گنجور

۱ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. ای مرغی که تا از آشیان قدم بر آمدی شکارت همه جگرهای صدّیقان است، تماشاگاهت همه ارواح عاشقان است، آشیانت دلهای محبانست، پروازت همه بر هوای جان عاشقانست. ای عزیزی که تا تو نقاب از چهره جمال برداشتی همه خراباتها کعبه وصال گشت، کنشت و کلیسا بمسجد و محراب بدل گشت، زنارها کمر عشق دین شد:

چون تو نمودی جمال، عشق بتان شد هوس
رو که ازین دلبران، کار تو داری و بس!

قوله تعالی: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ من کان اضعف، فالرب به الطف. ربّ الارباب، خداوند همه خداوندان، لطیف و کریم و مهربان، کار ضعیفان چنان سازد که جمله اقویا از آن در تعجب آیند. صد هزار مقرّب مسبّح مقدّس در بحار رکوع و سجود غوص کردند و بر درگاه عزّت آواز تسبیح و تقدیس برآوردند و کس حدیث ایشان نکرد، و آن ضعیفه بینوای عاجز، آن مجادله، که از سر سوز و تحیّر بر آن درگاه بزارید و از نومیدی بنالید، بنگر که قرآن مجید رقم اعزاز بر کسوه راز وی چون کشید که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ‌ ما آن شکوی وی نیوشیدیم و ناله و دعاء وی شنیدیم و آن رنجوری و بندوری که در آن بمانده بود، از جهت ظهار شوهر گشایش پدید کردیم. ما آن خداوندیم که هر درمانده‌ای را کش یار نماند، نیک یاریم، هر بندوری را بند گشائیم هر غمگینی را غم زدائیم شنونده آواز درویشانیم، نیوشنده راز بیچارگانیم، پاسخ کننده نیاز درماندگانیم.

در خبر است که این زن مجادله روزی پیش عمر خطاب آمد، در روزگار خلافت وی، شغلی را که بوی داشت و بدرشتی با وی سخن گفت. جماعتی که حاضر بودند، بانگ بر وی زدند، گفتند: نمیدانی که با امیر المؤمنین سخن درشت نباید گفت؟! عمر با ایشان گفت: خاموش باشید و این ضعیفه را حرمت دارید، که این آن زن است که حق جلّ جلاله از وراء هفت طبقه آسمان سخن وی بشنید و این نواخت و کرامت بر سر وی نهاد که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ. ای مسلمانان درویشان را حرمت دارید و بمراعات و مواسات با ایشان بخدای تقرّب کنید، که ایشان اگر چه امروز بیچارگان و بینوایانند، فردا ملوک جنت مأوی و بزرگان فردوس اعلی ایشان‌اند. بدان منگرید که امروز در حال ایشان خلل است، و جامه ایشان خلق است، و رخسار ایشان زرد است، و دل ایشان پردرد است بدان نگرید که فردا عزیزان دار السلام و رئیسان دار المقام ایشان باشند، حال ایشان چنانست که شاعر گوید:

این درویشان ز وصل بویی دارند
گویی ز شراب مهر جویی دارند
در مجلس ذکر، های و هویی دارند
می نعره زنان کز و چنویی دارند

اگر مؤمنان امّت احمد را خود این تشریف بودی که رب العالمین درین سوره میگوید که: ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی‌ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ الی قوله: و هُوَ مَعَهُمْ‌

تمام بودی. اصحاب کهف را با جلال رتبت ایشان و کمال منزلت ایشان میگوید: «ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» وَ «یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ» سه بودند چهارم ایشان‌ کلب ایشان، یا پنج بودند، ششم ایشان کلب ایشان و این امّت را میگوید: سه کس فراهم نیایند رازی را که گویند که نه چهارم ایشان اللَّه بود. ور پنج کس باشند، ششم ایشان اللَّه بود بعلم با ایشان بود، بفضل و نصرت با ایشان بود، مونس دل ایشان بود، همراه و همراز ایشان بود.

ذو النون مصری گفت: بر اطراف نیل میگذشتم، جوانی را دیدم شوری عظیم داشت. گفتم: از کجایی ای غریب؟ جواب داد ببدیهت که غریب که باشد او که با وی انسی دارد؟ تنها چون بود کسی که همراهش او بود؟ ذو النون از دست خود رها شد، ولهی در وی آمد، ساعتی از خود غائب گشت، بیخود نعره‌ای همی کشید! جوان گفت: ای پیر طریقت ترا چه روی نمود این ساعت؟ گفت: دارو با درد موافق افتاد! آن گه روی سوی آسمان کرد، در مناجات شد گفت: ای خداوندی که درمان دلها تو داری، کیمیای حاصلها تو سازی، فغان جانها تو شنوی، تاوش خاطرها تو بینی دریاب این بیچاره که در غرقابست و دلش از بیم درد نبایست کبابست دردی دارد که بهی مباد او را، این درد صوابست با دردمندی بدرد خرسند کسی را چه حسابست؟!

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. ای مرغی که تا از آشیان قدم بر آمدی شکارت همه جگرهای صدّیقان است، تماشاگاهت همه ارواح عاشقان است، آشیانت دلهای محبانست، پروازت همه بر هوای جان عاشقانست. ای عزیزی که تا تو نقاب از چهره جمال برداشتی همه خراباتها کعبه وصال گشت، کنشت و کلیسا بمسجد و محراب بدل گشت، زنارها کمر عشق دین شد:
هوش مصنوعی: در این متن به زیبایی از موجودی حرف می‌زند که با پا گذاشتن از آشیانه، تمامی دل‌های صادقان را مجذوب خود می‌کند. مکان او همواره محل تجمع عاشقانی است که در آرزوی وصال حضور دارند. دل‌های مشتاقان به منزل او تبدیل شده و پروازش تنها در راستای عشق و جان عاشقان است. او که با برداشتن نقاب از چهره‌اش، تمام خراباتی که نشانی از فراق داشته‌اند را به بارگاه وصالی تبدیل می‌کند. معابد و کلیساها به مساجد و مکان‌های عبادت بدل می‌شوند و هر نوع بندگی و وابستگی به عشق الهی تبدیل می‌شود.
چون تو نمودی جمال، عشق بتان شد هوس
رو که ازین دلبران، کار تو داری و بس!
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی تو را دیدم، عاشقی به سرم افتاد و به جز عشق تو، هیچ چیز دیگری برایم مهم نیست. تنها تویی که در دل من جای داری.
قوله تعالی: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ من کان اضعف، فالرب به الطف. ربّ الارباب، خداوند همه خداوندان، لطیف و کریم و مهربان، کار ضعیفان چنان سازد که جمله اقویا از آن در تعجب آیند. صد هزار مقرّب مسبّح مقدّس در بحار رکوع و سجود غوص کردند و بر درگاه عزّت آواز تسبیح و تقدیس برآوردند و کس حدیث ایشان نکرد، و آن ضعیفه بینوای عاجز، آن مجادله، که از سر سوز و تحیّر بر آن درگاه بزارید و از نومیدی بنالید، بنگر که قرآن مجید رقم اعزاز بر کسوه راز وی چون کشید که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ‌ ما آن شکوی وی نیوشیدیم و ناله و دعاء وی شنیدیم و آن رنجوری و بندوری که در آن بمانده بود، از جهت ظهار شوهر گشایش پدید کردیم. ما آن خداوندیم که هر درمانده‌ای را کش یار نماند، نیک یاریم، هر بندوری را بند گشائیم هر غمگینی را غم زدائیم شنونده آواز درویشانیم، نیوشنده راز بیچارگانیم، پاسخ کننده نیاز درماندگانیم.
هوش مصنوعی: خداوند به فریاد کسی که در مشکلاتش به او شکایت می‌کند، گوش می‌دهد. آن زن ضعیف و بیچاره با دل پر از سوز و ناامیدی، در برابر خداوند ناله می‌کند و در حالی که همه قوی‌ها از کارش متعجب می‌شوند، خداوند به او پاسخ می‌دهد. حتی اگر صدها فرشته در سجود و عبادت باشند و سخن آنها شنیده نشود، این زن با درد دلش در درگاه خداوند به قدری مهم و معتبر است که قرآن به شکایت او توجه می‌کند و آن را در کلامش ثبت می‌کند. خداوند به نیازمندان پاسخ می‌دهد، غمگینان را consol می‌کند و بر درد دل بیچارگان گوش می‌دهد. او همیشه به یاری درماندگان می‌شتابد و از هیچ ذره‌ای از درد انسان ها بی‌خبر نمی‌ماند.
در خبر است که این زن مجادله روزی پیش عمر خطاب آمد، در روزگار خلافت وی، شغلی را که بوی داشت و بدرشتی با وی سخن گفت. جماعتی که حاضر بودند، بانگ بر وی زدند، گفتند: نمیدانی که با امیر المؤمنین سخن درشت نباید گفت؟! عمر با ایشان گفت: خاموش باشید و این ضعیفه را حرمت دارید، که این آن زن است که حق جلّ جلاله از وراء هفت طبقه آسمان سخن وی بشنید و این نواخت و کرامت بر سر وی نهاد که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ. ای مسلمانان درویشان را حرمت دارید و بمراعات و مواسات با ایشان بخدای تقرّب کنید، که ایشان اگر چه امروز بیچارگان و بینوایانند، فردا ملوک جنت مأوی و بزرگان فردوس اعلی ایشان‌اند. بدان منگرید که امروز در حال ایشان خلل است، و جامه ایشان خلق است، و رخسار ایشان زرد است، و دل ایشان پردرد است بدان نگرید که فردا عزیزان دار السلام و رئیسان دار المقام ایشان باشند، حال ایشان چنانست که شاعر گوید:
هوش مصنوعی: روزی زنی به عمر خطاب، در زمان خلافت او، مراجعه کرد و با صدای بلندی با او سخن گفت. افرادی که در آنجا بودند، به او اعتراض کردند و گفتند: «نمی‌دانی که نباید با امیر المؤمنین با لحن تند صحبت کنی؟» اما عمر به آنها گفت: «ساکت باشید و به این زن احترام بگذارید. این زن کسی است که خداوند از پشت هفت طبقه آسمان صدای او را شنیده و به او کرامتی داده است.» سپس گفت: «ای مسلمانان، به درویشان احترام بگذارید و با آنها مهربانی کنید؛ چراکه اگرچه امروز فقیر و نیازمندند، در آینده ملوک بهشت و بزرگواران بهشت خواهند بود. نباید به وضعیت کنونی آنها توجه کنید، حتی اگر لباس‌های کهنه‌ای بر تن دارند و چهره‌هایشان زرد است. فردا آنها عزیزان بهشت و رهبران مقام‌های عالی خواهند بود.» حال و روز آنها به گونه‌ای است که شاعر می‌گوید...
این درویشان ز وصل بویی دارند
گویی ز شراب مهر جویی دارند
هوش مصنوعی: این درویشان بوی وصال را حس می‌کنند، مگر اینکه از شراب محبت چیزی چشیده باشند.
در مجلس ذکر، های و هویی دارند
می نعره زنان کز و چنویی دارند
هوش مصنوعی: در مجلس یاد و گفت‌وگو، به همهمه و سر و صدا مشغولند و مانند کسی که در حال نعره زدن است، سرگرم شادی و سرور هستند.
اگر مؤمنان امّت احمد را خود این تشریف بودی که رب العالمین درین سوره میگوید که: ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی‌ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ الی قوله: و هُوَ مَعَهُمْ‌
هوش مصنوعی: اگر مؤمنان امّت احمد به مقام و جایگاه خود پی ببرند، خداوند در این آیه بیان می‌کند که هیچ گفت‌وشنودی میان سه نفر نمی‌گذرد، مگر اینکه خداوند چهارمین آن‌هاست و او همیشه با آن‌هاست.
تمام بودی. اصحاب کهف را با جلال رتبت ایشان و کمال منزلت ایشان میگوید: «ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» وَ «یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ» سه بودند چهارم ایشان‌ کلب ایشان، یا پنج بودند، ششم ایشان کلب ایشان و این امّت را میگوید: سه کس فراهم نیایند رازی را که گویند که نه چهارم ایشان اللَّه بود. ور پنج کس باشند، ششم ایشان اللَّه بود بعلم با ایشان بود، بفضل و نصرت با ایشان بود، مونس دل ایشان بود، همراه و همراز ایشان بود.
هوش مصنوعی: اصحاب کهف به عنوان افرادی با مقام و منزلت بالا معرفی می‌شوند. در مورد تعدادشان گفته می‌شود که سه نفر بودند و چهارمین آنها سگشان بود، یا اینکه پنج نفر بودند و ششمین آنها هم سگشان بود. این توضیح نشان می‌دهد که این گروه، هرگز نتوانسته‌اند رازی را درک کنند که ممکن است چهارم آنها خداوند باشد. همچنین، اگر به پنج نفر برسند، ششم آنها نیز خداوند است، که در کنار آنها وجود داشته و به آنها علم، فضل و نصرت عطا کرده و مونس دل‌هایشان بوده است.
ذو النون مصری گفت: بر اطراف نیل میگذشتم، جوانی را دیدم شوری عظیم داشت. گفتم: از کجایی ای غریب؟ جواب داد ببدیهت که غریب که باشد او که با وی انسی دارد؟ تنها چون بود کسی که همراهش او بود؟ ذو النون از دست خود رها شد، ولهی در وی آمد، ساعتی از خود غائب گشت، بیخود نعره‌ای همی کشید! جوان گفت: ای پیر طریقت ترا چه روی نمود این ساعت؟ گفت: دارو با درد موافق افتاد! آن گه روی سوی آسمان کرد، در مناجات شد گفت: ای خداوندی که درمان دلها تو داری، کیمیای حاصلها تو سازی، فغان جانها تو شنوی، تاوش خاطرها تو بینی دریاب این بیچاره که در غرقابست و دلش از بیم درد نبایست کبابست دردی دارد که بهی مباد او را، این درد صوابست با دردمندی بدرد خرسند کسی را چه حسابست؟!
هوش مصنوعی: ذو النون مصری می‌گوید: در حال عبور از کنار نیل، جوانی را دیدم که عاطفه‌ای بسیار عمیق داشت. از او پرسیدم: ای غریب، از کجا آمده‌ای؟ او پاسخ داد که هر غریبی در تنهایی خود غریب است و کسی که با او آشنایی و رفاقت دارد، غریبی احساس نمی‌کند. با دیدن این جوان، ذوالنون تحت تأثیر قرار گرفت و به حالتی مانند خلسه فرو رفت و مدتی خود را گم کرد و به شدت نعره‌ای کشید! جوان از او پرسید: ای پیر راه و معرفت، چه اتفاقی برایت افتاده است؟ او فی الفور پاسخ داد: دارویی پیدا کرده‌ام که با درد من سازگار شده است! سپس دست به دعا برداشت و گفت: ای خداوندی که تنها تو می‌توانی دل‌ها را درمان کنی و گنج‌های باارزش را فراهم کنی، صدای ناله‌های جان‌های پریشان را می‌شنوی و به راز دل‌های نگران آگاه هستی، به این بیچاره توجه کن که در گرفتاری و خوف غرق است و دلش از درد داغان شده است. او دردی دارد که نمی‌خواهی بداند، اما همان درد، نشانه مؤثری از وجودش است. دردی که به درد دلی دیگران نیز نمی‌خورد، به چه معنا خواهد بود؟