گنجور

۲ - النوبة الثالثة

قوله: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً الایة... ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته درین آیت منّت نهاد بر داود و سلیمان که: ایشان را اعمل دین دادم، و دین اسمی است مجمل مشتمل بر اسلام و ایمان و سنّت و جماعة و اداء طاعت و عبادت و ترک کفر و معصیت، اینست دین فریشتگان که خدای را جلّ جلاله بآن همی پرستند و طاعت همی‌آرند، و دین انبیا و رسل از آدم تا محمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین اینست. و پیغامبران و رسولان امّت خود را باین دعوت کردند چنان که ربّ العالمین گفت: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً الایة. و این دین سخت ظاهر است و مکشوف بر اهل سعادت و سخت پوشیده بر اهل شقاوت، و حقّ جلّ جلاله بصر دین‌شناس جز باهل سعادت ندهد و جز اهل بصر دین نشناسند، لقول النّبی (ص) «کیف انتم اذا کنتم من دینکم فی مثل القمر لیلة البدر لا یبصره منکم الّا البصیر».

و روی انّه قال (ص): «جئتکم بها بیضاء نقیّة لیلها کنهارها و من یعش منکم فسیری اختلافا کثیرا علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیین من بعدی عضّوا علیها بالنّواجذ»

و مجموع این دین بنا بر دو چیز است: بر استماع و بر اتّباع، استماع آنست که وحی و تنزیل از مصطفی بجان و دل قبول کند و بر متابعت وی راست رود، و ذلک قوله تعالی: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ.

وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً، بر لسان اهل معرفت و ذوق ارباب مواجید این علم فهم است، و علم فهم علم حقیقت است. جنید را پرسیدند که علم حقیقت چیست؟ گفت: آن علمی است لدنّی ربانی صفت بشده حقیقت بمانده. حال عارف همین است: صفت بشده و حقیقت بمانده. عامّه خلق بر مقامیند که ایشان را صفت پیدا شده و حقیقت ازیشان روی بپوشیده، باز اهل خصوص را صفات نیست گشته و حقیقت بمانده، نیکو سخنی که آن جوانمرد گفته در شعر

نیست عشق لا یزالی را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار

اوّل علم حقیقت است و برتر از آن عین حقیقت و وراء آن حقّ حقیقت: علم حقیقت معرفت است، عین حقیقت وجود است، حقّ حقیقت فناست. علم الحقیقة ما انت له عند الحق، عین الحقیقة ما انت به من الحقّ، حقّ الحقیقة اضمحلالک فی الحقّ.

معرفت شناخت است و وجود یافت است و از شناخت تا بیافت هزار وادی بیش است.

جنید گفت: این طایفه از مولی بشناخت فرو نمی‌آیند که یافت می‌جویند ای مسکین ترا یافت او چون بود که در شناخت عاجزی. و هم از جنید پرسیدند که یافت او چون بود؟ جواب نداد، و از مقام برخاست، یعنی که این جواب بدل دهند نه بزبان، او که دارد خود داند.

پیر طریقت گفت: از یافت اللَّه نور ایمان آید نه بنور ایمان یافت اللَّه آید.

حلاج گفت او که بنور ایمان اللَّه را جوید همچنانست که بنور ستاره خورشید را جوید.

او جلّ جلاله بقدر خود قائم است و در عزّ خود قیّوم، بعزّ خود بعید بلطف خود قریب، عزّ کبریاؤه و عظم شأنه و جلّت احدیّته و تقدّست صمدیّته.

وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ الآیة... وهب منبه گفت سلیمان (ع) با مملکت خویش بر مرکب باد همی‌رفت، مردی حرّاث بکشاورزی مشغول برنگرست و آن مملکت دید بدان عظیمی و بزرگواری تعجب همی‌کرد و میگفت: لقد اوتی آل داود ملکا عظیما. باد آن سخن بگوش سلیمان رسانید، سلیمان فرود آمد و با آن مرد گفت: من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا آن اندیشه از دل تو بیرون کنم، لتسبیحة واحدة یقبلها اللَّه عزّ و جلّ خیر ممّا اوتی آل داود: یک تسبیح که اللَّه تعالی بپذیرد از مرد مؤمن بهست از ملک و مملکت که آل داود را داده‌اند. آن مرد گفت: اذهب اللَّه همّک کما اذهبت همّی. و بر عکس این حکایت کنند که: سلیمان صلوات اللَّه علیه وقتی فرو نگرست مردی را دید به بیل کار میکرد و هیچ در مملکت سلیمان نگاه نمی کرد و دیدار چشم خود با نظاره ایشان نمی‌داد. سلیمان گفت اینت عجب هیچ کس نبود که ما بدو برگذشتیم که نه بنظاره ما مشغول گشت و در مملکت ما تعجّب کرد مگر این مرد یا سخت زیرک است و دانا و عارف یا سخت نادان و جاهل. پس باد را فرمود تا مملکت بداشت و بیستاد، سلیمان فرو آمد و قصد آن مرد کرد، گفت: ای جوانمرد عالمیان را شکوه ما در دل است و از سیاست ما ترسند وانگه که مملکت ما بینند تعجّب کنند. تو هیچ بما ننگری و تعجّب نمی‌کنی این مانند استخفافی است که تو همی کنی. آن مرد گفت: یا نبیّ اللَّه حاشا و کلّا که در کار مملکت تو در دل کسی استخفافی گذر کند، لکن ای سلیمان من در نظاره جلال حقّ و آثار قدرت او چنان مستغرق گشته‌ام که پروای نظاره دیگران ندارم. یا سلیمان عمر من این یک نفس است که می‌گذرد اگر بنظاره خلق ضایع کنم آن گه عمر من بر من تاوان بود. سلیمان گفت اکنون باری حاجتی از من بخواه اگر هیچ حاجت در دل داری. گفت بلی حاجت دارم و دیرست تا درین آرزویم، مرا از دوزخ آزاد کن و بر من رحمت کن و هول مرگ بر من آسان کن. سلیمان گفت این نه کار منست و نه کار آفریدگان. گفت پس تو همچون من عاجزی و از عاجز حاجت خواستن چه روی بود. سلیمان بدانست که مرد بیدار است و هشیار، گفت: اکنون مرا پندی ده گفت: یا سلیمان در ولایت وقتی منگر، در عاقبت نگر، چه راحت باشد در نعمتی که سطوت عزرائیل و هول مرگ سرانجام آن باشد. یا سلیمان چشم نگاه‌دار تا نبینی، که هر چه چشم نه‌بیند دل نخواهد.

باطل مشنو که باطل نور دل ببرد.

حَتَّی إِذا أَتَوْا عَلی‌ وادِ النَّمْلِ سلیمان (ع) چون بوادی نمل رسید و باد سخن مورچه از مسافت سه میل بگوش وی رسانید که: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ سلیمان را خوش آمد سخن آن ملک موران و حسن سیاست وی بر رعیّت خویش و شفقت بردن بر ایشان. آن گه گفت: بیارید این ملک موران را، بیاوردند.

او را دید بر لباس سیاه مانند زاهدان کمر بسته بسان چاکران. سلیمان گفت: آن سخن از کجا گفتی؟ که: لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ حطم ما بشما کجا رسیدی؟

شما در صحرا و ما در هوا و نیز دانسته‌ای که من پیغامبرم با عصمت نبوت عدل فرونگذارم و بر ضعفا و غیر ایشان ظلم نکنم و لشکریان را نگذارم که شما را بکوبند.

آن ملک موران جواب داد که: من خود عدل تو دانسته‌ام و شناخته و عذر تو انگیخته که گفتم: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. امّا آنچه میگویی که حطم ما بشما چون رسد و شما در صحرا و ما در هوا بدانکه من بدان سخن حطم دل میخواستم. ترسیدم که ایشان نعمت و مملکت تو بینند و آرزوی دنیا و نعمت دنیا خواهند و از سر وقت و زهد خویش بیفتند و درویش را آن نیکوتر بود که جاه و منزل اغنیا نبیند و یقرب من هذا قوله تعالی: وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی‌ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ، و کذلک‌

قول النّبی (ص): «ایّاکم و الضّیعة فترغبوا فی الدّنیا».

آن گه سلیمان گفت: ترا لشکر چندست؟ گفتا من ملک ایشانم و چهل هزار سرهنگ دارم و زیردست هر سرهنگی چهل هزار عریف هر عریفی را هزار مور. گفت: چرا بیرون نیاری ایشان را و بر روی زمین نروید؟ گفت یا سلیمان ما را مملکت روی زمین میدادند امّا نخواستیم و زیر زمین اختیار کردیم تا بجز اللَّه کسی حال ما نداند. آن گه گفت: یا سلیمان از عطاها که اللَّه ترا داده یکی بگوی. گفت باد مرکب ما ساخته، «غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ». گفت یا سلیمان دانی که این چه معنی دارد یعنی که هر چه ترا دادم ازین مملکت دنیا همچون بادست: درآید و نپاید و برود. این آن مثل است که گفته‌اند: قد ینبّه الکبیر علی لسان الصغیر.

۲ - النوبة الثانیة: قوله: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً ای اعطینا داود و سلیمان علما بالدّین و احکام الشّریعة. و قیل فهما بالقضاء و بکلام الطیر و الدّواب، و قیل هو: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا فی معرفة الدین «علی کثیر من عباده المؤمنین»، ای مؤمنی زمانهم و من لم یؤت مثل ذلک من الانبیاء. داود (ع) از بنی اسرائیل بود از فرزندان یهودا بن یعقوب، و روزگاری بعد از روزگار موسی بود بصد و هفتاد و نه سال، و ملک وی بعد از ملک طالوت بود، و بنی اسرائیل همه متّبع وی شدند و ملک بر وی مستقیم گشت، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ، هر شب سی و سه هزار مرد از بزرگان بنی اسرائیل او را حارس بودند و با ملک وی علم بود و نبوّت چنان که گفت جلّ جلاله: آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً، و حکم که راندی و عمل که کردی از احکام توراة کردی که کتاب وی زبور همه موعظت بود، در آن احکام امر و نهی نبود. و او را نوزده پسر بود و از میان همه وراثت نبوّت و ملک سلیمان را بود، چنان که ربّ العالمین گفت: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ. مقاتل گفت: تعبّد داود بیشتر بود و ملک و حکم سلیمان قوی‌تر بود. قومی گفتند این وراثت بر نبوّت نیفتد که: النّبوة لا تورث، و بر مال نیفتد که مصطفی (ص) گفته: «انّا معاشر الانبیاء لا نورث، ما ترکناه صدقة».۳ - النوبة الاولى: قوله تعالی: وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ مرغ را باز جست و فَقالَ ما لِیَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ گفت چیست مرا که هدهد را نمی‌بینم أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ (۲۰) یا از نادیدگان شد.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً الایة... ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته درین آیت منّت نهاد بر داود و سلیمان که: ایشان را اعمل دین دادم، و دین اسمی است مجمل مشتمل بر اسلام و ایمان و سنّت و جماعة و اداء طاعت و عبادت و ترک کفر و معصیت، اینست دین فریشتگان که خدای را جلّ جلاله بآن همی پرستند و طاعت همی‌آرند، و دین انبیا و رسل از آدم تا محمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین اینست. و پیغامبران و رسولان امّت خود را باین دعوت کردند چنان که ربّ العالمین گفت: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً الایة. و این دین سخت ظاهر است و مکشوف بر اهل سعادت و سخت پوشیده بر اهل شقاوت، و حقّ جلّ جلاله بصر دین‌شناس جز باهل سعادت ندهد و جز اهل بصر دین نشناسند، لقول النّبی (ص) «کیف انتم اذا کنتم من دینکم فی مثل القمر لیلة البدر لا یبصره منکم الّا البصیر».
هوش مصنوعی: در این آیه، خداوند بر داوود و سلیمان نعمت علم را ارزانی داشته و به آنها منت گذاشته است. این علم شامل فهم دین و اصول مهمی چون اسلام، ایمان، پیروی از سنت، جماعت، انجام طاعت و عبادت و پرهیز از کفر و گناه است. این دین همانند دینی است که فرشتگان به خدای تعالی پرستش می‌کنند و پیامبران از زمان آدم تا محمد (ص) نیز به همین دین دعوت کردند. این دین برای اهل سعادت به وضوح نمایان است ولی برای اهل شقاوت پوشیده و نامشخص می‌باشد. حق تعالی تنها به اهل سعادت علم دین را عطا می‌کند و کسانی که اهل فهم دین هستند، می‌توانند حقیقت آن را درک کنند.
و روی انّه قال (ص): «جئتکم بها بیضاء نقیّة لیلها کنهارها و من یعش منکم فسیری اختلافا کثیرا علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیین من بعدی عضّوا علیها بالنّواجذ»
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) فرمود: «من دینی روشن و خالص به شما آورده‌ام که در طول شب و روز یکسان است. هر کس از شما زندگی کند، اختلافات زیادی را در سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت‌یافتگان بعد از من خواهد دید. پس به این سنّت‌ها چنگ بزنید و محکم به آن‌ها پایبند باشید.»
و مجموع این دین بنا بر دو چیز است: بر استماع و بر اتّباع، استماع آنست که وحی و تنزیل از مصطفی بجان و دل قبول کند و بر متابعت وی راست رود، و ذلک قوله تعالی: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ.
هوش مصنوعی: این دین بر دو اصول پایه گذاری شده است: نخست شنیدن و شنیدن به معنی پذیرش وحی و نازل شده از سوی پیامبر با جان و دل است و دوم پیروی کردن از آنچه که او بیان کرده است. در این زمینه خداوند در قرآن می‌فرماید: هر آنچه را که پیامبر به شما داده است، بگیرید.
وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً، بر لسان اهل معرفت و ذوق ارباب مواجید این علم فهم است، و علم فهم علم حقیقت است. جنید را پرسیدند که علم حقیقت چیست؟ گفت: آن علمی است لدنّی ربانی صفت بشده حقیقت بمانده. حال عارف همین است: صفت بشده و حقیقت بمانده. عامّه خلق بر مقامیند که ایشان را صفت پیدا شده و حقیقت ازیشان روی بپوشیده، باز اهل خصوص را صفات نیست گشته و حقیقت بمانده، نیکو سخنی که آن جوانمرد گفته در شعر
هوش مصنوعی: در این متن اشاره شده که خداوند به داوود و سلیمان علمی عطا کرده است که در نظر دانشمندان و اهل ذوق، به معنای فهم است و این فهم به نوعی علم حقیقت به شمار می‌رود. جنید، عارف بزرگ، به سؤال درباره علم حقیقت پاسخ داده و گفته است که این علم، علمی است که از جانب پروردگار و به وصف ربانی به وجود آمده و در آن حقیقت باقی مانده است. عارفان در این مقام قرار دارند که وصف‌هایشان باقی نیست و حقیقت در آن‌ها باقی مانده است. در حالی که مردم عادی در وضعیتی هستند که وصف‌ها برایشان به وجود آمده ولی حقیقت از دیدشان پنهان است. این نکته به خوبی در شعر یکی از جوانمردان بیان شده است.
نیست عشق لا یزالی را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هوش مصنوعی: عشق جاودانه در دل کسی که هنوز در صفات خود استوار مانده، هیچ تأثیری ندارد و کارکردی ندارد.
اوّل علم حقیقت است و برتر از آن عین حقیقت و وراء آن حقّ حقیقت: علم حقیقت معرفت است، عین حقیقت وجود است، حقّ حقیقت فناست. علم الحقیقة ما انت له عند الحق، عین الحقیقة ما انت به من الحقّ، حقّ الحقیقة اضمحلالک فی الحقّ.
هوش مصنوعی: اولین مرحله شناخت حقیقت، علم است و فراتر از آن، خود حقیقت وجود دارد و پس از آن، مقام حقیقی حقیقت که به فنا یا زوال مطلق می‌رسد. علم به حقیقت به معنای آگاهی از حقیقت است، وجود عینی حقیقت یعنی وجودی که ما به واسطه آن درک می‌کنیم و در نهایت، حق حقیقت به معنای انحلال و ناپدید شدن در حقیقت است.
معرفت شناخت است و وجود یافت است و از شناخت تا بیافت هزار وادی بیش است.
هوش مصنوعی: معرفت به معنای شناخت و آگاهی است و وجود آن در زندگی ما محسوس است. برای دست‌یابی به این شناخت، راه‌هایی بسیار طولانی و متنوع وجود دارد.
جنید گفت: این طایفه از مولی بشناخت فرو نمی‌آیند که یافت می‌جویند ای مسکین ترا یافت او چون بود که در شناخت عاجزی. و هم از جنید پرسیدند که یافت او چون بود؟ جواب نداد، و از مقام برخاست، یعنی که این جواب بدل دهند نه بزبان، او که دارد خود داند.
هوش مصنوعی: جنید گفت: این گروه از مولی (خدا) پایین نمی‌آیند زیرا چیزی را که می‌جویند، نمی‌یابند. ای بیچاره، تو چگونه می‌توانی او (خدا) را بشناسی در حالی که در شناخت ناتوانی؟ همچنین از جنید پرسیدند که آن (خدا) چگونه است؟ او پاسخ نداد و از جای خود برخاست، به این معنا که این پاسخ باید به گونه‌ای دیگر بیان شود، نه با کلمات. آن کسی که دارای درک و شناخت است، خود از حال خود آگاه است.
پیر طریقت گفت: از یافت اللَّه نور ایمان آید نه بنور ایمان یافت اللَّه آید.
هوش مصنوعی: پیر طریقت فرمود: نور ایمان از شناخت خدا به دست می‌آید و نه این‌که با نور ایمان، خدا را بشناسیم.
حلاج گفت او که بنور ایمان اللَّه را جوید همچنانست که بنور ستاره خورشید را جوید.
هوش مصنوعی: حلاج گفت کسی که به دنبال نور ایمان خداوند است، مانند کسی است که به دنبال نور خورشید و ستاره‌ها می‌گردد.
او جلّ جلاله بقدر خود قائم است و در عزّ خود قیّوم، بعزّ خود بعید بلطف خود قریب، عزّ کبریاؤه و عظم شأنه و جلّت احدیّته و تقدّست صمدیّته.
هوش مصنوعی: او به اندازه‌ی مقام خود موجود است و با عظمت خود از همه چیز محافظت می‌کند. او به خاطر عظمتش دور از دسترس و با لطفش نزدیک است. عظمت کبریایی‌اش و بزرگی شأنش و یکتایی بی‌نظیرش و خلوص ذاتش موجب می‌شود که او آسمانی و والا باشد.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ الآیة... وهب منبه گفت سلیمان (ع) با مملکت خویش بر مرکب باد همی‌رفت، مردی حرّاث بکشاورزی مشغول برنگرست و آن مملکت دید بدان عظیمی و بزرگواری تعجب همی‌کرد و میگفت: لقد اوتی آل داود ملکا عظیما. باد آن سخن بگوش سلیمان رسانید، سلیمان فرود آمد و با آن مرد گفت: من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا آن اندیشه از دل تو بیرون کنم، لتسبیحة واحدة یقبلها اللَّه عزّ و جلّ خیر ممّا اوتی آل داود: یک تسبیح که اللَّه تعالی بپذیرد از مرد مؤمن بهست از ملک و مملکت که آل داود را داده‌اند. آن مرد گفت: اذهب اللَّه همّک کما اذهبت همّی. و بر عکس این حکایت کنند که: سلیمان صلوات اللَّه علیه وقتی فرو نگرست مردی را دید به بیل کار میکرد و هیچ در مملکت سلیمان نگاه نمی کرد و دیدار چشم خود با نظاره ایشان نمی‌داد. سلیمان گفت اینت عجب هیچ کس نبود که ما بدو برگذشتیم که نه بنظاره ما مشغول گشت و در مملکت ما تعجّب کرد مگر این مرد یا سخت زیرک است و دانا و عارف یا سخت نادان و جاهل. پس باد را فرمود تا مملکت بداشت و بیستاد، سلیمان فرو آمد و قصد آن مرد کرد، گفت: ای جوانمرد عالمیان را شکوه ما در دل است و از سیاست ما ترسند وانگه که مملکت ما بینند تعجّب کنند. تو هیچ بما ننگری و تعجّب نمی‌کنی این مانند استخفافی است که تو همی کنی. آن مرد گفت: یا نبیّ اللَّه حاشا و کلّا که در کار مملکت تو در دل کسی استخفافی گذر کند، لکن ای سلیمان من در نظاره جلال حقّ و آثار قدرت او چنان مستغرق گشته‌ام که پروای نظاره دیگران ندارم. یا سلیمان عمر من این یک نفس است که می‌گذرد اگر بنظاره خلق ضایع کنم آن گه عمر من بر من تاوان بود. سلیمان گفت اکنون باری حاجتی از من بخواه اگر هیچ حاجت در دل داری. گفت بلی حاجت دارم و دیرست تا درین آرزویم، مرا از دوزخ آزاد کن و بر من رحمت کن و هول مرگ بر من آسان کن. سلیمان گفت این نه کار منست و نه کار آفریدگان. گفت پس تو همچون من عاجزی و از عاجز حاجت خواستن چه روی بود. سلیمان بدانست که مرد بیدار است و هشیار، گفت: اکنون مرا پندی ده گفت: یا سلیمان در ولایت وقتی منگر، در عاقبت نگر، چه راحت باشد در نعمتی که سطوت عزرائیل و هول مرگ سرانجام آن باشد. یا سلیمان چشم نگاه‌دار تا نبینی، که هر چه چشم نه‌بیند دل نخواهد.
هوش مصنوعی: سلیمان به همراه سپاهش به حرکت در آمد و در مسیر خود به کشاورزی مردی برخورد کرد که به کارش مشغول بود. مرد به عظمت و زیبایی حکومت سلیمان نگریست و از آن تعجب کرد و گفت: «آل داود حکومت بزرگی دارند.» این سخن به سلیمان رسید و او به زمین فرود آمد تا با آن مرد صحبت کند و به او بفهماند که یک تسبیح که خدا بپذیرد، از آنچه آل داود دارند، بهتر است. مرد گفت: «خدایا، اندوه تو را برطرف کن همان‌طور که اندوه من برطرف شد.» سلیمان همچنین دید که مردی دیگر با بیل کار می‌کند و اصلاً به مملکت او توجهی ندارد. او از خود پرسید آیا این مرد نادان است یا خیلی عاقل و زیرک. وقتی سلیمان به مرد نزدیک شد و از او پرسید که چرا به مملکت او توجه نمی‌کند، مرد پاسخ داد که او در تماشا کردن جلال خداوند غرق شده و به چیز دیگری فکر نمی‌کند، زیرا عمرش تنها یک لحظه است و اگر آن را صرف نگاه کردن به دیگران کند، عمرش از دست رفته است. سلیمان از او خواست که هر خواسته‌ای دارد بگوید، مرد تنها یک آرزو داشت: «مرا از آتش دوزخ نجات بده و رحمتی بر من کن.» سلیمان به او گفت که این کار از توان او خارج است و از آدم‌های ضعیف چه توقعی می‌توان داشت. مرد در پاسخ به سلیمان گفت: «پس تو نیز مانند من عاجز هستی و از عاجز چه باید خواست؟» سلیمان متوجه شد که او فردی بیدار و هوشیار است و از او خواست که نصیحتی به او کند. مرد گفت: «ای سلیمان، به عاقبت کارها نگاه کن و بدان که راحتی در نعمت‌ها ممکن است به هول مرگ و عزرائیل ختم شود. مراقب باش که آنچه را نمی‌بینی، قلبت به آن میل نکند.»
باطل مشنو که باطل نور دل ببرد.
هوش مصنوعی: باطل را نپرس، زیرا که باطل می‌تواند نور قلب را برباید.
حَتَّی إِذا أَتَوْا عَلی‌ وادِ النَّمْلِ سلیمان (ع) چون بوادی نمل رسید و باد سخن مورچه از مسافت سه میل بگوش وی رسانید که: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ سلیمان را خوش آمد سخن آن ملک موران و حسن سیاست وی بر رعیّت خویش و شفقت بردن بر ایشان. آن گه گفت: بیارید این ملک موران را، بیاوردند.
هوش مصنوعی: زمانی که سلیمان (ع) به دره‌ی مورچگان رسید، صدای یکی از مورچه‌ها از فاصله‌ای حدود سه مایل به گوشش رسید که می‌گفت: ای مورچه‌ها، به خانه‌های خود بروید. سلیمان از شنیدن این سخنان بسیار خوشحال شد و به سیاست و محبت مورچه‌ها نسبت به یکدیگر علاقه‌مند شد. سپس دستور داد که آن ملکه مورچه‌ها را بیاورند و آن‌ها را به حضورش آوردند.
او را دید بر لباس سیاه مانند زاهدان کمر بسته بسان چاکران. سلیمان گفت: آن سخن از کجا گفتی؟ که: لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ حطم ما بشما کجا رسیدی؟
هوش مصنوعی: او را در لباس سیاه مانند زاهدان و با کمر بسته مانند چاکران دید. سلیمان پرسید: این حرف را از کجا آوردی؟ که او پاسخ داد: سلیمان و سپاهش شما را نابود نمی‌کنند، اما آنچه به شما آسیب می‌زند، کجاست که به شما رسید؟
شما در صحرا و ما در هوا و نیز دانسته‌ای که من پیغامبرم با عصمت نبوت عدل فرونگذارم و بر ضعفا و غیر ایشان ظلم نکنم و لشکریان را نگذارم که شما را بکوبند.
هوش مصنوعی: شما در صحرا هستید و ما در آسمان، و همچنین می‌دانید که من پیامبر هستم و با توجه به مقام نبوت، در حق کسی ظلم نمی‌کنم و عدالت را پایمال نمی‌کنم. اجازه نمی‌دهم لشکریان به شما آسیب برسانند.
آن ملک موران جواب داد که: من خود عدل تو دانسته‌ام و شناخته و عذر تو انگیخته که گفتم: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. امّا آنچه میگویی که حطم ما بشما چون رسد و شما در صحرا و ما در هوا بدانکه من بدان سخن حطم دل میخواستم. ترسیدم که ایشان نعمت و مملکت تو بینند و آرزوی دنیا و نعمت دنیا خواهند و از سر وقت و زهد خویش بیفتند و درویش را آن نیکوتر بود که جاه و منزل اغنیا نبیند و یقرب من هذا قوله تعالی: وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی‌ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ، و کذلک‌
هوش مصنوعی: آن ملک موران پاسخ داد که: من خود قضاوت تو را درست دانسته‌ام و عذر تو را نیز پذیرفته‌ام. اما آنچه می‌گویی که حال ما چه زمانی به شما خواهد رسید و شما در صحرا و ما در آسمان هستیم، بدان که من با آن جمله می‌خواستم دلی را محکم کنم. ترسیدم که آن‌ها نعمت و مملکت تو را ببینند و آرزوی دنیا و نعمت‌های آن را کنند و از حالت زهد و رهبانیت خود خارج شوند. برای درویش بهتر است که به مقام و منزلت ثروتمندان نگاه نکند و این بیان به آیه‌ای از قرآن نزدیک است که می‌فرماید: و چشمانت را به نعمت‌هایی که به گروهی از آن‌ها داده‌ایم، ندو
قول النّبی (ص): «ایّاکم و الضّیعة فترغبوا فی الدّنیا».
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) فرمودند: «مراقب باشید تا به بیهودگی نیفتید و دلبسته دنیا نشوید.»
آن گه سلیمان گفت: ترا لشکر چندست؟ گفتا من ملک ایشانم و چهل هزار سرهنگ دارم و زیردست هر سرهنگی چهل هزار عریف هر عریفی را هزار مور. گفت: چرا بیرون نیاری ایشان را و بر روی زمین نروید؟ گفت یا سلیمان ما را مملکت روی زمین میدادند امّا نخواستیم و زیر زمین اختیار کردیم تا بجز اللَّه کسی حال ما نداند. آن گه گفت: یا سلیمان از عطاها که اللَّه ترا داده یکی بگوی. گفت باد مرکب ما ساخته، «غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ». گفت یا سلیمان دانی که این چه معنی دارد یعنی که هر چه ترا دادم ازین مملکت دنیا همچون بادست: درآید و نپاید و برود. این آن مثل است که گفته‌اند: قد ینبّه الکبیر علی لسان الصغیر.
هوش مصنوعی: سلیمان پرسید: لشکر تو چند نفرند؟ او پاسخ داد که من فرمانروای آنان هستم و چهل هزار سرهنگ دارم و زیر دست هر سرهنگ چهل هزار سرباز و هر سرباز نیز هزار مور دارد. سلیمان از او پرسید که چرا آنها را به بیرون نمی‌آوری تا بر زمین راه بروند؟ او گفت: ای سلیمان، ما مملکت روی زمین را می‌خواستیم، اما ترجیح دادیم زیر زمین بمانیم تا هیچ‌کس به جز خدا حال ما را نداند. سپس او گفت: ای سلیمان، یکی از نعمت‌هایی که خدا به تو داده را بگو. پاسخ داد که باد برای ما کار می‌کند و صبح‌گاهان یک ماه و عصرها نیز یک ماه راه می‌رویم. او ادامه داد: ای سلیمان، آیا می‌دانی این چه نشانه‌ای دارد؟ یعنی همه آنچه که به تو از این مملکت دنیا داده‌ام، مانند باد است: می‌آید و می‌رود و باقی نمی‌ماند. این یک مثل است که گفته‌اند: بزرگسالان را زبان کوچکان آگاه می‌کند.