گنجور

النوبة الاولى

قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.

وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ (۳) خداوند خویش را بزرگ دان.

یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ (۱) ای جامه در خویشتن کشیده.

وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ (۴) جامه خویش پاک دار.

قُمْ فَأَنْذِرْ (۲) خیز و مردمان را آگاه کن.

وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (۵) و از بدنامی دوری جوی.

وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ (۶) و چیز مده تا ترا به از آن دهند، سپاس منه بکردار خویش بآنکه فعل خویش پسندی و آن را فراوان داری.

وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ (۷) و از بهر خداوند خویش شکیبایی کن.

فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ آن روز هن یَوْمٌ عَسِیرٌ (۹) روزی دشوار است.

فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ (۸) آن گه که دردمند در صور.

عَلَی الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ (۱۰) بر کافران نه آسان است.

ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً (۱۱) گذار مرا و آن مرد که او را بیافریدم و او تنها بود بی کس و بی چیز.

وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً (۱۲) و مال دادم پیوسته در زیادت و بر افزونی.

وَ بَنِینَ شُهُوداً (۱۳) و پسران دادم پیش او بهم.

وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً (۱۴) و او را مهتری دادم و کار ساختم کار ساختنی‌

ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ (۱۵) و آن گه بس می اومید دارد که تا افزایم.

کَلَّا نیفزایم إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنِیداً (۱۶) او از سخن و پیغام ما باز نشست و گردن کشید.

سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (۱۷) آری فرا سر او نشانم عذابی سهمگین سخت.

إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ (۱۸) او در اندیشید و باز انداخت با خود.

فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (۱۹) بنفریدند او را چون باز انداخت با خود.

ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (۲۰) و باز نفریدند او را چون باز انداخت با خود.

ثُمَّ نَظَرَ (۲۱) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (۲۲) پس نگرست‌
و روی ترش کرد و ناخوش.

ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ (۲۳) انگه پشت برگردانید و گردن کشید.

فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ (۲۴) و گفت: این نیست مگر جادویی که از کسی می و از گویند و می‌آموزند.

إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ (۲۵) نیست این مگر قول مردمان.
سَأُصْلِیهِ سَقَرَ (۲۶) آری سوختن را بسقر رسانیم او را.

وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ (۲۷) و چه دانا کرد ترا و چون نیک دانی که سقر چیست؟

لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ (۲۸) نه گوشت گذارد ناسوخته و نه استخوان.

لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (۲۹) روی و پوست و دست و پای سیاه می‌کند و می‌سوزد.

عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ (۳۰) بر تاویدن دوزخ و عذاب کردن اهل آن را از فریشتگان نوزده سالار است.

وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِکَةً و دوزخ سازان جز از فریشتگان نیافریدیم وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ و این شماره نوزده ایشان نکردیم. إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا مگر شورانیدن دل ناگرویدگان را. لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ تا بیگمان گردند ایشان که ایشان را تورات دادند. وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً (۳۱) و مؤمن بپذیرد تا بر ایمان ایمان افزاید. وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ (۳۲) و نه تورات خوانان را گمان ماند و نه قرآن خوانان را وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ و تا منافقان بیماردلان گویند و ناگرویدگان ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا (۳۳) این سخن بر چه سان است که اللَّه میگوید کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ آری چنان گمراه کند آن را که خواهد و راه نماید آن را که خواهد. وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ و شمار سپاه خداوند تو جز از خداوند تو نداند. وَ ما هِیَ إِلَّا ذِکْری‌ لِلْبَشَرِ (۳۴) و نیست دوزخ و سخن آن مگر پند مردمان را.

«کَلَّا» براستی که نه چنانست که ایشان میگویند وَ الْقَمَرِ (۳۵)

وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ (۳۶) بماه و بشب تاریک که از پس روز میآید.

وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (۳۷) و بامداد که روشن شود.

إِنَّها لَإِحْدَی الْکُبَرِ (۳۸) باین سوگندان که دوزخ از بزرگها و مهینها یکی است.

نَذِیراً لِلْبَشَرِ (۳۹) بیم نمودنی مردمان را.

لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ هر کس را که خواهد از شما أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ (۴۰) هر که پای فرا پیش نهد یا پای با پس نهد.

کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ هر تنی بکرد خویش گروگان است.
از دوزخیان.
إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ (۴۱) مگر اصحاب راست دست.
ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ (۴۳) چه چیز شما را در دوزخ کرد.
فِی جَنَّاتٍ ایشان در بهشتهای‌اند یَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِینَ (۴۲) می پرسند
قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ (۴۴) گویند: ما از نماز گران نبودیم.

وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ (۴۵) و درویش را طعام ندادیم.

وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ (۴۶) و با خداوندان باطل در باطل میرفتیم.

وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ (۴۷) و روز شمار دروغ زن میگرفتیم.

حَتَّی أَتانَا الْیَقِینُ (۴۸) آن گه که کی بی گمان بما آمد.

فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ (۴۹) فردا سود ندارد ایشان را شفاعت شفاعت خواهان.

فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ (۵۰) چه رسیدست ایشان را که از چنین پند روی گردانیده دارند

کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (۵۱) گویی خرانند رمانیده و ترسانیده‌

فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (۵۲) که از شیر گریخته یا در دشت از صیاد گریخته.

بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ بلکه میخواهد هر یکی از مشرکان قریش أَنْ یُؤْتی‌ صُحُفاً مُنَشَّرَةً (۵۳) که ببالین هر یکی نامه‌ای بنهند گشاده و مهر برگرفته.

«کَلَّا» نبود و نکنند این بَلْ لا یَخافُونَ الْآخِرَةَ (۵۳) بلکه ایشان از رستاخیز نمی‌ترسند.

کَلَّا إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ براستی که این پند دادنی است و در یاد دادنی.

فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ (۵۴) تا هر که خواهد آن را یاد دارد و یاد کند.

وَ ما یَذْکُرُونَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و یاد نکنند و یاد ندارند مگر که اللَّه خواهد، هُوَ أَهْلُ التَّقْوی‌ او بجای آنست و سزای آنست که بپرهیزند از معصیت او وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (۵۵) و بجای آنست و سزای آنست که بیامرزد او را که معصیت کند.

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1402/02/04 05:05
یزدانپناه عسکری

قرآن کریم - المدثر / 28

لا تُبْقی‏ وَ لا تَذَر

[محمدرضا آدینه ‏وند لرستانی - کلمه الله العلیا  ج‏6 ص843]

و (آتشی است که) نه چیزی را باقی می‏ گذارد و نه چیزی را رها می‏ سازد.

[یزدانپناه عسکری]

خط ابدی شراره وابسته به ودیعه آگاهی زندگی و مرگ

1402/02/13 16:05
یزدانپناه عسکری

40 - وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ  (و درویش را طعام ندادیم.)

***

[یزدانپناه عسکری]

المدثر : 44 - وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ‏

ثبات ادراک  و عدم تعقل قلب

الروم : 38 - فَآتِ ذَا الْقُرْبی‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ ذلِکَ خَیْرٌ لِلَّذینَ یُریدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏

اراده . یُریدُونَ وَجْهَ اللَّهِ: مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِم‏ . قلب و تعقل: مِنْ خَلْفِهِم‏

[نطعم (طعم) : اسْتَطْعَمَ‏- اسْتِطْعَاماً [طعم‏]: مزه آن چیز را درک کرد،- الطّعامَ: غذا را چشید تا مزه آنرا بداند. (بستانی، فواد افرام، فرهنگ ابجدی - تهران، چاپ: دوم، 1375.ص 60) ؛ طعم‏: الطَّعْمُ‏، طَعْم‏ کل شی‏ء و هو ذوقه.(کتاب العین ؛ ج‏2 ؛ ص25) ؛ الْمِسْکِینَ: السُّکُون‏: ایستادن و ثابت شدن.(مفردات الفاظ قرآن ؛ ج‏2 ؛ ص234)]