گنجور

۳ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: فَما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقی‌... الایة، مفهوم آیت آنست که: ایمان راست و توکل درست، کسی را بود که در جمله احوال اعتماد بر ضمان اللَّه کند و نظام کار و راستی حال خود، از عنایت و رعایت اللَّه جوید، نه از دنیا و متاع دنیا، که این دنیا پلی گذشتنی است و بساطی در نوشتنی و منزلی که بناکام می‌بباید گذاشت و عمر عزیز سرمایه‌ای که بی‌مراد، می درباید باخت. پس سزای بنده آنست که از این آلایش دنیا کرانه گیرد و روی بآرایش دین نهد، تا فردا داغ خسار، برخسار خود نبیند و در هاویه حرمان و خسران نیفتد.

و فی الخبر: من جعل الهموم هما واحدا کفاه اللَّه کل هم، و من تشعبت به الهموم لم یال اللَّه فی ای واد اهلکه.

دنیا همه پراکندگی است و گسستگی، بایستهای گوناگون و اندیشه‌هاء رنگارنگ، هر که این پراکندگی و این بایستهای بیهوده، ار دل بیرون کند و بدلی صافی و سینه‌ای خالی و همتی عالی روی بقبله حق نهد، و جز درگاه او پناه خود نسازد، رب العزة همه اندوه وی، کفایت کند و از هر چه ترسد او را ایمن گرداند، و راهش بخود نزدیک کند.

ای درویش، اول این کار، زهر است و آخر، نوش، بدایت این راه بعد است، و نهایت راه حلقه قرب در گوش، و گر مثالی خواهی بشنو وصف الحال بو بکر شبلی قدس اللَّه روحه: پیش از آنکه قدم در کوی طریقت نهاد، میر سیه پوشان بغداد بود، عادت داشت که دزدیده بمجلس جنید رفتی، ای من غلام آنکه دزدیده در این کوی سری دارد. روزی بر زبان جنید برفت که: اگر همه بت‌پرستان و ناکسان عالم را بفردوس اعلی فرود آورند، هنوز حق کرم خود نگزارده است. شبلی از جای برجست، نعره‌زنان و جامه‌دران و گفت منم میر سیه‌پوشان و از ناکسی خویش، خروشان، چه کویی مرا پذیرد؟ در این حال جنید گفت: ای جوانمرد، بمراسلت موسی و هارون، چندین سال فرعون مدبر را میخواند تا بپذیرد، اگر بیابد سوخته‌ای موحد که بپای خود آید و درو زارد چون که نپذیرد. شبلی در کار آمد و هر چه داشت از ضیاع و اسباب و اموال، پاک در باخت و مجرد بایستاد، آن گه گفت: ای شیخ مرا چه باید کرد؟ گفت ترا در بازار باید شد و دریوزه باید کرد.

هم چنان کرد تا چنان گشت که کس بوی چیزی نداد، پس جنید تازیانه‌ای بوی داد و گفت در این سردابه شو و دل را، با اندوه و درد دین پرداز و چشم را بآب حسرت و ندامت سپار، و هر گه، که جز حق در خاطرت گذر کند، باین تازیانه اندامهای خویش، در هم شکن.

شبلی سه سال در آن سردابه، آب حسرت از دیدگان همی ریخت و بر روزگار گذشته دریغ و تحسر همی خورد و زینهار همی خواست، بعد از سه سال، سکری در وی پدید آمد، همچون مستان، واله و سرگردان از آن سردابه بیرون آمد، کاردی بدست گرفت و در بغداد همی گشت و همی گفت: بجلال قدر حق که هر که نام دوست برد باین کارد، سرش از تن جدا کنم، آن خبر به جنید رسید، جنید گفت: او را شربتی داده‌اند و مست گشته، از مستی و بیخودی میگوید، چون با خود آید ساکن شود. یک سال در آن مقامش بداشتند، چون از آن مقام درگذشت، دامن خویش پر از شکر کرد و بگرد محلها میگشت و میگفت: هر که بگوید اللَّه، دهانش پر از شکر کنم. پس عشق وی روی در خرابی نهاد، پیوسته در همه اوقات همی گفت: اللَّه اللَّه، تا روزی که جنید گفت: یا با بکر، اگر دوست غائب است این غیبت کردن چراست؟ و اگر حاضر است این گستاخی و ترک ادبی از کجاست؟ سخن جنید او را ساکن کرد، پس جنید بفرمود تا او را بحمام بردند و موی چند ساله از سر وی فرو کردند، آن گه، دست وی گرفت و بمسجد شونیزیه برد، هشتاد و اند کس، از این جوانمردان طریقت و سلاطین حقیقت حاضر بودند. بو الحسین نوری و بو علی رودباری و سمنون محب و رویم بغدادی و جعفر خلدی و امثال ایشان.

جنید گفت: ای اصحاب و مشایخ، هر چه پیر ما سری سقطی قدس سره از ریاضت و مجاهدت از ما بدید، ما از این کودک بدیدیم، اگر اجازت فرمائید تا لباس بگرداند، باشد که برکات این لباس او را بر استقامت دین بدارد و اگر حق این لباس فرو نهد لباس، خود، از وی، داد خود بستاند.

جنید بر پای خاست و مرقع از سر خود برکشید و در گردن شبلی افکند.

ای جوانمرد، گوهر وصال او نه چیزیست که بدست هر دون همتی رسد، درّی است که جز در صندوق صدق صدیقان نیابند، عبهریست که جز در باغ راز و ناز دوستان نبینند، کسی را که این دولت در راه بود، اگر بهزار کوی فرو شود، آخر هر کوی بخود بربسته بیند، تا قبله وی، یکی گردد و مقصد وی یکی شود، یک دل و یک همت بود، کار از یک جای و حکم از یک در بیند. و الیه الاشارة بقوله: أَلا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ. منه الابتداء و الیه الانتهاء، قال اللَّه تعالی: وَ أَنَّ إِلی‌ رَبِّکَ الْمُنْتَهی‌، وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقی‌.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: فَما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقی‌... الایة، مفهوم آیت آنست که: ایمان راست و توکل درست، کسی را بود که در جمله احوال اعتماد بر ضمان اللَّه کند و نظام کار و راستی حال خود، از عنایت و رعایت اللَّه جوید، نه از دنیا و متاع دنیا، که این دنیا پلی گذشتنی است و بساطی در نوشتنی و منزلی که بناکام می‌بباید گذاشت و عمر عزیز سرمایه‌ای که بی‌مراد، می درباید باخت. پس سزای بنده آنست که از این آلایش دنیا کرانه گیرد و روی بآرایش دین نهد، تا فردا داغ خسار، برخسار خود نبیند و در هاویه حرمان و خسران نیفتد.
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که آنچه از دنیا به انسان داده می‌شود، تنها مادیات و لذایذ زودگذر زندگی دنیا هستند، در حالی که آنچه در نزد خداوند است، بهتر و پایدارتر است. بنابراین، ایمان واقعی و توکل صحیح به این معناست که انسان در هر شرایطی به خداوند اعتماد کند و از لطف و رحمت او بهره‌برداری نماید، نه اینکه به متاع و لذت‌های دنیوی تکیه کند. این دنیا تنها یک راه گذراست و عمر انسان نیز سرمایه‌ای گرانبهاست که باید به درستی مدیریت شود، در غیر این صورت ممکن است انسان با شکست و ضرر روبرو شود. بنابراین، شایسته است که انسان از زرق و برق دنیوی فاصله بگیرد و توجه خود را معطوف به دین و ارزش‌های معنوی کند تا در آینده دچار پشیمانی و حسرت نشود.
و فی الخبر: من جعل الهموم هما واحدا کفاه اللَّه کل هم، و من تشعبت به الهموم لم یال اللَّه فی ای واد اهلکه.
هوش مصنوعی: در اخبار آمده است: کسی که تمام مشکلات و نگرانی‌هایش را به یک موضوع خاص متمرکز کند، خداوند او را از تمام مشکلات دیگر نجات می‌دهد. اما کسی که نگرانی‌هایش به چندین موضوع تقسیم شود، خداوند نمی‌داند در کدام مسیر او را دچار نابودی کند.
دنیا همه پراکندگی است و گسستگی، بایستهای گوناگون و اندیشه‌هاء رنگارنگ، هر که این پراکندگی و این بایستهای بیهوده، ار دل بیرون کند و بدلی صافی و سینه‌ای خالی و همتی عالی روی بقبله حق نهد، و جز درگاه او پناه خود نسازد، رب العزة همه اندوه وی، کفایت کند و از هر چه ترسد او را ایمن گرداند، و راهش بخود نزدیک کند.
هوش مصنوعی: دنیا پر از تنوع و اختلاف است، با نیازها و افکار مختلف. اگر کسی این تنوع و نیازهای بی‌فایده را از دل خود بیرون کند و با نیتی خالص و قلبی آرام به سمت خداوند دقت کند و تنها به او پناه ببرد، خداوند تمام غم‌های او را برطرف کرده و از هر چیزی که از آن می‌ترسد، او را امن می‌کند و راهش را به سمت خود نزدیک می‌کند.
ای درویش، اول این کار، زهر است و آخر، نوش، بدایت این راه بعد است، و نهایت راه حلقه قرب در گوش، و گر مثالی خواهی بشنو وصف الحال بو بکر شبلی قدس اللَّه روحه: پیش از آنکه قدم در کوی طریقت نهاد، میر سیه پوشان بغداد بود، عادت داشت که دزدیده بمجلس جنید رفتی، ای من غلام آنکه دزدیده در این کوی سری دارد. روزی بر زبان جنید برفت که: اگر همه بت‌پرستان و ناکسان عالم را بفردوس اعلی فرود آورند، هنوز حق کرم خود نگزارده است. شبلی از جای برجست، نعره‌زنان و جامه‌دران و گفت منم میر سیه‌پوشان و از ناکسی خویش، خروشان، چه کویی مرا پذیرد؟ در این حال جنید گفت: ای جوانمرد، بمراسلت موسی و هارون، چندین سال فرعون مدبر را میخواند تا بپذیرد، اگر بیابد سوخته‌ای موحد که بپای خود آید و درو زارد چون که نپذیرد. شبلی در کار آمد و هر چه داشت از ضیاع و اسباب و اموال، پاک در باخت و مجرد بایستاد، آن گه گفت: ای شیخ مرا چه باید کرد؟ گفت ترا در بازار باید شد و دریوزه باید کرد.
هوش مصنوعی: ای درویش، در آغاز این مسیر، زهر است و در انتها، نوش. آغاز این راه دشوار است و پایان آن به حلقه قرب و نزدیکی به حق می‌انجامد. اگر می‌خواهی نمونه‌ای بشنوی، به داستان بو بکر شبلی توجه کن: او پیش از آغاز سفر معنوی‌اش، یکی از رجال سیاه‌پوش بغداد بود و عادت داشت که مخفیانه به مجالس جنید می‌رفت. همیشه می‌گفت: من غلام کسی هستم که در این خیابان، رازی دارد. روزی جنید گفت: اگر همه بت‌پرستان و مردم بی‌مایه را به بهشت ببرند، هنوز لطف خداوند را از دست نخواهیم داد. شبلی از جا برخاست و با صدای بلند گفت که من دیوانه همین سیاه‌پوشانم و از جهل خود می‌نالم، چه جایی مرا خواهد پذیرفت؟ در این موقع، جنید به او گفت: ای جوانمرد، موسی و هارون سال‌ها فرعون را دعوت کردند تا او را بپذیرد. اگر مردی مؤمن و سوزان وجود داشته باشد، باید بیاید و نزد آنها بنشیند، و اگر نپذیرد، چه باید کرد. شبلی به این فکر رفت و همه چیزی را که داشت، اعم از زمین و اموال و دارایی‌هایش، رها کرد و تنها ایستاد. سپس پرسید: ای شیخ، اکنون چه کنم؟ جنید پاسخ داد: باید به بازار بروی و دست از دروغ و فریب برداری.
هم چنان کرد تا چنان گشت که کس بوی چیزی نداد، پس جنید تازیانه‌ای بوی داد و گفت در این سردابه شو و دل را، با اندوه و درد دین پرداز و چشم را بآب حسرت و ندامت سپار، و هر گه، که جز حق در خاطرت گذر کند، باین تازیانه اندامهای خویش، در هم شکن.
هوش مصنوعی: او همچنان به کار خود ادامه داد تا جایی که هیچ کس بویی از چیزی احساس نکرد. سپس جنید یک تازیانه را به او داد و گفت: "به این سردابه برو و دل خود را با اندوه و درد دین پر کن و چشمانت را با آب حسرت و پشیمانی پر کن. هر زمان که غیر از حق به ذهنت خطور کرد، با این تازیانه اعضای بدنت را به هم بزن."
شبلی سه سال در آن سردابه، آب حسرت از دیدگان همی ریخت و بر روزگار گذشته دریغ و تحسر همی خورد و زینهار همی خواست، بعد از سه سال، سکری در وی پدید آمد، همچون مستان، واله و سرگردان از آن سردابه بیرون آمد، کاردی بدست گرفت و در بغداد همی گشت و همی گفت: بجلال قدر حق که هر که نام دوست برد باین کارد، سرش از تن جدا کنم، آن خبر به جنید رسید، جنید گفت: او را شربتی داده‌اند و مست گشته، از مستی و بیخودی میگوید، چون با خود آید ساکن شود. یک سال در آن مقامش بداشتند، چون از آن مقام درگذشت، دامن خویش پر از شکر کرد و بگرد محلها میگشت و میگفت: هر که بگوید اللَّه، دهانش پر از شکر کنم. پس عشق وی روی در خرابی نهاد، پیوسته در همه اوقات همی گفت: اللَّه اللَّه، تا روزی که جنید گفت: یا با بکر، اگر دوست غائب است این غیبت کردن چراست؟ و اگر حاضر است این گستاخی و ترک ادبی از کجاست؟ سخن جنید او را ساکن کرد، پس جنید بفرمود تا او را بحمام بردند و موی چند ساله از سر وی فرو کردند، آن گه، دست وی گرفت و بمسجد شونیزیه برد، هشتاد و اند کس، از این جوانمردان طریقت و سلاطین حقیقت حاضر بودند. بو الحسین نوری و بو علی رودباری و سمنون محب و رویم بغدادی و جعفر خلدی و امثال ایشان.
هوش مصنوعی: شبلی سه سال در یک مکان تاریک و دور زندگی کرد و دائماً به یاد روزگار گذشته‌اش حسرت می‌خورد. بعد از این مدت، یک نوع حالت عجیبی به او دست داد و در حالی که مانند مستان بی‌خبر و سرگردان بود، از آن جا خارج شد. او کاردی برداشت و در بغداد شروع به گشت‌وگذار کرد و گفت که هر کسی نام دوست را ببرد، سرش را با آن کارد از تن جدا می‌کند. این خبر به جنید رسید و او فکر کرد که شبلی تحت تأثیر چیزی مست شده و از روی بی‌خودی این حرف‌ها را می‌زند، و منتظر شد که او به حالت طبیعی برگردد. یک سال در همین حال باقی ماند، تا اینکه از آن وضعیت خارج شد و دامنش را پر از شکر کرد و در بین مردم می‌گشت و می‌گفت هر که نام خدا را بر زبان آورد، دهانش را پر از شکر می‌کنم. سپس عشق او به خداوند بر دل او حاکم شد و به صورت مداوم نام خدا را بر زبان می‌آورد. روزی جنید به او گفت اگر دوستان غایب هستند، چرا غیبت می‌کنند و اگر حاضرند، این بی‌احترامی از کجا آمده است؟ این سخن جنید باعث شد که او به خود بیاید و آرزوها و رفتارهایش را تنظیم کند. جنید تصمیم گرفت او را به حمام ببرند و موهایش را کوتاه کنند، و سپس او را به مسجد شونیزیه برد که در آن جمعی از بزرگان و دانشمندان طریقت حضور داشتند.
جنید گفت: ای اصحاب و مشایخ، هر چه پیر ما سری سقطی قدس سره از ریاضت و مجاهدت از ما بدید، ما از این کودک بدیدیم، اگر اجازت فرمائید تا لباس بگرداند، باشد که برکات این لباس او را بر استقامت دین بدارد و اگر حق این لباس فرو نهد لباس، خود، از وی، داد خود بستاند.
هوش مصنوعی: جنید گفت: ای دوستان و بزرگترها، هر چیزی که پیر ما از زاهدان و عابدان را در زمینه زحمت و تلاش دیده است، ما از این کودک نیز مشاهده کرده‌ایم. اگر اجازه بدهید تا لباس را بگرداند، شاید برکات این لباس او را در استقامت بر دین یاری کند و اگر این لباس حق خود را رها کند، خود لباس از او حق خود را پس خواهد گرفت.
جنید بر پای خاست و مرقع از سر خود برکشید و در گردن شبلی افکند.
هوش مصنوعی: جنید از جای خود برخاست و لباس خود را از سر خارج کرد و بر گردن شبلی انداخت.
ای جوانمرد، گوهر وصال او نه چیزیست که بدست هر دون همتی رسد، درّی است که جز در صندوق صدق صدیقان نیابند، عبهریست که جز در باغ راز و ناز دوستان نبینند، کسی را که این دولت در راه بود، اگر بهزار کوی فرو شود، آخر هر کوی بخود بربسته بیند، تا قبله وی، یکی گردد و مقصد وی یکی شود، یک دل و یک همت بود، کار از یک جای و حکم از یک در بیند. و الیه الاشارة بقوله: أَلا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ. منه الابتداء و الیه الانتهاء، قال اللَّه تعالی: وَ أَنَّ إِلی‌ رَبِّکَ الْمُنْتَهی‌، وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقی‌.
هوش مصنوعی: ای جوانمرد، عشق و پیوند با محبوب، چیزی نیست که به آسانی به دست هر کسی برسد. این گوهر ارزشمند تنها در دست کسانی که از صداقت و دیانت برخوردارند، قرار می‌گیرد. این مقام درختی است که فقط در باغ راز و محبت دوستان واقعی شکوفا می‌شود. اگر کسی بخواهد به این نعمت دست یابد، حتی اگر در هزار راه رفت و آمد کند، در نهایت می‌بیند که همه آن راه‌ها به یک نقطه بازمی‌گردد. آن نقطه یک دل و یک اراده است و کار و فرمان از یک مرجع صادر می‌شود. در نهایت، همه امور به سوی خداوند برمی‌گردد. خداوند آغاز و پایان همه چیز است و به سوی اوست که نهایت همه چیز می‌رسد و او بهترین و پایدارترین است.