گنجور

۱ - النوبة الثالثة

«بسم اللَّه» کلمة سماعها یوجب للقلوب شفاءها و للارواح ضیاءها و للاسرار سناها و علاها و بالحقّ بقاءها، فالاسم اسم لسموّه من العدم و الحقّ حقّ لعلوّه بحق القدم. نام خداوندی که نام او دلها را بستانست و یاد او شمع تابانست. نام خداوندی که مهر او زندگانی دوستانست و یک نفس با او بدو گیتی ارزانست، یک طرفة العین انس با او خوشتر از جانست، یک نظر ازو بصد هزار جان رایگانست.

و لا اصافح انسی بعد فرقتکم
حتّی تصافح کفّ اللامس القمرا
و لا امل مدی الایّام ذکرکم
حتّی یمل نسیم الرّوضة السّحرا
گمان مبر که مرا جز تو یار خواهد بود
دلم جز از تو کسی را شکار خواهد بود

«تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» کتاب عزیز من ربّ عزیز انزل علی عبد عزیز بلسان ملک عزیز فی شأن امر عزیز.

ورد الرسول من الحبیب الاوّل
یعد التّلاقی بعد طول تزیّل

این قرآن نامه خداوند کریم است، بندگان را یادگار مهر قدیم است، نامه‌ای که مستودع آن در جهان است و مستقرّ آن در میان جانست، هفت اندام بنده بنامه دوست نیوشان است، نامه دوست نه اکنونیست که آن جاودان است، نامه خبر و خبر مقدّمه عیان است. هذا سماعک من القاری فکیف سماعک من البارئ! هذا سماعک فی دار الفناء فکیف سماعک فی دار البقاء! هذا سماعک و انت فی الخطر فکیف سماعک و انت فی النظر؟!

قال النبی (ص): «کانّ النّاس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فی الرّحمن یتلوه علیهم».

امروز در سرای فنامیان بلا و عنا لذّت سماع اینست، فردا در سرای بقا در محل رضا بوقت لقا گویی لذّت سماع خود چونست؟

غنّت سعاد بصوتها فتخارست
الحان داود من الخجل‌

«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ» ای محمد! ما این قرآن بتو فرو فرستادیم تا گمشدگان را براه نجات خوانی، مهجوران را از زحمت هجران براحت وصال آری، رنجوران را از ظلمت ادبار بساحت اقبال آری، مکارم اخلاق باین قرآن تمام کنی، قوانین شرع بوی نظام دهی. ای محمد! هر کجا نور ملت تو نیست همه ظلمت شرک است، هر کجا انس شریعت تو نیست همه زحمت شکّ است. ای محمد! ما عزّ دولت تو و شرف رسالت تو تا ابد پیوستیم.

«فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» اکنون همه ما را باش سرّ خود با ما پرداخته و از اغیار دل برداشته و از بند خویش و تحکّم خویش باز رسته، رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه باین خطاب چنان ادب گرفت که جبرئیل آمد و گفت: یا محمد أ تختاران تکون ملکا نبیّا او عبدا نبیّا آن دوست‌تر داری که ملکی پیغامبر باشی یا بنده‌ای پیغامبر؟

گفت: خداوندا بندگی خواهم و ملکی نخواهم ملکی ترا مسلّم است و بندگی ما را مسلّم، مأوی من جز لطف تو نیست و پناه من جز حضرت عزّت تو نیست، اگر ملک اختیار کنم با ملک بمانم و آن گه افتخار من بملک من باشد لکن بندگی اختیار کنم تا مملوک تو باشم و افتخار من بملک تو باشد، ازینجا گفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر»

منم مهتر فرزند آدم و بدین فخر نیست، فخر ما که هست بدوست نه بغیر او، کسی که فخر کند بچیزی کند که آن بر او بود نه فرود او، در هر دو کون هیچیز بر ما نیست پس ما را به هیچ چیز فخر نیست فخر ما بخالق است زیرا که بر ما کسی نیست جز او، اگر بغیر او فخر کنم بغیر او نگرسته باشم و فرمان «فاعبد اللَّه مخلصا» بگذاشته باشم و بگذاشت فرمان نیست و بغیر او نگرستن شرط نیست لا جرم بغیر او فخر نیست.

فان سمّیتنی مولی فمولای الّذی تدری
و ان فتّشت عن قلبی تری ذکراک فی صدری‌

«أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» سزای اللَّه عبادت پاک است بی نفاق و طاعت باخلاص بی‌ریا، و گوهر اخلاص که یابند در صدف دل یابند در دریای سینه، و از اینجاست که حذیفه گوید رضی اللَّه عنه: از ان مهتر کائنات پرسیدم صلوات اللَّه و سلامه علیه که اخلاص چیست؟ گفت: از جبرئیل پرسیدم که اخلاص چیست؟ گفت: از ربّ العزة پرسیدم که اخلاص چیست؟ گفت: «سرّ من سریّ استودعته قلب من احببت من عبادی»

گفت: گوهری است که از خزینه اسرار خویش بیرون آوردم و در سویدای دل دوستان خویش ودیعت نهادم. این اخلاص نتیجه دوستی است و اثر بندگی، هر که لباس محبّت پوشید و خلعت بندگی بر افکند هر کار که کند از میان دل کند. دوستی حقّ جلّ جلاله با آرزوهای پراکنده در یک دل جمع نشود. فریضه تن نماز و روزه است و فریضه دل دوستی حقّ. نشان دوستی آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید بر دیده نهی.

و لو بید الحبیب سقیت سمّا
لکان السّمّ من یده یطیب‌
آن دل که تو سوختی ترا شکر کند
و ان خون که تو ریختی بتو فخر کند
و انّ دما اجریته لک شاکر
و انّ فؤادا رعته لک حامد
زهری که بیاد تو خورم نوش آید
دیوانه ترا بیند و با هوش آید

«خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» آسمان و زمین و روز و شب آفرید تا صفت قدرت خود بخلق نماید، بدانند که او قادر بر کمال است و صانع بی‌احتیال است، بر وحدانیّت او از صنع او دلیل گیرند. آدم و آدمیان را بیافرید تا ایشان را خزینه اسرار قدم گرداند، و نشانه الطاف کرم‌ «کنت کنزا خفیّا فاحببت ان اعرف»

ذات و صفات منزّه داشتم عارف میبایست، جلال و جمال بی‌نهایت داشتم محبّ میبایست، دریای رحمت و مغفرت بموج آمده مرحوم میبایست. مخلوقات دیگر با محبّت کاری نداشتند از انک هرگز در خود همّت بلند ندیدند، آن یک تویی که همّت بلند داری. فریشتگان و کاری راست بسامان از ان است که با ایشان حدیث محبّت نرفته، و آن کنوز رموز که در نهاد آدمیان تعبیه است در ایشان ننهاده، آن زیر زبری آدمیان آن تحیّر و دهشت ایشان آن قبض و بسط ایشان حزن و سرور ایشان غیبت و حضور ایشان جمع و تفرقت ایشان شربتهای زهرا میغ ساخته بر دست ایشان تیغ‌ها آهخته بر گردن ایشان، اینهمه با ایشان از انست که شمّه‌ای از گل محبّت رسیده بمشام ایشان.

عشق تو مرا چنین خراباتی کرد
و رنه بسلامت و بسامان بودم‌

بو یزید بسطامی گوید: وقتی در خمار شراب عشق بودم در خلوت‌ «انا جلیس من ذکرنی»

بستاخی بکردم و از ان بستاخی بار بلا بسی کشیدم و جرعه محنت بسی چشیدم گفتم: الهی! جوی تو روان این تشنگی من تا کی، این چه تشنگی است و جامها می‌بینم پیاپی!

زین نادره‌تر کرا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال‌

عزیز دو گیتی چند نهان باشی و چند پیدا، دل حیران گشته و جان شیدا، تا کی ازین استتار و تجلّی آخر کی بود آن تجلی جاودانی، چند خوانی و چند رانی، بگداختم در آرزوی روزی که در ان روز تو مانی، تا کی افکنی و برگیری، این چه وعد است بدین درازی و بدین دیری؟ گفتا بسرم الهام دادند که با یزید خبر نداری که باین طائفه گوشت بی‌جگر نفروشند و در انجمن دوستی جز لباس بلا نپوشند، بگریز اگر سر بلا نداری و رنه خونت بریزند. بو یزید گفت: در بستاخی بیفزودم و به بیخودی گفتم: الهی! من گریختم لطف تو در من آویخت، آتش یافت بر نور شناخت کرم تو انگیخت، از باغ وصال نسیم قرب مهر تو انگیخت، باران فردانیّت بر گرد بشریّت فضل تو ریخت.

اوّل تو حدیث عشق کردی آغاز
اندر خور خویش کار ما را می‌ساز
ما کی گنجیم در سرا پرده راز
لافیست بدست ما و منشور نیاز

گفت: آخر بسرّم ندا آمد و از آسمان لطف باران برّ آمد، درخت امید ببر آمد و اشخاص پیروزی بدر آمد، کی پای بگل فرو شده دست بیار.

پیر طریقت گفت: نه پیدا که عزّت قدم رهی را چه ساخته از انواع کرم، رهی را اوّل قصدی دهد غیبی تا از جهانش باز برد، پس نوری دهد روشن تا از جهانیانش باز برد، پس کششی دهد قربی، تا از آب و گل باز برد، چون فرد شود آن گه وصال فرد را شاید.

جوینده تو همچو تو فردی باید
آزاد ز هر علّت و دردی باید
زان می‌نرسد بوصل تو هیچ کسی
کاندر خور غمهای تو مردی باید
۱ - النوبة الثانیة: این سوره را دو نام است: سورة الزمر و سورة الغرف. قال وهب بن منبه الیمانی: من احبّ ان یعرف قضاء اللَّه عزّ و جلّ فی خلقه فلیقرأ سورة الغرف. این سوره چهار هزار و هفتصد و هشت حرف است و هزار و صد و نود و دو کلمت و هفتاد و پنج آیت. جمله به مکه فرو آمد از آسمان مگر سه آیت که به مدینه فروآمد: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا» الی تمام ثلث آیات. و درین سوره هفت آیت منسوخ است بآیت سیف یکی: إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. دیگر: فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ. سوم: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقامٍ. چهارم: قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلی‌ مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ. پنجم: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ. ششم: فَمَنِ اهْتَدی‌ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ. هفتم: قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الآیة نسخ معناها بآیة السّیف. و عن ابیّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الزّمر لم یقطع اللَّه رجاءه و اعطاه ثواب الخائفین».۲ - النوبة الاولى: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آن کس که او فرمان بر دارست و ایستاده به بندگی، آناءَ اللَّیْلِ در پاسهای شب، ساجِداً وَ قائِماً گاه روی بر زمین نهاده و گاه ایستاده بپای، یَحْذَرُ الْآخِرَةَ و می‌باز پرهیزد از عذاب آن جهان، وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ و می بیوسد بخشایش خداوند خویش، قُلْ هَلْ یَسْتَوِی گوی هرگز همسان باشند؟

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

«بسم اللَّه» کلمة سماعها یوجب للقلوب شفاءها و للارواح ضیاءها و للاسرار سناها و علاها و بالحقّ بقاءها، فالاسم اسم لسموّه من العدم و الحقّ حقّ لعلوّه بحق القدم. نام خداوندی که نام او دلها را بستانست و یاد او شمع تابانست. نام خداوندی که مهر او زندگانی دوستانست و یک نفس با او بدو گیتی ارزانست، یک طرفة العین انس با او خوشتر از جانست، یک نظر ازو بصد هزار جان رایگانست.
هوش مصنوعی: نام خداوندی که بر سینه‌ها آرامش می‌بخشد و به روح‌ها نور می‌دهد و به درون‌ها روشنایی و حیات می‌بخشد. این نام نشانه‌ای از وجود اوست که از نیستی به وجود آمده و حقایق به واسطه او پایدارند. خداوندی که نامش دل‌ها را جذب می‌کند و یادش همچون شمعی در تاریکی می‌درخشد. اوست که عشقش زندگی دوستانش را تشکیل می‌دهد و moment‌های نزدیک بودن به او، ارزشمند و بی‌قیمت است. یک لحظه انس با او، شیرین‌تر از جان است و یک نگاه از جانب او، ارزشمندتر از زندگی‌هاست.
و لا اصافح انسی بعد فرقتکم
حتّی تصافح کفّ اللامس القمرا
هوش مصنوعی: نمی‌توانم با کسی دست بدهم بعد از اینکه از شما جدا شده‌ام، تا زمانی که دست کسی که به ماه دست می‌زند، به هم نرسد.
و لا امل مدی الایّام ذکرکم
حتّی یمل نسیم الرّوضة السّحرا
هوش مصنوعی: انتظار من برای یاد شما تا زمانی ادامه دارد که نسیم بهاری هم از یاد خود خسته شود.
گمان مبر که مرا جز تو یار خواهد بود
دلم جز از تو کسی را شکار خواهد بود
هوش مصنوعی: به این فکر نکن که کسی غیر از تو می‌تواند برای من محبوب باشد، زیرا قلبم جز تو کسی را نخواهد پذیرفت.
«تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» کتاب عزیز من ربّ عزیز انزل علی عبد عزیز بلسان ملک عزیز فی شأن امر عزیز.
هوش مصنوعی: کتاب از سوی خداوند عزیز و حکیم نازل شده است. این کتاب گرانقدر، که از سوی پروردگار قدرتمند به بنده‌اش نازل گردیده، با زبان فرشتۀ بزرگ در مورد موضوعات مهم و باارزش بیان شده است.
ورد الرسول من الحبیب الاوّل
یعد التّلاقی بعد طول تزیّل
هوش مصنوعی: پیام فرستاده شده از سوی اصل و ریشه عشق، نویدبخش دیدار بعد از دوری طولانی است.
این قرآن نامه خداوند کریم است، بندگان را یادگار مهر قدیم است، نامه‌ای که مستودع آن در جهان است و مستقرّ آن در میان جانست، هفت اندام بنده بنامه دوست نیوشان است، نامه دوست نه اکنونیست که آن جاودان است، نامه خبر و خبر مقدّمه عیان است. هذا سماعک من القاری فکیف سماعک من البارئ! هذا سماعک فی دار الفناء فکیف سماعک فی دار البقاء! هذا سماعک و انت فی الخطر فکیف سماعک و انت فی النظر؟!
هوش مصنوعی: این قرآن، نوشته‌ای از سوی خداوند رحمان است که برای بندگانش به عنوان نشانه‌ای از عشق قدیمی قرار داده شده است. این نامه، در دنیا وجود دارد و در دل انسان‌ها جا گرفته است. وجود هفت بخش در وجود بنده، نشان‌دهنده این است که او صدای دوست را می‌شنود. این نامه، اینجا و اکنون نیست بلکه جاودان است و خبرهایی دارد که مقدمه‌ی کشف حقیقت است. این صدا را تو از قاری می‌شنوی، پس چطور از آفریدگار خود خواهی شنید؟ این صدا را در دنیای فانی می‌شنوی، پس چطور در دنیای بقا خواهی شنید؟ این صدا را در حالتی که در خطر هستی می‌شنوی، پس چطور در حالتی که در حال مشاهده هستی خواهی شنید؟
قال النبی (ص): «کانّ النّاس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فی الرّحمن یتلوه علیهم».
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) فرمود: «گویی انسان‌ها وقتی قرآن را شنیدند، صدای آن را از خداوند شنیدند که برایشان تلاوت می‌کند».
امروز در سرای فنامیان بلا و عنا لذّت سماع اینست، فردا در سرای بقا در محل رضا بوقت لقا گویی لذّت سماع خود چونست؟
هوش مصنوعی: امروز در دنیای پر از مشکلات و درد، لذت شنیدن صداها و آوازها وجود دارد. اما فردا در دنیای جاودانی و در مکان رضایت، هنگام دیدار، لذت شنیدن چه احساسی خواهد داشت؟
غنّت سعاد بصوتها فتخارست
الحان داود من الخجل‌
هوش مصنوعی: سعادت و خوشبختی، صدایی دل‌نشین دارد و نغمه‌های آن مانند آهنگ‌های داوود، سرشار از زیبایی و شگفتی است.
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ» ای محمد! ما این قرآن بتو فرو فرستادیم تا گمشدگان را براه نجات خوانی، مهجوران را از زحمت هجران براحت وصال آری، رنجوران را از ظلمت ادبار بساحت اقبال آری، مکارم اخلاق باین قرآن تمام کنی، قوانین شرع بوی نظام دهی. ای محمد! هر کجا نور ملت تو نیست همه ظلمت شرک است، هر کجا انس شریعت تو نیست همه زحمت شکّ است. ای محمد! ما عزّ دولت تو و شرف رسالت تو تا ابد پیوستیم.
هوش مصنوعی: ما این کتاب را به حق به تو نازل کردیم، ای محمد! تا گمشدگان را به راه نجات راهنمایی کنی، کسانی که در تنهایی به سر می‌برند را به آرامش برسانی، رنج‌دیدگان را از تاریکی به سوی روشنی هدایت کنی، و مکارم اخلاق را با این قرآن کامل کنی و قوانین دین را به نظام داری. ای محمد! هر جا که نور ملت تو نیست، همه جا سایه ظلمت شرک است و هر کجا که حضور شریعت تو نیست، همه جا زحمت شک و تردید وجود دارد. ما همیشه به عزت دولت تو و والایی رسالتت پایبند خواهیم ماند.
«فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» اکنون همه ما را باش سرّ خود با ما پرداخته و از اغیار دل برداشته و از بند خویش و تحکّم خویش باز رسته، رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه باین خطاب چنان ادب گرفت که جبرئیل آمد و گفت: یا محمد أ تختاران تکون ملکا نبیّا او عبدا نبیّا آن دوست‌تر داری که ملکی پیغامبر باشی یا بنده‌ای پیغامبر؟
هوش مصنوعی: «خدا را با تمام وجود پرستش کن و دین خود را برای او خالص قرار ده.» اکنون همه ما باید از درون خود با خداوند راز و نیاز کنیم و از وابستگی به دیگران دل بکنیم و از قید و بندهای شخصی خود رهایی یابیم. رسول خدا، صلی الله علیه و آله، به این نکته توجه خاصی داشت به طوری که جبرئیل نزد او آمد و گفت: «ای محمد! آیا دوست داری که ملکه و پیامبر باشی یا بنده‌ای پیامبر؟»
گفت: خداوندا بندگی خواهم و ملکی نخواهم ملکی ترا مسلّم است و بندگی ما را مسلّم، مأوی من جز لطف تو نیست و پناه من جز حضرت عزّت تو نیست، اگر ملک اختیار کنم با ملک بمانم و آن گه افتخار من بملک من باشد لکن بندگی اختیار کنم تا مملوک تو باشم و افتخار من بملک تو باشد، ازینجا گفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر»
هوش مصنوعی: گفت: ای خدا، من نمی‌خواهم صاحب‌ملکی باشم و فقط بندگی تو را می‌خواهم. تو صاحب تمامی ملک‌ها هستی و من هم فقط بندگی را می‌پذیرم. جایگاهی جز لطف تو ندارم و پناهی جز عزت تو نمی‌شناسم. اگر بخواهم صاحب‌ملکی را انتخاب کنم، باید آن ملک برای خودم باقی بماند و افتخار من به آن ملک مربوط شود. اما من بندگی را انتخاب می‌کنم تا مملوک تو باشم و افتخار من به ملک تو وابسته باشد. از این‌جا می‌گوید: «من بهترین فرزند آدم هستم و به این مورد فخر نمی‌کنم.»
منم مهتر فرزند آدم و بدین فخر نیست، فخر ما که هست بدوست نه بغیر او، کسی که فخر کند بچیزی کند که آن بر او بود نه فرود او، در هر دو کون هیچیز بر ما نیست پس ما را به هیچ چیز فخر نیست فخر ما بخالق است زیرا که بر ما کسی نیست جز او، اگر بغیر او فخر کنم بغیر او نگرسته باشم و فرمان «فاعبد اللَّه مخلصا» بگذاشته باشم و بگذاشت فرمان نیست و بغیر او نگرستن شرط نیست لا جرم بغیر او فخر نیست.
هوش مصنوعی: من فرزند آدم هستم و به این افتخار نمی‌کنم. افتخار ما به دوست است و نه به چیز دیگری. کسی که به چیزی فخر می‌کند، باید آن چیز متعلق به خود او باشد نه اینکه از آن پایین‌تر باشد. در دنیا هیچ چیز بر ما برتری ندارد، بنابراین به هیچ چیز نمی‌توانیم فخر کنیم. افتخار ما به خالق‌مان است، زیرا هیچ‌کس جز او بر ما نیست. اگر به چیزی غیر از او فخر کنم، در واقع به چیزی نگاه کرده‌ام که باید از آن دور بود و این روش خلاف دستوری است که می‌گوید باید خالصانه خدا را پرستش کنیم. پس بر اساس این دیدگاه، به چیزی غیر از او فخر کردن بی‌معناست.
فان سمّیتنی مولی فمولای الّذی تدری
و ان فتّشت عن قلبی تری ذکراک فی صدری‌
هوش مصنوعی: اگر مرا آقا و سرور خود نامیده‌ای، مولا و سرور من همان کسی است که تو به خوبی او را می‌شناسی. و اگر به دل من نگاهی کنی، یاد تو را در درونم خواهی یافت.
«أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» سزای اللَّه عبادت پاک است بی نفاق و طاعت باخلاص بی‌ریا، و گوهر اخلاص که یابند در صدف دل یابند در دریای سینه، و از اینجاست که حذیفه گوید رضی اللَّه عنه: از ان مهتر کائنات پرسیدم صلوات اللَّه و سلامه علیه که اخلاص چیست؟ گفت: از جبرئیل پرسیدم که اخلاص چیست؟ گفت: از ربّ العزة پرسیدم که اخلاص چیست؟ گفت: «سرّ من سریّ استودعته قلب من احببت من عبادی»
هوش مصنوعی: عبادت خالص فقط و فقط برای خداوند است، بدون هیچگونه نفاق و با طاعتی خالص که از روی ریا نباشد. و گوهر اخلاص در حقیقت در دل‌ها یافت می‌شود، همان‌طور که در دریاها یافت می‌شود. از این رو، حذیفه، صحابی پیامبر، گفته است که از ایشان پرسیدم که اخلاص چیست؟ ایشان فرمودند: از جبرئیل پرسیدم که اخلاص چیست؟ او پاسخ داد: از خداوند متعال پرسیدم که اخلاص چیست؟ و خداوند فرمود: «این یک راز است که در دل کسی که آن را دوست دارم، قرار دادم.»
گفت: گوهری است که از خزینه اسرار خویش بیرون آوردم و در سویدای دل دوستان خویش ودیعت نهادم. این اخلاص نتیجه دوستی است و اثر بندگی، هر که لباس محبّت پوشید و خلعت بندگی بر افکند هر کار که کند از میان دل کند. دوستی حقّ جلّ جلاله با آرزوهای پراکنده در یک دل جمع نشود. فریضه تن نماز و روزه است و فریضه دل دوستی حقّ. نشان دوستی آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید بر دیده نهی.
هوش مصنوعی: او گفت: گوهری را از گنجینه اسرار خویش بیرون آورده‌ام و در عمق دل دوستانم گذاشته‌ام. این اخلاص نتیجه دوستی و نشانه بندگی است. هر کس که لباس محبت بر تن کند و جامه بندگی به تن کند، هر کارش از دلش برمی‌آید. دوستی با حق تعالی نمی‌تواند با آرزوهای پراکنده در یک دل جمع شود. وظیفه جسم نماز و روزه است و وظیفه دل، دوستی با حق. نشانه دوستی این است که هر چیزی که از دوست به تو برسد، حتی اگر ناخوشایند باشد، با دیده محبت بنگری.
و لو بید الحبیب سقیت سمّا
لکان السّمّ من یده یطیب‌
هوش مصنوعی: اگر دست معشوق به سمّی آغشته شود، آن سم از دست او به طعمی خوش تبدیل خواهد شد.
آن دل که تو سوختی ترا شکر کند
و ان خون که تو ریختی بتو فخر کند
هوش مصنوعی: دلِ کسی که به خاطر تو آسیب دیده، به تو شکرگزاری می‌کند و خون‌ِ کسی که به خاطر تو ریخته شده، به تو افتخار می‌کند.
و انّ دما اجریته لک شاکر
و انّ فؤادا رعته لک حامد
هوش مصنوعی: من آماده‌ام تا جانم را برای تو فدای کنم و قلبم را برای تو سپاس‌گزار نگه‌دارم.
زهری که بیاد تو خورم نوش آید
دیوانه ترا بیند و با هوش آید
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که در عشق به تو دچار نابودی و جنون شوم، باز هم خوشحالم و لذت می‌برم. زیرا اگر کسی تو را ببیند و هوش و حواسش را از دست بدهد، باز هم به نظرش زیبا و جذاب خواهد بود.
«خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» آسمان و زمین و روز و شب آفرید تا صفت قدرت خود بخلق نماید، بدانند که او قادر بر کمال است و صانع بی‌احتیال است، بر وحدانیّت او از صنع او دلیل گیرند. آدم و آدمیان را بیافرید تا ایشان را خزینه اسرار قدم گرداند، و نشانه الطاف کرم‌ «کنت کنزا خفیّا فاحببت ان اعرف»
هوش مصنوعی: خداوند شما را از یک نفس واحد آفرید. همچنین آسمان و زمین و شب و روز را خلق کرد تا نشان‌دهنده قدرت خود باشد و مردم بفهمند که او توانایی کامل دارد و بی‌هیچ تلاشی می‌آفریند. او انسان‌ها را آفرید تا آنها را منبع اسرار خود قرار دهد و نشانه‌هایی از لطف و بزرگی خود را به نمایش بگذارد.
ذات و صفات منزّه داشتم عارف میبایست، جلال و جمال بی‌نهایت داشتم محبّ میبایست، دریای رحمت و مغفرت بموج آمده مرحوم میبایست. مخلوقات دیگر با محبّت کاری نداشتند از انک هرگز در خود همّت بلند ندیدند، آن یک تویی که همّت بلند داری. فریشتگان و کاری راست بسامان از ان است که با ایشان حدیث محبّت نرفته، و آن کنوز رموز که در نهاد آدمیان تعبیه است در ایشان ننهاده، آن زیر زبری آدمیان آن تحیّر و دهشت ایشان آن قبض و بسط ایشان حزن و سرور ایشان غیبت و حضور ایشان جمع و تفرقت ایشان شربتهای زهرا میغ ساخته بر دست ایشان تیغ‌ها آهخته بر گردن ایشان، اینهمه با ایشان از انست که شمّه‌ای از گل محبّت رسیده بمشام ایشان.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به درک واقعی از صفات و ویژگی‌های بی‌نهایت خداوند، عارف باید روحی والا و ممتاز داشته باشد. عشق و محبت به خدا باید در وجود او جاری باشد، و همچنین باید از دریای رحمت و بخشش الهی بهره‌مند باشد. دیگر مخلوقات، به دلیل آنکه همتی بلند و اراده‌ای قوی ندارند، نمی‌توانند به محبت خداوند دست یابند. فرشتگان نیز به خاطر اینکه گفتگو و ارتباطی عاشقانه با خدا ندارند، از رازهای درون انسان‌ها بی‌بهره‌اند. مخلوقات از احساسات مختلفی مانند حزن و شادمانی، تجمع و تفرّق رنج می‌برند، اما این مسأله برای انسان‌ها قابل فهم و تجربه است زیرا ذراتی از محبت الهی در وجود آنها وجود دارد.
عشق تو مرا چنین خراباتی کرد
و رنه بسلامت و بسامان بودم‌
هوش مصنوعی: عشق تو مرا به این حال و روز انداخت، در حالی که پیش از آن در حالتی خوب و آرام بودم.
بو یزید بسطامی گوید: وقتی در خمار شراب عشق بودم در خلوت‌ «انا جلیس من ذکرنی»
هوش مصنوعی: بوی یزید بسطامی می‌گوید: زمانی که در نشئه عشق بودم، در تنهایی‌ام احساس می‌کردم که خدا می‌فرماید: «من با کسی هستم که مرا یاد کند».
بستاخی بکردم و از ان بستاخی بار بلا بسی کشیدم و جرعه محنت بسی چشیدم گفتم: الهی! جوی تو روان این تشنگی من تا کی، این چه تشنگی است و جامها می‌بینم پیاپی!
هوش مصنوعی: من جسارت کردم و به خاطر این جسارت، درد و رنج زیادی را متحمل شدم و طعم سختی‌های زیادی را چشیدم. با خود گفتم: خدایا! این تشنگی من که در جوی تو جاری است تا کی ادامه دارد؟ این چه نوع تشنگی است که همچنان جام‌ها را یکی پس از دیگری می‌بینم؟
زین نادره‌تر کرا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال‌
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه من در این حال عجیبی که دارم، تشنه نیست وقتی که آب زلالی جلوی من در حرکت است.
عزیز دو گیتی چند نهان باشی و چند پیدا، دل حیران گشته و جان شیدا، تا کی ازین استتار و تجلّی آخر کی بود آن تجلی جاودانی، چند خوانی و چند رانی، بگداختم در آرزوی روزی که در ان روز تو مانی، تا کی افکنی و برگیری، این چه وعد است بدین درازی و بدین دیری؟ گفتا بسرم الهام دادند که با یزید خبر نداری که باین طائفه گوشت بی‌جگر نفروشند و در انجمن دوستی جز لباس بلا نپوشند، بگریز اگر سر بلا نداری و رنه خونت بریزند. بو یزید گفت: در بستاخی بیفزودم و به بیخودی گفتم: الهی! من گریختم لطف تو در من آویخت، آتش یافت بر نور شناخت کرم تو انگیخت، از باغ وصال نسیم قرب مهر تو انگیخت، باران فردانیّت بر گرد بشریّت فضل تو ریخت.
هوش مصنوعی: عزیز، تو در این دنیا چندی پنهان و چندی آشکار هستی. دل من در حیرت و جانم در شیدایی است. تا کی این پنهان بودن و آشکار شدن ادامه خواهد داشت؟ آن تجلی ابدی کی خواهد بود؟ تا کی از تو می‌خوانم و تا کی از تو می‌رانی؟ من در آرزوی روزی مذبوح شده‌ام که تو در آن روز بیایی و بمانی. تا کی می‌افکنی و دوباره برمی‌داری؟ این چه وعده‌ای است که این‌قدر طولانی و دیر است؟ پاسخ دادی که الهام به من رسیده که یزید خبر ندارد و این قوم به کسی که دل و جگر ندارد گوشت نمی‌فروشند. در جمع دوستان جز لباس غم نمی‌پوشند، اگر توان تمسک به بلا نداری، بگریز و گرنه خونت را خواهند ریخت. یزید گفت: من به شوق و از روی بی‌خودی گفتم: الهی! من فرار کردم و لطف تو بر من چیره شد. آتش محبت تو بر نور معرفت من شعله‌ور گشت و نسیم نزدیکیت از باغ وصال مرا تحت تاثیر قرار داد. باران فضلت بر گرد بشریت فرود آمد.
اوّل تو حدیث عشق کردی آغاز
اندر خور خویش کار ما را می‌ساز
هوش مصنوعی: نخستین‌بار تو از عشق سخن گفتی، و این آغاز کار ما را به خوبی فراهم می‌کند.
ما کی گنجیم در سرا پرده راز
لافیست بدست ما و منشور نیاز
هوش مصنوعی: ما نمی‌توانیم در جهان پر از رازها قرار بگیریم؛ آنچه که در دست ماست، تنها زبانی از نیاز و آرزوهاست.
گفت: آخر بسرّم ندا آمد و از آسمان لطف باران برّ آمد، درخت امید ببر آمد و اشخاص پیروزی بدر آمد، کی پای بگل فرو شده دست بیار.
هوش مصنوعی: گفت: در نهایت از آسمان صدای لطف باران به گوشم رسید، درخت امید شکوفا شد و افرادی که پیروز بودند نمایان شدند، حالا دستت را برای چیدن گل به سمت زمین ببر.
پیر طریقت گفت: نه پیدا که عزّت قدم رهی را چه ساخته از انواع کرم، رهی را اوّل قصدی دهد غیبی تا از جهانش باز برد، پس نوری دهد روشن تا از جهانیانش باز برد، پس کششی دهد قربی، تا از آب و گل باز برد، چون فرد شود آن گه وصال فرد را شاید.
هوش مصنوعی: پیر راه گفت: نمی‌توان به وضوح دید که چه چیزای مختلفی موجب عزت و مقام یک سالک می‌شود. ابتدا به سالک نیرویی باطنی داده می‌شود تا او را از این دنیا جدا کند، سپس نوری به او می‌رسد که او را از تعلقات دنیوی آزاد می‌کند. پس از آن، کششی به سوی نزدیک شدن به حقیقت به او داده می‌شود تا از مادیات رها شود. زمانی که او به فردیت برسد، آنگاه به وصال با حقیقت می‌رسد.
جوینده تو همچو تو فردی باید
آزاد ز هر علّت و دردی باید
هوش مصنوعی: کسی که در جستجوی حقیقت است، باید فردی باشد که از هرگونه قید و شرط و درد و رنج آزاد باشد.
زان می‌نرسد بوصل تو هیچ کسی
کاندر خور غمهای تو مردی باید
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به وصال تو برسد، زیرا برای تحمل غم‌های تو باید مردی قوی باشد.