گنجور

۳ - النوبة الثالثة

قوله تعالی وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ الآیه، از روی ظاهر بر لسان تفسیر معنی آیت آنست که ما ترا پیغامبر امّی کردیم، نه خواننده نه نویسنده، نه هرگز بهیچ کتّاب رفته و نه هیچ معلم دیده، تا عالمیان بدانند که آنچه می‌گویی از احکام شریعت و اعلام حقیقت و خبر می‌دهی از قصه پیشینان و آئین گذشتگان و نیک و بد جهان و جهانیان، همه از وحی پاک می‌گویی و از کتاب منزل و پیغام راست و کلام حق دلالت بر صحت نبوّت و تحقیق رسالت و انتفاء شبهت. امّا اهل معرفت و جوانمردان طریقت رمزی دیگر دیده‌اند درین آیت، و سرّی دیگر شناخته‌اند، گفتند رب العالمین چون خواست که آن سید را بتخاصیص قربت و تحقیق رسالت مخصوص گرداند و سینه پاک وی شایسته مکاشفات و ملاطفات خود کند از نخست شواهد الهیت لختی برو کشف کرد تا غوغاء طبیعت و آلایش بشریّت از نهاد وی رخت برداشت و سینه وی از اغیار پاک گشت و از معلومات و مرسومات آزاد، فلمّا خلا قلبه و سرّه عن کل معلوم و مرسوم ورد علیه خطاب الحق و شاهد الصدق غیر مقرون بممازجة طبع و مشارکة کسب و تکلف بشریة و صار کما قیل:

اتانی هواها قبل ان اعرف الهوی
فصادف قلبا فارغا فتمکّنا

همه پیغامبران را اول قاعده دولت و رتبت ولایت که نهادند از روش ایشان نهادند، آن گه از روش خویش بکشش حق رسیدند، باز مصطفای عربی پیغامبر هاشمی، نخست قاعده دولت وی از جذبه حق ساختند پیش از دور گل آدم بکمند کشش معتصم گشته بود تا همی گفت: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین»

انبیاء هر یکی علی الانفراد بحری بودند، چون علم نصرت این مهتر عالم پدید آمد همه در جنب بحر او بقطره‌ای بازآمدند، برای آنکه همگان از بشریت به نبوت آمدند و آن مهتر از نبوت به بشریت خرامید کما قال: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین» و قال (ص) «آدم و من دونه تحت لوائی» و همگان از دنیا بعقبی شوند و آن مهتر از عقبی بدنیا آمد کما قال: «بعثت انا و الساعة کهاتین» و اشار باصبعیه‌ «فسبقتها کما سبقت هذه هذه» یعنی کما سبقت الوسطی المسبحة فی الطول، و هر یکی را یک امّت بیش نبود، و هر چه لم یکن ثم کان‌اند، همه امت اواند اما بحکم قهر و اما بحکم نواخت، کما قال: «بعثت الی الاحمر و الاسود و الی الخلق کافّة» و همگان از تفرقت قدم در دائره جمع نهادند و این مهتر از دایره جمع برای نجات خلق بتفرقت آمد و این را نه تراجع گویند بلکه تنزل گویند، تراجع از فترت افتد و تنزل از مکارم الاخلاق رود، کما قال: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق».

و روی: «نزلت لاتمم مکارم الاخلاق».

بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ قلوب الخواص من العلماء باللّه خزائن الغیب، فیها براهین حقه و بیّنات سرّه و دلائل توحیده و شواهد ربوبیته فقانون الحقایق قلوبهم، و کل شی‌ء یطلب من موطنه. هر چیزی را که جویند از معدن و موطن خود جویند، درّ شب‌افروز از صدف جویند که مسکن اوست، آفتاب رخشان از برج فلک جویند که مطلع اوست، عسل مصفی از نحل جویند که معدن اوست، نور معرفت و وصف ذات احدیت از دلهای عارفان جویند که دلهای ایشان قانون معرفت است، و سرهای ایشان کان محبت.

ای جوانمرد! دل عارف بر هیئت پیرایه است که گل در آن کنند، هر چند که گل در پیرایه میکنند تا آتش در زیر آن نکنند گلاب بیرون ناید و بوی ندهد، همچنین تا آتش محبت در دل نزند آب از دیده باران نشود و گل معرفت بوی ندهد.

پیر طریقت گفت: آتشی که در دل زنند بی‌دود باشد نه زندگانی این جوانمرد را آخر است و نه آتش وی را دود. زندگانی بمیخ بقا دوخته و جان بوایست دوست مأخوذ.

بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ درین آیت اشارتی است و در آن اشارت بشارتی. میگوید جلّ جلاله که قرآن در دلهای دانایان و مؤمنان است.

و مصطفی (ص) گفت: «لو کان القرآن فی اهاب ما مسّته النار»

اگر این قرآن در پوست گاو نهاده بودی فردا آن پوست بآتش نه بسوختندی، پس چه گویی مسلمانی را که این قرآن در دل وی نهاده‌اند با ایمان و معرفت بهم اولیتر که فردا بآتش بنسوزند.

یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ

بزبان اهل تفسیر کسی را که در دین بعذاب دارند و رنجانند یا در ضیق معیشت باشد، بحکم این آیت هجرت کند بجایی که از عذاب و رنج ایمن بود و فراخی معاش بیند. و بزبان اشارت بر ذوق اهل معرفت هجرت که از عذاب و رنج ایمن بود و فراخی معاش بیند و بر زبان اشارت بر ذوق اهل معرفت هجرت میفرماید، قومی را که بر جاه و قبول خلق آرام دارند و بر معلوم تکیه کنند، چنان که حکایت کنند از بو سعید خراز که در شهری شدم و نام من پی من آنجا معروف و مشهور شده و در کار ما عظیم برفتند چنان که پوست خربزه کز دست ما بیفتاد برداشتند و از یکدیگر بصد دینار همی خریدند و بر آن همی‌افزودند. با خود گفتم این نه جای منست و نه بابت روزگار من. از آنجا هجرت کردم: بجایی افتادم که مرا زندیق همی گفتند و هر روز دو بار بر من سنگ‌باران همی‌کردند که شومی خویش ازین شهر و ولایت ما فرا پیش‌تر بر. من همان جای مقام ساختم و آن رنج و بلا همی‌کشیدم و خوش همی‌بودم.

و از ابراهیم ادهم حکایت کنند که: در همه عمر خویش در دنیا سه شادی بدلم رسید و بآن سه شادی نفس خویش را قهر کردم: در شهر انطاکیه شدم برهنه پای و برهنه سر میرفتم و هر کس طعنه‌ای بر من همی‌زد، یکی گفت: هذا عبد آبق من مولاه این بنده‌ایست از خداوند خود گریخته، مرا این سخن خوش آمد گفتم با نفس خویش ای گریخته و رمیده‌گاه آن نیامد بطریق صلح درآیی؟. دوم شادی آن بود که در کشتی نشسته بودم مسخره‌ای در میان آن جماعت بود و هیچکس را از من حقیرتر و خوارتر نمی‌دید. هر ساعتی بیامدی و دست بر قفای من داشتی. سوم آن بود که در شهر مطیّه در مسجدی سر بر زانوی حسرت نهاده بودم در وادی کم و کاست خود افتاده، بی‌حرمتی بیامد و بند میزر بگشاد و آب بر من ریخت گفت یا شیخ خذ ماء الورد نفس من آن ساعت از آن حقارت خویش نیست گشت و دلم بدان شاد شد و آن شادی از بارگاه عزت در حق خود تحفه سعادت یافتم.

پیر طریقت گفت: بسا مغرور در ستر اللَّه و مستدرج در نعمت اللَّه و مفتون بثنای خلق، جایی که ترا فرا پوشد نگر مغرور نباشی و چون خلق ترا بستایند نگر مفتون نباشی و چون نعمت بر تو گشایند نگر مستدرج نباشی.

کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ هر نفسی چشنده مرگ است و هر کسی را رهگذر بر مرگ است. راهی رفتنی و پلی گذشتنی و شرابی آشامیدنی. سیّد (ص) پیوسته مر امّت را این وصیت کردی که: اکثر و اذکر هادم اللذات‌ زنهار مرگ را فراموش نکنید و از آمدن او غافل مباشید.

از ابراهیم ادهم سؤال کردند که ای قدوه اهل طریقت و ای مقدّم زمره حقیقت آن چه معنی بود که در سویدای سینه تو پدید آمد تا تاج شاهی از سر بنهادی و لباس سلطانی از تن بر کشیدی و مرقّع درویشی در پوشیدی و محنت و بینوایی اختیار کردی؟ گفت آری روزی بر تخت مملکت نشسته بودم و بر چهار بالش حشمت تکیه زده که ناگاه آئینه‌ای در پیش روی من داشتند. در آن آئینه نگه کردم منزل خود در خاک دیدم و مرا مونس نه. سفری دراز در پیش و مرا زاد نه، زندانی تافته دیدم و مرا طاقت نه، قاضی عدل دیدم و مرا حجت نه: ای مردی که اگر بساط امل تو گوشه‌ای باز کشند از قاف تا قاف بگیرد، باری بنگر که صاحب قاب قوسین چه میگوید: و اللَّه ما رفعت قدما و ظننت انی وضعتها و ما اکلت لقمة و ظننت انی ابتلعتها، گفت بدان خدایی که مرا بخلق فرستاد که هیچ قدمی از زمین برنداشتم که گمان بردم که پیش از مرگ من آن را بزمین باز توانم نهاد، و هیچ لقمه‌ای در دهان ننهادم که چنان پنداشتم که من آن لقمه را پیش از مرگ فرو توانم برد. او که سیّد اولین و آخرین است و مقتدای اهل آسمان و زمین است چنین میگوید و تو مغرور غافل امل دراز در پیش نهاده‌ای و صد ساله کار و بار ساخته و دل بر آن نهاده‌ای خبر نداری که این دنیای غدّار سرای غرور است نه سرای سرور، سرای فرار است نه سرای قرار.

تا کی از دار الغروری سوختن دار السرور
تا کی از دار الفراری ساختن دار القرار
ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
وی خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش از آن کین جان عذرآور فروماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت‌بین فروماند ز کار

ای غافل بیحاصل، تا چند شربت مراد آمیزی و تا کی دیک آرزو پزی. گاه چون شیر هر چت پیش آید همی‌شکنی، گاه چون گرگ هر چه بینی همی دری، گاه چون کبک بر کوهسار مراد می‌پری، گاه چون آهو در مرغزار آرزو می‌چری، خبر نداری که این دنیا که تو بدان همی نازی و ترا می‌فریبد و در دام غرور میکشد لعبی و لهوی است. سرای بی‌سرمایگان و سرمایه بی‌دولتان و بازیچه بیکاران.

وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ دنیا معشوقه‌ای فتّان است و رعنایی بی‌سر و سامان، دوستی بی‌وفا دایه‌ای بی‌مهر، دشمنی پرگزند بلعجبی پربند، هر کرا بامداد بنوازد شبانگاهش بگدازد، هر کرا یک روز دل بشادی بیفروزد دیگر روزش بآتش هلاک بسوزد.

احلام نوم او کظلّ زائل
انّ اللبیب بمثلها لا یخدع‌

و فی بعض الآثار: انّ الدنیا دار من لا دار له و مال من لا مال له، یجمع من لا عقل له و بها یفرح من لا فهم له. همومها دائم و سرورها مائل، و نعیمها زائل:

اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستی
ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستی
و گر رنگی ز گلزار حدیث او ببینی تو
بچشم تو همه گلها که در باغست خارستی

... وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ، این حیات لعب و لهو در چشم کسی آید که از حیات طیّبه و زندگانی مهر خبر ندارد، خدای را دوستانی‌اند که زندگانی ایشان امروز بذکر است و بمهر، و فردا زندگانی ایشان بمشاهدت بود و معاینت. زندگانی ذکر را ثمره انس است و زندگانی مهر را ثمره فنا. ایشان اند که یک طرف ازو محجوب نه‌اند، ور هیچ محجوب مانند زنده نمانند.

غم کی خورد او که شادمانیش تویی
یا کی مرد او که زندگانیش تویی‌

سیرت و صفت این جوانمردان چیست؟ وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا ای الذین زیّنوا ظواهرهم بالمجاهدات زیّنا سرائرهم بالمشاهدات. شغلوا ظواهرهم بالوظائف لانّا اوصلنا الی سرائرهم جاهَدُوا درین موضع بیان سه منزلست: یکی جهد اندر باطن با هوی و با نفس، دیگر جهاد بظاهر با اعداء دین و کفار زمین، سدیگر اجتهاد با قامت حجّت در بیان حق و حقیقت. هر چه بر تن ظاهر شود در دفع کفار آن را جهاد گویند، و هر چه در اقامت حجّت و طلب حق و کشف شبهت باشد مر آن را اجتهاد گویند، و هر چه اندر باطن بود اندر رعایت عهد الهی مر آن را جهد گویند. این جاهَدُوا فِینا بیان هر سه حال است، او که بظاهر جهاد کند رحمت نصیب وی، او که با اجتهاد بود عصمت بهره وی، او که اندر نعت جهد بود کرامت وصل نصیب وی، و شرط هر سه کس آنست که آن جهد فی اللَّه بود تا هدایت خلعت وی بود، آن گه گفت وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ.

چون هدایت دادم من با وی باشم و وی با من بود. زبان حال بنده میگوید: الهی بعنایت هدایت دادی بمعونت زرع خدمت رویانیدی، به پیغام آب قبول دادی، بنظر خویش میوه محبت وارسانیدی. اکنون سزد که سموم مکر از آن بازداری و بنائی که خود افراشته‌ای بجرم ما خراب نکنی. الهی تو ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی واجدان را گواهی، چبود که افزایی و نکاهی:

روضه روح من رضای تو باد
قبله‌گاهم در سرای تو باد
سرمه دیده جهان بینم
تا بود گرد خاک پای تو باد
گر همه رای تو فناء منست
کار من بر مراد رای تو باد
شد دلم ذرّه وار در هوست
دائم این ذرّه در هوای تو باد

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ الآیه، از روی ظاهر بر لسان تفسیر معنی آیت آنست که ما ترا پیغامبر امّی کردیم، نه خواننده نه نویسنده، نه هرگز بهیچ کتّاب رفته و نه هیچ معلم دیده، تا عالمیان بدانند که آنچه می‌گویی از احکام شریعت و اعلام حقیقت و خبر می‌دهی از قصه پیشینان و آئین گذشتگان و نیک و بد جهان و جهانیان، همه از وحی پاک می‌گویی و از کتاب منزل و پیغام راست و کلام حق دلالت بر صحت نبوّت و تحقیق رسالت و انتفاء شبهت. امّا اهل معرفت و جوانمردان طریقت رمزی دیگر دیده‌اند درین آیت، و سرّی دیگر شناخته‌اند، گفتند رب العالمین چون خواست که آن سید را بتخاصیص قربت و تحقیق رسالت مخصوص گرداند و سینه پاک وی شایسته مکاشفات و ملاطفات خود کند از نخست شواهد الهیت لختی برو کشف کرد تا غوغاء طبیعت و آلایش بشریّت از نهاد وی رخت برداشت و سینه وی از اغیار پاک گشت و از معلومات و مرسومات آزاد، فلمّا خلا قلبه و سرّه عن کل معلوم و مرسوم ورد علیه خطاب الحق و شاهد الصدق غیر مقرون بممازجة طبع و مشارکة کسب و تکلف بشریة و صار کما قیل:
هوش مصنوعی: در این آیه که می‌فرماید “و ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ”، به معنای واضح، نشان می‌دهد که خداوند پیامبر امّی را فرستاده است که نه خواندن بلد بود و نه نوشتن، و هیچ‌گاه به مدرسه‌ای نرفته و معلمی ندیده است. این به طوری است که مردم بدانند آنچه او می‌گوید، از وحی الهی است و حاوی احکام شرع، اعلام واقعیات و داستان‌های پیشینیان است و این ادعا دلیلی بر صحت نبوّت و رسالت اوست. اما اهل معرفت و بزرگان طریقت، در این آیه معنای دیگری می‌بینند. به گفته آنان، وقتی خداوند اراده کرد این سید را به ویژه به مقام قرب و حقایق رسالت نزدیک کند، در ابتدا برخی شواهد الهی را به او نشان داد تا از زشتی‌های طبیعی و آلودگی‌های بشری آزاد شود. به این ترتیب، قلب او از هرگونه آلودگی پاک شد و بعد از آن، به او حقیقت و نور الهی رسید بدون هیچ ترکیب و آمیختگی با فرآیندهای طبیعی یا زحمات بشری.
اتانی هواها قبل ان اعرف الهوی
فصادف قلبا فارغا فتمکّنا
هوش مصنوعی: هوا و عشق به من نزدیک شد قبل از آنکه من آن را بشناسم، و قلب من در آن زمان خالی بود و به همین خاطر به راحتی وارد آن شد.
همه پیغامبران را اول قاعده دولت و رتبت ولایت که نهادند از روش ایشان نهادند، آن گه از روش خویش بکشش حق رسیدند، باز مصطفای عربی پیغامبر هاشمی، نخست قاعده دولت وی از جذبه حق ساختند پیش از دور گل آدم بکمند کشش معتصم گشته بود تا همی گفت: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین»
هوش مصنوعی: تمام پیامبران ابتدا اصول حکومت و موقعیت خود را بر اساس روش‌های الهی بنا کردند. سپس، پس از پیروی از این روش‌ها، به حقایق الهی دست یافتند. پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، نیز ابتدا اصول حکومت خود را بر اساس جذب و هدایت الهی تعیین کرد. پیش از خلق آدم، روح او به مقام نبوت رسید و او به زبان آورد: «من پیامبر بودم، در حالی که آدم هنوز در آب و گل بود».
انبیاء هر یکی علی الانفراد بحری بودند، چون علم نصرت این مهتر عالم پدید آمد همه در جنب بحر او بقطره‌ای بازآمدند، برای آنکه همگان از بشریت به نبوت آمدند و آن مهتر از نبوت به بشریت خرامید کما قال: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین» و قال (ص) «آدم و من دونه تحت لوائی» و همگان از دنیا بعقبی شوند و آن مهتر از عقبی بدنیا آمد کما قال: «بعثت انا و الساعة کهاتین» و اشار باصبعیه‌ «فسبقتها کما سبقت هذه هذه» یعنی کما سبقت الوسطی المسبحة فی الطول، و هر یکی را یک امّت بیش نبود، و هر چه لم یکن ثم کان‌اند، همه امت اواند اما بحکم قهر و اما بحکم نواخت، کما قال: «بعثت الی الاحمر و الاسود و الی الخلق کافّة» و همگان از تفرقت قدم در دائره جمع نهادند و این مهتر از دایره جمع برای نجات خلق بتفرقت آمد و این را نه تراجع گویند بلکه تنزل گویند، تراجع از فترت افتد و تنزل از مکارم الاخلاق رود، کما قال: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق».
هوش مصنوعی: انبیاء هر کدام به‌صورت جداگانه مانند دریاهایی بودند. وقتی علم و آگاهی از نصرت این بزرگوار در عالم ظاهر شد، همه آن‌ها در کنار دریای وجود او مانند قطره‌ای جمع شدند، زیرا همه آنان از جنس بشر به مقام نبوت رسیدند و آن بزرگوار از مقام نبوت به بشر و انسانیت روی آورد، چنان‌که گفته شده: «من پیغمبر بودم و آدم بین آب و گل بود» و همچنین فرمود: «آدم و دیگران زیر پرچم من هستند». همه انبیاء از دنیا به آخرت می‌روند و آن بزرگوار از آخرت به دنیا آمد، چنان‌که فرمود: «من به همراه ساعت (قیامت) مانند این دو انگشت مبعوث شدم» و این را با دو انگشت خود نشان داد. هر یک از انبیاء یک امت دارند و همه چیزهایی که وجود نداشتند، بعدها به وجود آمدند و همه امت او هستند، چه از طریق قهر و چه از طریق محبت و لطف، چنان‌که فرمود: «من به سوی سیاه‌پوستان و سفیدپوستان و تمام مردم فرستاده شدم». همه آن‌ها از تفرقه و جدایی به دور هم جمع شدند و آن بزرگوار برای نجات بشر از جمع به تفرقه آمد، و این را نباید تراجع نامید بلکه باید تنزل تلقی کرد، زیرا تراجع به بازگشت از فترت مربوط می‌شود و تنزل به اخلاق نیکو مرتبط است، چنان‌که فرمود: «من فرستاده شدم تا مکارم اخلاق را به کمال برسانم».
و روی: «نزلت لاتمم مکارم الاخلاق».
هوش مصنوعی: و درباره عبارت «نزلت لاتمم مکارم الاخلاق» می‌توان گفت که این جمله به معنای کامل کردن و به کمال رساندن امتیازات اخلاقی و نیکی‌های انسانی است. این پیام نشان‌دهنده اهمیت اخلاق در رفتار و شخصیت انسان‌ها است و تأکید می‌کند که هدف از نزول پیام‌ها و تعالیم الهی، ارتقاء و تقویت ویژگی‌های مثبت اخلاقی در جامعه بشری می‌باشد.
بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ قلوب الخواص من العلماء باللّه خزائن الغیب، فیها براهین حقه و بیّنات سرّه و دلائل توحیده و شواهد ربوبیته فقانون الحقایق قلوبهم، و کل شی‌ء یطلب من موطنه. هر چیزی را که جویند از معدن و موطن خود جویند، درّ شب‌افروز از صدف جویند که مسکن اوست، آفتاب رخشان از برج فلک جویند که مطلع اوست، عسل مصفی از نحل جویند که معدن اوست، نور معرفت و وصف ذات احدیت از دلهای عارفان جویند که دلهای ایشان قانون معرفت است، و سرهای ایشان کان محبت.
هوش مصنوعی: این متن به بیان این نکته می‌پردازد که دانایی و آگاهی حقیقت‌ها در دل‌های علمای خاص و عارفان نهفته است. این افراد، با داشتن قلب‌هایی پر از محبت و آگاهی، می‌توانند به درون حقیقت‌های غیبی پی ببرند. آن‌ها هر چیزی که می‌خواهند، از منبع و مأخذ اصلی‌اش جستجو می‌کنند. برای نمونه، مروارید از صدف، نور از خورشید و عسل از کندوی زنبور به دست می‌آید. به همین ترتیب، علم و معرفت نیز از دل‌های عارفان به دست می‌آید که به عنوان منبع شناخت و درک شناخته می‌شوند.
ای جوانمرد! دل عارف بر هیئت پیرایه است که گل در آن کنند، هر چند که گل در پیرایه میکنند تا آتش در زیر آن نکنند گلاب بیرون ناید و بوی ندهد، همچنین تا آتش محبت در دل نزند آب از دیده باران نشود و گل معرفت بوی ندهد.
هوش مصنوعی: ای جوانمرد! دل عارف مانند یک ظرف زیبا است که باید آن را با گل آذین کرد. هرچند وقتی گلی را در این ظرف می‌گذارند، اگر زیر آن آتش نباشد، گلابی نخواهد بود و بوی خوشی نخواهد داد. به همین ترتیب، تا آتش محبت در دل کسی نسوزد، اشک او مانند باران نمی‌ریزد و معرفت او هم بویی از خود نمی‌دهد.
پیر طریقت گفت: آتشی که در دل زنند بی‌دود باشد نه زندگانی این جوانمرد را آخر است و نه آتش وی را دود. زندگانی بمیخ بقا دوخته و جان بوایست دوست مأخوذ.
هوش مصنوعی: پیر طریقت فرمود: آتشی که در دل انسان ایجاد می‌شود، بدون دود است. نه زندگی این جوانمرد پایانی دارد و نه آتش او دودی ایجاد می‌کند. زندگی به زنجیر بقای ابدی بسته شده و جان باید به دوستی وابسته باشد.
بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ درین آیت اشارتی است و در آن اشارت بشارتی. میگوید جلّ جلاله که قرآن در دلهای دانایان و مؤمنان است.
هوش مصنوعی: این آیه به وضوح بر این نکته تأکید دارد که قرآن در دل‌های افرادی که دانش و معرفت دارند حضوری روشن و مفهوم دارد. به عبارت دیگر، قرآن نه تنها یک کتاب است، بلکه نشانه‌ای است که در قلب‌های عالمین و مؤمنان جای دارد و آنان را در مسیر حق و حقیقت هدایت می‌کند.
و مصطفی (ص) گفت: «لو کان القرآن فی اهاب ما مسّته النار»
هوش مصنوعی: مصطفی (ص) فرمودند: «اگر قرآن در ظرفی قرار داشته باشد که آتش به آن نرسد...»
اگر این قرآن در پوست گاو نهاده بودی فردا آن پوست بآتش نه بسوختندی، پس چه گویی مسلمانی را که این قرآن در دل وی نهاده‌اند با ایمان و معرفت بهم اولیتر که فردا بآتش بنسوزند.
هوش مصنوعی: اگر این قرآن را در پوست گاو قرار داده بودی، فردا آن پوست در آتش نمی‌سوخت. حال چه می‌گویی درباره مسلمانی که این قرآن در دل او قرار دارد؟ آیا نمی‌توان گفت که او با ایمان و معرفت بهتر است و فردا در آتش سوزانده نخواهد شد؟
یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ
هوش مصنوعی: ای بندگان من که ایمان آورده‌اید، همانا زمین من وسیع است.
بزبان اهل تفسیر کسی را که در دین بعذاب دارند و رنجانند یا در ضیق معیشت باشد، بحکم این آیت هجرت کند بجایی که از عذاب و رنج ایمن بود و فراخی معاش بیند. و بزبان اشارت بر ذوق اهل معرفت هجرت که از عذاب و رنج ایمن بود و فراخی معاش بیند و بر زبان اشارت بر ذوق اهل معرفت هجرت میفرماید، قومی را که بر جاه و قبول خلق آرام دارند و بر معلوم تکیه کنند، چنان که حکایت کنند از بو سعید خراز که در شهری شدم و نام من پی من آنجا معروف و مشهور شده و در کار ما عظیم برفتند چنان که پوست خربزه کز دست ما بیفتاد برداشتند و از یکدیگر بصد دینار همی خریدند و بر آن همی‌افزودند. با خود گفتم این نه جای منست و نه بابت روزگار من. از آنجا هجرت کردم: بجایی افتادم که مرا زندیق همی گفتند و هر روز دو بار بر من سنگ‌باران همی‌کردند که شومی خویش ازین شهر و ولایت ما فرا پیش‌تر بر. من همان جای مقام ساختم و آن رنج و بلا همی‌کشیدم و خوش همی‌بودم.
هوش مصنوعی: در زبان مفسران، اگر کسی در دین مورد آزار و عذاب قرار بگیرد یا از نظر معیشت در تنگی باشد، باید هجرت کند به جایی که از عذاب و رنج مصون باشد و زندگی‌اش بهتر شود. در زبان اهل معرفت، هجرت به معنای فرار از عذاب و رنج و دستیابی به فراخی معیشت به تصویر کشیده شده است. اینجا به داستان فردی اشاره می‌شود که در جایی که به خاطر مقام و محبوبیتش معروف شده بود، احساس راحتی نمی‌کرد. او شاهد بود که مردم به خاطر نامش دست به خرید و فروش می‌زنند و در زندگی دنیوی غرق شده‌اند. بنابراین تصمیم گرفت هجرت کند به جایی که در آنجا به دلیل عقایدش مورد آزار قرار می‌گرفت و حتی سنگ‌باران می‌شد. با این حال، او در آن مکان جدید، رنج و سختی را تحمل کرد و از آن وضعیت خوشنود بود.
و از ابراهیم ادهم حکایت کنند که: در همه عمر خویش در دنیا سه شادی بدلم رسید و بآن سه شادی نفس خویش را قهر کردم: در شهر انطاکیه شدم برهنه پای و برهنه سر میرفتم و هر کس طعنه‌ای بر من همی‌زد، یکی گفت: هذا عبد آبق من مولاه این بنده‌ایست از خداوند خود گریخته، مرا این سخن خوش آمد گفتم با نفس خویش ای گریخته و رمیده‌گاه آن نیامد بطریق صلح درآیی؟. دوم شادی آن بود که در کشتی نشسته بودم مسخره‌ای در میان آن جماعت بود و هیچکس را از من حقیرتر و خوارتر نمی‌دید. هر ساعتی بیامدی و دست بر قفای من داشتی. سوم آن بود که در شهر مطیّه در مسجدی سر بر زانوی حسرت نهاده بودم در وادی کم و کاست خود افتاده، بی‌حرمتی بیامد و بند میزر بگشاد و آب بر من ریخت گفت یا شیخ خذ ماء الورد نفس من آن ساعت از آن حقارت خویش نیست گشت و دلم بدان شاد شد و آن شادی از بارگاه عزت در حق خود تحفه سعادت یافتم.
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم در زندگی‌اش سه لحظه شادی را تجربه کرده که هر یک از آن‌ها باعث شده تا به نفس خود غلبه کند. در شهر انطاکیه، بدون لباس و با سر برهنه به راه می‌رفت و وقتی دیگران به او طعنه می‌زدند، یکی از آن‌ها گفت: "این بنده‌ای است که از مولایش فرار کرده." او از این سخن خوشحال شد و با خود گفت: "ای فراری، آیا نمی‌توانی با صلح پیش بروی؟" دومین شادی وقتی اتفاق افتاد که در کشتی نشسته بود و یکی از مسخره‌ها، او را به شدت تحقیر می‌کرد و هیچ کس را در آن جمع ناتوان‌تر از او نمی‌دید. او در هر لحظه به او نزدیک می‌شد. سومین شادی در مسجدی در شهر مطیّه رخ داد. ابراهیم به حالت حسرت سرش را بر زانوانش گذاشته بود که ناگهان فردی بی‌احترامی کرد، بند میزرش را باز کرد و آب روی او ریخت و گفت: "ای شیخ، این آب گل‌گون را بگیر." در آن لحظه، او از احساس حقارت خود رهایی یافت و دلی شاداب پیدا کرد و این شادی را از بارگاه عزت الهی هدیه گرفت.
پیر طریقت گفت: بسا مغرور در ستر اللَّه و مستدرج در نعمت اللَّه و مفتون بثنای خلق، جایی که ترا فرا پوشد نگر مغرور نباشی و چون خلق ترا بستایند نگر مفتون نباشی و چون نعمت بر تو گشایند نگر مستدرج نباشی.
هوش مصنوعی: پیر راه و روش گفته است: بسیاری از افراد در پناه خدا فریب می‌خورند و از نعمت‌های او دچار ترفند می‌شوند و به تمجید دیگران دلخوش می‌کنند. وقتی که خدا تو را بپوشاند، فریب نخور و هنگامی که دیگران تو را ستایش می‌کنند، به آن دل نببند و وقتی نعمت‌ها به تو ارزانی می‌شود، فریب نخور و خود را در دام نعمت‌ها نینداز.
کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ هر نفسی چشنده مرگ است و هر کسی را رهگذر بر مرگ است. راهی رفتنی و پلی گذشتنی و شرابی آشامیدنی. سیّد (ص) پیوسته مر امّت را این وصیت کردی که: اکثر و اذکر هادم اللذات‌ زنهار مرگ را فراموش نکنید و از آمدن او غافل مباشید.
هوش مصنوعی: هر انسان چشنده مرگ است و نمی‌تواند از آن فرار کند. مرگ یک حقیقتی است که همه باید روزی آن را تجربه کنند. پیامبر (ص) همواره به مردم توصیه می‌کرد که به یاد مرگ باشند و آن را فراموش نکنند، زیرا این یادآوری می‌تواند آنها را به اصلاح زندگی و توجه به امور مهم‌تر هدایت کند.
از ابراهیم ادهم سؤال کردند که ای قدوه اهل طریقت و ای مقدّم زمره حقیقت آن چه معنی بود که در سویدای سینه تو پدید آمد تا تاج شاهی از سر بنهادی و لباس سلطانی از تن بر کشیدی و مرقّع درویشی در پوشیدی و محنت و بینوایی اختیار کردی؟ گفت آری روزی بر تخت مملکت نشسته بودم و بر چهار بالش حشمت تکیه زده که ناگاه آئینه‌ای در پیش روی من داشتند. در آن آئینه نگه کردم منزل خود در خاک دیدم و مرا مونس نه. سفری دراز در پیش و مرا زاد نه، زندانی تافته دیدم و مرا طاقت نه، قاضی عدل دیدم و مرا حجت نه: ای مردی که اگر بساط امل تو گوشه‌ای باز کشند از قاف تا قاف بگیرد، باری بنگر که صاحب قاب قوسین چه میگوید: و اللَّه ما رفعت قدما و ظننت انی وضعتها و ما اکلت لقمة و ظننت انی ابتلعتها، گفت بدان خدایی که مرا بخلق فرستاد که هیچ قدمی از زمین برنداشتم که گمان بردم که پیش از مرگ من آن را بزمین باز توانم نهاد، و هیچ لقمه‌ای در دهان ننهادم که چنان پنداشتم که من آن لقمه را پیش از مرگ فرو توانم برد. او که سیّد اولین و آخرین است و مقتدای اهل آسمان و زمین است چنین میگوید و تو مغرور غافل امل دراز در پیش نهاده‌ای و صد ساله کار و بار ساخته و دل بر آن نهاده‌ای خبر نداری که این دنیای غدّار سرای غرور است نه سرای سرور، سرای فرار است نه سرای قرار.
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم را پرسیدند که ای پیشوای طریقت و رهبر حقیقت، چه اتفاقی افتاد که تاج سلطنت را از سر برداشت و لباس سلطانی را کنار گذاشت و جامه درویشی بر تن کرد و راه سخت و فقر را اختیار کرد؟ او پاسخ داد: یک روز بر تخت سلطنت نشسته بودم و بر چهار بالش تکیه زده بودم که ناگهان آئینه‌ای جلوی من گذاشتند. وقتی به آن آئینه نگاه کردم، خانه خود را در خاک دیدم و هم‌دمی نداشتم. سفری طولانی در پیش داشتم و زاد و توشه‌ای نداشتم، خود را در زندانی تافته دیدم و طاقت تحمل آن را نداشتم. در آن لحظه، قاضی عدالت را دیدم و بر یقین نداشتم که بر این وضعیت صحه بگذارم. او به من گفت: اگر کسی به تو بگوید که سرنوشت تو چگونه خواهد بود و پرونده زندگی‌ات در کجا بسته می‌شود، متوجه می‌شوی که دنیا فریبنده‌ای است و اینجا محل پایداری نیست، بلکه محلی برای گذر و فرار است. تو غافل از آنی و مشغول به کار و زندگی درازمدت هستی در حالی که خبر نداری که این دنیا جای فریب و غفلت است.
تا کی از دار الغروری سوختن دار السرور
تا کی از دار الفراری ساختن دار القرار
هوش مصنوعی: تا کی باید در دنیا و از احساسات فریبنده رنج ببریم، و این زندگی آشفته را تحمل کنیم؟ تا کی باید در جستجوی آرامش و ثبات باشیم و از فراز و نشیب‌های زندگی فرار کنیم؟
ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
وی خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
هوش مصنوعی: ای کسانی که به اعتبار و احترام خود اهمیت می‌دهید، و ای کسانی که به سخنان و عذرخواهی‌های خود توجه می‌کنید.
پیش از آن کین جان عذرآور فروماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت‌بین فروماند ز کار
هوش مصنوعی: قبل از آنکه این جان به عذرخواهی بیفتد، از گفتار بازنمی‌ماند و قبل از آنکه این چشم عبرت‌آموز نبیند، از کار بازنمی‌ماند.
ای غافل بیحاصل، تا چند شربت مراد آمیزی و تا کی دیک آرزو پزی. گاه چون شیر هر چت پیش آید همی‌شکنی، گاه چون گرگ هر چه بینی همی دری، گاه چون کبک بر کوهسار مراد می‌پری، گاه چون آهو در مرغزار آرزو می‌چری، خبر نداری که این دنیا که تو بدان همی نازی و ترا می‌فریبد و در دام غرور میکشد لعبی و لهوی است. سرای بی‌سرمایگان و سرمایه بی‌دولتان و بازیچه بیکاران.
هوش مصنوعی: ای بی‌خبر از حقیقت، تا کی می‌خواهی به آرزوهایت دل ببندی و مدت‌ها در حسرت‌ها بمانی؟ گاهی مثل شیر از هر چیزی می‌گذری، گاهی مثل گرگ به هرچه می‌رسی می‌چنگی، گاهی مثل کبک در دام خوشبختی می‌پرانی، و گاهی مانند آهو در دشت آرزوها می‌چرانی. هرگز نمی‌دانی که این دنیایی که تو به آن می‌نازی و تو را فریب می‌دهد، در واقع یک بازی و تفریح است؛ محلی برای بی‌رمق‌ها و سرمایه‌ای برای بی‌دولت‌ها و سرگرمی برای بی‌کارها.
وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ دنیا معشوقه‌ای فتّان است و رعنایی بی‌سر و سامان، دوستی بی‌وفا دایه‌ای بی‌مهر، دشمنی پرگزند بلعجبی پربند، هر کرا بامداد بنوازد شبانگاهش بگدازد، هر کرا یک روز دل بشادی بیفروزد دیگر روزش بآتش هلاک بسوزد.
هوش مصنوعی: این زندگی دنیوی فقط بازی و سرگرمی است و در واقع، زندگی واقعی در آخرت است اگر انسان‌ها می‌دانستند. دنیا مانند معشوقه‌ای فریبنده و زیباست که نظم و ترتیب ندارد، دوستی‌اش غیرقابل اعتماد و بی‌محبت است، و دشمنی‌اش آزاردهنده و پر از درد است. هر کس که در آغاز روز با خوشی‌ای نوازش شود، در پایان شب ممکن است دچار سختی و رنج شود. هر کس که یک روز دلش شاد شود، در روز بعد ممکن است به آتش عذاب گرفتار گردد.
احلام نوم او کظلّ زائل
انّ اللبیب بمثلها لا یخدع‌
هوش مصنوعی: خواب‌های تو مانند سایه‌ای ناپایدار است و انسان خردمند با چنین چیزهایی فریب نمی‌خورد.
و فی بعض الآثار: انّ الدنیا دار من لا دار له و مال من لا مال له، یجمع من لا عقل له و بها یفرح من لا فهم له. همومها دائم و سرورها مائل، و نعیمها زائل:
هوش مصنوعی: در برخی از نکات اشاره شده است که دنیا مکانی است برای کسانی که خانه‌ای ندارند و مالی ندارند، جایی برای جمع‌آوری افرادی که عاقل نیستند و باعث خوشحالی کسانی می‌شود که درک صحیحی ندارند. نگرانی‌ها در دنیا همیشگی است و شادی‌ها ناپایدار، در حالی که نعمت‌های آن نیز زودگذر هستند.
اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستی
ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستی
هوش مصنوعی: اگر روزی در کاخ عاشقان به دیدنت بیایی، با زبانی سرشار از عشق، چه جادویی در انتظار تو خواهد بود.
و گر رنگی ز گلزار حدیث او ببینی تو
بچشم تو همه گلها که در باغست خارستی
هوش مصنوعی: اگر تو از گلزار سخن او رنگی ببینی، در چشمت تمام گل‌ها که در باغ هستند، مانند خار به نظر می‌آیند.
... وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ، این حیات لعب و لهو در چشم کسی آید که از حیات طیّبه و زندگانی مهر خبر ندارد، خدای را دوستانی‌اند که زندگانی ایشان امروز بذکر است و بمهر، و فردا زندگانی ایشان بمشاهدت بود و معاینت. زندگانی ذکر را ثمره انس است و زندگانی مهر را ثمره فنا. ایشان اند که یک طرف ازو محجوب نه‌اند، ور هیچ محجوب مانند زنده نمانند.
هوش مصنوعی: زندگی در دنیا تنها یک بازی و خوش‌گذرانی است برای کسانی که از زندگی حقیقی و معنوی بی‌خبرند. در حقیقت، زندگی واقعی و ارزشمند در آخرت است. کسانی که به خدا نزدیکند، امروز زندگی‌شان با یاد خدا و محبت همدیگر پر می‌شود و در فردا این زندگی به ملاقات و مشاهده خداوند منتهی می‌شود. زندگی در یاد خدا، شیرینی دوستی و نزدیکی را به ارمغان می‌آورد و زندگی پر از محبت، نتیجه فنا و زوال است. این بندگان خدا هیچگاه از حقیقت دور نیستند و هیچ چیز نمی‌تواند مانع از زنده بودن آن‌ها شود.
غم کی خورد او که شادمانیش تویی
یا کی مرد او که زندگانیش تویی‌
هوش مصنوعی: او که شادمانیش به خاطر توست، غم را احساس نمی‌کند و کسی که به واسطه تو زندگی می‌کند، هرگز نمی‌میرد.
سیرت و صفت این جوانمردان چیست؟ وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا ای الذین زیّنوا ظواهرهم بالمجاهدات زیّنا سرائرهم بالمشاهدات. شغلوا ظواهرهم بالوظائف لانّا اوصلنا الی سرائرهم جاهَدُوا درین موضع بیان سه منزلست: یکی جهد اندر باطن با هوی و با نفس، دیگر جهاد بظاهر با اعداء دین و کفار زمین، سدیگر اجتهاد با قامت حجّت در بیان حق و حقیقت. هر چه بر تن ظاهر شود در دفع کفار آن را جهاد گویند، و هر چه در اقامت حجّت و طلب حق و کشف شبهت باشد مر آن را اجتهاد گویند، و هر چه اندر باطن بود اندر رعایت عهد الهی مر آن را جهد گویند. این جاهَدُوا فِینا بیان هر سه حال است، او که بظاهر جهاد کند رحمت نصیب وی، او که با اجتهاد بود عصمت بهره وی، او که اندر نعت جهد بود کرامت وصل نصیب وی، و شرط هر سه کس آنست که آن جهد فی اللَّه بود تا هدایت خلعت وی بود، آن گه گفت وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ.
هوش مصنوعی: سیرت و ویژگی این جوانمردان چگونه است؟ آنها که در راه ما تلاش کرده‌اند، ما آنها را به راه‌های خود هدایت می‌کنیم. این افرادی که ظاهر خود را با مجاهدت‌ها زینت داده‌اند، با مشاهدات باطن خود را زینت می‌دهند. آنها مشغول ظاهر خود به انجام وظایف هستند زیرا ما به باطن آنها دسترسی پیدا کرده‌ایم. در اینجا بحث در مورد سه نوع تلاش است: یکی تلاش در باطن علیه هوی و نفس، دیگری جهاد در ظاهر با دشمنان دین و کافران، و سومی تلاش در اقامۀ حجت برای بیان حق و حقیقت. هر چیزی که در ظاهر در مقابله با کافران باشد، جهاد نامیده می‌شود، و هر آنچه در راستای اقامه حجت و جستجوی حق باشد، اجتهاد نام دارد، و آنچه در باطن در رعایت عهد الهی انجام می‌شود، جهد نامیده می‌شود. این تلاش‌ در راه خداوند هرسه حالت را شامل می‌شود. کسی که در ظاهر جهاد کند، رحمت الهی را دریافت می‌کند. کسی که با اجتهاد باشد، مصونیت نصیبش می‌شود. و کسی که در وصف جهد باشد، کرامت و وصال نصیب او خواهد شد. شرط هر سه این است که این تلاش برای خداوند باشد تا هدایت برای او به همراه داشته باشد. و در نهایت، خداوند با نیکوکاران است.
چون هدایت دادم من با وی باشم و وی با من بود. زبان حال بنده میگوید: الهی بعنایت هدایت دادی بمعونت زرع خدمت رویانیدی، به پیغام آب قبول دادی، بنظر خویش میوه محبت وارسانیدی. اکنون سزد که سموم مکر از آن بازداری و بنائی که خود افراشته‌ای بجرم ما خراب نکنی. الهی تو ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی واجدان را گواهی، چبود که افزایی و نکاهی:
هوش مصنوعی: من با او بودم و او با من بود. حالا من از خدا می‌خواهم که به لطفش، مرا در خدمت به دیگران یاری کند و به من پیام محبت برساند. اکنون شایسته است که از آسیب‌ها و فریب‌ها نگه‌داری و بنایی که خود بنا کرده‌ای را به خاطر اشتباهات ما خراب نکنی. خدای من، تو پناهی برای ضعیفان و راهی برای پیام‌آوران و گواهی برای آگاهان هستی. چه نیاز به افزونی داری و چه کمبودی وجود دارد؟
روضه روح من رضای تو باد
قبله‌گاهم در سرای تو باد
هوش مصنوعی: بهشت روح من رضایت تو باشد، و خانه‌ی من در سایه‌ی تو قرار گیرد.
سرمه دیده جهان بینم
تا بود گرد خاک پای تو باد
هوش مصنوعی: چشمان خود را با سرمه می‌آرایم و دنیا را می‌نگرم تا زمانی که گرد و غبار پای تو بر سرم باشد.
گر همه رای تو فناء منست
کار من بر مراد رای تو باد
هوش مصنوعی: اگر تمام اراده تو بر فنا و نابودی من باشد، پس من هم در پی خواسته و اراده تو هستم.
شد دلم ذرّه وار در هوست
دائم این ذرّه در هوای تو باد
هوش مصنوعی: دل من مانند ذره‌ای شده که همیشه در حال پرواز و جست‌وجو برای توست و همواره در فضای تو زندگی می‌کند.