ناز و احترام به راه آوردند، و آیه «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی‌ آدَمَ» بر او نازل شده است. خال اقبال «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» بر چهره زیبای او نقش بست و خلعت رفعت «لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» بر او پوشیده شد و به مقامی رسانده شد که در صفوف صفوت، شراب محبت به او نوشاندند. از مرز ثریا تا ثریا، منزلت اوست و ملائکه ملکوت به او سجده کردند. با این همه کرامت که در حق او انجام شد، مقام و منزلت او نمایان نشد تا اینکه خطاب «وَ عَصی‌ آدَمُ» به او رسید و پس از آن، عظمت او آشکار شد. زیرا در زمان رضا، محبت نشانه‌ای از کرامت نیست، بلکه در زمان مخالفت، نشانه‌ای از عزت و کرامت است. آدم در هنگام زیبایی و کمال بر تخت نشسته بود، با تاج اقبال و لباس کرامت، چه تعجبی داشت اگر ملک و فلک به او خدمت کنند؟ تعجب آنجاست که او به زلت افتد و رقم «وَ عَصی‌ آدَمُ» بر او زده شود و با وجود عصیان، تاج «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» بر سر خود ببیند! مردی که در کنار خانواده‌اش است، نمی‌داند که آیا او را دوست دارد یا نه، زیرا محبت پنهانی از نعمت وصال است تا جدا شدن پیش آید و آنگاه دوستی به ظهور برسد. آدم دوست بود، اما دوستی او پنهان در نعمت بهشت بود زیرا هرجا نعمت باشد، دوستی نیست. تمامی روم پر از نعمت طلا و نقره است، اما آنجا خبری از محبت نیست. بنابراین، وقتی حجاب بهشت از پیش آدم کنار رفت، حقیقت محبت نمایان شد.
ابلیس آن گه که ابلیس بود، کس ندانست که ابلیس است و نه نیز خود دانست، عابدی و ساجدی می‌نمود، کمر خدمت بسته و چهره بآب موافقت شسته چون پایش بلغزید، پدید آمد که نه دوست است و نه بنده و آدم صفی دوست بود، لکن سرّ دوستی درستر نعمت بود، چون پایش بلغزید پدید آمد که هم دوست است و هم بنده.
هوش مصنوعی: وقتی ابلیس در مقام ابلیس بود، هیچ‌کس متوجه نشد که او ابلیس است و حتی خود او هم این را نمی‌دانست. او خود را به شکل عابدی متواضع و سجده‌کننده نشان می‌داد، کمربند خدمت بسته و چهره‌اش را با آب شسته بود. اما هنگامی که پایش لغزید، مشخص شد که نه دوست است و نه بنده. آدم (علیه‌السلام) در نظرش دوست بود، اما راز دوستی در واقع نعمت محسوب می‌شد. وقتی پای آدم لغزید، حقایق نشان داد که او هم دوست است و هم بنده.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً براستی که نیکان و نیک مردان فردا در بهشت شراب می‌آشامند از جام لطف، شرابی برنگ کافور، ببوی مشک، شرابی براندازه بایسته، نه از قدر بایست چیزی کاسته و نه افزونی بسر آمده کاسته و دربایسته، هر دو عیب است و بهشت از عیب رسته.
هوش مصنوعی: در بهشت، نیکان از جامی که مزاجش با کافور مخلوط شده است، نوشیدنی خواهند نوشید. این شراب دارای رنگ و بویی خوش، شبیه مشک است و به بهترین اندازه تهیه شده است؛ نه از مقدار آن کم شده و نه افزوده شده است. هر دو نقص در نوع خود نامطلوبند و بهشت از هرگونه عیب و نقص به دور است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً چشمه‌ای از بوم بهشت روان و فرمان بهشتی بدو روان، می‌رانند آن را چنان که میخواهند آنجا که خواهند در بالا و در نشیب، بر قصور و غرف، بر فرش و بساط، بر سندس و استبرق روان، دریابنده و رونده و بیجان، نه جامه ازو تر نه او را بر هیچ کدر گذر، چشمها بر هم گشاده، کافور در زنجبیل و زنجبیل در کافور، این از برودت رسته، و آن از حرارت دور هر یکی بر حدّ اعتدال بداشته، نه مصنوع خلق و نه از خلق دریغ داشته شراب بی کدر شارب بی سکر، ساقی دیده ور شراب انس در جام قدس، در مجلس وجود، بر بساط شهود، از دست دوست در عین عیان، بی هیچ زحمت در میان. ای جوانمرد شراب آن شرابست که دست غیب در جام دل ریزد، دیده جان نوش کند:
هوش مصنوعی: آبشاری وجود دارد که بندگان خدا از آن می‌نوشند و آن را به شکلی که می‌خواهند جاری می‌سازند. این چشمه بهشتی به راحتی بر فراز و پایین، در قلعه‌ها، اتاق‌ها، بر فرش‌ها و بساط‌ها، و در میان بافت‌های نرم و زیبا روان است. نوشیدنی‌ها نه فقط بر سطح آب، بلکه بسیار دلپذیر و تازه‌اند. عطر کافور و زنجبیل در هم آمیخته‌اند و هرکدام به حد تعادل رسیده و تأثیری دلنشین دارند. این نوشیدنی نه مصنوع است و نه از دسترس بشر خارج، بلکه به راحتی در دسترس قرار دارد. شراب، مایعی شفاف و خوش‌طعم است که در آن نشئگی وجود ندارد. ساقی، با چشم‌های مجذوب کاملاً مسلط بر امور، این نوشیدنی دلپذیر را به میهمانان می‌دهد و در میان این محفل وجود، همه چیز به‌راحتی در تصویر است. ای مرد بزرگ، شراب واقعی آن است که دست غیب در دل می‌ریزد و جان را سرشار از سرخوشی می‌کند.
و اسکر القوم دور کاس
و کان سکری من المدیر.
هوش مصنوعی: مردم دور هم نشسته بودند و به نوشیدن مشغول بودند، و حالتی شبیه به مستی از شراب داشتند.
قومی را شراب مست کرد، و مرا دیدار ساقی لا جرم ایشان در آن مستی فانی شدند و من درین مستی باقی.
هوش مصنوعی: مردم به خاطر نوشیدن شراب شاد و سرمست شدند و من ساقی را دیدم. به همین دلیل، آن‌ها در این شادی و مستی فراموش شدند، اما من همچنان در این حالت سرمستی باقی ماندم.
بزرگی را بخواب نمودند که: معروف کرخی گرد عرش طواف میکرد و ربّ العزّة فریشتگان را میگفت: او را شناسید؟ گفتند: نه گفت: معروف کرخی است، بمهر ما مست شده، تا دیده او بر ما نیاید هشیار نگردد:
هوش مصنوعی: بزرگی داستانی را نقل کرد که معروف کرخی به دور عرش در حال طواف بود و خداوند به فرشتگانش گفت: آیا او را می‌شناسید؟ فرشتگان پاسخ دادند: نه. خداوند فرمود: او معروف کرخی است، و به خاطر محبت ما مست شده است. تا زمانی که او نتواند به ما نگاه کند، هشیار نخواهد شد.
آن را که بدوستی ورا مست کنند
عالم همه در همّت وی پست کنند
هوش مصنوعی: کسی که با او دوستی داری، به او خوشحالی می‌بخشد و دیگران را به خاطر تلاش و همت او، در نظر می‌گیرند و به او احترام می‌گذارند.
در دوستیش نیستیی هست کنند
آن گه بشراب وصل سرمست کنند
هوش مصنوعی: در دوستی او نوعی نیستی وجود دارد که او را با شراب وصالی مست می‌کند.
شراب دو است: یکی امروز، یکی فردا: امروز شراب ایناس و فردا شراب کاس امروز شراب از منبع لطف روان، فردا شراب طهور از کف رحمن.
هوش مصنوعی: شراب دو نوع است: یکی برای امروز و دیگری برای فردا. امروز شرابی است که از لطفت جاری می‌شود و فردا شرابی پاک و خالص است که از دست رحمان به ما می‌رسد.
سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً هر کرا امروز شراب محبّت نیست، فردا او را شراب طهور نیست امروز شراب محبّت از کاس معرفت میآشامند و فردا شراب طهور در حضرت ملک غفور می‌نوشند، امروز شراب محبّت در بهشت عرفان، و فردا شراب طهور در بهشت رضوان. بهشت عرفان امروز دل عارفانست، دیوارش ایمان و اسلام و زمینش اخلاص و معرفت، اشجار تسبیح و تهلیل، انهار تقوی و توکّل، دور و قصور از علم و زهد، غرفه و منظر از صدق و یقین، رضوانش رضا بقضا هر کرا امروز فردوس دل او آراسته بطاعت و عبادت بود، فردا او را فردوس رضوان بود آن‌ فردوس که دیوار او از سیم و زر، زمین او از یاقوت و زبرجد، تربت از مشک و عنبر، انهار آب و شیر و می و عسل، شراب تسنیم و رحیق و سلسبیل، طعام لحم طیر بر مائده خلد، خدمتکاران ولدان و غلمان غمگسار حورا و عینا، رفیقان حبیب و خلیل، حریفان شهداء و صالحین، صدّیق و فاروق و ذو النّورین و مرتضی نشستگاه مساکن طیّبه، تکیه‌گاه سرر مرفوعه، تماشاگاه «مَقْعَدِ صِدْقٍ» و حظیره قدس، نظاره گاه جلال و جمال حقّ فردا همه مؤمنان حقّ را به بینند، امّا هر یکی بر قدر شناخت خویش بیند انّ اللَّه یتجلّی للمؤمنین عامّة و لابی بکر خاصّة. چون کس را معرفت بو بکر نبود، کس را با او در دیدار شرکت نبود.
هوش مصنوعی: پروردگارشان به آنان نوشیدنی پاکی می‌دهد. هر کسی که امروز شراب محبت را نچشد، فردا از شراب پاک محروم خواهد بود. امروز، محبت مانند شربتی از معرفت در دل‌ها جاری است و فردا، این محبت به لذت‌های ملکوتی تبدیل می‌شود. امروز، بهشت شناخت و معرفت عارفان است، که دیوارهای آن با ایمان و اسلام ساخته شده و زمین آن از اخلاص و دانش پر است. درختان آن تسبیح و تهلیل می‌گویند و نهرهای آن مملو از تقوی و توکل هستند. فاصله‌ها و کاخ‌های آن به علم و زهد مرتبط‌اند و مناظر آن از صدق و یقین شکل گرفته است. آنجا رضوان، یعنی رضا به قضا و قدر، جاری است. هر کس که امروز دلش با عبادت و طاعت زینت یافته، فردا در بهشت رضوان جا خواهد داشت. این بهشت با دیوارهای طلا و نقره، زمینی از یاقوت و زبرجد، و نهرهایی از آب، شیر، می و عسل آراسته می‌شود. شراب‌های خوشگوار و غذاهای لذیذ، خدمتکاران زیبا و دوستانی صمیمی در کنار او خواهند بود. در آنجا، مؤمنان حق را خواهند دید، اما هر یک بسته به درک و شناخت خود، آن صحنه را خواهند دید. خداوند به طور عام، خود را به مؤمنان نشان می‌دهد، ولی مخصوص ابوبکر است. زیرا کسی که معرفت ابوبکر را نداشته باشد، نمی‌تواند در این دیدار شریک شود.
پیر طریقت گفت: «در دیدار بانبازی چه لذّت بود؟ مجلسی باید از زحمت اغیار خالی و دوست متجلّی و نگرنده در دیده فانی، آن چشم که درو نگرد هرگز فرا کرده نبود، آن دیده که او را دید بر آن دیده تاش نبود، خوانده او هرگز بدبخت نبود، نزدیک کرده او را در دو گیتی جای نبود. مصحوب او را ببهشت حاجت نبود.
هوش مصنوعی: پیر طریقت بیان کرد: «چه لذتی در ملاقات با محبوب واقعی وجود دارد؟ مجلسی باید خالی از زحمت دیگران باشد و دوستی در آن تجلی یابد که با دیده‌ای فناپذیر به آن نگاه کند. آن چشمی که هرگز به چیزی غیر از او ننگریسته باشد، و آن کسی که در نگاهش فقط او را دیده، هرگز بداقبال نخواهد بود. نزد او در این دو جهان، جایی نخواهد بود. و همراهی او به بهشت نیازی ندارد.»
مست او را جز ازو ساقی نبود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً.
هوش مصنوعی: تنها کسی که می‌تواند او را مست کند، ساقی است و ساقی آنان، پروردگارشان است که شرابی پاک و خالص به آن‌ها می‌نوشاند.