قوله تعالی: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ بدان که قصه بیعة الرضوان اصحاب شجرة قصهای عظیم است و کاری بزرگ که در هیچ وقت از اوقات عهد اسلام و در عصر رسالت مثل آن نرفت. و هی من معاقل السودد و الشرف فی الاسلام و آن را بیعة الرضوان از بهر آن خوانند که اللَّه تعالی خلعت رضاء خود نثار آن جمع کرد که در زیر آن درخت دست عهد بیعت گرفتند با رسول (ص)، و اندر آن ساعت فرمان آمد از حق جل جلاله تا درهای آسمان بگشادند و فریشتگان از ذروه فلک بفرمان ملک نظاره کردند مر آن گروه را که با رسول خدا بعشق جان و صدق دل و عهد تن بیعت کردند و از اللَّه تعالی فرمان بود بر طریق مباهات که: ای مقربان افلاک و ای ساکنان ذروه سماک نظاره کنید بآن جمع یاران که از بهر اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حق میکوشند مال بذل کرده و تن سبیل و دل فدا و در وقت قتال روی عزیز نشانه تیر کرده و سینه منور بنور اسلام سپر ساخته.
شراب از خون و جام از کاسه سر
بجای بانگ رود آواز اسپان
بجای دسته گل دسته تیغ
بجای قرطه بر تن درع و خفتان
هر چند که درویشان و دلریشاناند لکن در جریده فضل من سطر، مقدم ایشاناند. گواه باشید ای مقرّبان که من از ایشان خوشنودم و در حشر قیامت هر یکی را از ایشان در امت محمد چندان شفاعت دهم که از من خوشنود گردند. و از این عهد تا آخر دور هر مؤمنی که آن بیعت بشنود و بدل با ایشان در قبول این بیعت موافق بود، من آن مؤمن را همان خلعت دهم که این مؤمنانرا. و اندر آن ساعت بیعت جمله صحابه میگفتند: اگر عثمان زنده است این بیعت از وی فوت شد و از این کرامت باز ماند.
رسول (ص) از باطن ایشان این خاطر بشناخت، خواست که عثمان از این کرامت بیبهره نبود، از بهر آن که وی بامر رسول خدا بمکه رفته و جان در خطر نهاده، رسول دست راست خود برآورد گفت هذه یمینی عنی و دست چپ برآورد و گفت هذه شمالی عن عثمان. هر دو بر هم نهاد و گفت بیعت کردم از بهر عثمان، زهی کرامت و رفعت زهی دولت و مرتبت که عثمان را برآمد. آن ساعت، ایشان که حاضر بودند از غیرت و حیرت جگر ایشان خون شد، خواستند که همه غائب بودند ید تا آن کرامت و مرتبت بیافتند ید، غیبت عثمان زیادت از حضور آن جمع آمد، حضور آن جمع غیبت گشت و غیبت عثمان حضور شد از بهر آنکه عثمان بوفا امر رسول کمر بسته بود و از دل رسول اثر عنایت و رعایت داشت تا اندر حال غیبت محروم نماند. ای جوانمرد، اگر دست چپ رسول روز بیعت نیابت عثمان بداشت تا بآن کرامت رسید. شوق باطن رسول و مهر دل وی نیابت تو بداشت که بابو بکر میگفت: واشوقاه الی اخوانی. شوق که زبان را به بیان آرد، زیادت از آن عنایت بود که دست را به بیعت آرد. آثار آن عنایت در حق عثمان بدست چپ ظاهر گشت و آثار شوق و مهر در حق امت بزبان وحی گزار رسالت رسان پیدا گشت. این کرامت در حق امت زیادت از آن نیابت آمد. امید است که امت آخر الزمان فردا از زوائد لطف محروم نمانند.
قوله تعالی: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ: الایة. در قرآن چهار هزار جای، ذکر مصطفی است بتصریح و تعریض و انواع تشریف، چندان که رسیدیم از نقل صحیح بعبارت بلیغ و بیان صریح ذکر نعت و صفت وی کردیم و این آیت اشارت است ببدایت بعثت او و تحقیق نبوت و رسالت او و مبدء وحی پاک از علم بینهایت بدو.
خبر درست است از عایشه قالت اول ما بدی به رسول اللَّه من الوحی الرؤیا الصادقة فکان لا یری رؤیا الا جاءت مثل فلق الصبح. ابتداء وحی که برسول خدا آشکار گشت اندر خواب بود شش ماه و سر این خبر آنست که تا روح پاک وی از ظلمت طبیعت توقی میگیرد و کلمات الهیت را بافاضت جود حق تلقی میکند تا بلطائف مشاهدت مهذب و مقرب گردد.
شش ماه جان مقدس وی بدین لطائف، بتدریج وحی حق قبول همی کرد، چون نسیم وحی پاک بجان پاک وی رسیدی، بآشیان صورت بازشتافتی و آن خواب که دیدی کفلق الصبح پیدا آمدی و در آن روزگار شخص شریف آن مهتر از روح لطیف وی مدد همی گرفت تا جسم او مانند روح گشت در صفا و بها. آن گه پیغام و امر الهی بعد از کمال مدت شش ماه بر شخص وی ظاهر گشت و روح القدس جبرائیل بعد از آن که مکاشف روح وی بود مشاهد حس وی شد و بچشم سر بدید.
چون آن حال بدین کمال رسید ملکی صورت گشت از صحبت خلق دور شد و سلوت همه اندر خلوت جست و عزلت اختیار کرد بغار حرا باز شد و آن غار صومعه شخص وی گشت، از خلق نفور گشته و از خویش و پیوند دور شده سرای و خانه یکبارگی وداع کرده. گاهی در هواء بسط جولان کردی، گاهی در عالم قبض میدان کردی.
هفتهای برو بگذشتی که از آدمیان کس او را ندیدی و از او سخن نشنیدی. در بوته اختیارش همی گداختند و در میدان انتظارش همه تاختند. کس نمیدانست که آن مهتر عالم را چه در دست، بحالتی شد که مردم از وی بگفت و گوی افتادند. یکی میگفت عاشق است، درمان او وصال بود. یکی میگفت درویش است، درمان او مال بود. یکی میگفت یتیم است و درمانده، سامان او بخت و اقبال بود. یکی میگفت سوداش گرفته صبر باید کرد که تا عاقبتش بر چه حال بود. خویشان او همه رنجور گشته که این عزیز ما را چه چشم بد رسیده که در اندوه و غم چنین متحیر شده و زبان حال او میگوید:
اندوه این جهان بسر آید جز آن من
معروف شد بگیتی نام و نشان من
بو طالب بر وی مشفق و مهربان بود، گفت ای چشم و چراغ من و ای میوه دل من، مرا طاقت نماند که ترا بدین صفت میبینم. اگر ترا غمی است، غم خویش با من بگوی، تا ترا درمان سازم، اگر مراد تو حشمت و ریاست است، قریش همه مطیع مناند. از ایشان ترا خدم و حشم سازم و اگر مراد تو توانگری است چندان که ترا اندیشه است مال بتو رسانم و گر خصمی داری بگوی تا بقوت خود از تو دفع کنم. ما را دل و جان از بهر تو بیقرار شد. رخسار تو را زرد میبینم و باطن پر درد. رخسارت زرد چراست و باطنت پردرد چراست؟
مهتر (ص) بگریست گفت آن درد که مراست زبان من از بیان آن عاجز است و من درمان آن ندانم. دردی است که درمان وی همان کس کند که درد نهاد.
من صبر کنم تا همان کس که این درد نهاد شفا فرستد و زبان افتقار بنعت انکسار این ترنم همی کند:
هم تو مگر سامان کنی، راهم به خود آسان کنی
وین درد را درمان کنی، زان مرهم احسان تو
چون مدت انتظار بسر آمد و درخت امید ببرآمد، شب هجر بپایان رسید و نسیم صبح وصال بردمید و خورشید نبوت در فلک سعادت بتابید، آن مهتر در آن غار بنالید و در حق زارید، گفت یا دلیل المتحیرین و هادی الضالین ای دست گیر متحیران و راه نمای سرگشتگان و فریادرس بیچارگان، بنده را صبر بیش نماند و با وی جز تن درویش و دل پر ریش نماند چون قصه نیاز بدرگاه برداشت، فرمان رسید باجزاء عالم تا بسلام و تحیت او را استقبال کنند. سید عالم از غار بیرون آمد. بهر سنگی که بگذشت، بهر درختی که رسید، هر جانوری که او را پیش آمد، روی بوی کرد که: السلام علیک یا نبی اللَّه، السلام علیک یا رسول اللَّه.
و آن مهتر متحیر شده که این چه حالست و چه کار، این چه روز است و چه راز، اندوه دلش یکی هزار شده و صبر از سینه وی بیزار شده، هم در آن غم بخانه باز آمد. خدیجه را گفت ندانم که مرا چه بوده است، همی ترسم که شوریده خواهم گشت، همه روز در سوز بود و همه شب در اندوه بود. دیگر روز در خود صبر نیافت، هم بدان غار شتافت و بر عادت خود نوحه برآورد که: یا دلیل المتحیرین ندا آمد از جبار قدیم، خداوند عظیم بجبرئیل پیک حضرت برید رحمت که یا جبرئیل پر طاوسی برگشای و از کنگره عرش تا دامن فرش همه معطر و معتبر کن، پیغام و سلام ما بآن دوست ما برسان، یا جبرئیل یکبارگی ذات صورت خود بر آن دوست اظهار و جلوه مکن که آن دوست در نقطه جمع، مستغرق مشاهده ماست طاقت تفرقت اغیار ندارد، تا خوی کند و آرام گیرد و بتدریج حالا بعد حال سینه او قابل وحی گردد. جبرئیل بامر حق از آسمان فرو آمد برابر در غار، بر تختی رفیع بر هواء آواز داد که: السلام علیک یا رسول اللَّه، رسول برو نگرست جبرئیل را دید بر کرسی میان زمین و آسمان چون خورشید تابان و آن مهتر پیش از آن صورت ملکی ندیده بود و آن جمال و کمال معهود و مألوف وی نبود، در خبر است که رسول (ص) خویشتن را از بالاء کوه در می انداخت و جبرئیل او را بفرمان حق نگه میداشت، بعضی عامه علما گویند آن خویشتن انداختن رسول از آن بود که طاقت دیدار جبرئیل نداشت و در نهایت حال جبرئیل طاقت صحبت وی نداشت. در اول حال رسول از زمین بر جبرئیل مینگرست بر هوا و در آخر حال جبرئیل از سدره منتهی بر رسول مینگرست بر افق اعلی. در اول حال رسول جبرئیل را دید بیهوش شد و در نهایت حال جبرئیل یک گام بر اثر رسول برداشت، با خود بگداخت، چون صعوهای شد. در بدایت حال سید را در دیدن جبرئیل اثر در صفات آمد و در نهایت جبرئیل را از صحبت سید اثر در ذات آمد. این خود سخن اهل ظاهر است در بیهوشی رسول (ص)، اما سرّ این حال نزد اهل تحقیق آنست که آن مهتر اندر غار در مشاهده صفات جلال حق جمع گشته بود و جز کشف غیب مرو را حالی نبود، چون جبرئیل را در آن صورت بدید، تفرقه بوی راه یافت که سرّ وی بعد از آن که جمع بود بمشاهده ملک متفرق شد و صعب باشد کسی که از جمع با تفرقه افتد. مهتر (ص) آن ساعت از مشاهده حق بنظر غیری محجوب گشت از غیرت که او را بود، بر وقت خود خویشتن را از کوه در می انداخت، گفت اگر بر این غیرت هلاک شوم دوستتر از آن دارم که لمحتی از دوست محجوب گردم و لهذا
قال النبی لی مع اللَّه وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل.
رسول بهوش باز آمد و راست بنشست بهوا برنگرست. دیگر بار جبرئیل خود را بدو نمود و بر وی سلام کرد و اندر نقاب شد.
رسول قصد حجره خدیجه کرد و سلام فریشته اندر همه ذرات زمین سرایت کرد، بهر سنگ و کلوخ که میرسید بآواز همی گفت که: السلام علیک یا رسول اللَّه. هم چنان متغیر و متحیر بدر حجره خدیجه آمد. رخسارش زرد گشته، یک طرف عمامه گشاد شد. گفت یا خدیجه زمّلینی دثّرینی، مرا بخوابان، چادر بر من پوش، تا زمانی آرام گیرم، سر بر بالین نهم من بر خود میترسم، نباید که دیوانه باشم، اندر هوا شخصی همی بینم که هرگز مثل وی ندیدهام، از جنس آدمیان نیست و بجمال وی کس نیست. با من خطابی همی کند و بنامی همی خواند که بآن نام کس معروف نیست. ندانم یا خدیجه که در زیر این پرده چیست. سید (ص) ساعتی لطیف اندر خواب شد و باز بیدار گشت. سر از بالین برگرفت، جبرئیل را در هوای حجره بدید، علی کرسی بین السماء و الارض، بوی اشارت کرد که السلام علیک یا رسول اللَّه. رسول مر خدیجه را گفت که انک آن شخص باجمال با کمال اندر هوا مرا تحیت همی آرد. خدیجه مرو را تنگ در برگرفت گفت اکنون او را همی، بینی گفت همی بینم.
خدیجه عاقله بود و کتاب خوانده و صفت ملک و حال مقربان شناخته، دست دراز کرد و مقنعه از سر بکشید و موی برهنه کرد و رسول را هم چنان در برداشت، گفت اکنون او را همی بینی. رسول گفت ناپیدا گشت، خدیجه دیگر بار مقنعه بر سر افکند و موی بپوشید رسول گفت: یا خدیجه اکنون همان صورت خوب باز آمد و او را همی بینم. خدیجه بر پای جست و بخندید گفت یا سید آن تحیت که او همی گوید مرا و خلق را هم چنان میباید گفت، السلام علیک یا رسول اللَّه، آنچه جستم یافتم، غم من بسر آمد درخت امید من ببر آمد، همای عزم من بپر آمد. دیر بود تا این روز را همی جستم. اکنون روی از گرد ادبار بشستم، یافتم آنچه همی خواستم در طلب این دولت بسی نشستم و خاستم.
وصل آمد و ز بیم جدایی رستم
با دلبر خود بکام دل بنشستم
یا سید دل رنجور مدار و خوش باش که آن شخص که تو میبینی فرشته امین است و رسول رب العالمین است، همان فرشته است که برسالت نزدیک موسی کلیم آمده است و من این قصه از پسر عم خویش ورقه نوفل شنیدهام و وی در حق تو خوابها دیده بشارتت باد که سید ولد آدم تویی، گزیده خلق عالم تویی، آنچه در کتب خواندم بعیان دیدم و آنچه بخواب دیدم بیداری یافتم. ورقه نوفل وقتی نزدیک خدیجه آمد و خدیجه تورات و انجیل خوانده بود و صفت رسول شنیده بود از کتب خوانده، ورقه گفت یا خدیجه سه شب پیوسته بخواب دیدم که در زمین مکه حق تعالی پیغامبری خواهد فرستاد نام وی محمد و من در خلق و خلق همه عرب نظاره کردم، هیچ کس را جامعتر ازین محمد که شوی تو است نمیبینم.
بر وی از همه آدمیان نیکوتر است، بخرد از همه خردمندان بیشتر است، بخوبی از همه خوبتر است، بامانت از همه امینتر است مگر آن پیغامبر او خواهد بود.
فصل
بدانکه در اول وحی، روایات مختلف است یک روایت آنست که رسول خدا خفته بود در خانه خدیجه و چادر در سر کشیده، جبرئیل بیامد و گوشه چادر باز گرفت و خود را بوی نمود و با وی این خطاب کرد که: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. دیگر روایت آنست که رسول خبر داد که من در غار حرا بودم اول که جبرئیل بمن آمد یک بار مرا در برگرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بجنبانید و باز رها کرد و آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریت وی را بعنصر ملکی مزاج داد، آن گه گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ یا محمد برخوان. رسول گفت: ما انا بقاری چه خوانم که که من امّیام و خواندن ندانم، جبرئیل گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ باین روایت چنانست که اول سورة که وحی آمد از قرآن، سوره اقرأ بود، سدیگر روایت آنست که اول وحی که جبرئیل برسول آورد آیت، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بود و معنی اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ اینست که بگوی بسم اللَّه الرحمن الرحیم. پس اینجا سه قول آمد. روایت اول آنست که سوره: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ، اول وحی آمد، روایت دیگر آنست که اول سوره اقرأ وحی آمد، روایت سدیگر آنست که او بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، وحی آمد و جمع میان این روایات آنست که اول آیة که وحی آمد آیت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنی آن خطاب که جبرئیل گفت علیه السلام: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، و اول سورة که وحی آمد سوره یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود آن اول آیت باشد و این اول سورة تا جمله روایات درست بود و اللَّه اعلم.
وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ، تا آخر سورة صفت صحابه رسول است و بیان سیرت ایشان که در مجلس انس رسالت، خلفاء و وزراء بودند و در بساط عهد اسلام، نقباء و نجباء بودند. بصحبت نبوّت و رأفت رسالت تأدیب و تهذیب یافته و از نظر جلال صمدیت توفیق و تقریب دیده، رب العالمین هر یکی را از ایشان بتشریفی و تقریبی مخصوص کرده: وَ الَّذِینَ مَعَهُ، ابو بکر، أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ عمر بن خطاب، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ عثمان بن عفان، تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً، علی بن ابی طالب (ع)، یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً، بقیة العشرة المبشرون بالجنّة.
همچنین از درگاه نبوت و صدر رسالت هر یکی بر وفق سعی و بر قدر سبقت، خلعتی و مرتبتی یافتند.
فقال (ص): ارحم امتی ابو بکر و اشدّهم فی امر اللَّه عمر. و اصدقهم حیاء عثمان. و اقضاهم علی.
و بر عموم ایشان را باین رفعت و اقبال و دولت مخصوص کرد که
اللَّه اللَّه فی اصحابی لا تتّخذونهم غرضا من بعدی فمن احبّهم فبحبّی احبّهم و من ابغضهم فببغضی ابغضهم، و من آذاهم فقد آذانی و من آذانی فقد آذی اللَّه و من آذی اللَّه فیوشک ان یأخذه. و لو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما ادرک مدّ احدهم و لا نصیفه.
بر کافّه اهل ایمان واجب است حرمت ایشان نگاه داشتن و قدر ایشان بشناختن و اعتقاد کردن که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس را در حضرت عزت ذو الجلال آن رتبت و قربت و منزلت نیست که ایشان را است و از ایشان صدر مکرم و امام مقدم و پیشگاه محترم صدیق اکبر بود، پس فاروق انور، پس ذو النورین از هر، پس مرتضی اشهر، یکی منبع صدق، یکی مایه عدل، یکی اصل حیاء یکی کان سخاء، واجب بر هر مؤمن موحّد که باطن خود باین صفات بیاراید. بصدق با صدّیق موافقت کند. بعدل با فاروق مرافقت کند. بحیاء با ذو النورین مشایعت کند.
بسخا با مرتضی متابعت کند تا رب العالمین فردا او را با ایشان حشر کند و ایشان را شفیع وی گرداند.
روی علی بن ابی طالب (ع) قال قال رسول اللَّه (ص) یا علی ان اللَّه عز و جل امرنی ان اتخذ ابا بکر والدا و عمر مشیرا و عثمان سندا و انت یا علی ظهرا، فانتم اربعة قد اخذ میثاقکم فی الکتاب لا یحبّکم الا مؤمن و لا یبغضکم الا فاجر، انتم خلائف نبوّتی و عقدة ذمّتی لا تقاطعوا و لا تدابروا و تغافروا.
برگردان به زبان ساده
قوله تعالی: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ بدان که قصه بیعة الرضوان اصحاب شجرة قصهای عظیم است و کاری بزرگ که در هیچ وقت از اوقات عهد اسلام و در عصر رسالت مثل آن نرفت. و هی من معاقل السودد و الشرف فی الاسلام و آن را بیعة الرضوان از بهر آن خوانند که اللَّه تعالی خلعت رضاء خود نثار آن جمع کرد که در زیر آن درخت دست عهد بیعت گرفتند با رسول (ص)، و اندر آن ساعت فرمان آمد از حق جل جلاله تا درهای آسمان بگشادند و فریشتگان از ذروه فلک بفرمان ملک نظاره کردند مر آن گروه را که با رسول خدا بعشق جان و صدق دل و عهد تن بیعت کردند و از اللَّه تعالی فرمان بود بر طریق مباهات که: ای مقربان افلاک و ای ساکنان ذروه سماک نظاره کنید بآن جمع یاران که از بهر اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حق میکوشند مال بذل کرده و تن سبیل و دل فدا و در وقت قتال روی عزیز نشانه تیر کرده و سینه منور بنور اسلام سپر ساخته.
هوش مصنوعی: آیهای از قرآن میگوید که خداوند از مؤمنانی که زیر درخت با تو بیعت کردند، راضی است. داستان بیعت رضوان، یکی از وقایع مهم و بزرگ در تاریخ اسلام است که هیچ رویدادی مشابه آن در زمان پیامبر اسلام وجود نداشت. این بیعت نماد شرافت و مقام در اسلام به شمار میآید و به همین دلیل به "بیعت رضوان" مشهور شده است. در اینجا، خداوند رضایت خود را به آن جمعیت نثار کرده که با پیامبر در زیر درختی دست بیعت را فشردند. در آن لحظه، فرمان الهی صادر شد و درهای آسمان گشوده شد، و فرشتگان از بالا آن گروه را مشاهده کردند که با عشق و صدق، و با تمام وجودشان به بیعت پرداختهاند. خداوند با مباهات به فرشتگان گفت: «ای مقربان و ساکنان آسمان، به این گروه یاران که در جهت تقویت دین اسلام و حمایت از کلمه حق میکوشند، بنگرید. آنها اموال خود را ایثار کرده و جان و دلشان را فدای این اعتقاد کردند و در میدان جنگ با شجاعت به دفاع از آن پرداختند.»
شراب از خون و جام از کاسه سر
بجای بانگ رود آواز اسپان
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره به غیرمتعارف بودن و پیوند میان حیات و مرگ دارد. در آن، شراب به جای اینکه از انگور باشد، از خون و جام به جای اینکه کاسه معمولی باشد، از سر انسان درست شده است. آواز رود نیز به جای صدای خوش و دلنشین، به صداهایی مشابه صدای اسبها اشاره دارد. به طور کلی، تصویرسازیهایی از نابسامانی و عدم هماهنگی در جهان است.
بجای دسته گل دسته تیغ
بجای قرطه بر تن درع و خفتان
هوش مصنوعی: به جای گلهای زیبا، تیغهای تیز به دست داریم و به جای پوششهای نرم و خوش رنگ، زره و لباسهای سنگین بر تن کردهایم.
هر چند که درویشان و دلریشاناند لکن در جریده فضل من سطر، مقدم ایشاناند. گواه باشید ای مقرّبان که من از ایشان خوشنودم و در حشر قیامت هر یکی را از ایشان در امت محمد چندان شفاعت دهم که از من خوشنود گردند. و از این عهد تا آخر دور هر مؤمنی که آن بیعت بشنود و بدل با ایشان در قبول این بیعت موافق بود، من آن مؤمن را همان خلعت دهم که این مؤمنانرا. و اندر آن ساعت بیعت جمله صحابه میگفتند: اگر عثمان زنده است این بیعت از وی فوت شد و از این کرامت باز ماند.
هوش مصنوعی: اگرچه درویشان و افرادی که دلهای بزرگی دارند، از نظر فضیلت در ردیف اول قرار دارند، اما من از ایشان راضی هستم و در روز قیامت، هرکدام از آنها را برای امت محمد شفاعت میکنم تا از من خوشنود شوند. از این عهد تا پایان دوران، هر مؤمنی که این بیعت را بشنود و با ایشان در پذیرش آن همنظر باشد، من نیز به او همان پاداشی را میدهم که به دیگر مؤمنان میدهم. در آن زمان، همه صحابه میگفتند: اگر عثمان زنده بود، این بیعت از او فوت شده و او از این بخشش بینصیب مانده است.
رسول (ص) از باطن ایشان این خاطر بشناخت، خواست که عثمان از این کرامت بیبهره نبود، از بهر آن که وی بامر رسول خدا بمکه رفته و جان در خطر نهاده، رسول دست راست خود برآورد گفت هذه یمینی عنی و دست چپ برآورد و گفت هذه شمالی عن عثمان. هر دو بر هم نهاد و گفت بیعت کردم از بهر عثمان، زهی کرامت و رفعت زهی دولت و مرتبت که عثمان را برآمد. آن ساعت، ایشان که حاضر بودند از غیرت و حیرت جگر ایشان خون شد، خواستند که همه غائب بودند ید تا آن کرامت و مرتبت بیافتند ید، غیبت عثمان زیادت از حضور آن جمع آمد، حضور آن جمع غیبت گشت و غیبت عثمان حضور شد از بهر آنکه عثمان بوفا امر رسول کمر بسته بود و از دل رسول اثر عنایت و رعایت داشت تا اندر حال غیبت محروم نماند. ای جوانمرد، اگر دست چپ رسول روز بیعت نیابت عثمان بداشت تا بآن کرامت رسید. شوق باطن رسول و مهر دل وی نیابت تو بداشت که بابو بکر میگفت: واشوقاه الی اخوانی. شوق که زبان را به بیان آرد، زیادت از آن عنایت بود که دست را به بیعت آرد. آثار آن عنایت در حق عثمان بدست چپ ظاهر گشت و آثار شوق و مهر در حق امت بزبان وحی گزار رسالت رسان پیدا گشت. این کرامت در حق امت زیادت از آن نیابت آمد. امید است که امت آخر الزمان فردا از زوائد لطف محروم نمانند.
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) از درون ایشان متوجه شد که عثمان باید از این کرامت بهرهمند شود. به این خاطر که او به فرمان پیامبر به مکه رفته و جانش را در خطر انداخته بود. پیامبر دست راست خود را بالا برد و گفت این دست من است و سپس دست چپ خود را نیز بالا برد و گفت این دست برای عثمان است. او هر دو دست را بر هم نهاد و اعلام کرد که به نیابت از عثمان بیعت کرده است. این اقدام، نشانهای از بزرگداشت و مقام والای عثمان بود. در آن لحظه، حاضرین به خاطر غیرت و شگفتی دچار احساسات عمیقی شدند و آرزو کردند که همگان در غیاب عثمان، از آن کرامت و مقام بهرهمند شوند. با این حال، غیبت عثمان برتری او را نمایانتر کرد، چرا که او به فرمان پیامبر وفادار بود و از دل پیامبر محبت و توجهی به او وجود داشت که باعث میشد در زمان غیبت از این برکت محروم نماند. ای جوانمرد، اگر دست چپ پیامبر در روز بیعت به نیابت از عثمان بود، نشاندهنده چگونگی شوق و محبت باطنی پیامبر به او بود. شوقی که میتوانست به زبان بیاید، از عنایت او بیشتر بود و در حق عثمان، آثار آن عنایت بهوسیله دست چپ نمایان شد. در حق امت نیز محبت و شوق پیامبر از طریق وحی و رسالت بیان گردید. امید است که امت اسلام در آخر الزمان نیز از نعمتها و لطفهای الهی محروم نمانند.
قوله تعالی: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ: الایة. در قرآن چهار هزار جای، ذکر مصطفی است بتصریح و تعریض و انواع تشریف، چندان که رسیدیم از نقل صحیح بعبارت بلیغ و بیان صریح ذکر نعت و صفت وی کردیم و این آیت اشارت است ببدایت بعثت او و تحقیق نبوت و رسالت او و مبدء وحی پاک از علم بینهایت بدو.
هوش مصنوعی: این آیه تأکید میکند که او (خدا) پیامبر خود را با هدایت و دین حق فرستاده است. در قرآن کریم به نام پیامبر، چهار هزار بار به طور مستقیم و غیرمستقیم اشاره شده است. در این متن به ویژگیها و صفات او به طور بلیغ و واضح پرداخته شده و این آیه به آغاز بعثت و اثبات نبوت و رسالت او اشاره میکند و نیز به منبع وحی پاک و علم بیپایان او اشاره دارد.
خبر درست است از عایشه قالت اول ما بدی به رسول اللَّه من الوحی الرؤیا الصادقة فکان لا یری رؤیا الا جاءت مثل فلق الصبح. ابتداء وحی که برسول خدا آشکار گشت اندر خواب بود شش ماه و سر این خبر آنست که تا روح پاک وی از ظلمت طبیعت توقی میگیرد و کلمات الهیت را بافاضت جود حق تلقی میکند تا بلطائف مشاهدت مهذب و مقرب گردد.
هوش مصنوعی: خبر صحیح است که عایشه گفته است: «اولین نشانهای که به رسول خدا از وحی میرسید، رؤیاهای صادقی بود که او میدید و هر رؤیا مانند صبح روشن پدیدار میشد.» شروع وحی به رسول خدا در خواب بود و این مدت به مدت شش ماه طول کشید. دلیل این موضوع این است که روح پاک او از تاریکیهای طبیعت دور شده و کلمات الهی را از فضل و رحمت حق دریافت میکند، تا از طریق لطایف مشاهدات، رشد و تعالی یابد و به مقام قرب برسد.
شش ماه جان مقدس وی بدین لطائف، بتدریج وحی حق قبول همی کرد، چون نسیم وحی پاک بجان پاک وی رسیدی، بآشیان صورت بازشتافتی و آن خواب که دیدی کفلق الصبح پیدا آمدی و در آن روزگار شخص شریف آن مهتر از روح لطیف وی مدد همی گرفت تا جسم او مانند روح گشت در صفا و بها. آن گه پیغام و امر الهی بعد از کمال مدت شش ماه بر شخص وی ظاهر گشت و روح القدس جبرائیل بعد از آن که مکاشف روح وی بود مشاهد حس وی شد و بچشم سر بدید.
هوش مصنوعی: شش ماه جان مقدس او با لطافتهایی خاص، به تدریج وحی حق را میپذیرفت. وقتی نسیم پاک وحی به جان پاک او رسید، به آشیانه صورت خود بازگشت و آن خواب که دیده بود، به صبح روشن تبدیل شد. در آن زمان شخص محترم، از روح لطیف او مدد میگرفت تا جسم او نیز مانند روحش در صفا و ارزش شود. پس از گذشت این شش ماه، پیغام و فرمان الهی به او آشکار گشت و روح القدس، یعنی جبرائیل، بعد از آنکه به مکاشفه روح او پرداخته بود، با حس او ملاقات کرد و با چشم سر او را دید.
چون آن حال بدین کمال رسید ملکی صورت گشت از صحبت خلق دور شد و سلوت همه اندر خلوت جست و عزلت اختیار کرد بغار حرا باز شد و آن غار صومعه شخص وی گشت، از خلق نفور گشته و از خویش و پیوند دور شده سرای و خانه یکبارگی وداع کرده. گاهی در هواء بسط جولان کردی، گاهی در عالم قبض میدان کردی.
هوش مصنوعی: زمانی که به این مرحله از کمال رسید، وجود او به صورتی ملکوتی تبدیل شد. از همراهی مردم دور شد و به تنهایی و آرامش پرداخت و عزلت را اختیار کرد. غار حرا برای او مکان عبادت و خلوت شد. او از مردم فاصله گرفت و از خویشتن و ارتباطاتش دور شد و همچنین ناگهان از خانه و کاشانهاش وداع گفت. گاهی در فضایی گسترده پرواز میکرد و گاهی در حالتی محدود و بسته قرار میگرفت.
هفتهای برو بگذشتی که از آدمیان کس او را ندیدی و از او سخن نشنیدی. در بوته اختیارش همی گداختند و در میدان انتظارش همه تاختند. کس نمیدانست که آن مهتر عالم را چه در دست، بحالتی شد که مردم از وی بگفت و گوی افتادند. یکی میگفت عاشق است، درمان او وصال بود. یکی میگفت درویش است، درمان او مال بود. یکی میگفت یتیم است و درمانده، سامان او بخت و اقبال بود. یکی میگفت سوداش گرفته صبر باید کرد که تا عاقبتش بر چه حال بود. خویشان او همه رنجور گشته که این عزیز ما را چه چشم بد رسیده که در اندوه و غم چنین متحیر شده و زبان حال او میگوید:
هوش مصنوعی: هفتهای گذشت که هیچکس او را ندید و از او خبری نشنید. در شرایطی که در اختیارش بود، خیلیها در انتظار او بودند و همگی به سویش میشتافتند. هیچکس نمیدانست که این بزرگترین شخصیت دنیا در چه وضعیتی قرار دارد؛ به همین دلیل مردم دربارهاش صحبت میکردند. یکی میگفت او عاشق شده و درمانش وصال است. یکی دیگر میگفت او درویش است و درمانش مال و ثروت است. یکی دیگر میگفت یتیم و درمانده شده و درمانش بخت و اقبال است. فرد دیگری گفته بود او دچار جنون شده و باید صبر کرد تا ببینیم سرانجام وضعیتش چه میشود. نزدیکان او همه ناراحت بودند و میپرسیدند چه بلایی به سر این عزیز ما آمده که اینگونه در اندوه و غم غرق شده است. حال او این را بیان میکند:
اندوه این جهان بسر آید جز آن من
معروف شد بگیتی نام و نشان من
هوش مصنوعی: غم و اندوه این دنیا در نهایت تمام میشود، اما فقط نام و نشانی از من در عالم باقی خواهد ماند.
بو طالب بر وی مشفق و مهربان بود، گفت ای چشم و چراغ من و ای میوه دل من، مرا طاقت نماند که ترا بدین صفت میبینم. اگر ترا غمی است، غم خویش با من بگوی، تا ترا درمان سازم، اگر مراد تو حشمت و ریاست است، قریش همه مطیع مناند. از ایشان ترا خدم و حشم سازم و اگر مراد تو توانگری است چندان که ترا اندیشه است مال بتو رسانم و گر خصمی داری بگوی تا بقوت خود از تو دفع کنم. ما را دل و جان از بهر تو بیقرار شد. رخسار تو را زرد میبینم و باطن پر درد. رخسارت زرد چراست و باطنت پردرد چراست؟
هوش مصنوعی: بو طالب به او بسیار محبت و مهربانی نشان داد و گفت: ای نور چشم من و ای میوه دل من، نمیتوانم اینچنین دیدن تو را تحمل کنم. اگر غمی داری، آن را با من در میان بگذار تا به تو کمک کنم. اگر خواستهات مقام و ریاست است، قریش همه به من اطاعت میکنند و میتوانم برای تو خدمتگزاران و افراد زیادی فراهم کنم. اگر به دنبال ثروت هستی، هر مقدار که بخواهی، از مال خود به تو میرسانم. و اگر با کسی مشکلی داری، بگو تا با قوت خود از تو دفاع کنم. دل و جان ما برای تو بیتاب شده است. وقتی چهرهات را میبینم، رنگت زرد است و از درون دردی داری. چرا چهرهات زرد و باطن تو پر از درد است؟
مهتر (ص) بگریست گفت آن درد که مراست زبان من از بیان آن عاجز است و من درمان آن ندانم. دردی است که درمان وی همان کس کند که درد نهاد.
هوش مصنوعی: مهتر با گریه گفت: "آن دردی که من دارم، زبانم قادر به توصیف آن نیست و من نمیدانم چگونه درمانش کنم. این دردی است که تنها همان کسی میتواند درمان کند که خود آن درد را به وجود آورده."
من صبر کنم تا همان کس که این درد نهاد شفا فرستد و زبان افتقار بنعت انکسار این ترنم همی کند:
هوش مصنوعی: من انتظار میکشم تا همان کسی که این درد را به وجود آورده، درمانی بفرستد و زبانم به خاطر این ناامیدی، زنده به این آهنگ باشد.
هم تو مگر سامان کنی، راهم به خود آسان کنی
وین درد را درمان کنی، زان مرهم احسان تو
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی و به من کمک کنی، میتوانی راه من را هموار کنی و این درد را درمان نمایی، با مهربانی و احسان خودت.
چون مدت انتظار بسر آمد و درخت امید ببرآمد، شب هجر بپایان رسید و نسیم صبح وصال بردمید و خورشید نبوت در فلک سعادت بتابید، آن مهتر در آن غار بنالید و در حق زارید، گفت یا دلیل المتحیرین و هادی الضالین ای دست گیر متحیران و راه نمای سرگشتگان و فریادرس بیچارگان، بنده را صبر بیش نماند و با وی جز تن درویش و دل پر ریش نماند چون قصه نیاز بدرگاه برداشت، فرمان رسید باجزاء عالم تا بسلام و تحیت او را استقبال کنند. سید عالم از غار بیرون آمد. بهر سنگی که بگذشت، بهر درختی که رسید، هر جانوری که او را پیش آمد، روی بوی کرد که: السلام علیک یا نبی اللَّه، السلام علیک یا رسول اللَّه.
هوش مصنوعی: زمانی که دوران انتظار به پایان رسید و امید به بار نشست، شب جدایی سپری شد و نسیم صبح وصال وزیدن گرفت و خورشید نبوت در آسمان سعادت درخشید. آن بزرگوار از غار خارج شد و با نالهای به درگاه خداوند دعا کرد و گفت: ای راهنمای گمشدگان و یاریدهنده سردرگمان، صبر من دیگر تمام شده و جز جسم درویش و دل پر از درد نمیماند. وقتی قصه نیاز به درگاه خداوند را بیان کرد، دستوری آمد تا تمامی موجودات عالم برای او سلام و درود فرستند. سید عالم از غار بیرون آمد و هر سنگی که از کنار آن میگذشت، هر درختی که به آن میرسید و هر جانوری که بر او میگذشت، به او سلام میکرد و میگفت: سلام بر تو ای پیامبر خدا، سلام بر تو ای فرستاده خدا.
و آن مهتر متحیر شده که این چه حالست و چه کار، این چه روز است و چه راز، اندوه دلش یکی هزار شده و صبر از سینه وی بیزار شده، هم در آن غم بخانه باز آمد. خدیجه را گفت ندانم که مرا چه بوده است، همی ترسم که شوریده خواهم گشت، همه روز در سوز بود و همه شب در اندوه بود. دیگر روز در خود صبر نیافت، هم بدان غار شتافت و بر عادت خود نوحه برآورد که: یا دلیل المتحیرین ندا آمد از جبار قدیم، خداوند عظیم بجبرئیل پیک حضرت برید رحمت که یا جبرئیل پر طاوسی برگشای و از کنگره عرش تا دامن فرش همه معطر و معتبر کن، پیغام و سلام ما بآن دوست ما برسان، یا جبرئیل یکبارگی ذات صورت خود بر آن دوست اظهار و جلوه مکن که آن دوست در نقطه جمع، مستغرق مشاهده ماست طاقت تفرقت اغیار ندارد، تا خوی کند و آرام گیرد و بتدریج حالا بعد حال سینه او قابل وحی گردد. جبرئیل بامر حق از آسمان فرو آمد برابر در غار، بر تختی رفیع بر هواء آواز داد که: السلام علیک یا رسول اللَّه، رسول برو نگرست جبرئیل را دید بر کرسی میان زمین و آسمان چون خورشید تابان و آن مهتر پیش از آن صورت ملکی ندیده بود و آن جمال و کمال معهود و مألوف وی نبود، در خبر است که رسول (ص) خویشتن را از بالاء کوه در می انداخت و جبرئیل او را بفرمان حق نگه میداشت، بعضی عامه علما گویند آن خویشتن انداختن رسول از آن بود که طاقت دیدار جبرئیل نداشت و در نهایت حال جبرئیل طاقت صحبت وی نداشت. در اول حال رسول از زمین بر جبرئیل مینگرست بر هوا و در آخر حال جبرئیل از سدره منتهی بر رسول مینگرست بر افق اعلی. در اول حال رسول جبرئیل را دید بیهوش شد و در نهایت حال جبرئیل یک گام بر اثر رسول برداشت، با خود بگداخت، چون صعوهای شد. در بدایت حال سید را در دیدن جبرئیل اثر در صفات آمد و در نهایت جبرئیل را از صحبت سید اثر در ذات آمد. این خود سخن اهل ظاهر است در بیهوشی رسول (ص)، اما سرّ این حال نزد اهل تحقیق آنست که آن مهتر اندر غار در مشاهده صفات جلال حق جمع گشته بود و جز کشف غیب مرو را حالی نبود، چون جبرئیل را در آن صورت بدید، تفرقه بوی راه یافت که سرّ وی بعد از آن که جمع بود بمشاهده ملک متفرق شد و صعب باشد کسی که از جمع با تفرقه افتد. مهتر (ص) آن ساعت از مشاهده حق بنظر غیری محجوب گشت از غیرت که او را بود، بر وقت خود خویشتن را از کوه در می انداخت، گفت اگر بر این غیرت هلاک شوم دوستتر از آن دارم که لمحتی از دوست محجوب گردم و لهذا
هوش مصنوعی: آن مرد بزرگ حیران مانده بود که این چه حال و روزی است، کدام راز در دلش نهفته است، غم او به حدی رسیده که صبرش به پایان رسیده و دوباره به خانه بازگشت. به خدیجه گفت نمیداند چه بر سرش آمده، از اینکه مبادا دیوانه شود، میترسد. در طول روز در سوز و گداز بوده و شبها در اندوه به سر میبرد. روز بعد دیگر نتوانست خود را کنترل کند و به همان غار رفت و مانند همیشه نالهای برآورد که: ای راهنمای حیرتزدگان، ندا از پروردگار قدیم آمد. خداوند عظیم به جبرئیل فرمان داده بود که برساند: ای جبرئیل، پر طاوسی بر افراز و از عرش تا زمین را معطر کن و پیام و سلام ما را به دوستمان برسان. همچنین خواهش کرد که جبرئیل به هیچ عنوان صورت خود را به آن دوست نشان ندهد، زیرا آن دوست در حالت جمع و انس با ما غرق شده و طاقت دیدن غیر را ندارد تا بتواند آرام گیرد و به تدریج آماده دریافت وحی شود. جبرئیل به فرمان خدا از آسمان فرود آمد و بر تختی بلند در فضا آواز داد: سلام بر تو ای فرستاده خدا. رسول که بود، جبرئیل را دید که بر کرسی میان زمین و آسمان مانند خورشید میدرخشد. او پیش از این صورت ملک را ندیده بود و جمال و کمال ناشناختهای را مشاهده میکرد. روایت شده است که رسول (ص) خود را از بالای کوه به زمین میانداخت و جبرئیل به فرمان خدا او را نگه میداشت. برخی از علمای عامه میگویند این کار رسول ناشی از ناتوانی او در تحمل دیدار جبرئیل بود و در نهایت، جبرئیل نیز از صحبت با وی ناتوان بود. در ابتدا رسول از زمین به جبرئیل نگاه میکرد در حالی که جبرئیل در آخر بر او مینگریست. در ابتدا رسول با دیدن جبرئیل بیهوش شد و در نهایت جبرئیل یک قدم در پی او برداشت و با او یکی شد. در ابتدای این حال، تأثیر جبرئیل بر صفات رسول محسوس بود و در نهایت تأثیر صحبت رسول بر ذات جبرئیل نمایان میشد. این سخن اهل ظاهر است درباره بیهوشی رسول (ص)، اما حقیقت این حال نزد متخصصان این است که آن مرد بزرگ در غار در مشاهدۀ صفات جلال حق جمع شده بود و جز کشف غیب حال دیگری نداشت. وقتی جبرئیل را در آن صورت دید، تفرقهای به او دست داد که پس از جمع شدنش با مشاهده ملک، متفرق شد. دشوار است کسی که از حالت جمع به تفرقه بیفتد. رسول (ص) در آن لحظه از مشاهده حق به خاطر غیرت خود، چون به آن غیبت گشت، خود را از کوه به پایین میافکند و میگفت اگر بخواهد بر اثر این غیرت هلاک شود، دوستتر دارد که از دوست محجوب نماند.
قال النبی لی مع اللَّه وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل.
هوش مصنوعی: پیامبر فرمود: "من با خداوند وقتی دارم که هیچ فرشته مقرب و هیچ پیامبر فرستادهای در آن زمان نمیتواند در آنجا حضور داشته باشد."
رسول بهوش باز آمد و راست بنشست بهوا برنگرست. دیگر بار جبرئیل خود را بدو نمود و بر وی سلام کرد و اندر نقاب شد.
هوش مصنوعی: رسول به هوش آمد و درست نشسته به آسمان نگاه کرد. دوباره جبرئیل را دید که به او سلام کرد و در پوشش خود پنهان شد.
رسول قصد حجره خدیجه کرد و سلام فریشته اندر همه ذرات زمین سرایت کرد، بهر سنگ و کلوخ که میرسید بآواز همی گفت که: السلام علیک یا رسول اللَّه. هم چنان متغیر و متحیر بدر حجره خدیجه آمد. رخسارش زرد گشته، یک طرف عمامه گشاد شد. گفت یا خدیجه زمّلینی دثّرینی، مرا بخوابان، چادر بر من پوش، تا زمانی آرام گیرم، سر بر بالین نهم من بر خود میترسم، نباید که دیوانه باشم، اندر هوا شخصی همی بینم که هرگز مثل وی ندیدهام، از جنس آدمیان نیست و بجمال وی کس نیست. با من خطابی همی کند و بنامی همی خواند که بآن نام کس معروف نیست. ندانم یا خدیجه که در زیر این پرده چیست. سید (ص) ساعتی لطیف اندر خواب شد و باز بیدار گشت. سر از بالین برگرفت، جبرئیل را در هوای حجره بدید، علی کرسی بین السماء و الارض، بوی اشارت کرد که السلام علیک یا رسول اللَّه. رسول مر خدیجه را گفت که انک آن شخص باجمال با کمال اندر هوا مرا تحیت همی آرد. خدیجه مرو را تنگ در برگرفت گفت اکنون او را همی، بینی گفت همی بینم.
هوش مصنوعی: رسول به سمت حجره خدیجه رفت و در تمام زمین صدای سلام فرشته را شنید، به هر سنگ و کلوخی که میرسید، با صدایی بلند میگفت: سلام بر تو ای رسول خدا. او همچنان متعجب و شگفتزده به حجره خدیجه رسید. رنگ صورتش زرد شده بود و یکی از طرفهای عمامهاش loosened. به خدیجه گفت: «مرا بپوشان و آرام کن، میخواهم بخوابم، چادر بر من بینداز تا کمی آرامش پیدا کنم. نمیدانم چه چیزهایی را میبینم و احساس میکنم ممکن است دیوانه شوم. در فضا شخصی را میبینم که هرگز کسی مانند او ندیدهام، او از جنس آدمیان نیست و زیباییاش بینظیر است. با من سخن میگوید و نامی بر من میگذارد که کسی جز من با آن نام شناخته نمیشود. نمیدانم چه چیزی زیر این پرده وجود دارد.» رسول مدتی به خواب رفت و سپس دوباره بیدار شد. سرش را از بالین برداشت و جبرئیل را در هوای حجره مشاهده کرد. جبرئیل به او اشاره کرد و گفت: سلام بر تو ای رسول خدا. رسول به خدیجه گفت: «این همان شخص زیبا و با کمال است که در فضا به من سلام میکند.» خدیجه او را به آغوش گرفت و گفت: «اکنون او را میبینی؟» و رسول پاسخ داد: «بله، او را میبینم.»
خدیجه عاقله بود و کتاب خوانده و صفت ملک و حال مقربان شناخته، دست دراز کرد و مقنعه از سر بکشید و موی برهنه کرد و رسول را هم چنان در برداشت، گفت اکنون او را همی بینی. رسول گفت ناپیدا گشت، خدیجه دیگر بار مقنعه بر سر افکند و موی بپوشید رسول گفت: یا خدیجه اکنون همان صورت خوب باز آمد و او را همی بینم. خدیجه بر پای جست و بخندید گفت یا سید آن تحیت که او همی گوید مرا و خلق را هم چنان میباید گفت، السلام علیک یا رسول اللَّه، آنچه جستم یافتم، غم من بسر آمد درخت امید من ببر آمد، همای عزم من بپر آمد. دیر بود تا این روز را همی جستم. اکنون روی از گرد ادبار بشستم، یافتم آنچه همی خواستم در طلب این دولت بسی نشستم و خاستم.
هوش مصنوعی: خدیجه زن عاقل و فرهیختهای بود که کتاب خوانده بود و به ویژگیهای بزرگترین شخصیتها آشنا بود. او دستش را دراز کرد و مقنعهاش را برداشت و موهایش را آشکار کرد و به رسول خدا نگاه کرد. رسول فرمود که او ناپدید شده است. خدیجه دوباره مقنعه به سر کرد و موهایش را پوشاند. رسول گفت: "ای خدیجه، اکنون دوباره آن چهره زیبا را میبینم." خدیجه از جا برخاست و با خوشحالی گفت: "ای سید، آن سلامتی که او برای من میفرستد، و باید به دیگران نیز بگوییم، این است: سلام بر تو ای پیامبر خدا! آنچه را جستجو میکردم، پیدا کردم. غم من برطرف شد و امیدم جان گرفت. سالها بود که منتظر چنین روزی بودم. اکنون از غم و اندوه خود فاصله گرفتهام و آنچه را که میخواستم در پی این نعمت پیدا کردهام."
وصل آمد و ز بیم جدایی رستم
با دلبر خود بکام دل بنشستم
هوش مصنوعی: چون به وصال محبوب رسیدم، از ترس جدایی، با معشوق خود در آرامش و خوشی نشستم.
یا سید دل رنجور مدار و خوش باش که آن شخص که تو میبینی فرشته امین است و رسول رب العالمین است، همان فرشته است که برسالت نزدیک موسی کلیم آمده است و من این قصه از پسر عم خویش ورقه نوفل شنیدهام و وی در حق تو خوابها دیده بشارتت باد که سید ولد آدم تویی، گزیده خلق عالم تویی، آنچه در کتب خواندم بعیان دیدم و آنچه بخواب دیدم بیداری یافتم. ورقه نوفل وقتی نزدیک خدیجه آمد و خدیجه تورات و انجیل خوانده بود و صفت رسول شنیده بود از کتب خوانده، ورقه گفت یا خدیجه سه شب پیوسته بخواب دیدم که در زمین مکه حق تعالی پیغامبری خواهد فرستاد نام وی محمد و من در خلق و خلق همه عرب نظاره کردم، هیچ کس را جامعتر ازین محمد که شوی تو است نمیبینم.
هوش مصنوعی: ای سید، دل را به زحمت مگذار و شاد باش، زیرا آن شخصی که تو مشاهده میکنی فرشتهای امانتدار و پیامآور خداوند است. او همان فرشتهای است که به رسالت نزد موسی کلیم آمده و من این داستان را از پسرعمویم ورقه نوفل شنیدهام. او در خوابهایت بشارت تو را دیده و گفته است که تو سید فرزندان آدم هستی و برگزیده خلقهای. آنچه را که در کتابها خواندهام به روشنی دیدهام و آنچه در خواب دیدهام، در بیداری دریافتهام. ورقه نوفل زمانی که به خدیجه نزدیک شد، او تورات و انجیل خوانده بود و صفات پیامبر را از کتابهای مقدس شنیده بود. ورقه به خدیجه گفت: «سه شب متوالی در خواب دیدم که خداوند در سرزمین مکه پیامبری خواهد فرستاد به نام محمد، و من همه عرب را مورد بررسی قرار دادم و هیچکس را جامعتر از محمد، که شوهر توست، نیافتم.»
بر وی از همه آدمیان نیکوتر است، بخرد از همه خردمندان بیشتر است، بخوبی از همه خوبتر است، بامانت از همه امینتر است مگر آن پیغامبر او خواهد بود.
هوش مصنوعی: او از همه انسانها نیکوتر و از تمام خردمندان فرزانهتر است. در خوبی بینظیر و در امانتداری نیز از همه بیشتر است، مگر اینکه آن پیامبر او خواهد بود.
بدانکه در اول وحی، روایات مختلف است یک روایت آنست که رسول خدا خفته بود در خانه خدیجه و چادر در سر کشیده، جبرئیل بیامد و گوشه چادر باز گرفت و خود را بوی نمود و با وی این خطاب کرد که: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. دیگر روایت آنست که رسول خبر داد که من در غار حرا بودم اول که جبرئیل بمن آمد یک بار مرا در برگرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بجنبانید و باز رها کرد و آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریت وی را بعنصر ملکی مزاج داد، آن گه گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ یا محمد برخوان. رسول گفت: ما انا بقاری چه خوانم که که من امّیام و خواندن ندانم، جبرئیل گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ باین روایت چنانست که اول سورة که وحی آمد از قرآن، سوره اقرأ بود، سدیگر روایت آنست که اول وحی که جبرئیل برسول آورد آیت، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بود و معنی اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ اینست که بگوی بسم اللَّه الرحمن الرحیم. پس اینجا سه قول آمد. روایت اول آنست که سوره: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ، اول وحی آمد، روایت دیگر آنست که اول سوره اقرأ وحی آمد، روایت سدیگر آنست که او بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، وحی آمد و جمع میان این روایات آنست که اول آیة که وحی آمد آیت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنی آن خطاب که جبرئیل گفت علیه السلام: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، و اول سورة که وحی آمد سوره یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود آن اول آیت باشد و این اول سورة تا جمله روایات درست بود و اللَّه اعلم.
هوش مصنوعی: در آغاز وحی، روایتهای مختلفی وجود دارد. یکی از این روایتها بیان میکند که رسول خدا در خانه خدیجه خوابیده بود و چادری بر سر داشت. در این حین، جبرئیل نزد او آمد و گوشهی چادر را کنار زد و خود را به او نشان داد و گفت: «ای پوشیدهدست!» روایت دیگر میگوید که رسول در غار حرا بود و جبرئیل به نزد او آمد. وی ابتدا سه بار او را در آغوش گرفت و فشرده به خود نزدیک کرد تا دقت و آمادگی لازم برای دریافت وحی را پیدا کند، سپس به او دستور داد که بخواند. رسول خدا در پاسخ گفت: «من خواندن نمیدانم.» جبرئیل دوباره به او گفت که بخواند. طبق برخی روایات، اولین سورهای که وحی شد، سوره «اقْرَأْ» بود و در عدهای دیگر آمده که اولین آیهای که نازل شد، عبارت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنتِ الرَّحِیمِ» بود. به طور کلی، سه روایت در این زمینه وجود دارد: یکی اشاره به سوره «یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ»، دیگری ابتدا به سوره «اقْرَأْ» و سومی به آیه «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنتِ الرَّحِیمِ» دارد. در نهایت، معنی این فرمان از جبرئیل این است که باید با نام خداوند رحمان و رحیم آغاز کرد.
وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ، تا آخر سورة صفت صحابه رسول است و بیان سیرت ایشان که در مجلس انس رسالت، خلفاء و وزراء بودند و در بساط عهد اسلام، نقباء و نجباء بودند. بصحبت نبوّت و رأفت رسالت تأدیب و تهذیب یافته و از نظر جلال صمدیت توفیق و تقریب دیده، رب العالمین هر یکی را از ایشان بتشریفی و تقریبی مخصوص کرده: وَ الَّذِینَ مَعَهُ، ابو بکر، أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ عمر بن خطاب، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ عثمان بن عفان، تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً، علی بن ابی طالب (ع)، یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً، بقیة العشرة المبشرون بالجنّة.
هوش مصنوعی: کسانی که با او هستند، در برابر کافران محکم و سختگیر و در میان خودشان مهربان هستند. این توصیف درباره یاران پیامبر بیانگر شخصیت و رفتار آنهاست. در جمعی که در زمان رسالت پیامبر گرد هم آمده بودند، آنها خلفا و وزرا بودند و در مباحثات اسلام، به عنوان نجبا و برجستگان شناخته میشدند. آنها با پیامبری و رحمت رسالت تربیت یافته بودند و از نور الهی توفیق و نزدیکی دریافت کردند. هر یک از آنها با ویژگی خاصی مورد توجه خداوند قرار گرفتند: ابوبکر به عنوان شخصی محکم در برابر کافران، عمر بن خطاب به عنوان رهبری سختگیر، عثمان بن عفان به عنوان فردی مهربان در میان مسلمانان، و علی بن ابیطالب به عنوان کسی که بر ایمان و کوشش در راه خدا متمرکز بود. آنها در حال عبادت بودند و به دنبال فضل و رضایت خداوند بودند و جزو ده نفر بشارت دادهشده به بهشت بودند.
همچنین از درگاه نبوت و صدر رسالت هر یکی بر وفق سعی و بر قدر سبقت، خلعتی و مرتبتی یافتند.
هوش مصنوعی: هر یک از آنها به واسطه تلاش و زحمتی که کشیدهاند و به اندازهای که در پیشرفت و برتری داشتهاند، درگاه نبوت و مقام رسالت را به دست آورده و درجاتی را کسب کردهاند.
فقال (ص): ارحم امتی ابو بکر و اشدّهم فی امر اللَّه عمر. و اصدقهم حیاء عثمان. و اقضاهم علی.
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) فرمود: "بهترین امتم ابو بکر است و در امور خداوند، عمر سختگیرترین است. عثمان باوقارترین و علی دلسوزترین آنان است."
و بر عموم ایشان را باین رفعت و اقبال و دولت مخصوص کرد که
هوش مصنوعی: و همه آنها را به این مقام و شرافت و خوشبختی خاصی نائل گرداند که...
اللَّه اللَّه فی اصحابی لا تتّخذونهم غرضا من بعدی فمن احبّهم فبحبّی احبّهم و من ابغضهم فببغضی ابغضهم، و من آذاهم فقد آذانی و من آذانی فقد آذی اللَّه و من آذی اللَّه فیوشک ان یأخذه. و لو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما ادرک مدّ احدهم و لا نصیفه.
هوش مصنوعی: خداوند در مورد اصحاب من تأکید میکند که پس از من آنها را مورد هدف قرار ندهید. هر کس آنها را دوست داشته باشد، به محبت من آنها را دوست دارد و هر کس آنها را دشمن بدارد، به دشمنی من آنها را دشمن میدارد. هر کسی به آنها آسیب برساند، به من آسیب رسانده و هر کسی به من آسیب برساند، به خداوند آسیب رسانده و کسی که به خداوند آسیب برساند، به زودی مجازات خواهد شد. حتی اگر یکی از شما مانند کوه احد طلا خرج کند، هرگز به اندازه یک دامن از آنها نخواهد رسید و حتی یک دهم آن را نیز نخواهد گرفت.
بر کافّه اهل ایمان واجب است حرمت ایشان نگاه داشتن و قدر ایشان بشناختن و اعتقاد کردن که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس را در حضرت عزت ذو الجلال آن رتبت و قربت و منزلت نیست که ایشان را است و از ایشان صدر مکرم و امام مقدم و پیشگاه محترم صدیق اکبر بود، پس فاروق انور، پس ذو النورین از هر، پس مرتضی اشهر، یکی منبع صدق، یکی مایه عدل، یکی اصل حیاء یکی کان سخاء، واجب بر هر مؤمن موحّد که باطن خود باین صفات بیاراید. بصدق با صدّیق موافقت کند. بعدل با فاروق مرافقت کند. بحیاء با ذو النورین مشایعت کند.
هوش مصنوعی: بر تمامی مؤمنان لازم است که حرمت اهل ایمان را رعایت کنند و به مقام والای آنان پی ببرند. باید بدانند که هیچ کس پس از انبیاء و رسولان به اندازه آنها در نزد خداوند بزرگ مقام و منزلت ندارد. از جمله آنها صدیق اکبر است، سپس فاروق اعظم و ذو النورین، و بعد از آن مرتضی مشهور. این شخصیتها نماد راستگویی، عدالت، حیا و سخاوت هستند. هر مؤمن باید تلاش کند که قلب خود را به این خصوصیات آراسته کند و در صداقت با صدیق، در عدالت با فاروق و در حیا با ذو النورین همراه باشد.
بسخا با مرتضی متابعت کند تا رب العالمین فردا او را با ایشان حشر کند و ایشان را شفیع وی گرداند.
هوش مصنوعی: بسخا باید از مرتضی پیروی کند تا خداوند او را در روز قیامت با مرتضی محشور کند و آن حضرت شفیع او باشد.
روی علی بن ابی طالب (ع) قال قال رسول اللَّه (ص) یا علی ان اللَّه عز و جل امرنی ان اتخذ ابا بکر والدا و عمر مشیرا و عثمان سندا و انت یا علی ظهرا، فانتم اربعة قد اخذ میثاقکم فی الکتاب لا یحبّکم الا مؤمن و لا یبغضکم الا فاجر، انتم خلائف نبوّتی و عقدة ذمّتی لا تقاطعوا و لا تدابروا و تغافروا.
هوش مصنوعی: پیامبر خدا (ص) به علی بن ابی طالب (ع) فرمود: ای علی، خداوند به من فرمان داده است که ابوبکر را پدر، عمر را مشیر و عثمان را تکیهگاه قرار دهم و تو ای علی، پشتیبان من هستی. شما چهار نفر در کتاب الهی پیمانی دارید که هیچ مومن شما را دوست نداشته و هیچ فاجر شما را دشمن نخواهد داشت. شما جانشینان نبوت و مسئولیت من هستید، پس با یکدیگر قطع رابطه و دشمنی نداشته باشید و نسبت به یکدیگر عفو و گذشت کنید.