گنجور

۴ - النوبة الثالثة

قوله: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ این «نبأ عظیم» بیک قول اشارت است بنبوّت و رسالت مصطفی علیه الصّلاة و السّلام و جلالت حالت وی. میگوید: خبر نبوّت وی خبری عظیم است و شأن او شأنی جلیل و شما از ان غافل، از جمال او روی گردانیده و از شناخت او وامانده، ندانید که چه گم کرده‌اید و از چه وامانده‌اید، مهتری که در عالم خود دو کلمه است و بس: «لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللَّه»، یک کلمه اللَّه را و دیگر کلمه محمد را، فرمان آمد که: یا محمد تو در حضرت خود ثنای ما میگوی که ما در حضرت خود ثنای تو می‌گوییم، یا محمد تو می‌گویی: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ما می‌گوییم: «محمد رسول اللَّه». ذره‌ای از طلعت زیبای آن مهتر در انگشت آدم تعبیه کردند، هشت بهشت بدرود کرد و گفت: ما را خود توانگر آفریده‌اند سر ما بحجره هر گدایی فرو نیاید، آن ذره هم چنان میرفت و بهر که میرسید در عین حسرت در شوق آن جمال میسوخت، حشمت نوح و جاه خلیل و کرامت کلیم همه قطره‌ای بود در مقابل بحر رسالت او، دولت بلال و خباب و عمار و دیگر یاران بود که ابراهیم و موسی و عیسی در عداد احیاء صورت نبودند که اگر ایشان زنده بودندی آن جاروب خدمت که ایشان برداشتند، ابراهیم و موسی برداشتندی، «لو کان موسی حیّا لما و سبعه الّا اتباعی». مهتری با این همه منقبت و مرتبت و کمال و جمال با مشتی گدای بی‌نوا میگوید: «انّما انالکم مثل الوالد لولده»

و میگوید: «شفاعتی لاهل الکبائر من امّتی».

ما امروز مینگریم تا کجاست کافری ناگرویده که او را دعوت کنیم تا هدایت ربانی آشکارا گردد، و فردا در عرصات قیامت می‌نگریم تا کجاست فاسقی آلوده که او را شفاعت کنیم تا رحمت الهی آشکارا شود. و گفته‌اند: این نبأ عظیم سه چیز است: هول مرگ و حساب قیامت و آتش دوزخ. یحیی معاذ گفت: لو ضربت السّماوات و الارض بهذه السّیاط لانقادت خاشعة فکیف و قد ضرب بها ابن آدم الموت و الحساب و النار! مسکین فرزند آدم، او را عقبه‌های عظیم در پیش است و از آنچه در گمانها می‌افتد بیش است، امّا در دریای عشق دنیا بموج غفلت چنان غرق گشته که نه از سابقه خویش می‌اندیشد، نه از خاتمه کار میترسد، هر روز بامداد فریشته‌ای ندا میکند که: «خلقتم لامر عظیم و انتم عنه غافلون» در کار و روزگار خود چون اندیشه کند، کسی که زبان را بدروغ ملوّث کرده و دل را بخلف آلوده و سر را بخیانت شوریده گردانیده، سری که موضع امانت است بخیانت سپرده، دلی که معدن تقوی است زنگار خلف گرفته، زبانی که آلت تصدیق است بر دروغ وقف کرده، لا جرم سخن جز خداع نیست و دین جز نفاق نیست.

اذا ما الناس جرّبهم لبیب
فانّی قد اکلتهم و ذاقا
فلم ار ودّهم الّا خداعا
و لم ار دینهم الّا نفاقا

اکنون اگر میخواهی که درد غفلت را مداواة کنی راه تو آنست که تخته نفاق را بآب چشم که از حسرت خیزد بشویی و بر راهگذر بادی که از مهبّ ندامت بر آید بنهی و بدبیرستان شرع شوی و سورة اخلاص بنویسی که خداوند عالم از بندگان اخلاص در می‌خواهد، میگوید: «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»، و مصطفی علیه الصّلاة و اللام گفت: «اخلص العمل یجزک منه القلیل».

«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ...» تا آخر سوره قصّه آدم و ابلیس است و سخن در ایشان دراز گفته شد و اینجا مختصر کردیم، از روی ظاهر زلّتی آمد از آدم و معصیتی از ابلیس. آدم را گفتند گندم مخور، بخورد. ابلیس را گفتند سجده کن، نکرد. امّا سرمایه ردّ و قبول نه از کردار ایشان خاست که از جریان قلم و قضایای قدم خاست، قلم از نتائج مشیت قدم در حقّ آدم بسعادت رفت هم از نهاد وی متمسّکی پیدا آوردند و جنایت وی بحکم عذر بوی حوالت کردند گفتند: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً». و ابلیس را که فلم بحکم مشیّت قدم بردّ و طرد او رفت، هم از نهاد وی کمینگاهی بر ساختند و جنایت وی بدو حوالت کردند گفتند: «أَبی‌ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» قلاده‌ای از بهر لعنت برساختند و بحکم ردّ ازل برجید روزگار او بستند تا هر جوهری که از بوته عمل وی برآمد در دست نقّاد علم نفایه آمد، عملش نفایه آمد، عبادتش سبب لعنت گشته، طاعتش داعیه راندن شده و از حقیقت کار او این عبارت برون داده که: الحکم لا یکابد و الازل لا ینازع.

ایّ محبّ فیک لم احکه ؟
و ایّ لیل فیک لم ابکه؟
ان کان لا یرضیک الادمی
فقد اذنالک فی سفکه‌

آدم در عالم قبول چنان بود که ابلیس در عالم ردّ، هر کجا درودی و تحیّتی است روی بآدم نهاده، هر کجا لعنتی و طردی است روی بابلیس نهاده. این که ناصیه آن لعین در دامن قیامت بستند نه تشریف او بود، لکن مقصود الهی ان بود تا هر کجا کودکی را سر انگشتی در سنگ آید سنگ لعنتی بر سرش میزنند که: لعنت بر ابلیس باد. از جناب جبروت خطاب عزّت آمد بپاکان مملکت و مقرّبان درگاه که یکی را از میان شما منشور عزل نوشتیم و توقیع ردّ کشیدیم، ایشان همه عین حسرت و سوز گشتند، جبرئیل نزدیک عزازیل آمد، این که امروز ابلیس است، گفت: اگر چنین حالی پدید آید دست بر سر من دار، و او میگفت: این کار بر من نویس، و آن سادات فریشتگان میآمدند و همچنین درخواست میکردند و او هر یکی را ضمان میکرد که دل فارغ دارید که من شما را ایستاده‌ام، پس جواز آمد از درگاه عزت که: اسجدوا لآدم. آن لعین عنان خواجگی باز نکشید که نخوت «انا خیر» در سرداشت بخواجگی پیش آمد که من به‌ام ازو «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» آن لعین قیاس کرد و در قیاس راه خطا رفت. ای لعین از کجا می‌گویی که آتش به از خاک است؟ نمیدانی که آتش سبب فرقت است و خاک سبب وصلت؟ آتش آلت گسستن است و خاک آلت پیوستن؟ آدم که از خاک بود بپیوست تا او را گفتند: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» ابلیس که از آتش بود بگسست، تا او را گفتند: «عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلی‌ یَوْمِ الدِّینِ» خاک چون تر شود نقش پذیرد، آتش چون بالا گیرد همه نقشها بسوزد، لا جرم نقش معرفت ابلیس بسوخت و نقش معرفت دل آدم و آدمیان را بیفروخت «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ».

درویشی در پیش بو یزید بسطامی شد ازین درد زده‌ای شوریده رنگی سر و پای گم کرده‌ای، بسان مسافران درآمد، از سر و جد خویش گفت: یا با یزید! چه بودی اگر این خاک بی‌باک خود نبودی، بو یزید از دست خود رها شد، بانگ بر درویش زد که اگر خاک نبودی، این سوز سینه‌ها نبودی، ور خاک نبودی شادی و اندوه دین نبودی، ور خاک نبودی آتش عشق نیفروختی، ور خاک نبودی بوی مهر ازل که شنیدی؟ ور خاک نبودی آشنای لم یزل که بودی؟ ای درویش! لعنت ابلیس از آثار کمال جلال خاکست، صور اسرافیل تعبیه اشتیاق خاکست، سؤال منکر و نکیر نایب عشق سینه خاکست، رضوان با همه غلمان و ولدان خاک قدم خاکست، اقبال ازلی تحفه و خلعت خاکست، تقاضای غیبی معدّ بنام خاکست، صفات ربانی مشّاطه جمال خاکست، محبّت الهی غذای اسرار خاکست، صفات قدم زاد توشه راه خاکست، ذات پاک منزّه مشهود دلهای خاکست.

زان پیش که خواستی منت خواسته‌ام
عالم زبرای تو بیاراسته‌ام‌
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزی که من ترا خاسته‌ام‌

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ این «نبأ عظیم» بیک قول اشارت است بنبوّت و رسالت مصطفی علیه الصّلاة و السّلام و جلالت حالت وی. میگوید: خبر نبوّت وی خبری عظیم است و شأن او شأنی جلیل و شما از ان غافل، از جمال او روی گردانیده و از شناخت او وامانده، ندانید که چه گم کرده‌اید و از چه وامانده‌اید، مهتری که در عالم خود دو کلمه است و بس: «لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللَّه»، یک کلمه اللَّه را و دیگر کلمه محمد را، فرمان آمد که: یا محمد تو در حضرت خود ثنای ما میگوی که ما در حضرت خود ثنای تو می‌گوییم، یا محمد تو می‌گویی: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ما می‌گوییم: «محمد رسول اللَّه». ذره‌ای از طلعت زیبای آن مهتر در انگشت آدم تعبیه کردند، هشت بهشت بدرود کرد و گفت: ما را خود توانگر آفریده‌اند سر ما بحجره هر گدایی فرو نیاید، آن ذره هم چنان میرفت و بهر که میرسید در عین حسرت در شوق آن جمال میسوخت، حشمت نوح و جاه خلیل و کرامت کلیم همه قطره‌ای بود در مقابل بحر رسالت او، دولت بلال و خباب و عمار و دیگر یاران بود که ابراهیم و موسی و عیسی در عداد احیاء صورت نبودند که اگر ایشان زنده بودندی آن جاروب خدمت که ایشان برداشتند، ابراهیم و موسی برداشتندی، «لو کان موسی حیّا لما و سبعه الّا اتباعی». مهتری با این همه منقبت و مرتبت و کمال و جمال با مشتی گدای بی‌نوا میگوید: «انّما انالکم مثل الوالد لولده»
هوش مصنوعی: این متن به عظمت مقام نبوت و رسالت پیامبر اسلام اشاره می‌کند و بیان می‌دارد که خبر نبوّت او خبری بسیار بزرگ است و شأن او نیز بسیار والا است. مردم از این حقیقت غافلند و از جمال او رو گردانیده‌اند و نمی‌دانند که چه جایگاهی را از دست داده‌اند. پیامبر با دو کلمه اصلی در عالم خود شناخته می‌شود: «لا اله الا اللَّه» و «محمد رسول اللَّه». در اینجا اشاره شده است که خداوند به پیامبر امر فرموده است که در مقام خود از او ستایش کند و او نیز از خداوند ستایش خواهد کرد. زیبایی و عظمت پیامبر به قدری است که تمامی پیامبران بزرگ در برابر او کوچک به نظر می‌رسند. در حقیقت، مایه‌های ارادت و محبت به پیامبر و مقام او در دل‌های یارانش جای دارد و حتی اگر پیامبران دیگر نیز زنده بودند، مقام و منزلت پیامبر اسلام برتر از آن‌ها بود. نهایتاً، پیامبر با این همه عظمت به عنوان پدری مهربان و دلسوز برای امت خود شناخته می‌شود.
و میگوید: «شفاعتی لاهل الکبائر من امّتی».
هوش مصنوعی: او می‌گوید: «شفاعتی برای گناهکاران از امتم».
ما امروز مینگریم تا کجاست کافری ناگرویده که او را دعوت کنیم تا هدایت ربانی آشکارا گردد، و فردا در عرصات قیامت می‌نگریم تا کجاست فاسقی آلوده که او را شفاعت کنیم تا رحمت الهی آشکارا شود. و گفته‌اند: این نبأ عظیم سه چیز است: هول مرگ و حساب قیامت و آتش دوزخ. یحیی معاذ گفت: لو ضربت السّماوات و الارض بهذه السّیاط لانقادت خاشعة فکیف و قد ضرب بها ابن آدم الموت و الحساب و النار! مسکین فرزند آدم، او را عقبه‌های عظیم در پیش است و از آنچه در گمانها می‌افتد بیش است، امّا در دریای عشق دنیا بموج غفلت چنان غرق گشته که نه از سابقه خویش می‌اندیشد، نه از خاتمه کار میترسد، هر روز بامداد فریشته‌ای ندا میکند که: «خلقتم لامر عظیم و انتم عنه غافلون» در کار و روزگار خود چون اندیشه کند، کسی که زبان را بدروغ ملوّث کرده و دل را بخلف آلوده و سر را بخیانت شوریده گردانیده، سری که موضع امانت است بخیانت سپرده، دلی که معدن تقوی است زنگار خلف گرفته، زبانی که آلت تصدیق است بر دروغ وقف کرده، لا جرم سخن جز خداع نیست و دین جز نفاق نیست.
هوش مصنوعی: امروز به دنبال افرادی هستیم که به دین باور ندارند تا آن‌ها را به راه راست دعوت کنیم، و فردا در روز قیامت به جستجوی گناهکاران خواهیم رفت تا از آن‌ها شفاعت کنیم و رحمت خداوند را بر آنان تجلی بخشیم. گفته‌اند که این خبر بزرگ شامل سه چیز است: وحشت مرگ، حساب قیامت و آتش دوزخ. یحیی معاذ گفته است که اگر آسمان‌ها و زمین را با تازیانه بزنند، مطمئناً تسلیم خواهند شد، پس چه حالتی خواهد بود وقتی که انسان با مرگ، حساب و آتش رو به‌رو می‌شود! انسان‌ها در برابر چالش‌های بزرگی قرار دارند که بیشتر از آنچه به ذهنشان می‌رسد، است، اما به دلیل عشق به دنیا آن‌قدر در غفلت غوطه‌ور شده‌اند که نه به گذشته خود فکر می‌کنند و نه از آینده خود می‌ترسند. هر روز صبح فرشت‌های ندا می‌زند که: «شما برای امر بسیار مهمی خلق شده‌اید و در آن غافل هستید». وقتی فردی به وضعیت خود می‌نگرد، می‌بیند که زبانش را با دروغ آلوده کرده و دلش را به عوض و خیانت مبتلا ساخته است. این گونه است که صدایی جز فریب نمی‌شنود و دینی جز نفاق ندارد.
اذا ما الناس جرّبهم لبیب
فانّی قد اکلتهم و ذاقا
هوش مصنوعی: وقتی انسان‌ها را می‌سنجم و امتحان می‌کنم، متوجه می‌شوم که من از آن‌ها آموزش دیده‌ام و طعم زندگی را چشیده‌ام.
فلم ار ودّهم الّا خداعا
و لم ار دینهم الّا نفاقا
هوش مصنوعی: رغبت و دوستی آن‌ها را جز به فریب نمی‌بینم و دینشان جز نفاق و دورویی چیزی نیست.
اکنون اگر میخواهی که درد غفلت را مداواة کنی راه تو آنست که تخته نفاق را بآب چشم که از حسرت خیزد بشویی و بر راهگذر بادی که از مهبّ ندامت بر آید بنهی و بدبیرستان شرع شوی و سورة اخلاص بنویسی که خداوند عالم از بندگان اخلاص در می‌خواهد، میگوید: «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»، و مصطفی علیه الصّلاة و اللام گفت: «اخلص العمل یجزک منه القلیل».
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی درد غفلت را درمان کنی، باید نفاق را با اشک‌هایی که از حسرت می‌ریزید، بشویی و بادی که از احساس پشیمانی به شما می‌وزد را بپذیری. باید به دستورهای دین پایبند باشی و سوره «اخلاص» را بنویسی، چرا که خداوند از بندگانش اخلاص می‌طلبد و می‌فرماید: «و آن‌ها جز این دستور ندارند که خداوند را خالصانه پرستش کنند». همچنین پیامبر (ص) فرموده‌اند: «اگر کارها را خالصانه انجام بدهی، از کمترین آن rewarded خواهی شد».
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ...» تا آخر سوره قصّه آدم و ابلیس است و سخن در ایشان دراز گفته شد و اینجا مختصر کردیم، از روی ظاهر زلّتی آمد از آدم و معصیتی از ابلیس. آدم را گفتند گندم مخور، بخورد. ابلیس را گفتند سجده کن، نکرد. امّا سرمایه ردّ و قبول نه از کردار ایشان خاست که از جریان قلم و قضایای قدم خاست، قلم از نتائج مشیت قدم در حقّ آدم بسعادت رفت هم از نهاد وی متمسّکی پیدا آوردند و جنایت وی بحکم عذر بوی حوالت کردند گفتند: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً». و ابلیس را که فلم بحکم مشیّت قدم بردّ و طرد او رفت، هم از نهاد وی کمینگاهی بر ساختند و جنایت وی بدو حوالت کردند گفتند: «أَبی‌ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» قلاده‌ای از بهر لعنت برساختند و بحکم ردّ ازل برجید روزگار او بستند تا هر جوهری که از بوته عمل وی برآمد در دست نقّاد علم نفایه آمد، عملش نفایه آمد، عبادتش سبب لعنت گشته، طاعتش داعیه راندن شده و از حقیقت کار او این عبارت برون داده که: الحکم لا یکابد و الازل لا ینازع.
هوش مصنوعی: در اینجا به داستان آدم و ابلیس اشاره شده است. زمانی که خدا به فرشتگان گفت که قصد دارد انسانی از خاک خلق کند، این داستان آغاز می‌شود. آدم از دستوری که به او داده شد، تخطی کرد و به او گفتند که از میوه خاصی نخور، ولی او این کار را کرد. ابلیس نیز با وجود اینکه از او خواسته شده بود سجده کند، از این کار امتناع ورزید. اما رد و قبول ایشان به عمل آنان مربوط نبود، بلکه به مقدرات الهی و نوشته‌های ازلیت برمی‌گردد. در مورد آدم، خداوند به خاطر نسیان او، او را بخشید و ابلیس به دلیل تکبر و روش نادرستی که در پیش گرفت، مستحق طرد و لعنت شد. نتیجه این که در عالم نسبت به اعمال خود، آدم به عنوان سرپرست و ابلیس به عنوان طرد شده شناخته می‌شود و کردار ابلیس به عنوان الگویی برای عبرت دیگران محسوب می‌شود. بنابراین، هر یک از این شخصیت‌ها در هستی خود معانی و نتایج خاصی دارند که غیرقابل تغییر به نظر می‌رسد.
ایّ محبّ فیک لم احکه ؟
و ایّ لیل فیک لم ابکه؟
هوش مصنوعی: ای عاشق، کدام شبی را بدون یاد تو سپری کرده‌ام؟ و کدام روز را بدون گریه بر تو?
ان کان لا یرضیک الادمی
فقد اذنالک فی سفکه‌
هوش مصنوعی: اگر انسانی تو را راضی نمی‌کند، پس می‌توانی اجازه داری او را به هلاکت برسانی.
آدم در عالم قبول چنان بود که ابلیس در عالم ردّ، هر کجا درودی و تحیّتی است روی بآدم نهاده، هر کجا لعنتی و طردی است روی بابلیس نهاده. این که ناصیه آن لعین در دامن قیامت بستند نه تشریف او بود، لکن مقصود الهی ان بود تا هر کجا کودکی را سر انگشتی در سنگ آید سنگ لعنتی بر سرش میزنند که: لعنت بر ابلیس باد. از جناب جبروت خطاب عزّت آمد بپاکان مملکت و مقرّبان درگاه که یکی را از میان شما منشور عزل نوشتیم و توقیع ردّ کشیدیم، ایشان همه عین حسرت و سوز گشتند، جبرئیل نزدیک عزازیل آمد، این که امروز ابلیس است، گفت: اگر چنین حالی پدید آید دست بر سر من دار، و او میگفت: این کار بر من نویس، و آن سادات فریشتگان میآمدند و همچنین درخواست میکردند و او هر یکی را ضمان میکرد که دل فارغ دارید که من شما را ایستاده‌ام، پس جواز آمد از درگاه عزت که: اسجدوا لآدم. آن لعین عنان خواجگی باز نکشید که نخوت «انا خیر» در سرداشت بخواجگی پیش آمد که من به‌ام ازو «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» آن لعین قیاس کرد و در قیاس راه خطا رفت. ای لعین از کجا می‌گویی که آتش به از خاک است؟ نمیدانی که آتش سبب فرقت است و خاک سبب وصلت؟ آتش آلت گسستن است و خاک آلت پیوستن؟ آدم که از خاک بود بپیوست تا او را گفتند: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» ابلیس که از آتش بود بگسست، تا او را گفتند: «عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلی‌ یَوْمِ الدِّینِ» خاک چون تر شود نقش پذیرد، آتش چون بالا گیرد همه نقشها بسوزد، لا جرم نقش معرفت ابلیس بسوخت و نقش معرفت دل آدم و آدمیان را بیفروخت «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ».
هوش مصنوعی: انسان در دنیای قبول، وضعیتی داشت مثل ابلیس در دنیای رد و طرد. هر جا که تحیت و سلامی وجود دارد، نام انسان مطرح می‌شود و هر جا که لعنت و طردی وجود دارد، نام ابلیس شنیده می‌شود. این که ابلیس در روز قیامت مورد نکوهش قرار گرفت، به خاطر مقام و منزلت او نبود، بلکه هدف الهی این بود که هرجا کودکی سنگی به انگشتش بخورد، لعنت بر ابلیس نثار او شود. در مقام جبروت پیام ممتاز و عظمت به پاکان و نزدیکان به درگاه الهی رسید که یکی از شما به عنوان معزول مشخص شد و ردّ این حکم نیز نوشته شد. همه دچار حسرت و غم شدند. جبرئیل به نزد ابلیس رفت و او درخواست می‌کرد که اگر چنین حکمی صادر شود، او را در نظر بگیرند و تمام فرشتگان دیگر نیز همین درخواست را داشتند. در نهایت، حکم سجده بر آدم صادر شد. ابلیس اما همچنان به خود مغرور بود و تصور می‌کرد که برتر است، در حالی که بر این اساس که او از آتش خلق شده و آدم از خاک، در اشتباه بود. این که ابلیس می‌گفت آتش بهتر از خاک است، به او یادآوری می‌شود که آتش باعث جدایی و خاک باعث پیوستگی است. در واقع، آتش به جدا کردن می‌انجامد و خاک به ارتباط و پیوستگی. آدم به خاطر خاک بودنش به وحدت رسید، اما ابلیس که از آتش خلق شده بود در نهایت به طرد رسید. خاک، وقتی مرطوب می‌شود، می‌تواند شکل بگیرد، اما آتش که بالا می‌رود، همه چیز را سوزانده و نابود می‌کند. در نتیجه، شناخت ابلیس از بین رفت و شناخت دل آدم و انسان‌ها شکل گرفت و در دل‌هایشان ایمان ریشه دواند.
درویشی در پیش بو یزید بسطامی شد ازین درد زده‌ای شوریده رنگی سر و پای گم کرده‌ای، بسان مسافران درآمد، از سر و جد خویش گفت: یا با یزید! چه بودی اگر این خاک بی‌باک خود نبودی، بو یزید از دست خود رها شد، بانگ بر درویش زد که اگر خاک نبودی، این سوز سینه‌ها نبودی، ور خاک نبودی شادی و اندوه دین نبودی، ور خاک نبودی آتش عشق نیفروختی، ور خاک نبودی بوی مهر ازل که شنیدی؟ ور خاک نبودی آشنای لم یزل که بودی؟ ای درویش! لعنت ابلیس از آثار کمال جلال خاکست، صور اسرافیل تعبیه اشتیاق خاکست، سؤال منکر و نکیر نایب عشق سینه خاکست، رضوان با همه غلمان و ولدان خاک قدم خاکست، اقبال ازلی تحفه و خلعت خاکست، تقاضای غیبی معدّ بنام خاکست، صفات ربانی مشّاطه جمال خاکست، محبّت الهی غذای اسرار خاکست، صفات قدم زاد توشه راه خاکست، ذات پاک منزّه مشهود دلهای خاکست.
هوش مصنوعی: درویشی نزد بایزید بسطامی آمد که از درد و رنج به شدت در رنج بود و چهره‌اش به شدت تغییر کرده بود. او همچون مسافران دیگر وارد شد و از نیاکان خود سخن گفت و به بایزید گفت: اگر این خاک بی‌دغدغه نبود، چه می‌شد؟ بایزید به او پاسخ داد که اگر خاک نبود، این سوز و درد در دل‌ها هم وجود نمی‌داشت، شادی و اندوه دین نیز نبود. او ادامه داد که اگر خاک نبود، آتش عشق نمی‌افروخت و بوی محبت ازلی را هم نمی‌شنید. بایزید گفت که لعنت ابلیس و نشانه‌های کمال در همین خاک است و حتی سؤال منکر و نکیر نیز برای عاشقان در دل خاک است. او اظهار داشت که بهشت و تمام نعمت‌های آن نیز خاکی هستند و همه چیزهایی که وجود دارد، از همین خاک سرچشمه می‌گیرد. این خاک در حقیقت، نماد عشق و ارتباط با ذات الهی است و وجود پاک خداوند در دل‌های خاکی متجلی می‌شود.
زان پیش که خواستی منت خواسته‌ام
عالم زبرای تو بیاراسته‌ام‌
هوش مصنوعی: قبل از آنکه تو از من انتظاری داشته باشی، من دنیا را برای تو ساخته‌ام.
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزی که من ترا خاسته‌ام‌
هوش مصنوعی: در شهر، هزاران عاشق دیگر وجود دارند، اما تو خوشبخت باش زیرا من به تو علاقه‌مند شده‌ام.