قوله وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ، التفقّد تطلب المفقود، و انّما قیل له التفقّد لانّ طالب الشیء یدرک بعضه و یفقد بعضه، لذلک قال ابو الدرداء: من یتفقّد یفقد و من لم یعدّ الصبر لعظائم الامور یعجز. و انّما تفقّد سلیمان الهدهد لانّه مهندس الماء یری الماء من تحت الارض کما تری من وراء الزّجاج، فانّه کان یضع منقاره فی الارض فیخبرهم بعد الماء و قربه، ثمّ یأمر الجنّ بحفر ذلک الموضع، فیظهر الماء فاحتاج فی ذلک الیوم الی الماء فتعرّف عن حاله و تفقّده. و قیل سبب تفقّده انّه کان اذا سار بجنوده جاءت الطّیر فتقف فی الهواء مصطفّة موصولة الاجنحة او متقاربة، و سار ذلک الیوم بجنوده، فوقعت الشمس علیه، فنظر فوجد موضع الهدهد خالیا، فتعرّف من حاله و قال: ما لِیَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ؟
قرأ ابن کثیر و الکسائیّ «ما لی» بفتح الیاء لا أَرَی الْهُدْهُدَ، أحاضر أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ؟
و قیل معناه: ازاغ بصری عنه ام کان من الغائبین؟ و قیل «أم» هاهنا بمعنی الالف و تقدیره: أ کان من الغائبین. و قیل معناه بل کان من الغائبین. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً و کان عذابه ان ینتف ریشه فیدعه ممّعطا. ثمّ یلقیه فی بیت النّمل فیلدغه. و قیل ینتف ریشه فیدعه فی الشمس. قال مقاتل بن حیان معناه لاطلینّه بالقطران و لاشمسنّه.
و قیل: لاودعنّه القفص، و قیل: لاجمعنّ بینه و بین ضدّه. و قیل: لامنعنّه من خدمتی.
أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی. قرأ ابن کثیر بنونین الاولی مثقلة مفتوحة و الثّانیة مخفّفة مکسورة. فالنّون الاولی دخلت بمعنی التّوکید کما دخلت فی قوله: لاعذبنه لاذبحنه، لانه معطوف علیها، و النّون الثّانیة هی الّتی تلزم یاء الاضافة فی الفعل.
و قرأ الباقون لیأتینّی بنون واحدة، و اصله نونان کالاول فحذفت الثّانیة استثقالا لتوالی ثلاث نونات لفظا کما حذفت من انّی و الاصل انّنی، بِسُلْطانٍ مُبِینٍ یعنی الّا ان یاتینّی بحجّة واضحة یکون له فیها عذر، فان قیل ما معنی قوله: «لاعذّبنّه» و المکلّف هو الذی یستحقّ العذاب، فالجواب عنه من وجهین: احدهما انّه کان مأمورا بطاعة سلیمان فاستحقّ العذاب علی غیبته دون اذنه، و الثّانی انّ معنی الایة لاؤدبنّه و غیر المکلّف یؤدّب کالدّوابّ و الصّبیان.
«فَمَکَثَ» بفتح الکاف قراءة عاصم و الباقون بضمّ الکاف و هما لغتان یعنی فمکث الهدهد بعد تفقّد سلیمان ایّاه غَیْرَ بَعِیدٍ ای زمانا غیر طویل حتّی رجع و قیل مکث سلیمان بعد تفقّد و توعّده غیر طویل حتّی عاد الهدهد، و قیل عاد الهدهد فمکث، ای وقف مکانا «غیر بعید» من سلیمان. فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ اصحاب تواریخ و ارباب قصص سخنهای مختلف گفتهاند درین قصّه هدهد، و قول علماء تفسیر که سیر انبیا شناختهاند و دانسته آنست که سلیمان (ع) چون از بنای «بیت المقدس» فارغ گشت از شام بیرون آمد بقصد مکه و زیارت کعبه، و با وی انس و جنّ و شیاطین و وحوش و طیور و بر مرکب باد، تا رسیدند بزمین حرم و مدّتی آنجا مقام کردند چندان که اللَّه خواسته بود، هر روز قربان کردی پنج هزار شتر و پنج هزار گاو و بیست هزار گوسپند، و آن گه اشراف قوم خود را گفت که ازین زمین پیغامبری عربی بیرون آید که بر خدای عزّ و جلّ هیچ پیغامبر گرامیتر از وی نیست سیّد انبیاء است و خاتم رسولان و نام وی در کتب پیشینان، هر که با وی کارد مخذول و مقهور گردد و هیبت و سیاست وی بر سر یک ماهه راه بدشمن رسد، و نشست وی در مدینه باشد و دین وی دین حنیفی باشد، طوبی او را که وی را دریابد و بوی ایمان آرد و اتّباع سیرت و سنّت وی کند.
آن گه گفت از روزگار ما تا بروزگار وی قریب هزار سال بود. سلیمان (ع) بعد از آن مدّتی انجا مقام کرد و مناسک بگزارد و از انجا قصد زمین یمن کرد، بامداد از مکه برفت وقت زوال بصنعاء یمن رسیده بود راه یک ماهه زمینی و هوایی خوش دید آنجا نزول کرد تا نماز کند و بیاساید و لشکریان نیز بیاسایند و تناول کنند. طلب آب کردند و آب نیافتند و مهندس وی و دلیل وی بر آب هدهد بود. منقار بر زمین نهادی و بدانستی که آب کجا نزدیکترست بر سر زمین و کجا دورتر. آن گه دیوان را فرمودی تا آنجا که هدهد نشان دهد چاه فرو برند و آب برآرند. سعید بن جبیر حکایت کند که ابن عباس این قصّه میگفت و نافع ازرق قدری حاضر بود، گفت: یا ابن عباس هدهد که بمنقار آب در زیرزمین همی دید چونست که دام فرا کرده نمیبیند و نمیداند تا آن گه که دام گردن وی افتد؟ ابن عباس گفت: ویحک، انّ القدر اذا جاء حال دون البصر. و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): «انهاکم عن قتل الهدهد فانّه کان دلیل سلیمان علی قرب الماء و بعده و احبّ ان یعبد اللَّه فی الارض حیث یقول: وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ الایة... آن ساعت که سلیمان در زمین صنعاء نزول کرد هدهد برپرید سوی هوا تا در عرصه دنیا نظاره کند چشمش بر ناحیه سبا افتاد در زمین یمن. مرغزار و درختان و سبزی فراوان دید. در آن نواحی پرید.
هدهدی را دید در ان زمین یمن نام وی عنفیر و هدهد سلیمان نام وی یعفور، آن عنفیر مرین یعفور را گفت از کجا میایی و چه میخواهی گفت من از شام میآیم و صاحب من سلیمان بن داود است، پادشاه جنّ و انس و شیاطین و طیور و وحوش. عنفیر گفت: ملک سلیمان عظیم است لکن نه چون بلقیس که همه دیار و نواحی یمن بفرمان اوست. دوازده هزار سرهنگ دارد زیر دست هر سرهنگی صد هزار مقاتل. خواهی تا طرفی از ملک وی ببینی؟ یعفور گفت: ترسم که بازگشت من دیر شود و سلیمان بر من خشم گیرد. عنفیر گفت: اگر تو مملکت بلقیس را ببینی و احوال وی بدانی و آن گه چون بازگردی و سلیمان را از آن خبر کنی، او را خوش آید و بر تو حرج نکند. یعفور برپرید و بلقیس را و حشم وی را بدید و احوال وی را نیک بدانست، آن گه بازگشت و نماز دیگر با سلیمان رسید و سلیمان آن ساعت که نزول کرد وقت نماز پیشین درآمد، طلب آب کرد و هدهد را نیافت که بر آب دلالت میکرد و دیگران از جنّ و انس و شیاطین راه بآب نمیبردند.
سلیمان بر هدهد خشم گرفت گفت: لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ، عقاب برپرید تا هدهد را طلب کند، روی سوی یمن نهاد. هدهد را دید که میآمد. هدهد دانست که عقاب در خشم است از آنکه سلیمان را خشمگین دیده بتواضع فرا پیش آمد، گفت: بحقّ اللَّه الّذی قوّاک و اقدرک علیّ الّا رحمتنی، فولّی عنه العقاب و قال: ویلک انّ نبیّ اللَّه حلف ان یعذّبک او یذبحک. عقاب گفت: ای ویل ترا، پیغامبر خدا. سلیمان سوگند یاد کرده که ترا عذاب کند. هدهد گفت سلیمان هیچ استثناء کرد در سخن؟
عقاب گفت: بلی استثنا کرد، گفت: أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ. هدهد گفت: پس چون استثنا کرد باکی نیست. آمدند تا بنزدیک سلیمان، و هدهد ترسان و لرزان.
سلیمان گفت: ما الذی بطّأک عنّی؟
فقال الهدهد: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ هذا، و قول السامریّ: بصرت بما لم تبصروا به بمعنی واحد ای علمت من حال سبا ما لم تعلمه، و الاحاطة العلم بالشیء من جمیع جهاته، وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ ای خبر محقّق لا شکّ فیه، قال ذلک اعتذارا الیه ممّا احلّ بمکانه. قرائت ابن کثیر و ابو عمرو سبأ مهموز است مفتوح و همچنین لقد کان لسبإ قنبل بسکون الف خوانده، باقی مِنْ سَبَإٍ بجرّ و تنوین خوانده، من نوّن فلانّه اسم رجل و من لم ینوّن فلانّه اسم قبیلة کقریش، زجاج گفت: سبا نام آن شارستان است که مآرب گویند در نواحی یمن و بلقیس آنجا مسکن داشت، و بینها و بین صنعاء مسیرة ثلاثة ایّام. و قیل ثلاثة فراسخ، و قال الخلیل: سبا اسم یجمع عامة قبائل الیمن. و قیل اسم امّهم، و قول درست آنست که از رسول خدا پرسیدند که سبا نام مرد است یا نام زمین؟ رسول جواب داد که نام مردی است که ده پسر داشت چهار از ایشان در شام مسکن داشتند: لخم و جذام و عاملة و غسان، و شش در یمن: کنده و اشعرون و ازد و مذحج و انمار.
قالوا یا رسول اللَّه و ما الانمار؟ فقال والد خثعم و بجیلة، و قیل هو سبا بن یشحب بن یعرب بن قحطان، فوجه سبا بغیر تنوین انّه اسم غیر منصرف لاجتماع التعریف و التأنیث فیها، لانّها اسم مدینة او ارض او قبیلة او امراة و وجه التنوین انّه اسم منصرف لانّه اسم رجل أو حیّ او بلد فهو مذکّر، فلم یجتمع فیه سببان من اسباب منع الصرف، فصرف لذلک و امّا وجه الهمز انّه مأخوذ من سبأت الخمر، اذا اشتریتها، او من سبأته النار اذا احرقته. و من لم یهمز فلانّه مأخوذ من سبی یسبی لانّه اوّل من سبی السّبی.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ یعنی تملک الولایة و التصرّف علیهم و لم یرد به ملک الرقبة و هی بلقیس بنت شراحیل بن طهمورث و قیل بنت طهمورث و قیل بنت شرحیل بن مالک بن الریان و قیل بلقیس بنت الهدهاد و امّها فارعة الجنّیّه و قیل امّها ریحانة بنت السکن و هی جنّیّة، و قیل کان ابو بلقیس یلقّب بالهدهاد و کان ملکا عظیم الشأن قد ولده اربعون ملکا. و کان یملک ارض الیمن کلّها. و کان یقول لملوک الاطراف لیس احد منکم کفوا لی و ابی ان یتزوّج فیهم فزوّجوه امراة من الجنّ فولدت له بلقیس و لم یکن له ولد غیرها. و به
قال النبی (ص): «کان احد ابوی بلقیس جنّیّا».
روی انّ مروان الحمار امر بتخریب تدمر، فوجدوا فیها بیتا فیه امرأة قائمة میّتة امسکوها بالصبر احسن من الشمس، قامتها سبعة اذرع و عنقها ذراع عندها لوح، فیه: انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود، خرّب اللَّه ملک من یخرّب بیتی.
وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ احتاجت الیه فی ملکها من الالة و العدّة. و قیل: اعطیت من کلّ نعمة حظا وافرا کما اعطیت، وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ سریر عظیم ثلاثون ذراعا فی ثمانین ذراعا، و طوله فی الهواء ثمانون ذراعا مقدّمه من ذهب مفصّص بالیاقوت الاحمر و الزبرجد الاخضر و مؤخّره من فضّة مکلّل بالوان الجواهر له اربع قوائم: قائمة من یاقوت احمر، و قائمة من یاقوت اخضر، و قائمة من زمرّد، و قائمة من درّ و صفائح السریر من ذهب و علیه سبعة ابیات علی کلّ بیت باب مغلّق، و کان علیه من الفرش ما یلیق به.
قوله: وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قال الحسن کانوا مجوسا وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ الّتی کانوا یعملونها «فصدّهم» الشیطان عن طریق الجنة، و قیل عن سبیل التوحید و الحق الّذی یجب ان یسلکوه، فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ الی طریق الحق.
أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ، کسایی و رویس و ابو جعفر: أَلَّا یَسْجُدُوا بتخفیف خوانند معنی بر الا یا هؤلاء اسجدوا، و باشد که وقف کنند و گویند: الا یا، آن گه ابتدا کنند و گویند: اسْجُدُوا لِلَّهِ و باین قرائت «الا» کلمه تنبیه است و «یا» حرف ندا است و منادی محذوف است و «اسجدوا» امری مستأنف است از جهت حق سبحانه و تعالی، میگوید: «الا» بشنوید و بدانید و آگاه باشید «یا» یعنی: ای قوم اسْجُدُوا لِلَّهِ شما سجود اللَّه را کنید بر شکر نعمت او تا چون ایشان نباشید که آفتاب سجود میکنند و شیطان کردار ایشان بریشان آراسته. و باقی قرّاء: أَلَّا یَسْجُدُوا بتشدید خوانند و معنی آنست که هلّا یسجدوا للَّه، و روا باشد که تعلّق بآیت پیش دارد یعنی فصدّهم عن السبیل لئلا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ ای المخبوء فِی السَّماواتِ من الثلج و البرد و المطر وَ الْأَرْضِ من الزّروع و الاشجار فیکون «فی» بمعنی من، و قیل یخرج الخبأ و الخبأ کل ما غاب ای یعلم غیب السماوات و الارض و یعلم ما یخفون و ما یعلنون بالسنتهم. و قرأ الکسائی و حفص ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ بتاء المخاطبة.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ تمّ الکلام هاهنا و هو موضع سجود التلاوة و سمی العرش عظیما لانّه اعظم شیء خلقه اللَّه.
قالَ سَنَنْظُرُ ای قال سلیمان سنتعرّف أَ صَدَقْتَ فیما اخبرت فتکون معذورا فی غیبتک، أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ فیما اخبرت، فیحلّ بک ما توعدتک.
ثم ذکر ما یتعرّف به صدق الهدهد، فقال: اذْهَبْ بِکِتابِی هذا، فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ قرأ ابو عمرو و عاصم و حمزة بجزم الهاء و الباقون باشباعها ای اطرحه الیهم لانّه لا یتهیّأ له ایصاله بیده «ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ» تنحّ عن ذلک الموضع فکن قریبا منهم بحیث تسمع ما یجیبون. و قیل معنی «فانظر» ای فانتظر. ما ذا یَرْجِعُونَ ای ما ذا یردّون و یجیبون. و قیل فیه تقدیم و تاخیر، ای فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ، راجعا الیّ، فاخذ الکتاب بمنقاره، و قیل علّقه بخیط و جعل الخیط فی عنقه فجاء ها حتّی وقف علی راسها و حولها جنودها فرفرف ساعة و الناس ینظرون الیه حتی رفعت رأسها. فألقی الکتاب فی حجرها، و قیل: انّها نامت علی سریرها و اغلقت الأبواب دونها و وضعت المفاتیح تحت وسادتها. فطار الهدهد من الکوّة و ألقی الکتاب علی وجهها و نبّهها بمنقاره، و قیل طأطأ راسه حتی سقط الکتاب من عنقه و ألقاه علی وجهها، و قیل کانت فی البیت کوة تقع الشمس فیها کل یوم، فاذا نظرت الیها سجدت فجاء الهدهد فسدّ تلک الکوّة و سترها بجناحه، فلمّا رأت ذلک قامت الیه فألقی الکتاب الیها. فاخذت الکتاب و کانت قارئة عربیة من قوم تبع.
ف قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ الملأ عظماء القوم جمعه املاء مثل نبأ و انباء، کانوا اهل مشورته و هم ثلاثمائة رجل و اثنی عشر رجلا تحت کلّ رجل منهم عشرة آلاف رجل إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ ای مختوم لقوله (ص): «کرم الکتاب ختمه» و لا یختم الّا کتب الملوک، و قیل کریم مضمونه، و قیل شریف بشرف صاحبه، و قیل کریم حیث اتی به طیر، حقیق بان یؤمّل من جهته خیر.
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قال ابن جریح لم یزد سلیمان علی ما قصّ اللَّه فی کتابه انّه و انّه، و گفتهاند: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ سخن بلقیس است باملاء خویش و مضمون نامه سلیمان اینست: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ، و نامههای پیغامبران همه چنین بودی: موجز و مختصر بیتطویل. سلیمان نامه بمهر کرد بخاتم خویش، و بهدهد داد. هدهد نامه به بلقیس رسانید بلقیس چون مهر سلیمان دید لرزه بر وی افتاد و بتواضع پیش آمد.
و کان ملک سلیمان فی خاتمه. بدانست بلقیس که ملک سلیمان عظیمتر از ملک وی است چون رسول وی مرغ است. آن گه عظماء قوم خویش که اهل مشورت وی بودند همه را جمع کرد، و هم ثلاثمائة و اثنا عشر رجلا، و با ایشان گفت: إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ. إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ، ان اینجا حکایت است و در نامه این بود که أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ ای لا تترفعوا علیّ و ان کنتم ملوکا، این علوّ همانست که در قرآن جایها گفته: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ، إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ، ام کنت من العالین ظلما و علوا، این همه بیک معنی است. قوله: وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ ای مومنین داخلین فی الاسلام، و قیل لا تعلوا علیّ ای: لا تتکبّروا. میگوید کبر از گردن بیفکنید و مؤمن شوید، کافر چون کفر از گردن بیفکند آن گه اسلام را شایسته گردد، و هیچ کافر کفر نیارد مگر بکبر. و ذلک قوله تعالی: إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ.
پس بلقیس مر ان سرهنگان خویش را گفت، یا أَیُّهَا الْمَلَأُ و هم الذین یملئون العیون مهابة و القلوب جلالة، و قیل هم الملیئون بما یراد منهم أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ای اشیروا علیّ فی الامر الذی نزل به، و الفتوی الحکم بما هو صواب، گفتهاند بلقیس نخست ایشان را گفت چه مردی است سلیمان؟ شما شناسید او را؟ گفتند: شناسیم، ملکی بزرگ است بشام اندر و دین بنی اسرائیل دارد و تورات خواند و دعوی پیغامبری کند و باد و مردم و دیو و پری و مرغان همه او را فرمان بردارند.
بلقیس گفت: اکنون چه بینید اندر کار من مرا پاسخ دهید درین کار که افتاد که من هرگز بیشما کاری نگزارم و بسر نبرم.
ایشان گفتند: نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ ای نحن اصحاب الحروب و العدد و العدّة وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ ای نجدة و شجاعة وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ و الرأی رأیک فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ ان امرتنا بالحرب و القتال قاتلنا و ان امرتنا بالصّلح صالحنا.
چون ایشان چنین گفتند و خویشتن را عرض دادند قتال و حرب را بلقیس گفت بدانایی و زیرکی خویش: إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها خرّبوها و استولوا علی ساکنیها و اجلوا اهلها عنها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً اهانوا اشرافها و اخذوا اموالهم و حطّوا اقدارهم لیستقیم امرهم. پادشاهان چون بقصد ولایت ستدن و بزور گرفتن در شهری روند تباهی کنند و عزیزان آنجا خوار کنند. ربّ العالمین تصدیق کرد گفت: وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ ای کذلک یا محمد یفعلون، فیکون الضمیر للملوک.
اللَّه گفت: یا محمد ملوک چون در شهری روند همچنین کنند که بلقیس گفت، و روا باشد که: کذلک یفعلون تمامی سخن بلقیس نهند و یَفْعَلُونَ ضمیر سلیمان و حشم وی باشد. معنی آنست که ملوک چون در شهری روند تباهی کنند، و عزیز آن را خوار کنند و سلیمان و لشکر وی چون در نواحی آیند چنین کنند. و قیل معناه و کذلک یفعل جندی ان قصدت.
سلیمان آن گه گفت: وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ.
الناظر هاهنا المنتظر کقوله: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قال الشّاعر:
و ان یک صدر هذا الیوم ولیّ
فانّ غدا لناظره قریب
بلقیس گفت من او را هدیهای فرستم تا اگر بپذیرد دانم ملکی است که دنیا همی جوید، و اگر نپذیرد دانم که پیغامبر خدا است و حقست و از ما بهیچ چیز فرو نیاید و بهیچ چیز رضا ندهد مگر باتّباع دین وی. اکنون خلافست میان علماء تفسیر که آن هدیه چه بود؟ قال الحسن: کان ذلک مالا و لا بصر لی به، و قال ابن عباس: کانت الهدیّة لبنة من ذهب. وهب منبه گفت و جماعتی که کتب پیشینیان خواندهاند: آن هدیه که بلقیس بسلیمان فرستاد پانصد خشت زرّین بود و پانصد خشت سیمین و یک پاره تاج زرّین مکلّل بدر و یاقوت و لختی فراوان مشک و عود و عنبر و پانصد غلام جامه کنیزکان پوشیده و دست اورنجن در دست و گوشوار در گوش و طوق زر در گردن و پانصد کنیزک جامه غلامان پوشیده قبا و کلاه و منطقه بر میان و حقّهای که در ان درّ یتیم بود ناسفته و جزعی سفته ثقبه آن معوج، انگه جماعتی را از اشراف قوم خویش نامزد کرد و یکی را بر ایشان امیر کرد نام وی منذر بن عمرو و او را وصیت کرد که چون در پیش سلیمان شوی مینگر اگر بنظر غضب بتو نگرد بدانکه او ملکست و اگر نه پیغامبر و نگر تا ازو در هیبت نباشی، که من ازو عزیزترم، و اگر بنظر لطف بتو نگرد، خوش خوی و خرّم روی. بدانکه پیغامبر است. سخن او نیک بشنو و جواب او چنان که لایق باشد میده، و همچنین کنیزکان را وصیت کرد که شما با وی سخن مردانه گوئید و خویشتن را بدو مرد نمائید و غلامان را بر عکس این گفت، یعنی که شما سخن نرم گوئید و خویشتن را زن بدو نمائید و منذر را گفت: از سلیمان درخواه تا تمیز کند میان غلامان و کنیزکان: اگر پیغامبر است و پیش از ان که سر حقه بگشاید بگوید که در حقّه چیست و آن در یتیم ناسفته سوراخ کند آن را و رشته در مهره جزع کشد در آن ثقبه معوج. این وصیت تمام کرد و رسول فرا راه کرد و هدهد بشتاب آمد پیش سلیمان و او را از این احوال خبر کرد، سلیمان شیاطین را فرمود تا خشتهای زرین و سیمین فراوان زدند وز آنجا که سلیمان بود تا مسافت نه فرسنگ میدانی ساختند خشتهای زرّین و سیمین در انجا او کندند و گرد آن میدان دیوار برآورده و بر سر دیوار شرف زرّین و سیمین بسته و چهار پایان بحری بنقش پلنگ نقطه نقطه رنگهای مختلف آورده و بر راست و چپ میدان بر سر آن خشتهای زرین و سیمین بسته و اولاد جن خلقی بیعدد بر راست و چپ میدان بخدمت ایستاده سلیمان در مجلس خویش بر سریر خویش نشسته و چهار هزار کرسی از راست وی و چهار هزار از چپ وی نهاده، آدمیان گرد بر گرد سریر وی صفها بر کشیده و از پس ایشان جن و از پس ایشان شیاطین و از پس ایشان سباع و وحوش و هوام و از پس ایشان مرغان. رسول بلقیس چون بآن میدان رسید و ملک و عظمت سلیمان دید چشم ایشان خیره بماند چون آن میدان دیدند و خشتهای زرّین و سیمین آن و چهار پایان بحری که هرگز مانند آن ندیده بودند پس آنچه خود داشتند از هدایا بچشم ایشان خوار و مختصر آمد و بیفکندند، و چون شیاطین و اولاد جن فراوان دیدند بترسیدند شیاطین گفتند: جوزوا فلا باس علیکم، بگذرید و مترسید که شما را باک نیست و جای ترس نیست. پس ایشان میگذشتند بر کردوس کردوس جوک جوک از جن و انس و وحوش و طیور تا رسیدند بحضرت سلیمان (ع) سلیمان بنظر لطف بروی تازه گشاده خندان بایشان نگریست و گفت: ما ورائکم چه دارید و چه آوردید و بچه آمدید؟ منذر که رئیس قوم بود جواب داد که چه آوردیم و بچه آمدیم و نامه بلقیس که داشت بوی داد. سلیمان گفت: این الحقّه؟ حقّه بیاوردند و جبرئیل (ع) بفرمان حق جل جلاله آمد و سلیمان را گفت که در حقّه چیست، گفت در این حقّه دانه درّی یتیم است ناسفته و جزعی سفته ثقبه آن کژ و ناراست. رسول بلقیس گفت صدقت، راست گفتی. اکنون این درّ یتیم را سوراخ کن و آن مهره جزع را رشته درکش.
سلیمان جن و انس را حاضر کرد و علم این بنزدیک ایشان نبود شیاطین را حاضر کرد و ازیشان پرسید. شیاطین گفتند: ترسل الی الارضة فجاءت الارضة و اخذت شعرة فی فیها فدخلت فیها حتی خرجت من الجانب الآخر. فقال سلیمان: ما حاجتک؟ فقالت تصیّر رزقی فی الشجرة. قال: لک ذلک. ثمّ قال: من بهذه الخرزة یسلکها الخیط؟
فقالت دودة بیضاء: انا لها یا رسول اللَّه: فاخذت الدودة الخیط فی فیها و دخلت الثقبة حتّی خرجت من الجانب الآخر. فقال سلیمان: ما حاجتک؟ قالت: تجعل رزقی فی الفواکه. قال: لک ذلک. ثمّ میّز بین الجواری و الغلمان بان امرهم ان یغسلوا وجوههم و ایدیهم فکانت الجاریة تاخذ الماء من الآنیه باحدی یدیها ثمّ تجعله علی الید الأخری ثمّ تضرب به علی الوجه، و الغلام کما یأخذه من الآنیة یضرب به وجهه، و کانت الجاریة تصبّ الماء صبّا، و کان الغلام یحدر الماء علی یده حدرا، فمیّز بینهم بذلک.
ثمّ ردّ سلیمان الهدیّة و قال: أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، قرأ حمزة و یعقوب بنون واحدة مشددّة مع الیاء و قرأ الباقون بنونین مخففتین و حذف الیاء قرء ابن عامر و عاصم و الکسائی و الباقون باثباته. فَلَمَّا جاءَ الرسول سلیمان، فقیل معناه: جاء سلیمان ما عهدت الیه و ارسلت. و قیل کان الرسول امرأة. قال سلیمان أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ أ تزیدوننی فی مال انکر علیهم ارسالهم بالمال الیه و هو یدعوهم الی اللَّه و الی الاسلام، یعنی لست بمن یرغب فی المال و لا ممّن یغترّ به فما آتانی اللَّه من الدین و النبوّة و الحکمة خیر ممّا آتاکم من الدنیا، آتانی بفتح الیاء قراءة نافع و ابو عمرو و حفص. بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ هذه تَفْرَحُونَ اعظاما منکم لها، فدلّت الایة علی انّه لا ینبغی لعالم و لا لعاقل ان یفرح بعرض الدنیا.
ثمّ قال للرّسول: ارْجِعْ ایّها الرّسول إِلَیْهِمْ یعنی الی بلقیس و قومها بما صحبک من الهدیّة: و قیل محتمل انّ المخاطب هاهنا الهدهد، ای ارْجِعْ إِلَیْهِمْ قائلا لهم: فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها ای لا طاقة لهم و لا یمکنهم دفعا عنهم و عن قریتهم و انما قال ذلک لکثرتهم و شدّة شوکتهم و کونهم جند اللَّه عزّ و جلّ، وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها ای من ارضها و ملکها أَذِلَّةً جمع ذلیل کالاجلّة جمع الجلیل وَ هُمْ صاغِرُونَ مهانون ذلیلون، ان لم یاتونی مسلمین.
برگردان به زبان ساده
قوله وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ، التفقّد تطلب المفقود، و انّما قیل له التفقّد لانّ طالب الشیء یدرک بعضه و یفقد بعضه، لذلک قال ابو الدرداء: من یتفقّد یفقد و من لم یعدّ الصبر لعظائم الامور یعجز. و انّما تفقّد سلیمان الهدهد لانّه مهندس الماء یری الماء من تحت الارض کما تری من وراء الزّجاج، فانّه کان یضع منقاره فی الارض فیخبرهم بعد الماء و قربه، ثمّ یأمر الجنّ بحفر ذلک الموضع، فیظهر الماء فاحتاج فی ذلک الیوم الی الماء فتعرّف عن حاله و تفقّده. و قیل سبب تفقّده انّه کان اذا سار بجنوده جاءت الطّیر فتقف فی الهواء مصطفّة موصولة الاجنحة او متقاربة، و سار ذلک الیوم بجنوده، فوقعت الشمس علیه، فنظر فوجد موضع الهدهد خالیا، فتعرّف من حاله و قال: ما لِیَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ؟
هوش مصنوعی: سلیمان به دنبال الهدهد بود زیرا او به دنبال منابع آب زیرزمینی میگشت. این پرنده به وسیله منقار خود زمین را بررسی میکرد و میتوانست وجود آب را تشخیص دهد و به سلیمان اطلاع دهد. در آن روز به دلیل نیاز سلیمان به آب، او متوجه عدم حضور الهدهد شد و سوال کرد: «چرا الهدهد را نمیبینم؟» این جستجو برای سلیمان به معنی اهمیت و نیاز به منابع مورد نیاز بود و نشان میدهد که عدم وجود هر عنصر مهمی میتواند موجب نگرانی شود.
قرأ ابن کثیر و الکسائیّ «ما لی» بفتح الیاء لا أَرَی الْهُدْهُدَ، أحاضر أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ؟
هوش مصنوعی: ابن کثیر و الكسائی «ما لی» را با فتح یاء قرائت کردند و میگویند: من هدهدی نمیبینم، آیا او حاضر است یا از غایبان میباشد؟
و قیل معناه: ازاغ بصری عنه ام کان من الغائبین؟ و قیل «أم» هاهنا بمعنی الالف و تقدیره: أ کان من الغائبین. و قیل معناه بل کان من الغائبین. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً و کان عذابه ان ینتف ریشه فیدعه ممّعطا. ثمّ یلقیه فی بیت النّمل فیلدغه. و قیل ینتف ریشه فیدعه فی الشمس. قال مقاتل بن حیان معناه لاطلینّه بالقطران و لاشمسنّه.
هوش مصنوعی: در مورد معنای این جمله آمده است که آیا این شخص از غایبها بوده است یا نه؟ همچنین گفته شده که "أم" در اینجا به معنای "الف" است و گویی به این اشاره دارد که آیا او از غایبها بوده است. همچنین گفته شده که معانی دیگری نیز برای این جمله وجود دارد. عذاب شدید او به این صورت است که ریشهاش را میکَنند و سپس او را در خانه مورچهها میاندازند تا مورچهها او را نیش بزنند. همچنین احتمال دیگری نیز مطرح شده که ممکن است ریشهاش را در زیر آفتاب بکنند. یکی از مفسران به نام مقاتل بن حیان گفته است که به او از قیر و آتش عذاب میدهند.
و قیل: لاودعنّه القفص، و قیل: لاجمعنّ بینه و بین ضدّه. و قیل: لامنعنّه من خدمتی.
هوش مصنوعی: برخی میگویند که من او را از قفس خارج خواهم کرد، و عدهای معتقدند که من او را به همراه رقیبش جمع خواهم کرد. همچنین گفته شده که من مانع از خدمترسانی او خواهم شد.
أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی. قرأ ابن کثیر بنونین الاولی مثقلة مفتوحة و الثّانیة مخفّفة مکسورة. فالنّون الاولی دخلت بمعنی التّوکید کما دخلت فی قوله: لاعذبنه لاذبحنه، لانه معطوف علیها، و النّون الثّانیة هی الّتی تلزم یاء الاضافة فی الفعل.
هوش مصنوعی: این جمله به یک موضوع خاص زبانشناسی عربی اشاره دارد. در این متن، به تفاوتهای نحوی و تلفظی بین دو نوع "نون" در یک عبارت اشاره شده است. نون اول به معنی تأکید استفاده میشود و نون دوم به یاء اضافه مربوط میشود که در فعلها به کار میرود. در واقع، این توضیحات به تحلیل ساختاری یک جمله در زبان عربی میپردازد و نشان میدهد که چگونه نونها میتوانند معانی متفاوتی را به جملات اضافه کنند.
و قرأ الباقون لیأتینّی بنون واحدة، و اصله نونان کالاول فحذفت الثّانیة استثقالا لتوالی ثلاث نونات لفظا کما حذفت من انّی و الاصل انّنی، بِسُلْطانٍ مُبِینٍ یعنی الّا ان یاتینّی بحجّة واضحة یکون له فیها عذر، فان قیل ما معنی قوله: «لاعذّبنّه» و المکلّف هو الذی یستحقّ العذاب، فالجواب عنه من وجهین: احدهما انّه کان مأمورا بطاعة سلیمان فاستحقّ العذاب علی غیبته دون اذنه، و الثّانی انّ معنی الایة لاؤدبنّه و غیر المکلّف یؤدّب کالدّوابّ و الصّبیان.
هوش مصنوعی: و دیگران میگویند که باید یک پسر به من بیاورند و اصل آن دو نون است مثل اولین، اما نون دوم به دلیل دشواری تأثیر سه نون متوالی در تلفظ حذف شده است، همانطور که در "انی" حذف شده و اصل آن "انّنی" است. عبارت "بِسُلْطانٍ مُبِینٍ" به این معناست که باید با دلیل واضحی بیاید که عذری برای او داشته باشد. اگر پرسیده شود که معنی "لاعذّبنّه" چیست و با توجه به اینکه مکلف کسی است که استحقاق عذاب دارد، پاسخ به این موضوع از دو جنبه است. یکی اینکه او به اطاعت از سلیمان مأمور بود و به همین دلیل به خاطر غیبتش بدون اجازه مستحق عذاب شده است. دوم اینکه معنی این آیه این است که "لا تأدیبندّه" و غیرمکلف هم مانند حیوانات و کودکان باید آموزش ببیند.
«فَمَکَثَ» بفتح الکاف قراءة عاصم و الباقون بضمّ الکاف و هما لغتان یعنی فمکث الهدهد بعد تفقّد سلیمان ایّاه غَیْرَ بَعِیدٍ ای زمانا غیر طویل حتّی رجع و قیل مکث سلیمان بعد تفقّد و توعّده غیر طویل حتّی عاد الهدهد، و قیل عاد الهدهد فمکث، ای وقف مکانا «غیر بعید» من سلیمان. فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ اصحاب تواریخ و ارباب قصص سخنهای مختلف گفتهاند درین قصّه هدهد، و قول علماء تفسیر که سیر انبیا شناختهاند و دانسته آنست که سلیمان (ع) چون از بنای «بیت المقدس» فارغ گشت از شام بیرون آمد بقصد مکه و زیارت کعبه، و با وی انس و جنّ و شیاطین و وحوش و طیور و بر مرکب باد، تا رسیدند بزمین حرم و مدّتی آنجا مقام کردند چندان که اللَّه خواسته بود، هر روز قربان کردی پنج هزار شتر و پنج هزار گاو و بیست هزار گوسپند، و آن گه اشراف قوم خود را گفت که ازین زمین پیغامبری عربی بیرون آید که بر خدای عزّ و جلّ هیچ پیغامبر گرامیتر از وی نیست سیّد انبیاء است و خاتم رسولان و نام وی در کتب پیشینان، هر که با وی کارد مخذول و مقهور گردد و هیبت و سیاست وی بر سر یک ماهه راه بدشمن رسد، و نشست وی در مدینه باشد و دین وی دین حنیفی باشد، طوبی او را که وی را دریابد و بوی ایمان آرد و اتّباع سیرت و سنّت وی کند.
هوش مصنوعی: هدهد بعد از اینکه سلیمان (علیهالسلام) او را جستوجو کرد، مدت کمی را در جایی ماند تا بازگشت. برخی گفتهاند که سلیمان هم پس از اینکه هدهد را جستوجو کرد و تهدیدش کرد، مدت زیادی انتظار کشید تا هدهد بازگردد. هدهد در مکانی نزدیک سلیمان توقف کرده بود. سپس گفت که من از چیزی باخبر شدم که تو از آن آگاهی نداری. در مورد این قصه هدهد، نظرات مختلفی از طرف تاریخنگاران و نویسندگان داستانها بیان شده است. برخی از علمای تفسیر میگویند که سلیمان پس از اینکه از ساخت «بیتالمقدس» فارغ شد، از شام به سمت مکه و زیارت کعبه رفت و همراهش انسانها، جنها، شیاطین، حیوانات و پرندگان بودند و با قدرت باد حرکت کردند و به زمین حرم رسیدند و مدتی در آنجا ماندند. در این زمان هر روز پنج هزار شتر و پنج هزار گاو و بیست هزار گوسفند قربانی کردند. سپس سلیمان به اشراف قومش گفت که از این سرزمین پیامبری عربی بیرون میآید که هیچ پیامبری نزد خداوند گرامیتر از او نیست؛ او سید پیامبران و خاتم رسولان است و نامش در کتب پیشین ذکر شده است. هر کسی که با او دشمنی کند، شکست میخورد و قدرت و هیبت او به اندازهای است که یک ماه بر سر دشمنانش میرسد و او در مدینه سکونت خواهد کرد و دین او دین حنیفی خواهد بود. خوشا به حال کسی که او را بیابد و به او ایمان آورد و راه و سنت او را دنبال کند.
آن گه گفت از روزگار ما تا بروزگار وی قریب هزار سال بود. سلیمان (ع) بعد از آن مدّتی انجا مقام کرد و مناسک بگزارد و از انجا قصد زمین یمن کرد، بامداد از مکه برفت وقت زوال بصنعاء یمن رسیده بود راه یک ماهه زمینی و هوایی خوش دید آنجا نزول کرد تا نماز کند و بیاساید و لشکریان نیز بیاسایند و تناول کنند. طلب آب کردند و آب نیافتند و مهندس وی و دلیل وی بر آب هدهد بود. منقار بر زمین نهادی و بدانستی که آب کجا نزدیکترست بر سر زمین و کجا دورتر. آن گه دیوان را فرمودی تا آنجا که هدهد نشان دهد چاه فرو برند و آب برآرند. سعید بن جبیر حکایت کند که ابن عباس این قصّه میگفت و نافع ازرق قدری حاضر بود، گفت: یا ابن عباس هدهد که بمنقار آب در زیرزمین همی دید چونست که دام فرا کرده نمیبیند و نمیداند تا آن گه که دام گردن وی افتد؟ ابن عباس گفت: ویحک، انّ القدر اذا جاء حال دون البصر. و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): «انهاکم عن قتل الهدهد فانّه کان دلیل سلیمان علی قرب الماء و بعده و احبّ ان یعبد اللَّه فی الارض حیث یقول: وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ.
هوش مصنوعی: در دوران ما تا زمان او تقریباً هزار سال فاصله بود. سلیمان (علیهالسلام) پس از مدتی در آنجا اقامت کرد و مناسک را انجام داد و سپس تصمیم گرفت به سرزمین یمن برود. او صبحگاه از مکه حرکت کرد و در زمان زوال آفتاب به صنعاء یمن رسید. مسیر سفر یک ماهه بود، اما او سفر را به خوبی طی کرد و در آنجا فرود آمد تا نماز بخواند و استراحت کند، و لشکریان نیز به استراحت پرداخته و غذایی تناول کنند. آنها به دنبال آب بودند، اما آب یافت نکردند و هدهد به عنوان راهنمای او در این زمینه عمل میکرد. هدهد با نوک خود بر زمین میکوبید و میدانست که آب کجا نزدیکتر و کجا دورتر است. سپس سلیمان به دیوان دستور داد تا در محلی که هدهد نشان میدهد، چاه حفر کنند تا آب را بیرون بیاورند. سعید بن جبیر میگوید که ابن عباس این داستان را نقل میکرد و نافع ازرق قدری آنجا بود. او از ابن عباس سؤال کرد که چگونه هدهد با نوک خود آب را در زیر زمین میبیند، در حالی که دام را نمیبیند و نمیداند تا زمانی که دام در گردن او بیفتد؟ ابن عباس پاسخ داد که وقتی قدر و تقدیر به وقوع بپیوندد، دید چشم مبتلا به مشکل میشود. همچنین از انس نقل شده که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمودهاند: «من شما را از کشتن هدهد نهی میکنم؛ زیرا او راهنمای سلیمان در نزدیکی و دوری آب بود و دوست داشت که خداوند در زمین پرستش شود، جایی که میگوید: من از سبا خبر حتمی آوردهام.»
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ الایة... آن ساعت که سلیمان در زمین صنعاء نزول کرد هدهد برپرید سوی هوا تا در عرصه دنیا نظاره کند چشمش بر ناحیه سبا افتاد در زمین یمن. مرغزار و درختان و سبزی فراوان دید. در آن نواحی پرید.
هوش مصنوعی: سلیمان در زمین صنعاء فرود آمد و هدهد پرواز کرد تا دنیای اطراف را ببیند. او به ناحیه سبا در یمن رسید و مناظر زیبا و سرسبز آن را مشاهده کرد. در آن مناطق پرواز کرد و همه جا را نگاه کرد.
هدهدی را دید در ان زمین یمن نام وی عنفیر و هدهد سلیمان نام وی یعفور، آن عنفیر مرین یعفور را گفت از کجا میایی و چه میخواهی گفت من از شام میآیم و صاحب من سلیمان بن داود است، پادشاه جنّ و انس و شیاطین و طیور و وحوش. عنفیر گفت: ملک سلیمان عظیم است لکن نه چون بلقیس که همه دیار و نواحی یمن بفرمان اوست. دوازده هزار سرهنگ دارد زیر دست هر سرهنگی صد هزار مقاتل. خواهی تا طرفی از ملک وی ببینی؟ یعفور گفت: ترسم که بازگشت من دیر شود و سلیمان بر من خشم گیرد. عنفیر گفت: اگر تو مملکت بلقیس را ببینی و احوال وی بدانی و آن گه چون بازگردی و سلیمان را از آن خبر کنی، او را خوش آید و بر تو حرج نکند. یعفور برپرید و بلقیس را و حشم وی را بدید و احوال وی را نیک بدانست، آن گه بازگشت و نماز دیگر با سلیمان رسید و سلیمان آن ساعت که نزول کرد وقت نماز پیشین درآمد، طلب آب کرد و هدهد را نیافت که بر آب دلالت میکرد و دیگران از جنّ و انس و شیاطین راه بآب نمیبردند.
هوش مصنوعی: هدهدی به نام عنفیر در سرزمین یمن را دید و او به هدهد سلیمان که یعفور نام داشت گفت از کجا میآیی و چه هدفی داری. یعفور پاسخ داد که از شام آمده و سلیمان بن داود، پادشاه جن و انسان و شیاطین و پرندگان و حیوانات، صاحب اوست. عنفیر گفت که سلطنت سلیمان بسیار بزرگ است، اما نه به اندازه بلقیس که تمام مناطق یمن زیر نظر اوست. او دوازده هزار فرمانده دارد و زیر هر فرمانده صد هزار جنگجو هستند. اگر میخواهی قسمتی از سلطنت او را ببینی، بگو. یعفور نگران بود که مبادا به تأخیر بیفتد و سلیمان بر او خشم گیرد. عنفیر به او گفت که اگر احوال بلقیس را ببینی و به سلیمان خبر دهی، او خوشحال خواهد شد و بر تو خشم نخواهد گرفت. یعفور پرواز کرد و بلقیس و وزرای او را مشاهده کرد و اطلاعات خوبی درباره او به دست آورد. سپس به نزد سلیمان بازگشت و در زمانی که سلیمان به نماز پیشین میرفت، او به دنبال آب بود اما هدهد را نیافت که راه آب را نشان دهد و دیگر موجودات هم نتوانسته بودند او را راهنمایی کنند.
سلیمان بر هدهد خشم گرفت گفت: لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ، عقاب برپرید تا هدهد را طلب کند، روی سوی یمن نهاد. هدهد را دید که میآمد. هدهد دانست که عقاب در خشم است از آنکه سلیمان را خشمگین دیده بتواضع فرا پیش آمد، گفت: بحقّ اللَّه الّذی قوّاک و اقدرک علیّ الّا رحمتنی، فولّی عنه العقاب و قال: ویلک انّ نبیّ اللَّه حلف ان یعذّبک او یذبحک. عقاب گفت: ای ویل ترا، پیغامبر خدا. سلیمان سوگند یاد کرده که ترا عذاب کند. هدهد گفت سلیمان هیچ استثناء کرد در سخن؟
هوش مصنوعی: سلیمان به شدت به هدهد خشمگین شد و گفت که یا او را به شدت تنبیه خواهد کرد یا خواهد کشت. وقتی عقاب به پرواز درآمد تا هدهد را پیدا کند، به سمت یمن حرکت کرد. او هدهد را دید که به سویش میآید. هدهد متوجه شد که عقاب عصبانی است و از اینکه سلیمان خشمگین شده، در کمال تواضع جلو آمد و گفت: به جان خدا که تو را قدرت داده است، از من رحم کن. عقاب از او رویگردان شد و گفت: وا Poor تو، پیامبر خدا! سلیمان سوگند خورده که تو را عذاب کند. هدهد پرسید آیا سلیمان در این صحبت استثنایی قائل شده است؟
عقاب گفت: بلی استثنا کرد، گفت: أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ. هدهد گفت: پس چون استثنا کرد باکی نیست. آمدند تا بنزدیک سلیمان، و هدهد ترسان و لرزان.
هوش مصنوعی: عقاب گفت: بله، استثنا قائل شد و افزود: «یا باید با دلیل روشن نزد من بیاید». هدهد گفت: پس هنگامی که استثنا کرد، دیگر نگران نیست. آنها به سمت سلیمان رفتند و هدهد در حالی که ترسیده و لرزان بود، به او نزدیک شدند.
سلیمان گفت: ما الذی بطّأک عنّی؟
هوش مصنوعی: سلیمان پرسید: چه چیزی تو را از من بازداشت؟
فقال الهدهد: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ هذا، و قول السامریّ: بصرت بما لم تبصروا به بمعنی واحد ای علمت من حال سبا ما لم تعلمه، و الاحاطة العلم بالشیء من جمیع جهاته، وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ ای خبر محقّق لا شکّ فیه، قال ذلک اعتذارا الیه ممّا احلّ بمکانه. قرائت ابن کثیر و ابو عمرو سبأ مهموز است مفتوح و همچنین لقد کان لسبإ قنبل بسکون الف خوانده، باقی مِنْ سَبَإٍ بجرّ و تنوین خوانده، من نوّن فلانّه اسم رجل و من لم ینوّن فلانّه اسم قبیلة کقریش، زجاج گفت: سبا نام آن شارستان است که مآرب گویند در نواحی یمن و بلقیس آنجا مسکن داشت، و بینها و بین صنعاء مسیرة ثلاثة ایّام. و قیل ثلاثة فراسخ، و قال الخلیل: سبا اسم یجمع عامة قبائل الیمن. و قیل اسم امّهم، و قول درست آنست که از رسول خدا پرسیدند که سبا نام مرد است یا نام زمین؟ رسول جواب داد که نام مردی است که ده پسر داشت چهار از ایشان در شام مسکن داشتند: لخم و جذام و عاملة و غسان، و شش در یمن: کنده و اشعرون و ازد و مذحج و انمار.
هوش مصنوعی: هدهد گفت: من به چیزی آگاهی یافتم که تو از آن بیخبر بودی. همچنین سخن سامری دلالت بر این دارد که من از اموری مطلع هستم که شما از آن بیخبر هستید، به این معنا که من از اوضاع سبا آگاهی دارم اما شما ندارید. احاطه به علم یک چیز به معنای دانستن آن از تمام جوانب است. من از سبا خبری قطعی و بدون شک آوردهام، که این جمله به عنوان عذرخواهی از او بیان شده است. در زمینه قرائت، ابن کثیر و ابو عمرو "سبأ" را به صورت مهموز و با فتحه خواندهاند؛ همچنین گفته شده که "لقد کان لسبإ قنبل" با سکون الف خوانده میشود. برخی دیگر "من سبأ" را با جری و تنوین خواندهاند. آنهایی که تنوین کردهاند، به جای یک شخص اشاره کردهاند و آنهایی که تنوین نکردهاند، به قبیلهای اشاره دارند همچون قریش. زجاج اشاره کردهاست که سبا نام منطقهای به نام مآرب در نواحی یمن است و بلقیس در آنجا زندگی میکرد. فاصله این منطقه تا صنعاء سه روز سفر است، یا به گفتهای دیگر سه فرسخ. خلیل گفتهاست که سبا نامی است که شامل بیشتر قبایل یمن میشود و برخی هم گفتهاند که این نام به مادر آنها اشاره دارد. در احادیث آمده است که از رسول خدا پرسیدهاند که آیا سبا نام یک مرد است یا نام یک سرزمین؟ و ایشان پاسخ دادند که سبا نام مردی است که ده پسر داشت، چهار تن از آنها در شام و شش تن دیگر در یمن زندگی میکردند.
قالوا یا رسول اللَّه و ما الانمار؟ فقال والد خثعم و بجیلة، و قیل هو سبا بن یشحب بن یعرب بن قحطان، فوجه سبا بغیر تنوین انّه اسم غیر منصرف لاجتماع التعریف و التأنیث فیها، لانّها اسم مدینة او ارض او قبیلة او امراة و وجه التنوین انّه اسم منصرف لانّه اسم رجل أو حیّ او بلد فهو مذکّر، فلم یجتمع فیه سببان من اسباب منع الصرف، فصرف لذلک و امّا وجه الهمز انّه مأخوذ من سبأت الخمر، اذا اشتریتها، او من سبأته النار اذا احرقته. و من لم یهمز فلانّه مأخوذ من سبی یسبی لانّه اوّل من سبی السّبی.
هوش مصنوعی: گفتند: ای پیامبر خدا، سابا چیست؟ فرمود: پدر خثعم و بجیله است، و برخی گفتهاند او سبا بن یشحب بن یعرب بن قحطان است. نام سبا بدون تنوین آمده، زیرا این اسم غیر منصرف است به دلیل اینکه در آن ویژگیهای تعریف و تأنیث وجود دارد، چرا که نام یک شهر، سرزمین، قبیله یا زن است. اما دلیل تنوین داشتن این است که این اسم منصرف است، زیرا نام یک مرد، موجود زنده یا سرزمین است و مذکر است. بنابراین دو دلیل برای منع صرف در اینجا وجود ندارد و به همین دلیل صرف شده است. همچنین دلیل همزه این است که این کلمه از سبأت الخمر به معنای خریدن شراب یا از سبأته النار به معنای سوزاندن گرفته شده است. و کسانی که همزه نمیزنند، به خاطر این است که کلمه از سبی یسبی گرفته شده، زیرا او نخستین کسی بود که اسیر گرفت.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ یعنی تملک الولایة و التصرّف علیهم و لم یرد به ملک الرقبة و هی بلقیس بنت شراحیل بن طهمورث و قیل بنت طهمورث و قیل بنت شرحیل بن مالک بن الریان و قیل بلقیس بنت الهدهاد و امّها فارعة الجنّیّه و قیل امّها ریحانة بنت السکن و هی جنّیّة، و قیل کان ابو بلقیس یلقّب بالهدهاد و کان ملکا عظیم الشأن قد ولده اربعون ملکا. و کان یملک ارض الیمن کلّها. و کان یقول لملوک الاطراف لیس احد منکم کفوا لی و ابی ان یتزوّج فیهم فزوّجوه امراة من الجنّ فولدت له بلقیس و لم یکن له ولد غیرها. و به
هوش مصنوعی: من زنی را پیدا کردم که آنها را کنترل میکند و منظور از این کنترل، حکمرانی و اداره امور آنهاست و نه مالکیت واقعی. این زن بلقیس بنت شراحیل بن طهمورث است و گفته شده که او دختر طهمورث و یا دختر شرحیل بن مالک بن ریّان است. همچنین گفته شده که مادر او، فارعه، از جن است و برخی بر این باورند که مادرش ریحانه بنت سکن بوده که او نیز از جن است. پدر بلقیس به لقب هدهاد معروف بود و او پادشاهی بزرگ و محترم بود که چهل پادشاه از نسل او به دنیا آمدند. او تمام سرزمین یمن را در اختیار داشت و به پادشاهان اطراف میگفت که هیچکس از آنها برابر او نیست و به همین دلیل تمایلی به ازدواج با آنها نداشت. به همین خاطر او را به ازدواج با زنی از جن درآورد که بلقیس از او به دنیا آمد و او تنها فرزند پدرش بود.
قال النبی (ص): «کان احد ابوی بلقیس جنّیّا».
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) فرمودند: «یکی از والدین بلقیس جن بوده است.»
روی انّ مروان الحمار امر بتخریب تدمر، فوجدوا فیها بیتا فیه امرأة قائمة میّتة امسکوها بالصبر احسن من الشمس، قامتها سبعة اذرع و عنقها ذراع عندها لوح، فیه: انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود، خرّب اللَّه ملک من یخرّب بیتی.
هوش مصنوعی: مروان حمار دستور به ویرانی تدمر داد و آنها در این شهر خانهای را یافتند که زنی مرده در آن ایستاده بود و به غایت زیبا و درخشان بود، به طوری که از خورشید نیز بهتر به نظر میرسید. قامت او هفت ذراع و گردن او یک ذراع بود. در دست او لوحی بود که نوشته شده بود: «من بلقیس، همسر سلیمان بن داود هستم. خداوند سلطنت کسی را که خانهام را ویران کند، ویران کند.»
وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ احتاجت الیه فی ملکها من الالة و العدّة. و قیل: اعطیت من کلّ نعمة حظا وافرا کما اعطیت، وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ سریر عظیم ثلاثون ذراعا فی ثمانین ذراعا، و طوله فی الهواء ثمانون ذراعا مقدّمه من ذهب مفصّص بالیاقوت الاحمر و الزبرجد الاخضر و مؤخّره من فضّة مکلّل بالوان الجواهر له اربع قوائم: قائمة من یاقوت احمر، و قائمة من یاقوت اخضر، و قائمة من زمرّد، و قائمة من درّ و صفائح السریر من ذهب و علیه سبعة ابیات علی کلّ بیت باب مغلّق، و کان علیه من الفرش ما یلیق به.
هوش مصنوعی: آن فرد از هر چیزی که برای سلطنتش به آن نیاز داشت، از ابزار و تجهیزات بهرهمند شده بود. گفته شده که او از هر نعمتی سهمی فراوان دریافت کرده است. همچنین، او دارای تخت عظیمی بود که سی ذراع طول و هشتاد ذراع عرض داشت. بخش جلو آن تخت از طلا و با یاقوت قرمز و زبرجد سبز تزئین شده بود و بخش عقب آن از نقره و با جواهرات مختلف زینت داده شده بود. این تخت چهار پا داشت: یکی از یاقوت قرمز، یکی از یاقوت سبز، یکی از زمرّد و یکی از مروارید. روی سطح تخت از جنس طلا بود و شامل هفت اتاقک بود که هرکدام درب بستهای داشت. همچنین بر روی آن فرشهایی زیبا قرار داشت که با مقام والای تخت متناسب بود.
قوله: وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قال الحسن کانوا مجوسا وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ الّتی کانوا یعملونها «فصدّهم» الشیطان عن طریق الجنة، و قیل عن سبیل التوحید و الحق الّذی یجب ان یسلکوه، فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ الی طریق الحق.
هوش مصنوعی: در این متن، شخصی به قومش اشاره میکند که آنها در حال سجده کردن برای خورشید به جای خداوند هستند. حسن معتقد است که این قوم پیرو آیین زرتشتی هستند و شیطان اعمال نادرست آنها را برایشان زینت بخشیده است. در نتیجه، شیطان آنها را از مسیر بهشت و همچنین از مسیر یگانهپرستی و حقیقتی که باید دنبال کنند، منحرف کرده است. بنابراین، آنها قادر به یافتن راه حق نیستند.
أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ، کسایی و رویس و ابو جعفر: أَلَّا یَسْجُدُوا بتخفیف خوانند معنی بر الا یا هؤلاء اسجدوا، و باشد که وقف کنند و گویند: الا یا، آن گه ابتدا کنند و گویند: اسْجُدُوا لِلَّهِ و باین قرائت «الا» کلمه تنبیه است و «یا» حرف ندا است و منادی محذوف است و «اسجدوا» امری مستأنف است از جهت حق سبحانه و تعالی، میگوید: «الا» بشنوید و بدانید و آگاه باشید «یا» یعنی: ای قوم اسْجُدُوا لِلَّهِ شما سجود اللَّه را کنید بر شکر نعمت او تا چون ایشان نباشید که آفتاب سجود میکنند و شیطان کردار ایشان بریشان آراسته. و باقی قرّاء: أَلَّا یَسْجُدُوا بتشدید خوانند و معنی آنست که هلّا یسجدوا للَّه، و روا باشد که تعلّق بآیت پیش دارد یعنی فصدّهم عن السبیل لئلا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ ای المخبوء فِی السَّماواتِ من الثلج و البرد و المطر وَ الْأَرْضِ من الزّروع و الاشجار فیکون «فی» بمعنی من، و قیل یخرج الخبأ و الخبأ کل ما غاب ای یعلم غیب السماوات و الارض و یعلم ما یخفون و ما یعلنون بالسنتهم. و قرأ الکسائی و حفص ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ بتاء المخاطبة.
هوش مصنوعی: آیه به طور کلی اشاره به این دارد که گروهی باید خدا را سجده کنند و از سجده نکردن خودداری نمایند. در اینجا دو نوع قرائت وجود دارد؛ یکی با تخفیف که به معنای یادآوری و دعوت به سجده است، و دیگری با تشدید که نشاندهنده عدم سجده را بیان میکند. این آیه به مومنان هشدار میدهد که سجده کنند و شکر نعمتهای خداوند را بجا آورند، بهویژه در مقابل فتنهها و موانعی که ممکن است آنها را از راه حق باز دارد. همچنین به علم خداوند به غیب و آنچه در دلها مخفی است نیز اشاره میشود.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ تمّ الکلام هاهنا و هو موضع سجود التلاوة و سمی العرش عظیما لانّه اعظم شیء خلقه اللَّه.
هوش مصنوعی: خداوندی جز او نیست و او پروردگار عرش بزرگ است. اینجا پایان صحبت است و این مکان سجده هنگام خواندن آیات قرآن است. عرش به عظمتش مشهور است زیرا بزرگترین موجودی است که خداوند خلق کرده است.
قالَ سَنَنْظُرُ ای قال سلیمان سنتعرّف أَ صَدَقْتَ فیما اخبرت فتکون معذورا فی غیبتک، أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ فیما اخبرت، فیحلّ بک ما توعدتک.
هوش مصنوعی: سلیمان گفت: حالا خواهیم دید که آیا به آنچه گفتی، صداقت داری و اگر راست بگویی، در غیبتت معذور هستی یا اینکه از دروغگویان هستی و در این صورت، آنچه را که تهدید کردهای، به سزای عملت میرسی.
ثم ذکر ما یتعرّف به صدق الهدهد، فقال: اذْهَبْ بِکِتابِی هذا، فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ قرأ ابو عمرو و عاصم و حمزة بجزم الهاء و الباقون باشباعها ای اطرحه الیهم لانّه لا یتهیّأ له ایصاله بیده «ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ» تنحّ عن ذلک الموضع فکن قریبا منهم بحیث تسمع ما یجیبون. و قیل معنی «فانظر» ای فانتظر. ما ذا یَرْجِعُونَ ای ما ذا یردّون و یجیبون. و قیل فیه تقدیم و تاخیر، ای فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ، راجعا الیّ، فاخذ الکتاب بمنقاره، و قیل علّقه بخیط و جعل الخیط فی عنقه فجاء ها حتّی وقف علی راسها و حولها جنودها فرفرف ساعة و الناس ینظرون الیه حتی رفعت رأسها. فألقی الکتاب فی حجرها، و قیل: انّها نامت علی سریرها و اغلقت الأبواب دونها و وضعت المفاتیح تحت وسادتها. فطار الهدهد من الکوّة و ألقی الکتاب علی وجهها و نبّهها بمنقاره، و قیل طأطأ راسه حتی سقط الکتاب من عنقه و ألقاه علی وجهها، و قیل کانت فی البیت کوة تقع الشمس فیها کل یوم، فاذا نظرت الیها سجدت فجاء الهدهد فسدّ تلک الکوّة و سترها بجناحه، فلمّا رأت ذلک قامت الیه فألقی الکتاب الیها. فاخذت الکتاب و کانت قارئة عربیة من قوم تبع.
هوش مصنوعی: سپس درباره نشانههایی که به درستی خبر دادن هدهد اشاره کرد، گفت: برو با این نامهام، و آن را به آنها برسان. ابوعمرو، عاصم و حمزه "الهاء" را با قطع و بقیه با کشش خواندهاند، یعنی نامه را به آنها بینداز، زیرا نمیتواند آن را با دستش برساند. سپس از آنها فاصله بگیر، نزدیک باش که بتوانی جوابشان را بشنوی. برخی گفتهاند معنی "فانظر" یعنی صبر کن. "ما ذا یَرْجِعُونَ" به معنای اینکه چه پاسخی خواهند داد و چه خواهند گفت. همچنین گفته شده است که در اینجا ترتیب به هم خورده، یعنی ابتدا نامه را بینداز و بعد نگاه کن که چه پاسخی میدهند، سپس از آنها دور شو. هدهد نامه را با منقار خود گرفت و گفته شده که آن را با نخ آویزان کرده و نخ را به گردنش انداخت. سپس به سمت آنها پرواز کرد و بر روی سر آنها فرود آمد. کمی پرپر زد و مردم به او نگاه کردند تا اینکه سرش را بالا برد. سپس نامه را در دامن او انداخت. گفته شده که او بر روی تخت خود خوابید و دربها را بر روی خود بست و کلیدها را زیر بالشت گذاشت. هدهد از پنجره پرواز کرد و نامه را بر روی صورت او انداخت و با منقار خود او را بیدار کرد. همچنین گفته شده که سرش را خم کرد تا نامه از گردنش بیفتد و بر روی صورتش بیندازد. برخی دیگر میگویند که در خانهاش پنجرهای بود که هر روز نور خورشید از آن وارد میشد و هر وقت به آن نگاه میکرد سجده میکرد، پس هدهد آمد و آن پنجره را با بال خود پوشاند. وقتی او این را دید، به سمت او آمد و نامه را به او داد. او نامه را گرفت و زنی بود که به زبان عربی میخواند و از قوم تبع بود.
ف قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ الملأ عظماء القوم جمعه املاء مثل نبأ و انباء، کانوا اهل مشورته و هم ثلاثمائة رجل و اثنی عشر رجلا تحت کلّ رجل منهم عشرة آلاف رجل إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ ای مختوم لقوله (ص): «کرم الکتاب ختمه» و لا یختم الّا کتب الملوک، و قیل کریم مضمونه، و قیل شریف بشرف صاحبه، و قیل کریم حیث اتی به طیر، حقیق بان یؤمّل من جهته خیر.
هوش مصنوعی: او گفت: ای گروه بزرگ، بزرگانی که در مشورت حضور دارند. آنها سهصد و دوازده نفر بودند و هر کدام از آنها دههزار مرد را همراه داشتند. به من کتابی گرانقدر و معتبر رسید که نشاندار است؛ زیرا کتابهای ملوک اینگونه مهر میشوند. برخی گفتهاند که این کتاب به خاطر مضمونش گرانقدر است، و برخی دیگر به اعتبار صاحب آن، و گروهی نیز به خاطر این که به وسیله پرندهای آورده شده، آن را ارزشمند دانستهاند. به طور کلی، این کتاب امیدبخش چیزهای خوبی است.
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قال ابن جریح لم یزد سلیمان علی ما قصّ اللَّه فی کتابه انّه و انّه، و گفتهاند: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ سخن بلقیس است باملاء خویش و مضمون نامه سلیمان اینست: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ، و نامههای پیغامبران همه چنین بودی: موجز و مختصر بیتطویل. سلیمان نامه بمهر کرد بخاتم خویش، و بهدهد داد. هدهد نامه به بلقیس رسانید بلقیس چون مهر سلیمان دید لرزه بر وی افتاد و بتواضع پیش آمد.
هوش مصنوعی: سلیمان با نام خداوند رحمان و رحیم این نامه را نوشته است. ابن جریح بیان میکند که سلیمان چیزی بیشتر از آنچه خداوند در کتابش گفته، ننوشت. گفته شده است که "این از جانب سلیمان است" سخنی از بلقیس است. مضمون نامه سلیمان این است که: "به نام خداوند رحمان و رحیم، بر من بزرگ نچرخید و به سوی من به اسلام بیایید." نامههای پیامبران همیشه به همین صورت بودند: مختصر و بدون طول و تفصیل. سلیمان این نامه را با مهر خود مهر کرد و آن را به هدهد سپرد. هدهد نامه را به بلقیس رساند و وقتی بلقیس مهر سلیمان را دید، دچار لرزشی شد و با تواضع پیش آمد.
و کان ملک سلیمان فی خاتمه. بدانست بلقیس که ملک سلیمان عظیمتر از ملک وی است چون رسول وی مرغ است. آن گه عظماء قوم خویش که اهل مشورت وی بودند همه را جمع کرد، و هم ثلاثمائة و اثنا عشر رجلا، و با ایشان گفت: إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ. إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ، ان اینجا حکایت است و در نامه این بود که أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ ای لا تترفعوا علیّ و ان کنتم ملوکا، این علوّ همانست که در قرآن جایها گفته: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ، إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ، ام کنت من العالین ظلما و علوا، این همه بیک معنی است. قوله: وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ ای مومنین داخلین فی الاسلام، و قیل لا تعلوا علیّ ای: لا تتکبّروا. میگوید کبر از گردن بیفکنید و مؤمن شوید، کافر چون کفر از گردن بیفکند آن گه اسلام را شایسته گردد، و هیچ کافر کفر نیارد مگر بکبر. و ذلک قوله تعالی: إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ.
هوش مصنوعی: در پایان کارهای حضرت سلیمان، بلقیس متوجه شد که سلطنت سلیمان بزرگتر از سلطنت خودش است، چرا که پیامآور او، پرندهای بود. سپس او جمعی از بزرگان و مشاوران خود را که صد و سی و دو نفر بودند، گرد آورد و به آنها گفت: "به من نامهای ارزشمند داده شده است. این نامه از سلیمان میباشد و به نام خداوند رحمان و رحیم آغاز شده و در آن آمده است که بر من برتری نداشته باشید." این درخواست در واقع به معنای این است که: "به خود نمیبرید و خود را بالاتر از من ندانید، حتی اگر شما پادشاهان هستید." این موضوع در قرآن نیز به بسیاری از مواقع اشاره شده است، مانند این که: "فرعون در زمین برتری جسته بود." در ادامه، سلیمان میگوید: "به سوی من افرادی مسلمان بیایند." در اینجا منظور او از مسلمانان، مؤمنانی است که به اسلام پیوستهاند. همچنین در جمله "بر من برتری نداشته باشید"، به نوعی به ترک تکبر دعوت میکند. او میگوید اگر کسی از تکبر رها شود، میتواند به اسلام بیاید، زیرا هیچ کافری نمیتواند کفر را کنار بگذارد مگر با ترک تکبر. این حقیقت در این آیه از قرآن نیز بیان شده که اگر به آنها گفته میشد که "جز خداوند هیچ معبودی نیست"، آنان تکبر میورزیدند.
پس بلقیس مر ان سرهنگان خویش را گفت، یا أَیُّهَا الْمَلَأُ و هم الذین یملئون العیون مهابة و القلوب جلالة، و قیل هم الملیئون بما یراد منهم أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ای اشیروا علیّ فی الامر الذی نزل به، و الفتوی الحکم بما هو صواب، گفتهاند بلقیس نخست ایشان را گفت چه مردی است سلیمان؟ شما شناسید او را؟ گفتند: شناسیم، ملکی بزرگ است بشام اندر و دین بنی اسرائیل دارد و تورات خواند و دعوی پیغامبری کند و باد و مردم و دیو و پری و مرغان همه او را فرمان بردارند.
هوش مصنوعی: بلقیس به سرهنگان خود گفت: ای فرهیختگان و افرادی که همواره در دلها احترام و در نگاهها قدرت دارید، مرا در این موضوع یاری کنید. او از آنها خواست که درباره سلیمان به او بگویند. سرهنگان پاسخ دادند که او را میشناسند، او پادشاهی بزرگ در شام است و دینی مربوط به بنیاسرائیل دارد. او تورات را میخواند و ادعای پیامبری میکند و تمامی مخلوقات از جمله باد، انسانها، دیوان، پریها و پرندگان تحت فرمان او هستند.
بلقیس گفت: اکنون چه بینید اندر کار من مرا پاسخ دهید درین کار که افتاد که من هرگز بیشما کاری نگزارم و بسر نبرم.
هوش مصنوعی: بلقیس گفت: حالا در مورد من چه نظری دارید؟ در این موضوعی که پیش آمده، به من پاسخ دهید، زیرا من هیچگاه بدون شما اقدامی انجام ندادهام و هیچچیز را بدون شما به سرانجام نرساندهام.
ایشان گفتند: نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ ای نحن اصحاب الحروب و العدد و العدّة وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ ای نجدة و شجاعة وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ و الرأی رأیک فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ ان امرتنا بالحرب و القتال قاتلنا و ان امرتنا بالصّلح صالحنا.
هوش مصنوعی: ایشان فرمودند: ما دارای نیروی قوی هستیم و جنگجویانی پرافتخار و شجاعیم. تصمیم با شماست و نظر شما برای ما مهم است. پس به ما بفرمایید که چه دستوری میدهید؛ اگر فرمان دهید که به جنگ برویم، ما آمادهایم و اگر بفرمایید که صلح کنیم، در آن صورت صلح خواهیم کرد.
چون ایشان چنین گفتند و خویشتن را عرض دادند قتال و حرب را بلقیس گفت بدانایی و زیرکی خویش: إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها خرّبوها و استولوا علی ساکنیها و اجلوا اهلها عنها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً اهانوا اشرافها و اخذوا اموالهم و حطّوا اقدارهم لیستقیم امرهم. پادشاهان چون بقصد ولایت ستدن و بزور گرفتن در شهری روند تباهی کنند و عزیزان آنجا خوار کنند. ربّ العالمین تصدیق کرد گفت: وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ ای کذلک یا محمد یفعلون، فیکون الضمیر للملوک.
هوش مصنوعی: وقتی این افراد چنین صحبت کردند و خود را برای جنگ آماده نشان دادند، بلقیس با دانایی و هوش خود گفت: «وقتی پادشاهان وارد یک شهر میشوند، آن را تخریب کرده و به ساکنانش ظلم میکنند. آنها اهل آنجا را مجبور به ترک خانههایشان میکنند و اشراف و بزرگزادگان را خوار و ذلیل میسازند. آنها اموال مردم را میدزدند و مقام و منزلت آنها را پایین میآورند تا قدرت خود را تثبیت کنند.» خداوند نیز این سخن را تأیید کرد و فرمود: «و چنین است که آنها عمل میکنند، ای محمد، و در اینجا ضمیر به پادشاهان اشاره دارد.»
اللَّه گفت: یا محمد ملوک چون در شهری روند همچنین کنند که بلقیس گفت، و روا باشد که: کذلک یفعلون تمامی سخن بلقیس نهند و یَفْعَلُونَ ضمیر سلیمان و حشم وی باشد. معنی آنست که ملوک چون در شهری روند تباهی کنند، و عزیز آن را خوار کنند و سلیمان و لشکر وی چون در نواحی آیند چنین کنند. و قیل معناه و کذلک یفعل جندی ان قصدت.
هوش مصنوعی: خداوند فرمود: ای محمد، پادشاهان وقتی به شهری وارد میشوند، همانطور عمل میکنند که بلقیس گفت. بدین ترتیب، تمامی سخنان بلقیس شامل میشود و ضمیر سلیمان و سپاهش را در بر میگیرد. بدان معنا که پادشاهان وقتی به شهری میآیند، آن را نابود میکنند و انسانهای بزرگ را خوار میسازند، و سلیمان و لشکریانش نیز چنین کارهایی در مناطق خود انجام میدهند. همچنین ممکن است این معنا را داشته باشد که این کارها را سپاهیان انجام میدهند زمانی که به جایی قصد میکنند.
سلیمان آن گه گفت: وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ.
هوش مصنوعی: سلیمان گفت: من پیامبری را با هدایایی به سوی آنها میفرستم و منتظر میمانم ببینم پیامآوران چه پاسخی خواهند داد.
الناظر هاهنا المنتظر کقوله: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قال الشّاعر:
هوش مصنوعی: در اینجا ناظر به انتظار نشسته که میگوید: «به ما نگاه کنید تا از نور شما یاری بگیریم.» شاعر نیز این مضمون را به تصویر کشیده است.
و ان یک صدر هذا الیوم ولیّ
هوش مصنوعی: و این که امروز، ولیّ و سرپرست است.
فانّ غدا لناظره قریب
هوش مصنوعی: فردا به زودی خواهد آمد.
بلقیس گفت من او را هدیهای فرستم تا اگر بپذیرد دانم ملکی است که دنیا همی جوید، و اگر نپذیرد دانم که پیغامبر خدا است و حقست و از ما بهیچ چیز فرو نیاید و بهیچ چیز رضا ندهد مگر باتّباع دین وی. اکنون خلافست میان علماء تفسیر که آن هدیه چه بود؟ قال الحسن: کان ذلک مالا و لا بصر لی به، و قال ابن عباس: کانت الهدیّة لبنة من ذهب. وهب منبه گفت و جماعتی که کتب پیشینیان خواندهاند: آن هدیه که بلقیس بسلیمان فرستاد پانصد خشت زرّین بود و پانصد خشت سیمین و یک پاره تاج زرّین مکلّل بدر و یاقوت و لختی فراوان مشک و عود و عنبر و پانصد غلام جامه کنیزکان پوشیده و دست اورنجن در دست و گوشوار در گوش و طوق زر در گردن و پانصد کنیزک جامه غلامان پوشیده قبا و کلاه و منطقه بر میان و حقّهای که در ان درّ یتیم بود ناسفته و جزعی سفته ثقبه آن معوج، انگه جماعتی را از اشراف قوم خویش نامزد کرد و یکی را بر ایشان امیر کرد نام وی منذر بن عمرو و او را وصیت کرد که چون در پیش سلیمان شوی مینگر اگر بنظر غضب بتو نگرد بدانکه او ملکست و اگر نه پیغامبر و نگر تا ازو در هیبت نباشی، که من ازو عزیزترم، و اگر بنظر لطف بتو نگرد، خوش خوی و خرّم روی. بدانکه پیغامبر است. سخن او نیک بشنو و جواب او چنان که لایق باشد میده، و همچنین کنیزکان را وصیت کرد که شما با وی سخن مردانه گوئید و خویشتن را بدو مرد نمائید و غلامان را بر عکس این گفت، یعنی که شما سخن نرم گوئید و خویشتن را زن بدو نمائید و منذر را گفت: از سلیمان درخواه تا تمیز کند میان غلامان و کنیزکان: اگر پیغامبر است و پیش از ان که سر حقه بگشاید بگوید که در حقّه چیست و آن در یتیم ناسفته سوراخ کند آن را و رشته در مهره جزع کشد در آن ثقبه معوج. این وصیت تمام کرد و رسول فرا راه کرد و هدهد بشتاب آمد پیش سلیمان و او را از این احوال خبر کرد، سلیمان شیاطین را فرمود تا خشتهای زرین و سیمین فراوان زدند وز آنجا که سلیمان بود تا مسافت نه فرسنگ میدانی ساختند خشتهای زرّین و سیمین در انجا او کندند و گرد آن میدان دیوار برآورده و بر سر دیوار شرف زرّین و سیمین بسته و چهار پایان بحری بنقش پلنگ نقطه نقطه رنگهای مختلف آورده و بر راست و چپ میدان بر سر آن خشتهای زرین و سیمین بسته و اولاد جن خلقی بیعدد بر راست و چپ میدان بخدمت ایستاده سلیمان در مجلس خویش بر سریر خویش نشسته و چهار هزار کرسی از راست وی و چهار هزار از چپ وی نهاده، آدمیان گرد بر گرد سریر وی صفها بر کشیده و از پس ایشان جن و از پس ایشان شیاطین و از پس ایشان سباع و وحوش و هوام و از پس ایشان مرغان. رسول بلقیس چون بآن میدان رسید و ملک و عظمت سلیمان دید چشم ایشان خیره بماند چون آن میدان دیدند و خشتهای زرّین و سیمین آن و چهار پایان بحری که هرگز مانند آن ندیده بودند پس آنچه خود داشتند از هدایا بچشم ایشان خوار و مختصر آمد و بیفکندند، و چون شیاطین و اولاد جن فراوان دیدند بترسیدند شیاطین گفتند: جوزوا فلا باس علیکم، بگذرید و مترسید که شما را باک نیست و جای ترس نیست. پس ایشان میگذشتند بر کردوس کردوس جوک جوک از جن و انس و وحوش و طیور تا رسیدند بحضرت سلیمان (ع) سلیمان بنظر لطف بروی تازه گشاده خندان بایشان نگریست و گفت: ما ورائکم چه دارید و چه آوردید و بچه آمدید؟ منذر که رئیس قوم بود جواب داد که چه آوردیم و بچه آمدیم و نامه بلقیس که داشت بوی داد. سلیمان گفت: این الحقّه؟ حقّه بیاوردند و جبرئیل (ع) بفرمان حق جل جلاله آمد و سلیمان را گفت که در حقّه چیست، گفت در این حقّه دانه درّی یتیم است ناسفته و جزعی سفته ثقبه آن کژ و ناراست. رسول بلقیس گفت صدقت، راست گفتی. اکنون این درّ یتیم را سوراخ کن و آن مهره جزع را رشته درکش.
هوش مصنوعی: بلقیس تصمیم گرفت تا هدیهای برای سلیمان بفرستد تا از این طریق بفهمد آیا او حکمرانی است که دنیا در جستوجوی آن است یا پیامبر خدا و راستین. برخی از دانشمندان اسلامی به این موضوع اختلاف نظر دارند که آن هدیه چه بود. یکی از نظرها این بود که هدیه شامل مالی بود که نمیتوان به آن دسترسی داشت و دیگری بیان کرد که هدیه لبنهای از طلا بود. برخی از متون قدیمی نوشتهاند که هدیهای که بلقیس برای سلیمان فرستاد شامل پانصد آجر طلایی، پانصد آجر نقرهای، تاجی از طلا و مواردی دیگر از جمله مشک و عنبر و همچنین پانصد غلام و کنیزک میشد. بلقیس به کسانی که فرستاد، نصیحت کرد که اگر سلیمان به آنها با غضب نگاه کرد، این نشان دهندهٔ ملکت اوست و اگر با محبت به آنها نگریست، او پیامبر است. در نهایت، وقتی رسول بلقیس به سلیمان رسید و عظمت او را دید، از هدایا خجالت کشیدند و وقتی شیاطین و جنها را دیدند ترسیدند، اما شیاطین به آنها گفتند که نترسند و به جلو بروند. وقتی به سلیمان رسیدند، او به لطف و لبخند به آنها نگاه کرد و از آنها دربارهٔ هدیه و نامه بلقیس سوال کرد. در نهایت، جبرئیل به سلیمان گفت که در محتوای حقّه دانهای از مروارید یتیم وجود دارد.
سلیمان جن و انس را حاضر کرد و علم این بنزدیک ایشان نبود شیاطین را حاضر کرد و ازیشان پرسید. شیاطین گفتند: ترسل الی الارضة فجاءت الارضة و اخذت شعرة فی فیها فدخلت فیها حتی خرجت من الجانب الآخر. فقال سلیمان: ما حاجتک؟ فقالت تصیّر رزقی فی الشجرة. قال: لک ذلک. ثمّ قال: من بهذه الخرزة یسلکها الخیط؟
هوش مصنوعی: سلیمان، جن و انسانها را جمع کرد و از آنها درباره مسألهای پرسید، در حالی که دانش آن نزد آنها نبود. او شیاطین را هم حاضر کرد و از آنها سوال کرد. شیاطین پاسخ دادند که یک موجود زمینی (پیش از آن) به زمین فرستاده شد و با دندانش یک موی از زمین برداشت و از آن عبور کرد تا به سمت دیگر رسید. سلیمان پرسید: «نیاز تو چیست؟» موجود پاسخ داد: «من میخواهم که روزی من در درخت قرار گیرد.» سلیمان گفت: «این کار انجام میشود.» سپس او به شیاطین گفت: «چه کسی میتواند این خرزه را بگیرد و از آن عبور کند؟»
فقالت دودة بیضاء: انا لها یا رسول اللَّه: فاخذت الدودة الخیط فی فیها و دخلت الثقبة حتّی خرجت من الجانب الآخر. فقال سلیمان: ما حاجتک؟ قالت: تجعل رزقی فی الفواکه. قال: لک ذلک. ثمّ میّز بین الجواری و الغلمان بان امرهم ان یغسلوا وجوههم و ایدیهم فکانت الجاریة تاخذ الماء من الآنیه باحدی یدیها ثمّ تجعله علی الید الأخری ثمّ تضرب به علی الوجه، و الغلام کما یأخذه من الآنیة یضرب به وجهه، و کانت الجاریة تصبّ الماء صبّا، و کان الغلام یحدر الماء علی یده حدرا، فمیّز بینهم بذلک.
هوش مصنوعی: دود سفید گفت: من این کار را انجام میدهم، ای پیامبر خدا. سپس دوده، رشتهای را در دهانش گرفت و به داخل سوراخی رفت تا از طرف دیگر بیرون بیاید. سلیمان پرسید: چه چیزی نیاز داری؟ دوده پاسخ داد: میخواهم روزیام در میوهها باشد. سلیمان گفت: این خواستهات برآورده شد. سپس بین دختران و پسران تمایزی قائل شد و به آنها دستور داد که صورت و دستانشان را بشویند. دختران آب را با یکی از دستانشان از ظرف میبردند، سپس آن را به دست دیگرشان منتقل کرده و به صورتشان میپاشیدند، در حالی که پسران آب را به طور مستقیم از ظرف گرفته و به صورتشان میپاشیدند. دختران به آرامی آب را میریختند و پسران با حرکات سریع آن را به دستشان میریختند. بدین ترتیب بین آنها تمایز قائل شد.
ثمّ ردّ سلیمان الهدیّة و قال: أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، قرأ حمزة و یعقوب بنون واحدة مشددّة مع الیاء و قرأ الباقون بنونین مخففتین و حذف الیاء قرء ابن عامر و عاصم و الکسائی و الباقون باثباته. فَلَمَّا جاءَ الرسول سلیمان، فقیل معناه: جاء سلیمان ما عهدت الیه و ارسلت. و قیل کان الرسول امرأة. قال سلیمان أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ أ تزیدوننی فی مال انکر علیهم ارسالهم بالمال الیه و هو یدعوهم الی اللَّه و الی الاسلام، یعنی لست بمن یرغب فی المال و لا ممّن یغترّ به فما آتانی اللَّه من الدین و النبوّة و الحکمة خیر ممّا آتاکم من الدنیا، آتانی بفتح الیاء قراءة نافع و ابو عمرو و حفص. بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ هذه تَفْرَحُونَ اعظاما منکم لها، فدلّت الایة علی انّه لا ینبغی لعالم و لا لعاقل ان یفرح بعرض الدنیا.
هوش مصنوعی: سلیمان هدیه را رد کرد و گفت: آیا شما به من پول میدهید؟ برخی از قاریان این آیه را با نون مشدد خواندهاند و برخی دیگر با نونهای مخفف. زمانی که پیامآور به سلیمان رسید، گفته شد که سلیمان آنچه را که به او پیام داده بودند، دریافت کرد. بعضیها میگویند پیامآور زن بود. سلیمان گفت: آیا شما میخواهید من را با پول یاری کنید؟ آیا به من در افزایش مال کمک میکنید؟ او از ارسال پول به سمت خود انتقاد کرد در حالی که او مردم را به سمت خدا و اسلام دعوت میکرد. او میخواست بگوید که من به مال علاقهای ندارم و از آن فریب نمیخورم. آنچه که خدا به من داده، از دین و نبوت و حکمت، برای من بهتر از چیزی است که شما به من ارائه میدهید. همچنین، گفت که شما به هدیهتان افتخار میکنید و این نیرو را برای شما به ارمغان میآورد. این آیه نشان میدهد که هیچ عاقل و دانایی نباید به دنیا و داراییهای آن افتخار کند.
ثمّ قال للرّسول: ارْجِعْ ایّها الرّسول إِلَیْهِمْ یعنی الی بلقیس و قومها بما صحبک من الهدیّة: و قیل محتمل انّ المخاطب هاهنا الهدهد، ای ارْجِعْ إِلَیْهِمْ قائلا لهم: فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها ای لا طاقة لهم و لا یمکنهم دفعا عنهم و عن قریتهم و انما قال ذلک لکثرتهم و شدّة شوکتهم و کونهم جند اللَّه عزّ و جلّ، وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها ای من ارضها و ملکها أَذِلَّةً جمع ذلیل کالاجلّة جمع الجلیل وَ هُمْ صاغِرُونَ مهانون ذلیلون، ان لم یاتونی مسلمین.
هوش مصنوعی: سپس به پیامبر گفت: ای پیامبر، به آنها برگرد، یعنی به بلقیس و قومش، و آنچه از هدیه با خود آوردی به آنها برسان. همچنین ممکن است که خطاب به هدهد باشد، یعنی به او بگو: به آنها برگرد و به آنها بگو که ما به سختی و با نیروهایی به سراغشان خواهیم آمد که توان مقابله با آن را ندارند. این سخن به خاطر تعداد زیاد آنها و قدرت بالایشان و اینکه آنها از لشکر خداوند هستند، بیان شده است. و ما آنها را از سرزمین و حکومتشان خارج خواهیم کرد، در حالی که ذلیل و خوار خواهند بود؛ مگر اینکه به سوی ما به عنوان مسلمان بیایند.