گنجور

۱ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، جعفر صادق را پرسیدند از معنی بسم گفت اسم از سمة است و سمت داغ بود. چون بنده گوید بسم اللَّه، معنی آنست که داغ بندگی حق بر خود میکشم تا از کسان او باشم. هر سلطانی که بود مرکب خاص خویش بسمت خویش دارد، آن را داغی مشهور بر نهد، تا طمع دیگران از وی بریده گردد، هر مرکبی که داغ سلطان دارد از دست نشست دیگران آسوده بود، عزیز و مصون مکرم و محترم بود، باز هر مرکبی که داغ سلطان ندارد پیوسته ذلول و ذلیل بود. در آسیب کوفت و کوب دیگران بود. مثال بندگان خداوند جل جلاله همین است: داغ الهی بر خواص اهل اخلاص، گفتار بسم اللَّه است، هر که این داغ دارد در حمایت جلال است و در رعایت جمال و در خلعت قبول و اقبال، و هر که این داغ ندارد اسیر کسیر است و رنجور و مهجور، ظاهر او سحره دست سلاطین و باطن او پای سپرده مرده شیاطین. پس جهد کن، ای جوانمرد تا داغ عبودیت حق بر سر خود کشی تا سعید هر دو سرای گردی و چندان که توانی بکوش تا خویشتن را در کسی از کسان او بندی تا عزیز هر دو جهان گردی.

بنده خاص ملک باش که با داغ ملک
روزها ایمنی از شحنه و شبها ز عسس
هر که او نام کسی یافت از این درگه یافت
ای برادر کس او باش و میندیش ز کس‌

قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ای لا تقضوا امرا دون اللَّه و رسوله و لا تفعلوا من ذات انفسکم شیئا، ای گرویدگان و حق را جویندگان و در راه اسلام پویندگان، از ذات خویش هیچ مگویید و از بر خویش در عرصه دین هیچ اساس منهید و تکیه بر دانش و خرد خود مکنید. هر چه گوئید از گفت رسول ما گوئید و از فرمان او در مگذرید، عهد او در دل گیرید و حکم او بجان پذیرید، که حکم او حکم ماست و قول او وحی ماست و شریعت او نهاده ماست و سنّت او پسندیده ماست و اتباع او دوستی ماست. شما که یاران اوئید و در امید شفاعت و تفخیم او را خوانید، لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ. خبر ندارید که هنوز جوهر فطرت او از سکون عدم بخطاب کن در حرکت فیکون نیامده بود و از جوار قدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که فضائل و شمائل او وصف کردیم و مقربان حضرت و عابدان سدره را از حال و کمال و خلق و خلق او خبر دادیم. گفتیم که ما را دوستی خواهد بود که بر منوال ارادت چنو نسج نیاید و صنع قدیم حکیم چنو خریج ننماید، کلّ کمالست و جمله جمال. قبله اقبالست و کعبه آمال. جوهر صدف رسالت و ثمره شجره خلت. سر او از برکت. چشم او از حیا. گوش او از حکمت. زبان او از ثنا، لب او از تسبیح. روی او از رضا. گردن او از تواضع. سینه او از صفا. دل او از رحمت. فؤاد او از وفا. جگر او از خوف. شغاف او از رجا. شکم او از قناعت. پشت او از غناء. ساق او از خدمت. دست او از سخا. استخوان او کافور.

موی او مشک بویا.

قیمت عطار و مشک اندر جهان کاسد شود

چون بر افشاند صبا زلفین عنبرسای تو

مقربان در گاه چون وصف آن سید شنیدند، همه شربت مهر او چشیدند و داغ عشق او بر دل کشیدند، همه آفاق عشاق او شدند. اهل زمین و آسمان مشتاق او گشتند. در هر گوشه‌ای او را طالبی و در هر افقی او را عاشقی، در هر دلی شوری و در هر جایی سوزی. زمینیان همه خسته دیدار او، آسمانیان بسته شوق بجمال او، آخر شب انتظار ایشان بپایان رسید و صبح روز وصال بر دمید، وقت وجود وی در رسید.

آن سید از مادر خود آمنه جدا شد و چهره جمال او در عالم پیدا شد. همه عالم در جمال او فتنه و شیدا شد. همه بفغان آمدند، جبرئیل گفت: کهتری کنم، میکائیل گفت: چاکری کنم. ماه گفت: دارندگی کنم. خورشید گفت: دایگی کنم. میغ گفت: خادمی کنم. چرخ گفت: بندگی کنم. اهل آسمان و زمین در فغان آمده و از غیب ندا همی آید که ای عالمیان که در آرزوی صحبت و پرورش محمد بیقرار شده‌اید، آرام گیرید که ما قضا رانده‌ایم و حکم کرده که این جوهر مطهر و این عزیز مکرم را در کنار زنی مشرکه نهیم و وی را بشیر او پروریم. ما آن کنیم که خود خواهیم، سامری منافق را در بر جبرئیل پروریم، و حبیب موافق در کنار حلیمه مشرکه بداریم. کس را بدانش این راه نیست و از سرّ ما کس آگاه نیست. آری عزیزا چون نوبت طفولیت وی بسر آمد و صبح روز دولت و کرامت بر آمد و روزگار بعثت وی درآمد، شعاع شرع او باطراف عالم رسانیدند و سراپرده دولت ملت او از قاف تا قاف باز کشیدند. چون زمینیان این خلعت بیافتند، آسمانیان را درد غیرت بر وجد محبت زیادت شد و خزینه صبرشان بدست لشکر شوق غارت شد. گفتند خداوندا فرمان ده تا از این عالم بلند بزمین شویم و در پیش حجره نبوت محمد صف برکشیم. تا باشد که گرد میدان او بر ما نشیند و نسیم حضرت او بر ما وزد. فرمان رسید که ای مقربان حضرت آرام گیرید که رفتن شما بزمین سامان نیست، که شرق و غرب و بر و بحر شما را برندارد و کس هست از شما که جمله اقالیم خاکی در کف او از نخودی در کف آدمیان کم نماید، صبر کنید و در انتظار بنشینید تا وقت آن دیدار که ما تقدیر کرده‌ایم در رسد. آتشی در جان وی زنیم و سوزی در دل وی افکنیم و ظاهر و باطن وی بعشق حضرت شیدا کنیم و غم امّت بر وی گماریم تا باضطرار بیقرار شود و از بهر امّت قصد حضرت ما کند و شما بطفیل شفاعت امت او را ببینید. پس چون آن میعاد مقدّر درآمد، ناگاه روزی سوزی در دل سید آمد.

بیقرار و بی‌آرام گشت. یکی در عشق حضرت یکی در غم امّت. از عشق حضرت بتعریض تقاضای رؤیت جبرئیل میکرد که: «هل رأیت ربک». و از غم امت همی گفت: «ما ادری ما یفعل بی و لا بکم». چون سوز بغایت رسید فرمان آمد که: ای مقربان و روحانیان، ای جبرئیل، پر طاوسی در پوش، تحفه اقبال بر گیر، نثار افضال بردار، انبیا را خبر کن، هوای بهشت را معنبر کن. از کنگره عرش تا دامن فرش معطر کن. از سدره منتهی بزمین سفر کن، بحجره امّ هانی گذر کن. آن دوست ما را از خواب بیدار کن. گوی ای محمد خیز و بیا تا مرا بینی. من منتظرم بی‌من چه نشینی.

شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
برخیز و بیا جانا کامشب شب ماست

یا محمد تا کی غم امّت در دل داری، تا کی اندوه عاصیان بجان کشی برخیز و بیا تا عذاب بر امّت حرام کنم، نعمت و راحت و رحمت بر ایشان تمام کنم.

کار ایشان بنظام کنم و جای ایشان دار السلام کنم. و من که ملک العرشم بخودی خود بر تو سلام کنم که: السلام علیک ایها النبی و رحمة اللَّه و برکاته.

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، جعفر صادق را پرسیدند از معنی بسم گفت اسم از سمة است و سمت داغ بود. چون بنده گوید بسم اللَّه، معنی آنست که داغ بندگی حق بر خود میکشم تا از کسان او باشم. هر سلطانی که بود مرکب خاص خویش بسمت خویش دارد، آن را داغی مشهور بر نهد، تا طمع دیگران از وی بریده گردد، هر مرکبی که داغ سلطان دارد از دست نشست دیگران آسوده بود، عزیز و مصون مکرم و محترم بود، باز هر مرکبی که داغ سلطان ندارد پیوسته ذلول و ذلیل بود. در آسیب کوفت و کوب دیگران بود. مثال بندگان خداوند جل جلاله همین است: داغ الهی بر خواص اهل اخلاص، گفتار بسم اللَّه است، هر که این داغ دارد در حمایت جلال است و در رعایت جمال و در خلعت قبول و اقبال، و هر که این داغ ندارد اسیر کسیر است و رنجور و مهجور، ظاهر او سحره دست سلاطین و باطن او پای سپرده مرده شیاطین. پس جهد کن، ای جوانمرد تا داغ عبودیت حق بر سر خود کشی تا سعید هر دو سرای گردی و چندان که توانی بکوش تا خویشتن را در کسی از کسان او بندی تا عزیز هر دو جهان گردی.
هوش مصنوعی: در این متن به معنای عبارت "بسم اللَّه الرحمن الرحیم" پرداخته شده است. گفته می‌شود که "اسم" به معنای نشانه و علامت است و وقتی انسان این عبارت را می‌گوید، در واقع می‌خواهد نشان دهد که خود را به حق بندگی خدا متصل کرده است. مانند اینکه هر سلطان برای مرکب خاص خود نشانی می‌گذارد تا دیگران نتوانند به آن دسترسی پیدا کنند، بندگان خدا نیز با گفتن این عبارت دارای نشانه‌ای از حق هستند که آن‌ها را از آسیب‌ها محفوظ می‌دارد. هر کسی که این نشان را داشته باشد در حمایت و نگهداری خداوند است و در عوض کسانی که این نشان را ندارند در معرض آسیب قرار می‌گیرند. در نهایت، بر اهمیت بستن خود به بندگی خداوند تأکید می‌شود تا انسان در هر دو دنیای مادی و معنوی عزیز و محترم باشد.
بنده خاص ملک باش که با داغ ملک
روزها ایمنی از شحنه و شبها ز عسس
هوش مصنوعی: خلاصه‌اش این است که باید از مقام و موقعیت ویژه‌ای برخوردار باشی تا در طول روز از خطرات و نگهبانی‌ها در امان باشی و در شب‌ها نیز از دست مأموران در امان بمانی.
هر که او نام کسی یافت از این درگه یافت
ای برادر کس او باش و میندیش ز کس‌
هوش مصنوعی: هر کسی که در این درگاه به او نامی داده شد، ای برادر، آن شخص را همپایه خود بدان و نگران مقام و جایگاه دیگران نباش.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ای لا تقضوا امرا دون اللَّه و رسوله و لا تفعلوا من ذات انفسکم شیئا، ای گرویدگان و حق را جویندگان و در راه اسلام پویندگان، از ذات خویش هیچ مگویید و از بر خویش در عرصه دین هیچ اساس منهید و تکیه بر دانش و خرد خود مکنید. هر چه گوئید از گفت رسول ما گوئید و از فرمان او در مگذرید، عهد او در دل گیرید و حکم او بجان پذیرید، که حکم او حکم ماست و قول او وحی ماست و شریعت او نهاده ماست و سنّت او پسندیده ماست و اتباع او دوستی ماست. شما که یاران اوئید و در امید شفاعت و تفخیم او را خوانید، لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ. خبر ندارید که هنوز جوهر فطرت او از سکون عدم بخطاب کن در حرکت فیکون نیامده بود و از جوار قدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که فضائل و شمائل او وصف کردیم و مقربان حضرت و عابدان سدره را از حال و کمال و خلق و خلق او خبر دادیم. گفتیم که ما را دوستی خواهد بود که بر منوال ارادت چنو نسج نیاید و صنع قدیم حکیم چنو خریج ننماید، کلّ کمالست و جمله جمال. قبله اقبالست و کعبه آمال. جوهر صدف رسالت و ثمره شجره خلت. سر او از برکت. چشم او از حیا. گوش او از حکمت. زبان او از ثنا، لب او از تسبیح. روی او از رضا. گردن او از تواضع. سینه او از صفا. دل او از رحمت. فؤاد او از وفا. جگر او از خوف. شغاف او از رجا. شکم او از قناعت. پشت او از غناء. ساق او از خدمت. دست او از سخا. استخوان او کافور.
هوش مصنوعی: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، بین خدا و پیامبرش پیشی نگیرید و هیچ چیزی را بدون اراده خدا و پیامبر او انجام ندهید. شما که در جستجوی حقیقت و پیرو آیین اسلام هستید، از خود نیندیشید و بر دانش و خرد خود تکیه نکنید. هر حرفی که می‌زنید باید مطابق با گفته‌های پیامبر باشد و باید به فرمان‌های او پایبند باشید. شما باید حاکمیت و گفتار او را بپذیرید، زیرا حکم او حکم خداوند است و سنت او مورد پسند ماست. شما که یاران او هستید و به امید شفاعت او دعا می‌کنید، صدایتان را بالاتر از صدای پیامبر نبرید و در حضور او با صدای بلند صحبت نکنید. شما نمی‌دانید که او در چه مقام و مرتبه‌ای قرار دارد و از همان آغاز، ذات او مملو از فضائل و ویژگی‌های برجسته است. او نمونه کامل کمال و جمال است و مرکز توجه و آرزوهای ماست. او از برکت و حیا برخوردار است و سینه‌اش مملو از صفا و دلش پر از رحمت است. او تجسم وفا و خوف و رجا است و با دست‌های بخشنده‌اش، نیازمندان را یاری می‌کند.
موی او مشک بویا.
هوش مصنوعی: موهای او بویی شبیه مشک دارند.
قیمت عطار و مشک اندر جهان کاسد شود
هوش مصنوعی: قیمت عطر و مشک در جهان کاهش می‌یابد.
چون بر افشاند صبا زلفین عنبرسای تو
هوش مصنوعی: وقتی نسیم خوشبو، موهای خوش رنگ و عطر آگین تو را به اطراف می‌پراکند.
مقربان در گاه چون وصف آن سید شنیدند، همه شربت مهر او چشیدند و داغ عشق او بر دل کشیدند، همه آفاق عشاق او شدند. اهل زمین و آسمان مشتاق او گشتند. در هر گوشه‌ای او را طالبی و در هر افقی او را عاشقی، در هر دلی شوری و در هر جایی سوزی. زمینیان همه خسته دیدار او، آسمانیان بسته شوق بجمال او، آخر شب انتظار ایشان بپایان رسید و صبح روز وصال بر دمید، وقت وجود وی در رسید.
هوش مصنوعی: مقربان هنگام شنیدن وصف آن سید، همه طعم عشق او را چشیدند و احساس عشق او را بر دل خود حس کردند. همه به عشق او دلبسته شدند. مردم زمین و آسمان مشتاق او گردیدند. در هر گوشه‌ای برای او دلدادگی وجود داشت و در هر نقطه‌ای افرادی عاشق او بودند. هر دلی پر از شور و حال و هر مکانی مملو از شوق برای او بود. مردم دنیا به شدت مشتاق دیدار او بودند و اهل آسمان در حسرت زیبایی او به سر می‌بردند. در نهایت، شب انتظار به پایان رسید و صبح روز وصال فرا رسید؛ زمانی که وجود او فرارسید.
آن سید از مادر خود آمنه جدا شد و چهره جمال او در عالم پیدا شد. همه عالم در جمال او فتنه و شیدا شد. همه بفغان آمدند، جبرئیل گفت: کهتری کنم، میکائیل گفت: چاکری کنم. ماه گفت: دارندگی کنم. خورشید گفت: دایگی کنم. میغ گفت: خادمی کنم. چرخ گفت: بندگی کنم. اهل آسمان و زمین در فغان آمده و از غیب ندا همی آید که ای عالمیان که در آرزوی صحبت و پرورش محمد بیقرار شده‌اید، آرام گیرید که ما قضا رانده‌ایم و حکم کرده که این جوهر مطهر و این عزیز مکرم را در کنار زنی مشرکه نهیم و وی را بشیر او پروریم. ما آن کنیم که خود خواهیم، سامری منافق را در بر جبرئیل پروریم، و حبیب موافق در کنار حلیمه مشرکه بداریم. کس را بدانش این راه نیست و از سرّ ما کس آگاه نیست. آری عزیزا چون نوبت طفولیت وی بسر آمد و صبح روز دولت و کرامت بر آمد و روزگار بعثت وی درآمد، شعاع شرع او باطراف عالم رسانیدند و سراپرده دولت ملت او از قاف تا قاف باز کشیدند. چون زمینیان این خلعت بیافتند، آسمانیان را درد غیرت بر وجد محبت زیادت شد و خزینه صبرشان بدست لشکر شوق غارت شد. گفتند خداوندا فرمان ده تا از این عالم بلند بزمین شویم و در پیش حجره نبوت محمد صف برکشیم. تا باشد که گرد میدان او بر ما نشیند و نسیم حضرت او بر ما وزد. فرمان رسید که ای مقربان حضرت آرام گیرید که رفتن شما بزمین سامان نیست، که شرق و غرب و بر و بحر شما را برندارد و کس هست از شما که جمله اقالیم خاکی در کف او از نخودی در کف آدمیان کم نماید، صبر کنید و در انتظار بنشینید تا وقت آن دیدار که ما تقدیر کرده‌ایم در رسد. آتشی در جان وی زنیم و سوزی در دل وی افکنیم و ظاهر و باطن وی بعشق حضرت شیدا کنیم و غم امّت بر وی گماریم تا باضطرار بیقرار شود و از بهر امّت قصد حضرت ما کند و شما بطفیل شفاعت امت او را ببینید. پس چون آن میعاد مقدّر درآمد، ناگاه روزی سوزی در دل سید آمد.
هوش مصنوعی: آن سید از مادرش آمنه جدا شد و زیبایی‌اش در جهان نمایان گردید. همه موجودات عالم به زیبایی او شگفت‌زده و مجذوب شدند. فرشتگان و آسمانیان از شوق و محبت به او به تنهایی فریاد زدند. جبرئیل گفت که خود را در خدمت او قرار می‌دهد و میکائیل اظهار کرد که می‌خواهد برای او خدمت کند. دیگران نیز هرکدام در آرزوی خدمت به او بودند. در این بین، پیامی از عالم غیب به گوش رسید که به تمام جهانیان می‌گفت برای ملاقات محمد صبر کنید، چرا که تقدیر الهی بر این قرار گرفته که او را در کنار زنی شرک‌ورز پرورش دهند. هیچ‌کس از این راز آگاه نبود. همچنین، زمانی که دوران کودکی او به پایان رسید و زمان بعثتش فرا رسید، آثار و پیام‌های او به تمامی عالم پراکنده شد و دنیای اسلام آغاز گردید. آسمانیان که از این نعمت شگفت‌زده شده بودند، در آرزو بودند که به زمین بیایند و به خدمت او بشتابند، اما از سوی خدا به آنها دستور صبر داده شد تا زمانی که موعد ملاقات فرا برسد. در این میان، خداوند در دل او شوری ایجاد کرد که او را به عشق و محبت نسبت به امتش وادار سازد. و سرانجام، وقتی زمان مقدر فرا رسید، ناگهان روزی احساسی عمیق در دل سید به وجود آمد.
بیقرار و بی‌آرام گشت. یکی در عشق حضرت یکی در غم امّت. از عشق حضرت بتعریض تقاضای رؤیت جبرئیل میکرد که: «هل رأیت ربک». و از غم امت همی گفت: «ما ادری ما یفعل بی و لا بکم». چون سوز بغایت رسید فرمان آمد که: ای مقربان و روحانیان، ای جبرئیل، پر طاوسی در پوش، تحفه اقبال بر گیر، نثار افضال بردار، انبیا را خبر کن، هوای بهشت را معنبر کن. از کنگره عرش تا دامن فرش معطر کن. از سدره منتهی بزمین سفر کن، بحجره امّ هانی گذر کن. آن دوست ما را از خواب بیدار کن. گوی ای محمد خیز و بیا تا مرا بینی. من منتظرم بی‌من چه نشینی.
هوش مصنوعی: او به شدت بی‌قرار و بی‌آرام شده بود. یکی به خاطر عشق به حضرت و دیگری به خاطر غم امت. از عشق به حضرت به طور غیرمستقیم درخواست ملاقات جبرئیل را می‌کرد و می‌پرسید: «آیا پروردگارت را دیدی؟» و از غم امت می‌گفت: «نمی‌دانم چه بر سر من و شما خواهد آورد.» وقتی شدت درد او به اوج رسید، فرمانی صادر شد که: ای مقربان و فرشتگان، ای جبرئیل، پر طاوسی خود را بپوش، نعمت‌ها را با خود بیاور و خبر انبیا را بده. بوی بهشت را در سراسر عالم منتشر کن. از کنگره عرش تا پایین‌ترین نقطه زمین را معطر کن. به سدره منتهی سفر کن و به خانه ام هانی برو. آن دوست ما را از خواب بیدار کن. بگو ای محمد، بلند شو و بیا تا مرا ببینی که من در انتظار تو هستم و تو بی‌من چه می‌کنی.
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
برخیز و بیا جانا کامشب شب ماست
هوش مصنوعی: شب فرا رسیده و شراب آماده است، و من تنها بینم. بیا و برخواه، ای محبوب، امشب شب ماست و باید با هم باشیم.
یا محمد تا کی غم امّت در دل داری، تا کی اندوه عاصیان بجان کشی برخیز و بیا تا عذاب بر امّت حرام کنم، نعمت و راحت و رحمت بر ایشان تمام کنم.
هوش مصنوعی: ای محمد، تا کی باید غم امّتی که داری در دل خود تحمل کنی؟ تا کی باید رنج گناهکاران را به جان خرید؟ برخیز و بیا که من می‌خواهم عذاب را از امّت دور کنم و نعمت، راحت و رحمت را برای آنان کامل کنم.
کار ایشان بنظام کنم و جای ایشان دار السلام کنم. و من که ملک العرشم بخودی خود بر تو سلام کنم که: السلام علیک ایها النبی و رحمة اللَّه و برکاته.
هوش مصنوعی: من کار او را به سامان می‌رسانم و جای او را به دیاری صلح و آرامش تبدیل می‌کنم. و من که پادشاه عرش هستم به خودی خود به تو سلام می‌کنم که: درود بر تو ای پیامبر و رحمت و برکات خدا بر تو باد.