قوله: وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ، بدان ای جوانمرد که از عهد آدم تا فناء عالم کس از مرگ نرست، تو نیز نخواهی رست.
الموت کأس و کلّ الناس شاربه.
روزگاری که آدم را وفا نداشت ترا کی وفا دارد، عمری که بر نوح بپایان رسید با تو کی به بقا دار. اجلی که بر خلیل تاختن آورد ترا کی فرو گذارد. مرگی که بر سلیمان کمین ساخت با تو کی مسامحت کند. موکّلی که جان مصطفی را تقاضا کرد با تو کی مدارا کند. اگر عمر نوح و مال قارون و ملک سلیمان و حکمت لقمان بدست آری بدر مرگ سود ندارد و با تو محابا نکند. هفت هزار سال کم کسری گذشت تا آدمیان اندر این سفرند. از اصلاب بارحام میآیند و از ارحام بپشت زمین و از پشت زمین بشکم زمین میروند. همه عالم گورستان است، زیرا او همه حسرت، زیر او همه حسرت. سر بر آر و از آسمان بپرس که در شکم چند نازنین داری.
سل الطارم العالی الذّری عن قطینه
نجا ما نجا من بؤس عیش و لینه
فلما استوی فی الملک و استعبد الوری
رسول المنایا تلّه للجبینه
ای سخره امل، ای غافل از اجل، ای اسیر آز، ای بنده نیاز. تا کی در زمستان غم تابستان خوری و در تابستان غم زمستان. و کاری که لا محالة بودنی است از آن نه اندیشی و راهی که علی التحقیق رفتنی است زاد آن راه برنگیری. شغل دنیا راست میداری و برگ مرگ نسازی. ای مسکین مرگت در قفاست از او یاد آر. منزلت گور است آباد دارد. امروز در خوابی، باش تا بیدار گردی. امروز مستی، باش تا هشیار گردی. حطام دنیا جمع میکنی و از مستحق منع میکنی، چه طمع داری که جاوید با آن بمانی. باش تا ملک الموت درآید و جانت غارت کند، وارث درآید و مالت غارت کند، خصم درآید و طاعتت غارت کند. کرم درآید و پوست و گوشتت غارت کند.
آه اگر با این غفلت و زلّت و اندرین زحمت و ظلمت دشمن درآید و ایمان غارت کند. مفلسا که تو باشی بیتن و بیجان بیمال و سود و زیان، بیطاعت و بیایمان.
و گر ترا در مرگ شکی هست بر شمر که تا بآدم صفی چند پدر داشتهای که یکی از مرگ نرست. در عالم هیچ کس را بر درگاه عزت آن جاه و حشمت نبود که مصطفی عربی را، و با وی مسامحت نرفت خطاب آمد إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ.
ای سیّدی که کلّ کمال نکتهایست از کمال تو، جمله جمال نقطهایست از جمال تو، ای مهتری که ماه روشن سیاه گردد اگر بیند طلعت با جمال تو، خورشید عالم شیدا گردد از نسیم شمال تو، رضوان رضا دهد بدربانی صهیب و بلال تو.
ملک از فلک نثار کند ستارهای بر خد و قد با اعتدال تو. مشک را رشک آید از زلف و خال تو. مجد و حمد و ملّت و دولت پیوسته میم و حامیم و دال تو. با این همه منقبت و مرتبت ای سید، راه فنات میبباید رفت و در کف لحد میبباید خفت. پدرت خلیل از این قهر نرست، برادرت کلیم از این زهر نجست.
ای محمد اکنون که کار تام شد و قواعد شرع بنظام شد که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. منشور رسالت برخواندی، مکه گشادی، بر اعدا ظفر یافتی، دامن کفر چاک کردی، صنادید قریش هلاک کردی، کعبه را از بتان پاک کردی، قیصر روم از بیم تو در قصر خویش بیآرام است، نجاشی در حبشه ترا بنده غلام است، هرقل در روم ترا مطیع فرمان و پیامست، آسمان بفرق تو مینازد، زمین بخاک قدمت مینازد وقت آن آمد که روی در نشیب مرگ آری و همه را یکبارگی بگذاری. کار چون بکمال رسد نقصان گیرد.
ماه در آسمان تا هلال بود در زیادت بود، چون بدر گردد و شعاعش تمام شود نقصان گیرد.
شاخ درختان بوقت بهار هر روزی در زیادت بود، برگ میآراید گل میشکفاند، عالم معطر میدارد، بوستان منوّر میدارد، چون بکمال رسد و میوه دهد در نقصان افتد.
ای سید عالم و ای مهتر اولاد آدم، گاه آن آمد که گوشوار مرگ در گوش بندگی کنی و قصد حضرت ما کنی، تا ما آن کنیم که تو خواهی.
و قد مضت قصة وفاته صلّی اللَّه علیه و آله فی سورة الانبیاء.
وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ، هر چند که حالت مرگ بظاهر صعب مینماید، لکن مؤمنانرا و دوستان را اندر آن حال در باطن همه عز و ناز باشد و از دوست هر لمحتی راحتی و در هر ساعتی خلعتی آید مصطفی (ص) از اینجا فرمود: تحفة المؤمن الموت.
هیچ صاحب صدق از مرگ نترسد.
حسین بن علی (ع) پدر را دید که بیک پیراهن حرب میکرد. گفت: لیس هذا زی المحاربین.
علی گفت: ما یبالی ابوک اسقط علی الموت ام سقط الموت علیه.
صدق زاد سفر مرگست و مرگ راه بقاست و بقا سبب لقاست.
من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاه.
اهل غفلت چون بسر مرگ رسند بآن نگرند که چه میستانند. پیراهن خلق از سر برمیکشند و خلعت نو در سر میافکنند. مردی که هفتاد سال بر یک پیراهن ببود و آن پیراهن خلق گشت آن پیراهن را از سر وی برمیکشند و قرطه ملک ابد در وی میپوشند، جای شادی است نه جای زاری.
عمار یاسر عمر وی بنود سال رسید نیزه در دست گرفتی دستش میلرزیدی مصطفی (ع) او را گفته بود آخر قوت تو از طعام دنیا شیر باشد، در حرب صفین عمار حاضر بود نیزه در دست گرفته و تشنگی بر وی افتاده، شربتی آب خواست، قدحی شیر بوی دادند. یادش آمد حدیث مصطفی (ص)، گفت امروز روز دولت عمار است.
آن شربت بکشید و پیش رفت و میگفت: الیوم القی الا حبّة محمدا و حزبه.
ای جوانمرد این حیاة دنیوی پردهایست ظلمانی در روی روزگار تو کشیده، روز مرگ این پرده بدست لطف در کشند، تا تو بسر نقطه حیاة ابد رسی و تا این حیاة بر جای است بقاء ابدی در پرده است. چون این پرده برگرفتند بقاء ابدی روی بتو آرد.
و ذلک قوله: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
گفتهاند مؤمن در گور همچون آن کودک است در رحم مادر، بیندیش تا اول در رحم مادر حالت چون بود: ضعیف بودی نه قوت بود نه قدرت، نه رفتن و گرفتن، نه شنود و گفتن. ترا در آن ظلمات پیدا آوردم و جگر مادر بسان آئینه پیش روی تو بداشتم. شکل تو در وی پیدا آوردم تا هر چه ترا بایست بود ما در آن همی خورد و بتو همی رسید تو در ناز و راحت و کس را از تو خبر نه.
بآخر همان کنم که باول کردم. بینایی و گویایی و شنوایی و گیرایی و روایی بستانم، آن گه در لحد نهم، چنانک در اول جگر مادر آیینه ساختم، لحد آئینه سازم، تا چنانک آنجا راحت نعمت دنیوی بتو همی رساندم و کس را خبر نه، بآخر راحت بوی بهشت بتو میرسانم و کس را خبر نه، تا دانی که من رحیم و کریم و لطیفام.
بنده من، قادر بودم که بیزندان رحم ترا پیدا آوردمی، قادر بودم که زندان لحد تو را بقیامت رسانیدمی، لکن نه ماه در زندان رحم بداشتم و سالهای دراز در خاک بداشتم چرا چنین کنم؟
بنده من چون خواستم که یوسف را از دست حسد برادران برهانم سه روز او را در زندان چاه بداشتم و چون خواستم که ملک مصر بدو سپارم هفت سال او را بزندان بداشتم.
ای یوسف صدّیق، راحت از دست حاسدان سه روز زندان چاه ارزد. مملکت و ولایت مصر هفت سال زندان مصر ارزد. مؤمن موحّد، دیدار جمال مادر و پدر، نه ماه زندان رحم ارزد. دیدار لم یزل و لا یزال و جوار خداوند ذو الجلال، هزار سال زندان لحد ارزد.
قوله تعالی: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ اگر صد بار روی در خاک مالی و عالم بر فرق سر بپیمایی، تا آن نقطه حقیقی که نام وی دل است رفیق این طاعت نباشد، همه را رقم نیستی درکشند که در خبر است: تفکّر ساعة خیر من عبادة الثقلین.
چون بنده بدرگاه آید و راز بگشاید و دل هم چنان گرفتار شغل دنیا مانده، رقم خذلان بر آن طاعت کشند و بر وی وی باز زنند که گفتهاند: من لم یحضر قلبه فی الصلاة فلا تقبل صلوته، دلی که از قید عبودیت اغیار خلاص یافت آن دل مر حق را یکتا شد. نه رنگ ریاء خلق دارد نه گرد سمعت بر وی نشیند، لکن در سفینه خطر باشد که اشارت صاحب شرع چنین است که: و المخلصون علی خطر عظیم.
هر که مخلصتر، بحق نزدیکتر. و هر که بحق نزدیکتر لرزانتر.
مقرّبان حضرت و ملازمان درگاه صمدیّت و پاکان مملکت، پیوسته در هراس باشند که میفرماید جل جلاله: وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ و مصطفی (ص) فرموده: انا ارجو ان یکون اخشاکم للَّه اصدق لنبی اللَّه.
نزدیکان را بیش بود حیرانی
کایشان دانند سیاست سلطانی
آن وزیر، پیوسته از مراقبت سلطان هراسان بود و آن ستوردار را هراسی نه، زیرا که سینه وزیر خزینه اسرار سلطان است و مهر خزینه شکستن خطرناک بود.
حذیفه یمان صاحب سرّ رسول بود، گفتار روزی شیطان را دیدم که میگریست گفتم ای لعین این ناله و گریه تو چیست، گفت از برای دو معنی یکی آنکه: درگاه لعنت بر ما گشاده، دیگر آنکه: درگاه دل مؤمنان بر ما بسته. بهر وقتی که قصد درگاه دل مؤمن کنم بآتش هیبت سوخته گردم.
بداود وحی آمد: که یا داود، زبانت دلّالی است که بر سر بازار دعوی او را در صدر دار الملک دین محلّی نیست، محلّی که هست دل راست که از او بوی اسرار احدیّت و ازلیّت آید.
عزیز مصر با برادران گفت: رخت بردارید و بوطن و قرارگاه خود باز شوید که از دلهای شما بوی مهر یوسفی مینیاید. اینست سرّ آنچه رب العالمین فرمود: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ... الایة قوله: وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ، ای انتظر یا محمد صیحة القیامة و هول البعث حین ینادی المنادی، مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ. گوش دار ای محمد، منتظر باش صیحه رستاخیز را و هول قیامت را، آن روز که اسرافیل از صخره بیت المقدس ندا کند که ای استخوانهای ریزیده و گوشتهای پوسیده، ای صورتهای نیست شده و اعضای از هم جدا گشته، همه جمع شوید بفرمان حق، روز روز محشر است و روز عرض اکبر است و روز جمع لشکر است. چون این ندا در عالم دهد، اضطراب در خلق افتد. آن گوشتها و پوستها پوسیده و استخوان ریزیده و خاک گشته و ذره ذره بهم برآمیخته، بعضی بشرق و بعضی بغرب، بعضی ببرّ و بعضی ببحر، بعضی دودکان خورده و بعضی مرغان برده. همه با هم میآید و ذره ذرّه بجای خود باز میشود. هر چه در هفت اقلیم خاکی جانور بوده از ابتداء دور عالم تا روز رستخیز همه با هم آید، تنها راست گردد، صورتها پیدا شود، اعضاء و اجزاء مرتّب و مرکّب گردد. ذرّهای کم نه و ذرّهای بیش نه. مویی ازین با آن نیامیزد و ذرّهای از آن با این نپیوندد.
آه، صعب روزی که روز رستاخیز است. روز جزاء خیر و شرّ است. ترازوی راستی آویخته، کرسیّ قضا نهاده، بساط هیبت باز گسترده، همه خلق بزانو درآمده که: وَ تَری کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً دوزخ میغرّد که: تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ زبانیه در عاصی آویخته که: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ هر کس بخود درمانده و از خویش و پیوند بگریخته: لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ آوردهاند که پیش از برآمدن خلق از خاک، جبرئیل و میکائیل بزمین آیند براق میآرند و حلّه و تاج از بهر مصطفی (ص) و از هول آن روز ندانند که روضه سید کجاست؟. از زمین میپرسند و زمین میگوید: من از هول رستاخیز ندانم که در بطن خود چه دارم. جبرئیل شرق و غرب همی نگرد از آنجا که خوابگاه سیّد است نوری برآید جبرئیل آنجا شتابد. سید از خاک برآید چنان که در خبر است: انا اول من تنشقّ عنه الارض. اول سخن این گوید که ای جبرئیل حال امّتم چیست؟ خبر چه داری؟ گوید ای سید اول تو برخاستهای ایشان در خاکند. ای سید، تو حلّه در پوش و تاج بر سر نه و بر براق نشین و بمقام شفاعت رو، تا امّت در رسند مصطفی (ص) همی رود تا بحضرت عزت سجده آرد و حق را جل جلاله بستاید و حمد گوید، از حق جل جلاله خطاب آید که: ای سیّد، امروز نه روز خدمت است، که روز عطا و نعمت است. نه روز سجود است که روز کرم وجود است. سر بردار و شفاعت کن هر چه تو خواهی آن کنم. تو در دنیا همه آن کردی که فرمودیم. ما امروز ترا آن دهیم که تو خواهی وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی
برگردان به زبان ساده
قوله: وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ، بدان ای جوانمرد که از عهد آدم تا فناء عالم کس از مرگ نرست، تو نیز نخواهی رست.
هوش مصنوعی: این جمله به ما میگوید که مرگ واقعیتی اجتنابناپذیر است و از زمان آدم تا امروز هیچکس نتوانسته از آن فرار کند. بنابراین، به جوانان یادآوری میکند که آنها نیز نمیتوانند از مرگ رهایی یابند.
الموت کأس و کلّ الناس شاربه.
هوش مصنوعی: مرگ مانند جامی است که همه انسانها مجبور به نوشیدن آن هستند.
روزگاری که آدم را وفا نداشت ترا کی وفا دارد، عمری که بر نوح بپایان رسید با تو کی به بقا دار. اجلی که بر خلیل تاختن آورد ترا کی فرو گذارد. مرگی که بر سلیمان کمین ساخت با تو کی مسامحت کند. موکّلی که جان مصطفی را تقاضا کرد با تو کی مدارا کند. اگر عمر نوح و مال قارون و ملک سلیمان و حکمت لقمان بدست آری بدر مرگ سود ندارد و با تو محابا نکند. هفت هزار سال کم کسری گذشت تا آدمیان اندر این سفرند. از اصلاب بارحام میآیند و از ارحام بپشت زمین و از پشت زمین بشکم زمین میروند. همه عالم گورستان است، زیرا او همه حسرت، زیر او همه حسرت. سر بر آر و از آسمان بپرس که در شکم چند نازنین داری.
هوش مصنوعی: در زمانی که وفا از آدمی غایب است، دیگران چه وفایی خواهند داشت؟ عمر نوح که به پایان رسید، آیا تو میتوانی به بقا امیدوار باشی؟ اجل و مرگ که بر خلیل نازل شد، چگونه تو را رها خواهد کرد؟ و آن مرگی که برای سلیمان کمین کرده است، آیا با تو مدارا میکند؟ حتی موکلی که جان پیامبر را خواست، با تو چه خواهد کرد؟ اگر عمر نوح، ثروت قارون، سلطنت سلیمان و حکمت لقمان را هم داشته باشی، در برابر مرگ نخواهی توانست کمکی بگیری. هزاران سال است که انسانها در این سفر گذران عمر میکنند. از نسلهای قبلی به دنیا میآیند و در نهایت به زمین میروند. تمام دنیا همچون گورستانی است که حاوی حسرتهاست. سر خود را بلند کن و از آسمان بپرس که چند نفر پاکیزه در دل زمین هستند.
سل الطارم العالی الذّری عن قطینه
نجا ما نجا من بؤس عیش و لینه
هوش مصنوعی: از شخص باعظمت و بلندمرتبه بپرس که در این زندگی چه کسی از رنج و سختی به دور مانده است.
فلما استوی فی الملک و استعبد الوری
رسول المنایا تلّه للجبینه
هوش مصنوعی: وقتی که به مقام سلطنت رسید و مردم را به خود وابسته کرد، فرستاده تقدیر را برای کارش به خدمت گرفت.
ای سخره امل، ای غافل از اجل، ای اسیر آز، ای بنده نیاز. تا کی در زمستان غم تابستان خوری و در تابستان غم زمستان. و کاری که لا محالة بودنی است از آن نه اندیشی و راهی که علی التحقیق رفتنی است زاد آن راه برنگیری. شغل دنیا راست میداری و برگ مرگ نسازی. ای مسکین مرگت در قفاست از او یاد آر. منزلت گور است آباد دارد. امروز در خوابی، باش تا بیدار گردی. امروز مستی، باش تا هشیار گردی. حطام دنیا جمع میکنی و از مستحق منع میکنی، چه طمع داری که جاوید با آن بمانی. باش تا ملک الموت درآید و جانت غارت کند، وارث درآید و مالت غارت کند، خصم درآید و طاعتت غارت کند. کرم درآید و پوست و گوشتت غارت کند.
هوش مصنوعی: ای شخصی که در خواب غفلت هستی و نمیدانی که زمان مرگ نزد توست، ای کسی که اسیر تمایلات دنیوی و نیازهای خود شدهای. چه مدت میخواهی در زمستان غم تابستان را تحمل کنی و در تابستان اندیشه زمستان را داشته باشی؟ کارهایی را که به هر حال حتمی انجام خواهد شد، فراموش کردهای و درباره مسیرهایی که حتماً باید بروی، هیچ تلاشی نمیکنی. تو تمام توجهت را به کارهای دنیوی معطوف کردهای و به فکر مرگ نیفتادهای. ای شخص بیخبر، مرگ تو در قفسی زندانی است؛ از آن غفلت نکن. جایگاه تو قبر است که باید آبادش کنی. امروز در خواب هستی، پس بگذار تا بیدار شوی. امروز در مستی به سر میبری، پس تا زمانی که به هشیاری برسی، زندگی کن. تو مشغول جمعآوری مال و ثروت هستی و از افراد مستحق دریغ میکنی، در حالی که چه انتظاری داری که با این ثروت همیشه بمانی؟ تا زمانی که فرشته مرگ به درون بیاید و جانت را بگیرد، و وراثت به سراغت بیایند و داراییات را ببلعند، و دشمنان به میدان بیایند و عبادتت را از تو بربایند. عذاب و سختی به سراغت خواهد آمد و جسم و جانت را غارت خواهد کرد.
آه اگر با این غفلت و زلّت و اندرین زحمت و ظلمت دشمن درآید و ایمان غارت کند. مفلسا که تو باشی بیتن و بیجان بیمال و سود و زیان، بیطاعت و بیایمان.
هوش مصنوعی: آه، اگر با این غفلت، سقوط و در این زحمت و تاریکی، دشمن به ما نزدیک شود و ایمانمان را به سرقت ببرد، چه سرنوشت غمانگیزی خواهیم داشت. در چنین حالتی، ما تبدیل میشویم به کسانی که نه جسمی دارند، نه روحی، نه مالی و نه سود و زیانی، و از اطاعت و ایمان نیز بیبهره خواهیم ماند.
و گر ترا در مرگ شکی هست بر شمر که تا بآدم صفی چند پدر داشتهای که یکی از مرگ نرست. در عالم هیچ کس را بر درگاه عزت آن جاه و حشمت نبود که مصطفی عربی را، و با وی مسامحت نرفت خطاب آمد إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ.
هوش مصنوعی: اگر درباره مرگ خود تردیدی داری، به شمر نگاه کن که چند پدر داشته و هیچیک از آنها از مرگ نجات نیافتهاند. در دنیا، هیچکس به اندازه مصطفی عربی در برابر عظمت و قدرت الهی مورد احترام و بزرگداشت نبوده است، اما برای او نیز شکی در مرگ وجود نداشت و خطاب شد که تو میمیری و آنها نیز خواهند مرد.
ای سیّدی که کلّ کمال نکتهایست از کمال تو، جمله جمال نقطهایست از جمال تو، ای مهتری که ماه روشن سیاه گردد اگر بیند طلعت با جمال تو، خورشید عالم شیدا گردد از نسیم شمال تو، رضوان رضا دهد بدربانی صهیب و بلال تو.
هوش مصنوعی: ای آقا و سرور من که تمام کمالات از وجود تو نشأت میگیرد، تمامی زیباییها جلوهای از جمال تو هستند. ای بزرگمردی که حتی ماه نیز درخشندگیاش را در مقایسه با زیبایی تو از دست میدهد، خورشید جهانی به زیباییات شگفتزده میشود. بهشت، مقام رضا را در خدمت صهیب و بلال تو ارزانی میدارد.
ملک از فلک نثار کند ستارهای بر خد و قد با اعتدال تو. مشک را رشک آید از زلف و خال تو. مجد و حمد و ملّت و دولت پیوسته میم و حامیم و دال تو. با این همه منقبت و مرتبت ای سید، راه فنات میبباید رفت و در کف لحد میبباید خفت. پدرت خلیل از این قهر نرست، برادرت کلیم از این زهر نجست.
هوش مصنوعی: آسمان بر تو ستارهای میافشاند که با زیباییات همخوانی دارد. حتی مشک هم به خاطر زلف و حالت به تو حسادت میکند. عزت و افتخار و ملت و دولت همواره با نام تو پیوند دارد. اما با وجود این همه فضائل و مقامها، ای آقای بزرگ، باید به سرنوشتی که همه به آن دچار میشوند رسید و در خاک آرمید. پدرت خلیل (ابراهیم) نتوانست از این سرنوشت فرار کند و برادرت کلیم (موسی) نیز از این زهر رهایی نیافت.
ای محمد اکنون که کار تام شد و قواعد شرع بنظام شد که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. منشور رسالت برخواندی، مکه گشادی، بر اعدا ظفر یافتی، دامن کفر چاک کردی، صنادید قریش هلاک کردی، کعبه را از بتان پاک کردی، قیصر روم از بیم تو در قصر خویش بیآرام است، نجاشی در حبشه ترا بنده غلام است، هرقل در روم ترا مطیع فرمان و پیامست، آسمان بفرق تو مینازد، زمین بخاک قدمت مینازد وقت آن آمد که روی در نشیب مرگ آری و همه را یکبارگی بگذاری. کار چون بکمال رسد نقصان گیرد.
هوش مصنوعی: ای محمد، حال که تمام کارها به پایان رسید و اصول دین به نظم درآمد، زمانی است که دین شما کامل شد. تو رسالت خود را به انجام رساندی، مکه را فتح کردی، بر دشمنان پیروز گشتی، کفر را از بین بردی، بزرگان قریش را نابود کردی، کعبه را از بتها پاک ساختی، قیصر روم از ترس تو در قصرش آرام ندارد، نجاشی در حبشه به تو دلبسته است و هرقل در روم به فرمان تو گردن نهاده است. آسمان به خاطر تو میبالد و زمین به پای تو افتخار میکند. اکنون زمان آن فرا رسیده که به سوی مرگ بروی و همه چیز را برای یک بار ترک کنی. وقتی کار به کمال رسید، نقص آن آغاز میشود.
ماه در آسمان تا هلال بود در زیادت بود، چون بدر گردد و شعاعش تمام شود نقصان گیرد.
هوش مصنوعی: ماه وقتی که شکل هلال دارد، در حال افزایش و بزرگ شدن است. اما وقتی که به صورت کامل و گرد (بدر) میشود و نورش به نهایت میرسد، سپس کمکم کاهش مییابد.
شاخ درختان بوقت بهار هر روزی در زیادت بود، برگ میآراید گل میشکفاند، عالم معطر میدارد، بوستان منوّر میدارد، چون بکمال رسد و میوه دهد در نقصان افتد.
هوش مصنوعی: شاخههای درختان در بهار هر روز بیشتر میشوند، برگها را میزنند و گلها را میشکفانند، عطر و بوی خوشی به جهان میدهند و باغی زیبا و پرنور ایجاد میکنند. اما زمانی که به کمال میرسند و میوه میدهند، کمکم دچار نقصان میشوند.
ای سید عالم و ای مهتر اولاد آدم، گاه آن آمد که گوشوار مرگ در گوش بندگی کنی و قصد حضرت ما کنی، تا ما آن کنیم که تو خواهی.
هوش مصنوعی: ای سرور جهانیان و ای پیشوای فرزندان آدم، زمانی فرا میرسد که نشانههای مرگ در گوش بندگی تو نمایان شود و تو قصد ملاقات ما را کنی، تا ما آنچه را که تو میخواهی انجام دهیم.
و قد مضت قصة وفاته صلّی اللَّه علیه و آله فی سورة الانبیاء.
هوش مصنوعی: و داستان فوت او در سوره انبیاء ذکر شده است.
وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ، هر چند که حالت مرگ بظاهر صعب مینماید، لکن مؤمنانرا و دوستان را اندر آن حال در باطن همه عز و ناز باشد و از دوست هر لمحتی راحتی و در هر ساعتی خلعتی آید مصطفی (ص) از اینجا فرمود: تحفة المؤمن الموت.
هوش مصنوعی: حالتی که در زمان مرگ به انسان دست میدهد، هرچند به ظاهر دشوار به نظر میرسد، اما برای مؤمنان و عزیزانشان در حقیقت لحظهای پر از آرامش و عزت است. در آن زمان، از جانب معشوق و دوستان، نوازشها و هدایا به سوی انسان میآید. پیغمبر (ص) در این زمینه فرمودند: مرگ هدیهای است برای مؤمن.
هیچ صاحب صدق از مرگ نترسد.
هوش مصنوعی: هیچ فردی که به صداقت و حقیقت باور داشته باشد، از مرگ نمیترسد.
حسین بن علی (ع) پدر را دید که بیک پیراهن حرب میکرد. گفت: لیس هذا زی المحاربین.
هوش مصنوعی: حسین بن علی (ع) پدرش را دید که در حال دوختن یک پیراهن است. او گفت: این لباس جنگجویان نیست.
علی گفت: ما یبالی ابوک اسقط علی الموت ام سقط الموت علیه.
هوش مصنوعی: علی گفت: ما یبالی که پدرش بر اثر مرگ سقوط کرده است یا خودش به مرگ سقوط کرده است.
صدق زاد سفر مرگست و مرگ راه بقاست و بقا سبب لقاست.
هوش مصنوعی: مرگ آغاز سفری جدید است و آنچه به مرگ منتهی میشود، در واقع، باعث بقا و زندگی دوباره ما میشود. این بقا باعث میشود که ما به ملاقات و وصال با حقایق عمیقتر و لحظات نوین زندگی برسیم.
من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاه.
هوش مصنوعی: هر کسی که دوست دارد خدا را ملاقات کند، خدا نیز دوست دارد او را ملاقات کند.
اهل غفلت چون بسر مرگ رسند بآن نگرند که چه میستانند. پیراهن خلق از سر برمیکشند و خلعت نو در سر میافکنند. مردی که هفتاد سال بر یک پیراهن ببود و آن پیراهن خلق گشت آن پیراهن را از سر وی برمیکشند و قرطه ملک ابد در وی میپوشند، جای شادی است نه جای زاری.
هوش مصنوعی: افرادی که غفلت میکنند، وقتی به مرگ نزدیک میشوند، متوجه میشوند که چه چیزی را از دست میدهند. آنها پیراهن دنیوی خود را از تن درمیآورند و لباس جدیدی بر تن میکنند. شخصی که هفتاد سال با یک پیراهن زندگی کرده و آن پیراهن جزء وجودش شده است، حالا آن پیراهن را از او برمیدارند و لباس ملکوتی ابدی به او میپوشانند. این لحظه باید مایه شادی باشد، نه اندوه.
عمار یاسر عمر وی بنود سال رسید نیزه در دست گرفتی دستش میلرزیدی مصطفی (ع) او را گفته بود آخر قوت تو از طعام دنیا شیر باشد، در حرب صفین عمار حاضر بود نیزه در دست گرفته و تشنگی بر وی افتاده، شربتی آب خواست، قدحی شیر بوی دادند. یادش آمد حدیث مصطفی (ص)، گفت امروز روز دولت عمار است.
هوش مصنوعی: عمار یاسر در سن نود سالگی قرار داشت که نیزهای در دست گرفته بود و دستانش میلرزید. پیامبر(ص) به او گفته بود که نیروی او از غذای این دنیا حاصل میشود. در جنگ صفین، عمار با نیزه در دست حاضر بود و به شدت تشنه شده بود. او درخواست آب کرد و به جای آن قدحی شیر به او دادند. به یاد حدیث پیامبر(ص) افتاد و گفت امروز روز پیروزی عمار است.
آن شربت بکشید و پیش رفت و میگفت: الیوم القی الا حبّة محمدا و حزبه.
هوش مصنوعی: او آن شربت را نوشید و به سمت جلو حرکت کرد و گفت: امروز دانه محمد و یارانش را به زمین میافکنم.
ای جوانمرد این حیاة دنیوی پردهایست ظلمانی در روی روزگار تو کشیده، روز مرگ این پرده بدست لطف در کشند، تا تو بسر نقطه حیاة ابد رسی و تا این حیاة بر جای است بقاء ابدی در پرده است. چون این پرده برگرفتند بقاء ابدی روی بتو آرد.
هوش مصنوعی: ای جوانمرد، این زندگی دنیوی مانند پردهای تاریک است که بر روی روزگار تو کشیده شده. در روز مرگ، این پرده با لطف الهی کنار خواهد رفت تا تو به نقطهای از زندگی ابدی برسی. تا زمانی که این زندگی ادامه دارد، جاودانگی به صورت پردهای باقی مانده است. زمانی که این پرده کنار زده شود، جاودانگی به تو نمایان خواهد شد.
و ذلک قوله: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
هوش مصنوعی: و این جمله اشاره دارد به اینکه ما او را با زندگی خوبی زنده خواهیم کرد.
گفتهاند مؤمن در گور همچون آن کودک است در رحم مادر، بیندیش تا اول در رحم مادر حالت چون بود: ضعیف بودی نه قوت بود نه قدرت، نه رفتن و گرفتن، نه شنود و گفتن. ترا در آن ظلمات پیدا آوردم و جگر مادر بسان آئینه پیش روی تو بداشتم. شکل تو در وی پیدا آوردم تا هر چه ترا بایست بود ما در آن همی خورد و بتو همی رسید تو در ناز و راحت و کس را از تو خبر نه.
هوش مصنوعی: گفتهاند انسان مؤمن در قبر به مانند کودکی در رحم مادر است. اگر به حال آن کودک در رحم مادر فکر کنی، متوجه خواهی شد که او ضعیف است و نه نیرویی دارد، نه قدرتی، نه میتواند حرکت کند یا چیزی را بگیرد، نه میتواند بشنود یا سخن بگوید. او را در آن تاریکیها یافتم و رحم مادر همچون آینهای در برابر او بود. شکل او را در آنجا مشاهده کردم تا هرچه به او نیاز بود، ما در آنجا فراهم میکردیم و او به راحتی و آسایش به زندگی خود ادامه میداد و کسی از حال او خبر نداشت.
بآخر همان کنم که باول کردم. بینایی و گویایی و شنوایی و گیرایی و روایی بستانم، آن گه در لحد نهم، چنانک در اول جگر مادر آیینه ساختم، لحد آئینه سازم، تا چنانک آنجا راحت نعمت دنیوی بتو همی رساندم و کس را خبر نه، بآخر راحت بوی بهشت بتو میرسانم و کس را خبر نه، تا دانی که من رحیم و کریم و لطیفام.
هوش مصنوعی: در نهایت همان کاری را میکنم که ابتدا انجام دادهام. بینایی، گفتار، شنوایی، درک و توانایی را از تو میگیرم و سپس در آرامگاه نهم، مانند وقتی که در رحم مادر، آینهای درست کردم، آرامگاهی به شکل آینه میسازم. تا آنجا که آسایش نعمتهای دنیوی را به تو برسانم و کسی از آن مطلع نشود، در پایان آسایش بوی بهشت را نیز به تو خواهم رساند و هیچکس از آن خبر نخواهد داشت. تا بدانی که من مهربان، سخاوتمند و لطیف هستم.
بنده من، قادر بودم که بیزندان رحم ترا پیدا آوردمی، قادر بودم که زندان لحد تو را بقیامت رسانیدمی، لکن نه ماه در زندان رحم بداشتم و سالهای دراز در خاک بداشتم چرا چنین کنم؟
هوش مصنوعی: من میتوانستم که در رحم مادر تو را به وجود آورم، و همچنین میتوانستم تو را تا روز قیامت در قبر نگهدارم، اما نه ماه را در رحم و سالهای طولانی را در خاک گذراندم. چرا باید چنین کاری را انجام دهم؟
بنده من چون خواستم که یوسف را از دست حسد برادران برهانم سه روز او را در زندان چاه بداشتم و چون خواستم که ملک مصر بدو سپارم هفت سال او را بزندان بداشتم.
هوش مصنوعی: من به دلیل اینکه میخواستم یوسف را از حسد برادرانش نجات دهم، او را سه روز در چاه زندانی کردم و وقتی تصمیم گرفتم که او را به سلطنت مصر بسپارم، او را هفت سال در زندان نگاه داشتم.
ای یوسف صدّیق، راحت از دست حاسدان سه روز زندان چاه ارزد. مملکت و ولایت مصر هفت سال زندان مصر ارزد. مؤمن موحّد، دیدار جمال مادر و پدر، نه ماه زندان رحم ارزد. دیدار لم یزل و لا یزال و جوار خداوند ذو الجلال، هزار سال زندان لحد ارزد.
هوش مصنوعی: ای یوسف راستگو، سه روز زندان در چاه، راحتی از دست حسودان را ارزشمند است. مملکت و سرزمین مصر، حتی هفت سال زندان هم در آنجا ارزش دارد. مؤمن و خداشناس، دیدن زیبایی مادر و پدر را، حتی نه ماه زندان در رحم نیز ارزشمند میداند. دیدار همیشه و ابدی و نزدیکی به خداوند بزرگ، به اندازه هزار سال زندان در عالم برزخ ارزشمند است.
قوله تعالی: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ اگر صد بار روی در خاک مالی و عالم بر فرق سر بپیمایی، تا آن نقطه حقیقی که نام وی دل است رفیق این طاعت نباشد، همه را رقم نیستی درکشند که در خبر است: تفکّر ساعة خیر من عبادة الثقلین.
هوش مصنوعی: اگر کسی به حقیقت وجود خود و معنای واقعی زندگی فکر نکند، تمامی عبادتها و زحمتهای او بهنوعی بیفایده و به هدر رفته به حساب میآید. حتی اگر فردی بارها و بارها در خاک بیفتد و به جستجوی علم و دانش بپردازد، بدون اینکه به آن نقطه عمیق و حقیقی که درون او وجود دارد و به «دل» معروف است توجه کند، همه تلاشهایش در نهایت به عدم و نیستی ختم میشود. در اینجا به ارزش تفکر و اندیشیدن اشاره شده است که یک لحظه تفکر برتر از عبادتهای عمومی و سخت است.
چون بنده بدرگاه آید و راز بگشاید و دل هم چنان گرفتار شغل دنیا مانده، رقم خذلان بر آن طاعت کشند و بر وی وی باز زنند که گفتهاند: من لم یحضر قلبه فی الصلاة فلا تقبل صلوته، دلی که از قید عبودیت اغیار خلاص یافت آن دل مر حق را یکتا شد. نه رنگ ریاء خلق دارد نه گرد سمعت بر وی نشیند، لکن در سفینه خطر باشد که اشارت صاحب شرع چنین است که: و المخلصون علی خطر عظیم.
هوش مصنوعی: زمانی که فردی به درگاه خداوند میآید و راز خود را افشا میکند، اما دلش همچنان در دنیا گرفتار است، نمیتواند توفیق حقیقی را در طاعت داشته باشد و در نهایت بر او پتکی از ناتوانی نازل میشود. به همین خاطر گفتهاند: کسی که قلبش در نماز حاضر نیست، نماز او پذیرفته نمیشود. دلی که از قید بندگی غیرخدا رهایی یافته، به یکتایی حق نائل میشود. این دل هیچ نشانی از ریای مردم ندارد و تحت تأثیر شهرت قرار نمیگیرد، اما در عین حال در معرض خطر بزرگی قرار دارد، چون پیروان واقعی حق در خطر عظیمی به سر میبرند.
هر که مخلصتر، بحق نزدیکتر. و هر که بحق نزدیکتر لرزانتر.
هوش مصنوعی: هر کسی که بیشتر خالص باشد، به حقیقت نزدیکتر است. و هر کسی که به حقیقت نزدیکتر باشد، بیشتر در حال لرزش و تردید است.
مقرّبان حضرت و ملازمان درگاه صمدیّت و پاکان مملکت، پیوسته در هراس باشند که میفرماید جل جلاله: وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ و مصطفی (ص) فرموده: انا ارجو ان یکون اخشاکم للَّه اصدق لنبی اللَّه.
هوش مصنوعی: مریدان و نزدیکان خداوند و افراد پاک و درستکار در جامعه همیشه نگران و آگاه هستند، چرا که خداوند خطاب به آنها فرموده است که تنها دانشمندان از ترس او میهراسند. همچنین پیامبر گرامی (ص) نیز بیان کردهاند که من امیدوارم خشیت و ترس شما از خداوند، روشنترین نشانه صداقت شما در برابر پیامبر باشد.
نزدیکان را بیش بود حیرانی
کایشان دانند سیاست سلطانی
هوش مصنوعی: نزدیکان قدرت در سردرگمی هستند زیرا آنها به خوبی میدانند که چگونه سیاستهای سلطنتی عمل میکند.
آن وزیر، پیوسته از مراقبت سلطان هراسان بود و آن ستوردار را هراسی نه، زیرا که سینه وزیر خزینه اسرار سلطان است و مهر خزینه شکستن خطرناک بود.
هوش مصنوعی: آن وزیر همواره از این میترسید که سلطان او را زیر نظر دارد، اما آن شخص که در خدمت او بود، هیچ نگرانی نداشت. دلیل این امر این بود که وزیر حافظ رازهای پنهان سلطان بود و شکستن این رازها پیامدهای خطرناکی به دنبال داشت.
حذیفه یمان صاحب سرّ رسول بود، گفتار روزی شیطان را دیدم که میگریست گفتم ای لعین این ناله و گریه تو چیست، گفت از برای دو معنی یکی آنکه: درگاه لعنت بر ما گشاده، دیگر آنکه: درگاه دل مؤمنان بر ما بسته. بهر وقتی که قصد درگاه دل مؤمن کنم بآتش هیبت سوخته گردم.
هوش مصنوعی: حذیفه یمان، که رازدار پیامبر بود، میگوید: روزی شیطان را دیدم که به شدت گریه میکند. به او گفتم: ای نفرین شده، چرا اینقدر ناله و گريه میکنی؟ شیطان پاسخ داد: به خاطر دو دلیل. یکی این که درگاه لعنت به روی ما گشوده شده و دیگری این که دلهای مؤمنان به روی ما بسته است. هر بار که تلاش میکنم به دل مؤمنان نزدیک شوم، به قدری از ترس و هیبت میسوزم که از این کار ناتوان میشوم.
بداود وحی آمد: که یا داود، زبانت دلّالی است که بر سر بازار دعوی او را در صدر دار الملک دین محلّی نیست، محلّی که هست دل راست که از او بوی اسرار احدیّت و ازلیّت آید.
هوش مصنوعی: به داود وحی نازل شد: ای داود، زبان تو نشانگر حقیقت است و در بازار دعوی، جایگاهی برای او در مرکز دین محلی وجود ندارد. محلی که حقیقی است، دلی است که از آن بوی اسرار وحدت و جاودانگی به مشام میرسد.
عزیز مصر با برادران گفت: رخت بردارید و بوطن و قرارگاه خود باز شوید که از دلهای شما بوی مهر یوسفی مینیاید. اینست سرّ آنچه رب العالمین فرمود: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ... الایة قوله: وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ، ای انتظر یا محمد صیحة القیامة و هول البعث حین ینادی المنادی، مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ. گوش دار ای محمد، منتظر باش صیحه رستاخیز را و هول قیامت را، آن روز که اسرافیل از صخره بیت المقدس ندا کند که ای استخوانهای ریزیده و گوشتهای پوسیده، ای صورتهای نیست شده و اعضای از هم جدا گشته، همه جمع شوید بفرمان حق، روز روز محشر است و روز عرض اکبر است و روز جمع لشکر است. چون این ندا در عالم دهد، اضطراب در خلق افتد. آن گوشتها و پوستها پوسیده و استخوان ریزیده و خاک گشته و ذره ذره بهم برآمیخته، بعضی بشرق و بعضی بغرب، بعضی ببرّ و بعضی ببحر، بعضی دودکان خورده و بعضی مرغان برده. همه با هم میآید و ذره ذرّه بجای خود باز میشود. هر چه در هفت اقلیم خاکی جانور بوده از ابتداء دور عالم تا روز رستخیز همه با هم آید، تنها راست گردد، صورتها پیدا شود، اعضاء و اجزاء مرتّب و مرکّب گردد. ذرّهای کم نه و ذرّهای بیش نه. مویی ازین با آن نیامیزد و ذرّهای از آن با این نپیوندد.
هوش مصنوعی: عزیز مصر به برادرانش گفت که وسایل خود را جمع کنند و به خانه و دیار خود بازگردند، چون محبت یوسف در دلهایشان زنده است. این همان معنایی است که پروردگار عالم فرموده: در این ماجرا یادآوری برای کسانی است که دل دارند... به محمد گفته میشود که منتظر فریاد روز قیامت و ترس آن لحظه باشد، وقتی که اسرافیل از مکانی نزدیک ندا میدهد که ای استخوانهای پراکنده و گوشتهای پوسیده، ای صورتهای نابود شده و اعضای جداگانه، همه با فرمان حق جمع شوید. این روز، روز محشر و روز ارائه بزرگ است. زمانی که این ندا در جهان طنینانداز میشود، اضطراب و هراسی در مخلوقات ایجاد خواهد شد. گوشتها و پوستهای پوسیده و استخوانهای پراکنده که به خاک تبدیل شده و در نقاط مختلف پخش شدهاند، همه با هم به سوی خود برمیگردند. آنچه در تمامی اقلیمهای خاکی از آغاز تا روز قیامت وجود داشته، همگی جمع خواهند شد و به حالت طبیعی خود باز میگردند. هیچ ذرهای کم یا زیاد نخواهد شد و هیچ مو یا ذرهای از یک موجود با دیگری اختلاط نخواهد کرد.
آه، صعب روزی که روز رستاخیز است. روز جزاء خیر و شرّ است. ترازوی راستی آویخته، کرسیّ قضا نهاده، بساط هیبت باز گسترده، همه خلق بزانو درآمده که: وَ تَری کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً دوزخ میغرّد که: تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ زبانیه در عاصی آویخته که: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ هر کس بخود درمانده و از خویش و پیوند بگریخته: لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ آوردهاند که پیش از برآمدن خلق از خاک، جبرئیل و میکائیل بزمین آیند براق میآرند و حلّه و تاج از بهر مصطفی (ص) و از هول آن روز ندانند که روضه سید کجاست؟. از زمین میپرسند و زمین میگوید: من از هول رستاخیز ندانم که در بطن خود چه دارم. جبرئیل شرق و غرب همی نگرد از آنجا که خوابگاه سیّد است نوری برآید جبرئیل آنجا شتابد. سید از خاک برآید چنان که در خبر است: انا اول من تنشقّ عنه الارض. اول سخن این گوید که ای جبرئیل حال امّتم چیست؟ خبر چه داری؟ گوید ای سید اول تو برخاستهای ایشان در خاکند. ای سید، تو حلّه در پوش و تاج بر سر نه و بر براق نشین و بمقام شفاعت رو، تا امّت در رسند مصطفی (ص) همی رود تا بحضرت عزت سجده آرد و حق را جل جلاله بستاید و حمد گوید، از حق جل جلاله خطاب آید که: ای سیّد، امروز نه روز خدمت است، که روز عطا و نعمت است. نه روز سجود است که روز کرم وجود است. سر بردار و شفاعت کن هر چه تو خواهی آن کنم. تو در دنیا همه آن کردی که فرمودیم. ما امروز ترا آن دهیم که تو خواهی وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی
هوش مصنوعی: روز قیامت روز بسیار سختی است. روزی است که هر شخصی اعمال نیک و بد خود را مشاهده میکند. ترازویی برای سنجش نیکیها و بدیها برقرار شده است و در این روز، همه افراد در حالت تسلیم و خضوع هستند. آتش جهنم به شدت میغرد و افرادی که خطا کردهاند، در دست جبرئیل به جهنم فرستاده خواهند شد. هر کسی در آن روز به فکر خود است و در سختی به سر میبرد. پیش از آنکه مردم از خاک برخیزند، جبرئیل و میکائیل به زمین میآیند تا وسایل لازم را برای پیامبر (ص) آماده کنند. به دلیل ترس از آن روز، آنها نمیدانند که جایگاه پیامبر کجاست و از زمین میپرسند، اما زمین در پاسخ فقط از وحشت قیامت سخن میگوید. جبرئیل در حال جستجوی نور پیامبر است تا او را بیابد. وقتی پیامبر از خاک برمیخیزد، نخستین سوال او این است که حال امت من چگونه است؟ جبرئیل به او میگوید که تو نخستین کسی هستی که از زمین برمیخیزی و در حالی که او لباس ویژه و تاج را به تن کرده، باید بر شانه براق بنشیند و به مقام شفاعت برود. وقتی امت مسلمان به او نزدیک میشوند، او به درگاه خداوند سجده میکند و خداوند خطاب به او میگوید که امروز روز عطا و نعمت است و تو میتوانی شفاعت کنی. او در دنیا تمام کارهایی را که خداوند از او خواسته، انجام داده و اکنون وقت آن است که خداوند به او عطا کند.