گنجور

النوبة الثالثة

قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که جان را جانست و دل را عیانست، یاد او زینت زبانست و مهر او راحت روانست، وصال او بهر دو عالم ارزانست و هر چه نه او همه عین تاوانست، و هر دل که نه در طلب اوست ویرانست. یک نفس او بدو گیتی ارزانست، یکی نظر از او بصد هزار جان رایگانست.

امروز که ماه من مرا مهمانست
بخشیدن جان و دل مرا پیمانست‌
دل را خطری نیست، سخن در جانست
جان افشانم که روز جان افشانست.

ای خداوندی که خرد را بتو راه نیست و هیچکس از حقیقت تو آگاه نیست،

وجود تو معلّل اشباه نیست، شهود تو مقدّر اشتباه نیست، مفلسان را جز حضرت تو پناه نیست، عاصیان را جز درگاه تو درگاه نیست، جهانیان را چون تو پادشاه نیست! در آسمان و زمین جز تو اللَّه نیست:

گر پای من از عجز طلبکار تو نیست
تا ظن نبری که دل گرفتار تو نیست‌
نه زان نایم که جان خریدار تو نیست
خود دیده ما محرم دیدار تو نیست

قوله تعالی: یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الآیة... معنی تسبیح تقدیس است و تنزیه، و تقدیس آنست که: خدای را جلّ جلاله از صفات ناسزا و نعوت حدثان منزّه و مقدّس دانی پاک از نقص، دور از وهم، بیرون از عقل، قدّوس از قیاس موصوف نه معلول، معروف نه معقول، پیدا نه مجهول. و چونی وی نه معلوم، عقل در او معزول و فهم در او حیران، هستی دیدنی او را ذات و صفات است پذیرفتنی، نه دریافتنی و شنیدنی و کیف او نه دانستنی. میگوید: هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن خدای را تسبیح میکند و او را بپاکی و بی‌همتایی می‌ستاید از خلق پذیرفتن و استوار گرفتن درخواست، نه دریافتن و دانستن آن نمیخوانی که اللَّه گفت جلّ جلاله: وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ شما تسبیح آسمان و زمین و آب و آتش و باد و خاک و کوه و دریا و همه جانور و بیجان در نیابید ایمان بآن واجب کرد و خلق را از دریافت آن نومید کرد. چون مخلوق را بعقل در نمی‌یابی بعقل محض در ذات و صفات اللَّه چه تصرّف کنی؟ ظاهر می‌پذیر و باطن می‌سپار و بمراد خدا بازگذار و سلامت بیاد دار و بدانکه اللَّه جلّ جلاله در بیست صفت از بیست صفت منزّه است و پاک در احدیّت از شریک و انباز پاک، در صمدیّت از دریافت پاک، در اوّلیّت از ابتدا پاک، در آخریّت از انتها پاک، در قدم از حدوث پاک، در وجود از احاطت پاک، در شهود از ادراک پاک، در قیمومیّت از تغیّر پاک، در قدرت از ضعف پاک، در صبر از عجز پاک، در منع از بخل پاک، در انتقام از حقد پاک، در جبروت از جور پاک، در تکبّر از بغی پاک، در منع از بخل پاک، در انتقام از حقد پاک، در جبروت از جور پاک، در تکبّر از بغی پاک، در غضب از ضجر پاک، در صنع از حاجت پاک، در کید از غرور پاک، در حیا از ندم پاک، در مکر از حیلت پاک. در تعجّب از استنکار پاک، در بقا از فنا پاک. اینست صفات خالق‌ بی ضدّ و ندّ، بی شبیه و بی نظیر. و صفات مخلوق اینست که: اضداد آن را قرین است با حیات او ممات، با قدرت او عجز، با قوّت او ضعف، با منع او بخل، با غضب او ضجر، با مکر او حیلت، با انتقام او حقد تا بدانی که کرده چون کردگار نیست و صفات خالق چون مخلوق نیست، و خدای را در ذات و صفات و کبریا و عزّت مثل و مانند نیست لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.

هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ کار آنست که در ازل کرد، حکم آنست که در ازل راند. خلعت آنست که در ازل داد. قسمتی رفته نه فزوده و نه کاسته یکی را بآب عنایت شسته، و یکی را بمیخ ردّ وابسته. حکمی بی میل و قضایی بی‌جور، یکی را در دیوان سعد نام ثبت کرد و بر لطف ازلی قبول کرد و علل در میانه نه. یکی را در جریده اشقیا نام ثبت کرد و زنّار ردّ بر میان بست و از درگاه قبول و اقبال براند و زهره دم زدن نه. «قوم طلبوه فخذلهم، قوم هربوا منه فادرکهم»، قومی شب و روز در راه طلب هیچ نیاسوده و در مجاهدات و ریاضات خویشتن را نحیف و نزار گردانیده و دست ردّ بسینه ایشان باز نهاده که: «الطّلب ردّ و الطّریق سدّ».

قومی در بتکده معتکف گشته و لات و هبل مسجود خود گردانیده و نداء عزّت از بهر ایشان بپای شده که: «انتم لی و انا لکم» که شما آن من اید و من آن شما.

ابراهیم خواص گفت: در بادیه وقتی بتجرید میرفتم، پیری را دیدم بر آن گوشه نشسته و کلاهی بر سرنهاده و بزاری و خواری میگریست. گفتم: یا هذا؟ تو کیستی؟ گفت: من ابو مرّة ام گفتم: چرا می‌گریی؟ گفت: کیست بگریستن سزاوارتر از من؟! چهل هزار سال بر آن درگاه خدمت کرده‌ام و در افق اعلی از من مقدّم تر کس نبود، اکنون تقدیر الهی و حکم غیبی بنگر که مرا بچه روز آورده؟!

یا سائلی کیف کنت بعدی
لقیت ما ساءنی و سرّه‌
ما زلت اختال فی وصال
حتّی امنت الزّمان مکره‌
صال علیّ الصّدور حتّی
لم یبق ممّا شهدت ذرّه

آن گه گفت: ای خواصّ نگر تا بدین جهد و طاعت خویش غرّه نباشی که کار بغایت و اختیار اوست نه بجهد و طاعت بنده. بمن یک فرمان آمد که آدم را سجده کن، نکردم و آدم را فرمان آمد که از آن درخت مخور، بخورد در کار آدم عنایت بود عذرش بنهاد که: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»، و در کار من عنایت نبود گفت: «أَبی‌ وَ اسْتَکْبَرَ» زلّت او در حساب نیاوردند و طاعت دیرینه ما زلّت شمردند:

من لم یکن للوصال اهلا
فکلّ احسانه ذنوب‌

قوله تعالی: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ جای دیگر گفت: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ این دو آیت یکی ناسخ است، یکی منسوخ. یکی اشارتست بواجب امر، یکی اشارت است بواجب حقّ. واجب امر بیامد و واجب حقّ را منسوخ کرد، زیرا که حقّ جلّ جلاله بنده را که مطالبت کند، بواجب امر کند، تا فعل او در عفو آید که اگر او را بواجب حقّ بگیرد طاعت هزار ساله با معصیت هزار ساله یک رنگ آید. اگر همه انبیاء و اولیاء و اصفیاء و همه عارفان و محبّان بهم آیند، آن کیست که طاقت آن دارد که بحقّ او جلّ جلاله قیام کند یا جواب حقّ او باز دهد؟! امر او متناهی است، امّا حقّ او متناهی نیست زیرا که بقاء امر ببقاء تکلیف است و تکلیف در دنیاست که دنیا سرای تکلیف است، امّا بقاء حقّ ببقاء ذات است و ذات متناهی نیست، پس بقاء حقّ متناهی نیست واجب امر برخیزد، امّا واجب حقّ برنخیزد دنیا درگذرد، نوبت امر با وی درگذرد امّا نوبت حقّ هرگز درنگذرد. امروز هر کسی را سودایی در سر است که در امر می‌نگرند. انبیاء و رسل بنبوّت و رسالت خویش می‌نگرند، فریشتگان بطاعت و عبادت خویش می‌نگرند، موحّدان و مجتهدان و مؤمنان و مخلصان بتوحید و ایمان و اخلاص حال خویش می‌نگرند. فردا چون سرادقات حقّ ربوبیّت باز کشند، انبیاء با کمال حال خویش حدیث علم خود در باقی کنند. گویند: لا عِلْمَ لَنا! ملائکه ملکوت صومعه‌های عبادت خود آتش در زنند، گویند: «ما عبدناک حقّ عبادتک»! عارفان و موحّدان گویند: «ما عرفناک حقّ معرفتک»! و اللَّه اعلم بالصواب.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که جان را جانست و دل را عیانست، یاد او زینت زبانست و مهر او راحت روانست، وصال او بهر دو عالم ارزانست و هر چه نه او همه عین تاوانست، و هر دل که نه در طلب اوست ویرانست. یک نفس او بدو گیتی ارزانست، یکی نظر از او بصد هزار جان رایگانست.
هوش مصنوعی: به نام خداوند رحمان و رحیم، که جان را زندگی می‌بخشد و دل را روشن می‌سازد. یاد او زینت جمله سخن‌هاست و مهر او آرامش‌بخش روح‌هاست. نزدیکی به او در دو دنیا ارزشمند و کم‌هزینه است و هر چیزی که غیر از او باشد، تنها هزینه‌ای برای انسان دارد. هر دلی که در جست‌وجوی او نباشد، ویران است. یک نفس از او به ارزش دو دنیا می‌رسد و یک نگاه از او معادل جان‌های بسیار باارزش است.
امروز که ماه من مرا مهمانست
بخشیدن جان و دل مرا پیمانست‌
هوش مصنوعی: امروز که محبوبم در کنارم است، جان و دل من به او هدیه شده و این یک قول و قرار است.
دل را خطری نیست، سخن در جانست
جان افشانم که روز جان افشانست.
هوش مصنوعی: دل نگران نیست، چون سخن در روح و جان است. من جانم را فدای لحظه‌ای می‌کنم که جان افشانی می‌شود.
ای خداوندی که خرد را بتو راه نیست و هیچکس از حقیقت تو آگاه نیست،
هوش مصنوعی: ای خداوندی که خرد به تو دسترسی ندارد و هیچ کس به حقیقت تو آشنا نیست،
وجود تو معلّل اشباه نیست، شهود تو مقدّر اشتباه نیست، مفلسان را جز حضرت تو پناه نیست، عاصیان را جز درگاه تو درگاه نیست، جهانیان را چون تو پادشاه نیست! در آسمان و زمین جز تو اللَّه نیست:
هوش مصنوعی: وجود تو هیچ شبیه و مشابهی ندارد. درک و شناخت تو هرگز نمی‌تواند اشتباه باشد. جز تو، هیچ پناهی برای نیازمندان وجود ندارد و جز درگاه تو، هیچ منبعی برای توبه‌کاران نیست. هیچ کس در این جهان به عظمت تو نیست و در کل آسمان و زمین، جز تو، خدایی وجود ندارد.
گر پای من از عجز طلبکار تو نیست
تا ظن نبری که دل گرفتار تو نیست‌
هوش مصنوعی: اگر که من از ناتوانی‌ام چیزی از تو نمی‌خواهم، بر این اساس گمان نکن که دلم به عشق تو اسیر نیست.
نه زان نایم که جان خریدار تو نیست
خود دیده ما محرم دیدار تو نیست
هوش مصنوعی: من از آن نای نمی‌زنم که کسی حتماً جانم را بخواهد؛ خودم شاهد آن هستم که کسی به راز و راز و نیاز تو دسترسی ندارد.
قوله تعالی: یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الآیة... معنی تسبیح تقدیس است و تنزیه، و تقدیس آنست که: خدای را جلّ جلاله از صفات ناسزا و نعوت حدثان منزّه و مقدّس دانی پاک از نقص، دور از وهم، بیرون از عقل، قدّوس از قیاس موصوف نه معلول، معروف نه معقول، پیدا نه مجهول. و چونی وی نه معلوم، عقل در او معزول و فهم در او حیران، هستی دیدنی او را ذات و صفات است پذیرفتنی، نه دریافتنی و شنیدنی و کیف او نه دانستنی. میگوید: هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن خدای را تسبیح میکند و او را بپاکی و بی‌همتایی می‌ستاید از خلق پذیرفتن و استوار گرفتن درخواست، نه دریافتن و دانستن آن نمیخوانی که اللَّه گفت جلّ جلاله: وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ شما تسبیح آسمان و زمین و آب و آتش و باد و خاک و کوه و دریا و همه جانور و بیجان در نیابید ایمان بآن واجب کرد و خلق را از دریافت آن نومید کرد. چون مخلوق را بعقل در نمی‌یابی بعقل محض در ذات و صفات اللَّه چه تصرّف کنی؟ ظاهر می‌پذیر و باطن می‌سپار و بمراد خدا بازگذار و سلامت بیاد دار و بدانکه اللَّه جلّ جلاله در بیست صفت از بیست صفت منزّه است و پاک در احدیّت از شریک و انباز پاک، در صمدیّت از دریافت پاک، در اوّلیّت از ابتدا پاک، در آخریّت از انتها پاک، در قدم از حدوث پاک، در وجود از احاطت پاک، در شهود از ادراک پاک، در قیمومیّت از تغیّر پاک، در قدرت از ضعف پاک، در صبر از عجز پاک، در منع از بخل پاک، در انتقام از حقد پاک، در جبروت از جور پاک، در تکبّر از بغی پاک، در منع از بخل پاک، در انتقام از حقد پاک، در جبروت از جور پاک، در تکبّر از بغی پاک، در غضب از ضجر پاک، در صنع از حاجت پاک، در کید از غرور پاک، در حیا از ندم پاک، در مکر از حیلت پاک. در تعجّب از استنکار پاک، در بقا از فنا پاک. اینست صفات خالق‌ بی ضدّ و ندّ، بی شبیه و بی نظیر. و صفات مخلوق اینست که: اضداد آن را قرین است با حیات او ممات، با قدرت او عجز، با قوّت او ضعف، با منع او بخل، با غضب او ضجر، با مکر او حیلت، با انتقام او حقد تا بدانی که کرده چون کردگار نیست و صفات خالق چون مخلوق نیست، و خدای را در ذات و صفات و کبریا و عزّت مثل و مانند نیست لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
هوش مصنوعی: در این متن به مفهوم تسبیح و تقدیس خداوند اشاره می‌شود. تسبیح به معنای پاک و دور نگه‌داشتن خداوند از صفات ناپسند و نقص‌هاست. خداوند از همه صفات بشری و احاطه‌های عقل خارج است و نمی‌توان ذات او را به طور کامل درک کرد. تمام مخلوقات، از آسمان‌ها و زمین‌ها گرفته تا آب و خاک، همگی خداوند را تسبیح می‌کنند و به پاکی و یگانگی او شهادت می‌دهند. همچنین، متن تأکید می‌کند که عقل بشری قادر به درک کامل ذات و صفات الهی نیست و باید در برابر مقام خداوند تسلیم باشد. در نهایت، بیان می‌شود که صفات خداوند با صفات مخلوق تفاوتی بنیادین دارد و تنها اوست که در ذات و صفاتش بی‌نظیر و بی‌همتاست.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ کار آنست که در ازل کرد، حکم آنست که در ازل راند. خلعت آنست که در ازل داد. قسمتی رفته نه فزوده و نه کاسته یکی را بآب عنایت شسته، و یکی را بمیخ ردّ وابسته. حکمی بی میل و قضایی بی‌جور، یکی را در دیوان سعد نام ثبت کرد و بر لطف ازلی قبول کرد و علل در میانه نه. یکی را در جریده اشقیا نام ثبت کرد و زنّار ردّ بر میان بست و از درگاه قبول و اقبال براند و زهره دم زدن نه. «قوم طلبوه فخذلهم، قوم هربوا منه فادرکهم»، قومی شب و روز در راه طلب هیچ نیاسوده و در مجاهدات و ریاضات خویشتن را نحیف و نزار گردانیده و دست ردّ بسینه ایشان باز نهاده که: «الطّلب ردّ و الطّریق سدّ».
هوش مصنوعی: او کسی است که شما را آفریده است، پس در میان شما برخی کافر و برخی مؤمن هستند. این کار او از ابتدا انجام شده و حکم آن نیز از همان آغاز صادر شده است. نعمتی که به شما عطا کرده، همچنان از ابتدا بوده و نه چیزی به آن افزوده شده و نه چیزی از آن کاسته شده است. برخی را با آب رحمت خود شست و شو داده و برخی دیگر را به میخ سرنوشت بسته است. حکم او بدون تمایل و قضاوت او بدون ظلم است. یکی را در دیوان نیکان ثبت کرده و بر لطف ازلی‌اش او را پذیرفته و موانع را در میان قرار نداده است. در حالی که دیگری در دفتر بدکاران ثبت شده و بر او کمربند ردی بسته و از درگاه قبول و توجه دورش کرده است. گروهی برای طلب او کوشش کرده و دچار خستگی نشده‌اند و در تلاش و مجاهدت خود را ضعیف کرده‌اند، اما دست رد بر سینه آن‌ها نهاده شده و به آن‌ها گفته شده است که: «طلب بی پاسخ است و راه بسته است».
قومی در بتکده معتکف گشته و لات و هبل مسجود خود گردانیده و نداء عزّت از بهر ایشان بپای شده که: «انتم لی و انا لکم» که شما آن من اید و من آن شما.
هوش مصنوعی: گروهی در معبد بت‌ها مشغول عبادت شده‌اند و لات و هبل را به عنوان معبود خود قرار داده‌اند. آنها فریاد عزت سر داده‌اند و می‌گویند: «شما تنها متعلق به من هستید و من نیز متعلق به شما هستم.»
ابراهیم خواص گفت: در بادیه وقتی بتجرید میرفتم، پیری را دیدم بر آن گوشه نشسته و کلاهی بر سرنهاده و بزاری و خواری میگریست. گفتم: یا هذا؟ تو کیستی؟ گفت: من ابو مرّة ام گفتم: چرا می‌گریی؟ گفت: کیست بگریستن سزاوارتر از من؟! چهل هزار سال بر آن درگاه خدمت کرده‌ام و در افق اعلی از من مقدّم تر کس نبود، اکنون تقدیر الهی و حکم غیبی بنگر که مرا بچه روز آورده؟!
هوش مصنوعی: ابراهیم خواص روایت می‌کند: در صحرا مشغول رفتن بودم که پیرمردی را دیدم نشسته در گوشه‌ای با کلاهی بر سر و در حال اشک‌ریزان. از او پرسیدم: ای این مرد، تو کیستی؟ او پاسخ داد: من ابو مرّه هستم. از او پرسیدم: چرا گریه می‌کنی؟ او گفت: آیا کسی سزاوارتر از من برای گریستن وجود دارد؟ من چهل هزار سال در خدمت آن درگاه بوده‌ام و هیچ‌کس در افق اعلی از من پیشی نگرفته است. حالا ببین تقدیر خدا و حکم غیبی چگونه من را به این حال و روز انداخته است؟
یا سائلی کیف کنت بعدی
لقیت ما ساءنی و سرّه‌
هوش مصنوعی: ای سوال‌کننده! حال من بعد از تو چگونه است؟ من آنچه را که نمی‌خواستم، دیدم و در عین حال رازهایی را هم دریافتم.
ما زلت اختال فی وصال
حتّی امنت الزّمان مکره‌
هوش مصنوعی: من از مدت‌ها پیش در ارتباط با تو دچار تردید بودم، تا اینکه بالاخره به اعتماد به زمان پی بردم.
صال علیّ الصّدور حتّی
لم یبق ممّا شهدت ذرّه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که به شدت بر قلب‌ها و دل‌ها فشار آمده است تا جایی که هیچ ذره‌ای از آنچه که شاهد آن بوده‌اند باقی نمانده است. این بیان به احساس فشار و سنگینی ناشی از تجربیات و خاطراتی می‌پردازد که بر روح و روان انسان تأثیر گذاشته است.
آن گه گفت: ای خواصّ نگر تا بدین جهد و طاعت خویش غرّه نباشی که کار بغایت و اختیار اوست نه بجهد و طاعت بنده. بمن یک فرمان آمد که آدم را سجده کن، نکردم و آدم را فرمان آمد که از آن درخت مخور، بخورد در کار آدم عنایت بود عذرش بنهاد که: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»، و در کار من عنایت نبود گفت: «أَبی‌ وَ اسْتَکْبَرَ» زلّت او در حساب نیاوردند و طاعت دیرینه ما زلّت شمردند:
هوش مصنوعی: آن گاه گفت: ای افراد خاص، مراقب باشید که به خاطر تلاشتان و اطاعت خود مغرور نشوید، زیرا کار و اختیار به شدت به او مربوط است نه به تلاش و اطاعت بنده. به من فرمان رسید که به آدم سجده کنم، اما سجده نکردم. سپس به آدم فرمان رسید که از آن درخت نخور، ولی او خورد. در مورد آدم، به او مهلت داده شد و عذری برای او پذیرفته شد که «فراموش کرد و ما دلیل قاطع برای او نیافتیم». اما در مورد من، ملاحظه‌ای نبود و گفتند: «سرپیچی کرد و متکبر شد». خطای من به حساب نیامد، اما اطاعت دیرینه ما خطا تلقی شد.
من لم یکن للوصال اهلا
فکلّ احسانه ذنوب‌
هوش مصنوعی: کسی که ارزش وصال را ندارد، هر گونه نیکی که به او شود، به نوعی گناه محسوب می‌شود.
قوله تعالی: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ جای دیگر گفت: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ این دو آیت یکی ناسخ است، یکی منسوخ. یکی اشارتست بواجب امر، یکی اشارت است بواجب حقّ. واجب امر بیامد و واجب حقّ را منسوخ کرد، زیرا که حقّ جلّ جلاله بنده را که مطالبت کند، بواجب امر کند، تا فعل او در عفو آید که اگر او را بواجب حقّ بگیرد طاعت هزار ساله با معصیت هزار ساله یک رنگ آید. اگر همه انبیاء و اولیاء و اصفیاء و همه عارفان و محبّان بهم آیند، آن کیست که طاقت آن دارد که بحقّ او جلّ جلاله قیام کند یا جواب حقّ او باز دهد؟! امر او متناهی است، امّا حقّ او متناهی نیست زیرا که بقاء امر ببقاء تکلیف است و تکلیف در دنیاست که دنیا سرای تکلیف است، امّا بقاء حقّ ببقاء ذات است و ذات متناهی نیست، پس بقاء حقّ متناهی نیست واجب امر برخیزد، امّا واجب حقّ برنخیزد دنیا درگذرد، نوبت امر با وی درگذرد امّا نوبت حقّ هرگز درنگذرد. امروز هر کسی را سودایی در سر است که در امر می‌نگرند. انبیاء و رسل بنبوّت و رسالت خویش می‌نگرند، فریشتگان بطاعت و عبادت خویش می‌نگرند، موحّدان و مجتهدان و مؤمنان و مخلصان بتوحید و ایمان و اخلاص حال خویش می‌نگرند. فردا چون سرادقات حقّ ربوبیّت باز کشند، انبیاء با کمال حال خویش حدیث علم خود در باقی کنند. گویند: لا عِلْمَ لَنا! ملائکه ملکوت صومعه‌های عبادت خود آتش در زنند، گویند: «ما عبدناک حقّ عبادتک»! عارفان و موحّدان گویند: «ما عرفناک حقّ معرفتک»! و اللَّه اعلم بالصواب.
هوش مصنوعی: در آیات قرآن به دو موضوع مربوط به تقوا اشاره شده است. یکی از این آیات به لزوم تقوا به اندازه توانایی ما اشاره دارد و دیگری به تقوا به طور کامل و حقیقی. این دو آیه به نوعی با هم در ارتباط هستند؛ به طوری که یکی می‌تواند جایگزین دیگری شود. تقوای مرتبط با دستورات الهی به ما می‌گوید که باید به انجام وظایف‌مان بپردازیم، در حالی که تقوای مرتبط با حقایق الهی ما را به درک عمیق‌تری از ارتباط‌مان با خداوند فرا می‌خواند. این ارتباط به ما یادآوری می‌کند که نمی‌توانیم به تنهایی به حقوق به‌حق خداوند عمل کنیم، چرا که هیچ انسانی توانایی آن را ندارد. خداوندی که خواسته‌های او بی‌پایان است و خواسته‌هایش در دنیای مادی محدود نمی‌شود. در این دنیای فانی، ما به انجام وظایف خود پرداخته و از فرصتی که داریم استفاده می‌کنیم، اما پس از پایان دنیا، حقیقت و حقایق الهی باقی می‌مانند. در روز قیامت، انسان‌ها در برابر حقیقت خواهند ایستاد و انبیاء و اولیاء، با وجود عظمت مقامشان، به نقص خود اعتراف خواهند کرد. حتی فرشتگان و عارفان نیز به محدودیت‌های خود اشاره خواهند کرد و خواهند گفت که نتوانسته‌اند حق عبادت و معرفت را ادا کنند. در نهایت، شناخت و درک عمیق‌تری از خداوند فراتر از تلاش‌های ماست و ما از اووند آگاه‌تر و بیناتر است.